وقتی بالاخره بعد از یک دهه، ساختمانِ هرمی مجلس در سال 83 افتتاح شد و نمایندگان از ساختمان مستعمل شماره 2 به عمارت نونوار شماره یک رفتند، یکی دو نفری از سمبلیست های حزب اللهی در قاعده ی هرم تازه تاسیس و ستون پشت سرِ ریاست مجلس که از قضا به وقت افتتاح در تصرفِ حداد عادل بود، نقش گونیا و پرگار فرماسونری کشف کردند و چند نفری هم ابعاد هندسی هرمِ سربر آورده ی وسط میدان بهارستان را نازیبا و حامل مفاهیم استبدادی به یادگار مانده از فراعنه ی مصر دانستند و مقایسه اش کردند با ساختمان های مجالس آلمان و هلند که سر تا پا شفاف و شیشه ای است تا نشانه ی دموکراسی و قوانین در معرض دید آن سامان باشد که این ساخته ی نظام اسلامی با قیافه ی سنگی عبوس اش، سخت با آن نمونه های بلاد غرب متفاوت بود. این نقدها البته نه چندان بازتابی در جامعه داشت و نه نمایندگان مجلس که در صندلی های راحت و چرمی سبز فرو رفته بودند، حال و حوصله ی این حرفها را داشتند. ساختمان پر ابهت مجلس با طاق بلندش و میزهای مدرنی که به سیستم پیشرفته صدا متصل بود و تابلوی بزرگی که آرای مجلسیان را الکترونیکی نشان می داد و با آن هیبت هرمی مستحکمش، احیانا به نمایندگان مجلس هفتم که بیشتر منتخبین شورای نگهبان بودند تا وکلای مردم، اعتماد به نفس می داد و خیال شان را به پرواز در می آورد که انگاری در مردمی ترین و مهم ترین مجلس دنیا نشسته اند، اما این خیالات مجلس نشینان در ایران همیشه به طاق خورده است.
پارلمان ایرانی، 104 ساله است و اولین نهاد مدرن سیاسی است که از قجر و پهلوی گذشته و در جمهوری اسلامی هم پا بر جا مانده است. مجلس، خواست اصلی مشروطه خواهان بود و هویت نظام سلطنتی مشروطه. اما از آنجا که حکم ازلی این است که در ایران امور سیاست شروعی باشکوه دارد و بعد سقوط آزاد می کند و پاک معنا و اصالتش را از دست می دهد، گل سر سبد یک قرن و اندی مجلس گردانی، همان مجالس اول و دوم مشروطه است. اُفت کیفی مجلس را هم اتفاقا محمد مصدق در مجلس پنجم دریافته بود و در نطقی[1] رک و راست گفت که نمایندگان مجالس اول و دوم شجاع تر و میهن دوست تر بودند تا همکارانش در مجلس پنجم. مصدق دلیل این اختلاف سطح را در نظام نامه ی انتخاباتی مجالس اول و دوم می دید که پیوند مناسبی با جامعه داشت. نظامنامه قابل فهمی که بنابر حال و احوال جامعه ی اکثرا بی سواد و ناآشنا با مفهوم مجلس و قانون تنظیم شده بود و با اینکه صورتِ طبقاتی و صنفی داشت اما سیرت دموکراتیک و رو به توسعه ای را نوید می داد. نظامنامه انتخاباتی هم حق شاهزاداگان و اعیان را با در نظر گرفتن سهمیه نمایندگی ادا می کرد و هم مجلس را از حرص ملایان با تصویب سهم تنها پنج نماینده مصون می ساخت. باقی نمایندگان از اصناف و طبقه ی تاجر و پیشه ور و کشاورز بودند و ناگزیر باید سخنگوی اهل صنف و کسب شان می شدند و هر گونه کوتاهی به ضرر آبرو و منفعت شان بود. مجلس سوم قانون انتخابات را تغییر داد و گزینش نمایندگان دو مرحله ای شد و در واقع نمایندگان ولایات، کسی را بر می گزیدند برای مجلس شورای ملی و همین دور شدن از رای مستقیم، آغاز زوایه دار شدن پارلمان و دموکراسی بود.
از این گذشته از بخت بد تاریخی، سرنوشت مجلس اول و دوم مشروطه با انتخابات ختم به خیر نشد. اولی را محمد علی شاه به توپ بست و با مجاهدت مشروطه خواهان و به زور تیر و تفنگ، مشروطیت رجعت کرد و دومی هم با اولتیماتوم روسیه و فرمان نایب السلطنه منحل شد. با چنین آغاز سراسیمه ای، سنت پارلمانی یعنی پیدایش احزاب و انسجام قانون انتخابات و از همه مهمتر شناخت حقِ برگزیدن و رای دادن از سوی مردم، نیم بند ماند تا اینکه با ظهور سردار سپه و عروج رضا شاه کلا به باد فنا رفت و اقلیتی که موی دماغ رضا شاه بودند و نماینده مستقل مردم یا کشته شدند مثل مدرس یا به حبس و تبعید رفتند مثل مصدق.
از عجایب اینکه نهادی که قرار بود سلطنت را مقید کند و اداره مملکت را با انتخاب نخست وزیر و نظارت بر دولت و بودجه و با خواست مردم بر عهده گیرد، ابزار مدرنِ استبداد کهن شد و در بومی سازی وطنی، استبداد لخت و عور قاجاری جایش را به دیکتاتوری مدرن رضاخانی داد. هر چند که رضاشاه خدماتی کرد و اجمالا آنچه کرده را مشتاقان سلطنت طلبِ معاصرمان بارها شرح داده اند اما آش استبدادش از شوری به تلخی می زد و در شهریور 1320 وقتی هنوز چند روزی از خلعش نگذشته بود و شاه چمدان به دست در انتطار تبعید به سر می برد، نمایندگان مجلس از دمی آزادی استفاده کردند و اصل مطلب را گفتند که این خدمات با آن استبداد به پشیزی نمی ارزید. بعد از نطق نخست وزیر فروغی در 25 شهریور 1320 و اعلام استعفای رضا شاه ، مجلس جانی گرفت و پس از 17 سال صدای مردم شد. بخشی از نطق” انوار” نماینده مجلس دوازدهم را بخوانید: ” الخیر فیما وقع یک پیشآمدى واقع شده است که انشاءالله الرحمن امیدواریم این پیش آمد نیکى باشد و خیر و سعادت ملت ایران در این پیش آمد باشد که از تحت یک فشار خیلى ممتدى نجات پیدا کردند و من یک خوشوقتى دارم که الان دارم در یک مجلسى صحبت میکنم که عموم نمایندگان مجلس یک روح اتحاد و یگانگى با پشتیبانى از کابینه و دولت دارند که انشاءالله امیدواریم تمام خرابیهاى سابق ما ترمیم شود که مثلاً ما میگوییم سؤال دارم یا استیضاح دارم از فلان وزیر فورى آن وزیر حاضر شود روزنامههاى ما نباید مثل مرغ منقار چیده در قفس آهنین باشند تا کى باید ملت ایران صدا نداشته باشد که بگوید آقا ظلم خانه مرا خراب کرده است.[2]”
استبداد رضا شاهی برای مجلس نامی هم باقی نگذاشته بود، رضا پهلوی به مجلس لقب طویله داده بود و بدیهی است که وزاریش به چنین جایی نه می رفتند و نه توضیحی می دادند.
فقدان سنت پارلمانی و نبود تجربه ی دولت داری بی اتکا به قدرت فائقه ی یک مستبد و فقر و استیصال مالی دولت های بعد از شهریور 1320 و دست آخر نهضت ملی شدن نفت و کارزار مصدق با بریتانیا و دربار، قدرت مجلس را تحلیل برد و کودتای 28 مرداد نقطه پایان مجلس شورای ملی شد. خوشبختانه مشروح مذاکرات تمامی دوره های مجلس شورای ملی در سایت مجلس قرار گرفته و می توان این تکرار و تهوع تاریخ را به نظاره نشست. شاه تازه نفس با کودتا بر تخت نشست و نمایندگان درباری که بی هیچ رای و انتخابی به مجلس آمدند، دولت مصدق را با چنگیز و حمله ی مغول قیاس کردند، “پیراسته” نامی، 18 ماه پس از کودتا، از نفوذ مصدقی ها در دستگاههای دولتی می نالد: [3] “عرض کنم بعد از قیام ملی ۲۸ مرداد یک دستهای از خائنین از کسانی که باعث به وجود آوردن آن دستگاه شده بودند و باعث این شده بودند که مملکت را به سقوط برسانند تا یک چند روزی ماستها کیسه کرده بودند و یک چند نفری از آنها را هم گرفته و حالا برای این که شما مجازات نکردید سهلانگاری کردید یواش یواش یک چیزی هم طلبکارند و حالا یک چند روز دیگر حقوق ایام گذشته را از شما خواهند گرفت و کار هم خواهند خواست.”
“مشایخی”؛ نماینده دیگری از همان مجلس داد سخن می دهد که: “من با کمال شهامت میگویم حوادثی که در سه سال اخیر در این مملکت پیش آمد به طور قطع خطرناکتر از حوادث ۱۲ ساله گذشته بوده است قحطی جنگ، فقر، بیکاری، مذلت همه اینها را تحمل کردیم اما حمله مصدق بر تمامیت این مملکت از حمله چنگیز مغول و از حمله پیشهوری خطرناکتر بود … دولت گذشته برای این که مردم این مملکت را فریب دهد برای این که از قدرت و اراده و نیروی احساسات ملت برای پیشرفت مقاصد خودش استفاده بکند یک جمله شیوا با خط خیلی درشت در صدر برنامه خود نوشت و آن جمله ملی کردن صنعت نفت بود، این جمله طلایی که آرزوی هر فرد ایرانی است و هر فرد ایرانی حاضر بوده است برای به دست آورن آن جان خود را بدهد این حسن مطلع و شاه بیتی بود که مردمان ساده دل و زود باور را فریب میداد همین طور قشون معاویه در جنگ با حضرت علی علیه السلام قرآن را بر سر نیزه کردند و آیات قرآن مجید تلاوت کردند و به این ترتیب عدهای از حضرت امیر (ع) از جنگ با آنها خودداری کردند همان طور حکومت سابق این عبارت مقدس این ایدهآل ملی این هدف عالی ملی شدن صنعت نفت این جمله را به چشم مردم کشید و از نیروی اراده و احساسات مردم برای مقاصد خود کمک خواست و حقیقت هم به مصداق واقعی کلمه حق یراد بها الباطل در این عبارت موجز و مختصر و مفید یعنی کلمه ملی شدن نفت نهفته بود.”
هرچه شاه پا به سن و سال می گداشت، وکلای پیر و رجل استخوان دار مشروطه قالب تهی می کردند و مجلس رنگ و بوی پهلوی بیشتر می گرفت،با اینکه حق انتخاب در سال 42 عاقبت به زنان هم رسید اما در مجلس شورای ملی تغییری حس نشد و در هر دوره شیفتگان و پرستندگان یزدان و شاه _چه فرمان یزدان چه فرمان شاه هم از آن میراث های آریایی بود که عاقبت به آریامهر رسید_ مجلس را پر از مدح و ثنای شاهنشاه می کردند. پس از کودتا، شاه هم از شر مصدق و اعقابش و هم از دست رقبای مصدق راحت شد. حزب توده به عنوان متشکل ترین حزب ایران پس از کودتا قلع و قمع شد و ملیونی که نسب به مصدق می بردند، زندانی و متواری شدند. جبهه ی ملی به عنوان میراث دار مصدق، هر چند به دوران نخست وزیری امینی خودی نشان داد و میتینگی برگزار کرد اما دولت یکساله ی امینی مستعجل بود و جبهه ملی هم با همان میتینگ از تاریخ مرئی و خیابانی اخراج شد. نهضت آزادی ایران را هم که مهندس بازرگان در همان سال خوش 40 تاسیس کرد ، کار او و دوستانش را به زندان کشاند و به این ترتیب احزابی که به مشروطه پادشاهی معتقد و ملتزم بودند، هیچ گاه نتوانستند ابراز وجودی کنند چه رسد به اینکه نماینده ای به مجلس بفرستند. طنز تلخ تاریخ است که در آستانه ی انقلاب اسلامی، سپید مویانی مثل غلامحسین صدیقی، کریم سنجابی، مهدی بازرگان و یدالله سحابی که سابقه ی حزبی طولانی داشتند ایستاده بودند بی اینکه حتی یک روز بر صندلی پارلمان نشسته باشند.
شاه هیچ وقت اجازه نداد پای مخالف و منتقدی قانون گرا و مشروطه طلب به مجلس برسد مزاج اعلی حضرت حتی با تعدد احزابی که همگی از سر سپردگانش بودند هم سازگار نبود و سال 54 حزب های دست سازی مثل ایران نوین و پان ایرانیست ها و چند تای دیگر را یک کاسه کرد و همه مردم ایران را در حزب رستاخیز ثبت نام کرد و بنابر پیشنهاد شاهانه اش مخالفان می توانستند پاسپورت بگیرند و از ایران بروند.
شاه در آخرین سالهای پادشاهی اش به حکومت آرمانی اش دست یافته بود. همزمان شاه، نخست وزیر ، مجلس و حتی رهبر انقلاب بود البته انقلاب سفید. اجازه بدهید نطق پرشور احتشامی به مناسبت بازگشت شاه و فرح از آمریکا و دیدار با نیکسون را در تابستان سال 53بخوانیم:[4]
مراتب ستایش و تعظیم خود را از استقبال بىنظیر و با شکوهى که از شاهنشاه آریامهر و علیاحضرت شهبانو هنگام بازگشت از سفر آمریکا از طرف مردم تهران به عمل آمد به ساحت مقدس مجلس شوراى ملى تقدیم دارم. در تاریخ ملل کمتر نظیر دارد از یک رهبر تا این اندازه سپاس و تجلیل و حقشناسى از صمیم قلب و از دل و جان به عمل آید (صحیح است). یکشنبه بعد از ظهر تهران از شدت شوق و شعف زیر پایکوبى و نشاط مردم پایتخت که در مسیر خط سیر موکب ملوکانه قرار داشتند میلرزید (صحیح است) و شاه محبوب و شهبانوى بزرگوار که مورد استقبال بیش از یک میلیون نفر از جمعیت تهران قرار گرفته بودند در میان عالیترین احساسات انسانى و حقشناسى از فرودگاه تا قصر از روى فرشى از گل گذشتند و مردم تهران ۳۱ میلیون شاخه گل نثار مقدم اعلیحضرت نمودند (صحیح است). مردم تهران به نمایندگى از ۳۱ میلیون جمعیت ایران میخواستند با این استقبال گرم و پرشور تاریخى خود دو نکته اساسى دیگر را نیز به جهانیان به ویژه به همسایگان ایران تفهیم کنند: اول این که پیوند ملت ایران با سلطنت و بنیان شاهنشاهى آن قدر عمیق است که با شیر اندرون شده با جان بدر رود- (صحیح است.) نکته دوم، این همه سپاس و ستایش پاسخ قاطع و دندانشکنى بود که مردم ایران به یاوهگویان و روزنامهنگاران خارجى جیرهخوار نفتى و رادیوهاى مزدور که در مقام قلب حقیقت و القاى شبهه برآمده بوده اند (صحیح است) وبمصداق آفتاب آمددلیل آفتاب یقین دارم که این عوامل سرانجام نیز حرباوار مفتون آفتاب حقیقت خواهند شد…”
سال 57 انقلاب شد و میلیونها نفر مرگ بر شاه گفتند و آیت الله خمینی را از فرودگاه بر سر دست آوردند، نظام شاهنشاهی ملغی شد، جمهوری با قید اسلامی و بی هیچ پسوند دموکراتیکی به تصویب 99 درصدی رسید و مجلس اول شورای ملی در دوران جمهوری اسلامی با رقابت همه ی معارضان و مخالفان چپ و راست و مسلمان و نامسلمان شاه برگزار شد. انتخاباتی که بعد از یکی دو دوره اول مشروطه با دخلیت رای مردم برگزار شد. اما یک میزان بیرونی شاخص توده وار رای مردم را به سمتی می برد که باز هم سنت پارلمانی و حزب و سنت نمایندگی شکل نگیرد. این بار کاریزمای امام هر حزبی را با حرارتش آب می کرد و رای مردم مثل موم در دست امام بود و از قضا امام خمینی با این عنوان معصوم وارش هیچ گاه بی طرف نبود. نتیجه انتخابات به طرز تکان دهنده ای به نفع شاگردان خمینی و موتلفه ی اسلامی و در یک کلمه حزب جمهوری اسلامی بود. جالب این بود که مجاهدین خلق به عنوان بزرگترین تشکیلات مسلحانه که قربانیان و زندانیان بسیاری در زمان شاه داده بودند حتی نتوانستند یک نماینده ی اختصاصی به مجلس بفرستند و از حزب توده هم کیانوری و طبری رای نیاوردند و به این ترتیب مجلس شورای ملی در اولین دوره پس از انقلاب به تصرف مومنین در آمد. چیزی نگذشت که اکثریت خط امامی مجلس حتی اجازه ی ابراز وجود به اقلیت را نداد و سخنرانی های بازرگان به عنوان رهبر اقلیت با شورش اکثریت مواجه می شد و کار به کتک کاری هم رسید. اگر قرار بود سنت پارلمانی در ایران شکل بگیرد و تحزب و انتخابات و شفافیت در امور نمایندگی در سیاست ایران نهادینه شود ، مطمئنا وقتش در این مجلس و در این فضای عربده و شعار نبود.
برای گزارشگری که بخواهد تاریخ مجلس در ایران را روایت کند از اینجا بعد همه چیز به تکرار دایره وار تاریخ می رسد و دوباره با حذف کثیری از نمایندگانی که خط امام را نمی خواندند، آرام آرام همه چیز به همان حال و روز دوران سلطنت بازمیگردد. مجلس هر چند در کلام خمینی در راس امور بود اما عملا این امام بود که حکم می راند و قانون می شد و هیبت خمینی و محبوبیت توده وارش نه جایی برای انتقاد می گذاشت و نه مبارزه انتخاباتی شکل می گرفت. بعد از فوت خمینی ، بیشتر اعضای شورای نگهبان که در واقع منصوبین خمینی بودند در بیعتی جانانه با رهبر جدید همه کسانی که قدری از انتخاب خامنه ای رهبر ناراضی بودند را در تمام مجالس خبرگان و شورای اسلامی از ورود به قدرت و مجلس محروم کرد و در واقع این بار صافی امام با فیلتر مقام رهبری تعویض شد و نتیجه اینکه دایره حاکمان تنگ تر.
مجلس ششم در مجالس بعد از انقلاب حتما یک استثنا بود، نشانه ای از اینکه اگر قرار است مجلسی تقریبا مردمی شکل بگیرد و قدرت استبدادی در آن اثر گذار نباشد، تنها راه، حضور قدرت اجتماعیِ سرزنده و قبراق مردم است. دوم خرداد و انتخاب بیست میلیونی خاتمی چنان ضرب شصتی بود که دست شورای نگهبان در رد صلاحیت لرزید و تنها مجلس اصلاح طلب تاریخ جمهوری اسلامی شکل گرفت. فروکش کردن حمایت اجتماعی و عقب نشینی های مداوم خاتمی به راحتی دستاورد مجلس ششم را تباه کرد وکار به هفتمین دوره رسید که شورای نگهبان تقریبا بیشتر نمایندگان دوره ششم را رد صلاحیت کرد و همه چیز تمام.
سه دوره ی هفتم و هشتم و نهم با روش ساده ی شورای نگهبان در رد صلاحیت کوبنده ی اصلاح طلبان و منتقدان نطام، تجربه ای است که نشان داده هنوز در بدایت تشکیل مجلسی مردمی و در نطام نامه انتخاباتی عادلانه مانده ایم و تغییر در این چرخه ی تکراری، بدون تحرک اجتماعی و جز محدود کردن قدرت با قدرت، راهی ندارد.
در آستانه ی انتحابات مجلس دهم شورای اسلامی، شورای نگهبان در حمله ای گاز انبری، تقریبا تمام اصلاح طلبان را رد صلاحیت کرده و پشت بندش، خامنه ای پیش از انقضای مهلت اعتراض نامزدها، آب پاکی را بر دست همه ریخته است که رضایت کامل از کارکرد احمد جنتی دارد.
حالا حسن روحانی در همان دو راهی قرار گرفته که سید محمد خاتمی تجربه اش را در دوره ی هفتم داشت، شورای نگهبان گفتگو پذیر نیست و رییس جمهور دو راه بیش ندارد یا این تقلب پیش از موعد را بپذیرد و مجلس و ریاست جمهوری چهار سال آینده را به رقیب واگذار کند و یا مقاومت کند و پیوندی با آرا مردمی اش بر قرار کند.
اگر این بار هم شورای نگهبان، نظارتش را اجرا کند ، 100 سال بیشتر است که در انتخابات مجلس ایران تقلب می شود.
[1] مجلس دوره پنجم ؛ جلسه 233 ، مشروج مذاکرات مجلس – سایت مجلس شورای اسلامی
[2] دوره دوازدهم مجلس شورای ملی – جلسه 115
[3] دوره هجدهم مجلس شورای ملی – جلسه ششم
[4] دوره بیست و سوم مجلس شورای ملی – جلسه 123