دورانِ پسا خامنه­‌ای، چند پیش­فرض­ و یک فرض­

کاظم کردوانی در هر بحثی هرقدر پرسش اصلی که به‌میان گذاشته می‌شود بغرنج و بلندپروازانه باشد، پاسخ‌ها هم به‌همان نسبت پیچیده و «اگربنیاد» خواهند بود. و از این دست است پرسشی که ما در این نوشته در پیِ پاسخ گفتن به آن هستیم. پرسشی که نه از جنس پرسش‌های نظری که در گستره‌ی پیش‌بینیِ‌های سیاسی است که بسیاری از متغیرهای آن نیز متغیراند و ناشناخته. ازاین‌رو برای نشان دادن بُعدهای این پرسش و پیچیدگی‌های آن و مشخص کردن دست‌کم صورتِ مسئله، کلیت موضوع را در سه ضلع یک مثلث مطرح می‌کنیم تا پاسخ موردِ نظر به‌نوعی از درون این سه سطح فراهم آید. یک ضلع، مشکلات این بحث است و ضلع دیگر آن پیش‌فرض‌هاست که می‌توان آن‌ها را تقریباً تا آینده‌ای قابل پیش‌بینی ثابت فرض کرد و ضلع سوم تک‌فرض ماست برای شروع دوران پساخامنه‌ای.

ضلع اول، مشکلات بحث.

نخستین مشکل، خودِ مشخص‌کردن «زمانِ» آغازِ این دوران است و وضعیت‌های متفاوتی که چه در سطح ملی و چه در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی با آن روبه‌رو خواهیم بود. اگر این دوران هفته‌ی آینده آغاز شود یا یک ‌سال دیگر یا پیش از تشکیل مجلس خبرگان جدید یا به‌فرض دو سال پس از تشکیل خبرگان جدید شاهد آن باشیم، در هریک از این موقعیت‌ها وضعیت جناح‌ها و آرایش نیروهای حکومتی متفاوت خواهد بود. در مقام نمونه، بودن یا نبودن هاشمی رفسنجانی در مجلس خبرگان در آن لحظه‌ی موعودِ تعیین رهبر جدید حکومت موضوع کم‌اهمیتی نیست. بودن یا نبودن قوه‌ی مجریه در دست حسن روحانی و دولتی پیروزبرآمده از توافق هسته‌ای و قدرتمند شده یا حالت عکس آن، به‌نوبه‌ی خود و در جای‌گاه خود می‌تواند بسیار مهم باشد.
دومین مشکل، وضعیت منطقه‌ی ماست در شروع دوران پساخامنه‌ای. کارگزارن اصلیِ حکومتی براساس رویکردی ایدئولوژیک و محاسبه‌ی استراتژیکِ خاصِ خود که حفظ انقلاب، در واقع حکومت خود، بدون پشت‌جبهه‌ای منطقه‌ای و بین‌المللی امکان پذیر نیست، همه‌ی سیاست‌های خارجی و حتا داخلی خود را تنظیم کرده‌اند. هرچند این سیاست برای مردم ومنافع ملی ما پیامدهای بسیار زیان‌بار و خانمان‌براندازی داشته است، «منطقِ»[1] حکومتیان از لون دیگری است.و به‌همین علت هر دگرگونی بزرگی در منطقه بازتاب فوری در ایران خواهد داشت و آرایش و صف‌بندی‌های جناح‌های حکومتی را متأثر خواهد کرد و سبب فراز یا فرود این یا آن گرایش در رابطه‌ی قدرت خواهد گردید. آیا در آغاز دوران پساخامنه‌ای منطقه‌ی ما به همین وضعیت امروز خواهد بود یا دگرگون شده؟ آیا عراق، همین عراق امروز خواهد بود یا بدون داعش یا با داعشِ از نفس-افتاده یا با داعشِ پیروز بر بخش بزرگی از عراقِ زیر سلطه‌ی حکومت فعلی یا عراقِ سه پاره‌شده؟ آیا سوریه‌ای با بشار اسد خواهیم داشت یا بدون اسد، اما در دستِ حزب بعث و حاصلِ نوعی توافق بین‌المللی، یا سوریه‌ای سه پاره‌شده؟ هر تغییر عمده‌ای در سوریه بلافاصله سرنوشت کاملاً متفاوتی را برای حزب‌الله لبنان رقم خواهد زد. و به‌دنبال آن آرایشِ «جنگی» ایران و اسرائیل دچار تغییرات اساسی خواهد شد. و بلافاصله در داخل ایران و در آرایش نیروهای درونی حکومت تأثیر خواهد گذاشت. جنگ عربستان در یمن و درگیری این منطقه به چه شکلی خواهد بود؟ آیا کشمکش‌ها و درگیری‌ها در همین سطح امروز باقی خواهد ماند یا با نوعی توافق منطقه‌ای و بین‌المللی نوعی حکومت واحد شکل خواهد گرفت و حکومت ایران به‌طور غیرمستقیم در مقام نیرویی پیروز در یمن حضور خواهد داشت یا دوباره دو کشور یمن خواهیم داشت؟ رابطه‌ی ایران و آمریکا به چه شکلی خواهد بود آیا ایران رسماً یا دوفاکتو به یکی از کشورهای اصلی طرف مراوده‌ی آمریکا در این منطقه تبدیل خواهد شد یا همین سیاست کج-دارومریز فعلی ادامه پیدا خواهد کرد؟ نوع وضعیتی که ایران در صفحه‌ی شطرنج سیاسی و ژئوپولیتیک منطقه پیدا خواهد کرد هم به‌دلیل نوع عملکرد و اصولاً فلسفه‌ی وجودی حکومت که خود ترسیم کرده‌اند و هم به‌دلیل پیامدهای مستقیم آن در داخل کشور، بلافاصله تأثیرات مهمی در داخل نیروهای حکومتی و آرایش نیروهای آنان خواهد داشت و سبب چیرگی این یا آن بخش‌ می‌شود و می‌تواند در مقام یکی از عامل‌های تعیین‌کننده‌ی دوران پساخامنه‌ای عمل کند.

مشکل سوم، رابطه‌ی جامعه و حکومت است. آیا در زمان شروع دوران پساخامنه‌ای وضعیت جامعه و مردم همین است که امروز مشاهده می‌کنیم یا با جامعه‌ای متلاطم و همراه با حرکت‌های کوچک و بزرگ مطالباتی روبه‌رو خواهیم بود؟ می‌دانیم که امروز سریش قدرت است که جامعه را آرام نگه داشته است و البته ترس مردم هم (به‌دلیل اتفاقات منطقه‌ی ما که برخاسته از نوعی آگاهی و خرد جمعی است) سهم تعیین‌کننده‌ای در حفظ وضع موجود دارد. ضروری است که به یک عامل مهم در تغییرات جامعه هم توجه کنیم و آن هم نبود نیروها و تشکل‌های سیاسی تأثیرگذار، به دلیل سیاست‌های سرکوب‌گرایانه‌ی حکومتی، در تعیین سیاستِ حکومتی است. اما آیا همین نیروهای درون حکومتی و غیرحکومتیِ اصلاح‌طلبِ سرکوب‌شده در وضعیتی خاص می‌توانند در حد معینی بر روند جریان تأثیربگذارند؟

ضلع دوم، پیش‌فرض‌ها

1-وضعیتِ جامعه مدنی ایران

در دوران فاجعه‌خیز دولت احمدی نژاد، جامعه‌ی مدنی ایران شدیداً آسیب دید و بسیاری از نهادهایی که با هزار خون دل شکل گرفته بودند و هرچند افتان‌وخیزان و شکننده اما به‌نوعی حضور داشتند؛ یا از کار بازماندند یا کاملاً از گردونه‌ی زندگی اجتماعی خارج شدند. در این عمر تقریباً دو ساله‌ی دولت یازدهم هم به‌رغم وعده‌های داده شده، هنوز نتوانسته‌اند به‌شکلی کارساز حضور فعال داشته باشند و نهادهایی مانند انجمن صنفی روزنامه‌نگاران ایران هنوز در همان پیچ تعلیق گرفتار است. در نتیجه در وضعیت فعلی نمی‌توان از تأثیر تعیین‌کننده که سهل است حتا قابل توجه‌ی جامعه مدنی در روند تعیین وضعیتِ بلاواسطه‌ی دوران پساخامنه‌ای سخن گفت. البته همیشه می‌توان ناظرِ حضوری ناگهانی و شورش‌وار مردم در کشورِ غیرمنتظره‌های ایران بود (ازجمله در بحران-هایی نظیر بحران آب یا محیط زیستیِ ریزگردها)، اما این امر نمی‌تواند برای یک وضعیتِ قابل پیش‌بینی مورد توجه قرار بگیرد.

2-وضعیت حزب‌ها و تشکل‌های سیاسی

سالیان درازی است که تشکل‌ها و حزب‌های مستقل سیاسی غایبِ اجباریِ بزرگِ صفحه‌ی شطرنج سیاست ایران هستند. حتا تشکل-های مذهبی مانند نهضت آزادی و ملی-مذهبی‌ها تنها در حد مصاحبه‌ی گاه‌به‌گاه این یا آن شخصیت سیاسی (البته اگر در زندان یا مهاجرت نباشند) و یا این یا آن مصاحبه با رسانه‌های بیرون از ایران حضور سیاسی دارند و کاملاً از گردونه‌ی تأثیرگذاریِ بلاواسطه و به‌روز (با زور سیاسی و اعمال سرکوبگرانه‌ی حکومت) کنار گذاشته شده‌اند.

در طیفِ حکومتی‌ها، اصلاح‌طلبان که هنوز دارای نیروی قابل ملاحظه‌ای هستند و در وضعیتِ نسبتاً آزاد می‌توانند با تکیه به نیروی خود و آن بخش از جامعه، حتا سکولارها، که اینان را به‌هر دلیلی بر دیگران ترجیح می‌دهند، در تعیین وضعیت ایران سهم داشته باشند به‌علت‌های گوناگون ناتوان از عمل هستند. این ناتوانی تنها در فشار و سیاست‌های بازدارنده حکومت علیه اینان خلاصه نمی-شود، بلکه یک بخش مهم این ناتوانی ساختاری است و به رویکردها و گزینش‌های سیاسی خود آنان برمی‌گردد. در وضعیتِ فعلی، اینان تنها می‌توانند در کنار یک جریان دیگر نقشی به‌عهده بگیرند که آن‌هم در صورتِ حضور در مرکزِ «جریان دیگر» است. جریان دوم، کارگزاران است که از لحاظ تشکیلاتی در حد یک محفل عمل می‌کنند. اینان امروز تنها می‌توانند در زیر لوای هاشمی رفسنجانی مؤثر باشند و در این صورت در طیف وسیعی میان مدیران میانی دولتی و بوروکراسی حکومتی پایه‌های قابل اعتنایی دارند. اما بسیار بعید است که اینان به‌عنوان کارگزاران بتوانند در تعیین رهبر بعدی سهمی داشته باشند. کارایی این طیف در جایی دیگری است و آن‌هم در مجموعه‌ی مانورها و اقدامات هاشمی رفسنجانی معنا پیدا می کند. در حقیقت می‌بایست به امکانات و توانایی‌ها و مانورها و زدوبندهای سیاسی هاشمی رفسنجانی در مرکزهای اصلی قدرت نظیر لایه‌هایی از روحانیت و بخش‌هایی از سپاه و حتا امنیتی‌ها توجه کرد.

هاشمی رفسنجانی به‌رغم وضعیت نه‌چندان مناسبِ امروز خود، به مرکز ثقل بسیاری از نیروهای خاموش اما مؤثر حکومت تبدیل شده است و طیف بسیار ناهمگون از اصلاح‌طلبان تا «اصول‌گرایان» میانه‌رو و تا روحانیت دوراندیش و معترض را در کنار خود دارد که درصورت آشکار شدن افقِ اقبال سیاسی به‌طور علنی به او خواهند پیوست . حتا همان تعداد رای آخرش در مجلس خبرگان ، با توجه به تمهیدات وسیع مخالفانش، بسیار گویاست و نمی‌بایستی آن را ناچیز شمرد. جریان سوم، مؤتلفه است. دایره‌ی عملکرد و تأثیرگذاری اینان نیز خارج از عرصه‌ی شفاف عمومی است. اینان نیز از طریق امکانات درونیِ خود در راهروهای پنهان حکومتی و بده وبستان‌هایی در پستوهای قدرت است که می‌توانند عمل کنند. درجریان موسوم به اصول‌گرایان، تنها جریانی که می‌توان مؤثر دانست، جریانی است که متولیان اصلی آن به‌ظاهر لاریجانی‌ها هستند که یک سر آن به مجموعه‌ای از محفل‌های پیداوپنهان «روحانیت» و ابواب‌جمعی آنان متصل است و هم بخشی از اهرم‌های اصلی قدرت را در دست دارند و هم در حفره‌های سیاهِ مجموعه‌ی فلکی حکومت حضور دارند.

3-وضعیت و موقعیت سپاه پاسداران

اگر تا زمان قتل‌های زنجیره‌ای، وزارت اطلاعات سهم مهمی در تعیین موازنه‌ی جناح‌های حکومتی به‌عهده داشت، از آن پس این سپاه پاسداران است که با اتکا به موقعیت خاصی که هم خود و هم دیگران برای آنان فراهم کرده‌اند به نیرویی تعیین‌کننده در مناسبات قدرت در ایران تبدیل شده است. اما برخلاف تحلیل‌های گوناگونی که اینجا و آنجا در باره‌ی کودتای سپاه بیان می‌شود، چنین امری را محتمل نمی‌دانم و آن هم به چهار دلیل.

نخستین دلیل: با نگاهی گذرا به تاریخ کودتاها در ایران و جهان، یک مشخصه را در اغلب آن‌ها مشترک می‌بینیم، نیروهای نظامی در وضعیت بسیار بحرانی و شکننده‌ی کشور دست به کودتا می‌زنند، البته اگر شرایط آن فراهم باشد. حال‌آنکه در ایران امروز وضعیت جامعه نه بسیار بحرانی است و نه شکننده که نیرویی مثل سپاه بخواهد برای نجات حکومت و فائق آمدن بر به‌هم‌ریختگی جامعه دست به کودتا بزند.

دلیل دوم اینکه رابطه‌ی میان سپاه و «روحانیت» (که سپاه دست‌کم از لحاظ قانونی مشروعیت خود را از آن دارد) رابطه‌ی عشق و نفرت است. شاید نگاهِ آیت‌الله مهدوی کنی به سپاه پاسداران، بیان‌کننده‌ی بسیار دقیقِ نگاه بخش مهمی از «روحانیت» به سپاه پاسداران باشد. مهدوی کنی در خاطرات خود، آنجا که به موضوع کمیته‌ها و انحلال آن‌ها و رابطه با سپاه می‌پردازد، می‌گوید: “من اعتقادم بر این بود که می‌بایست کمیته باقی بماند و ادغام را صحیح نمی‌دانستم… خلاصه من خدمت امام عرض کردم این برخوردی که آقای ناطق نوری دارند و می‌خواهند فرماندهان سپاه را [مسئول مقابله با گروهک‌ها] بگذارند؛ علاوه بر دو اشکال مذکور، اشکال ثالثی هم دارد. اشکال ثالثش این است که سپاه نیروی مسلح است، حالا هم در جنگیم، خوب این نیروی انقلابی فعال در جنگ –که ان‌شاءالله پیروز بر‌می‌گردد- اگر رقیبی نداشته باشد من احساس خطر می‌کنم، آن وقت این نیروی پیروز بدون رقیب ممکن است که بعدها مشکلاتی ایجاد بکند. بالاخره این‌ها هم انسان هستند، باید نیروی دیگری هم در برابر آن‌ها باشد تا توازنی ایجاد شود. من اعتقادم این بود که انقلاب دو تا نیروی انقلابی مسلح می‌خواهد، بسیج هم نیروی دوم نیست، چون از خود سپاه است. می‌گفتم سپاه به‌جای خود، ولی لازم است نیرویی دیگر به نام کمیته باقی بماند…” [2] 

دلیل سوم: کسانی که از درون سپاه به عرصه‌ی عمومی سیاست و مقام‌های حکومتی روی آورده‌اند، نتوانسته‌اند از خود چهره‌ای مورد علاقه‌ی مردم ارائه بدهند. شاید دو چهره‌ی محسن رضایی و باقر قالیباف، نمونه‌های آشکار چنین وضعیتی باشند. انتخابات ریاست جمهوری در دوره‌های مختلف هم بر همین واقعیت صحه می‌گذارد. دست‌اندازی سپاه به همه‌ی اهرم‌های قدرت اقتصادی و سیاسی و فرهنگی هم به دوری بیش‌تر مردم و جامعه از سپاه انجامیده است.

دلیل چهارم: سپاه چه نیازی به کودتا دارد؟ امروز افزون بر قدرت عظیم نظامی و اختیارات بی‌حد عملیاتی در داخل و خارج و دستگاه‌های بزرگ امنیتی (هم‌عرض وزارت اطلاعات) و سایبری، سپاه دارای بزرگ‌ترین شرکت‌ها و بنگاه‌های اقتصادی مملکت است و تقریباً در همه‌ی عرصه‌های اقتصادی مملکت حضوری بدون رقیب دارد، از مخابرات تا پایانه‌های گمرکی و نفتی و تا طرح‌های عظیم نفتی و کلان قراردادهای سدسازی و جاده‌سازی و ساختمان‌سازی و… به گفته‌ی سردار سرتیپ پاسدار حسن رستگارپناه، جانشین مرکز مطالعات و امنیت پایدار ملی ستاد کل نیروهای مسلح ایران، «سپاه یکی از بزرگ‌ترین سازمان‌های خصوصی است که بیشترین مطالبات مالی را از دولت و شهرداری دارد»[3]  سپاه یکی از حساس‌ترین فردوگاه‌های غیرلشگری را به پایانه‌ی گمرکی خود تبدیل کرده است و آن را دربست در اختیار دارد و به هیچ سازمان دولتی هم پاسخگو نیست. فرماندهان سپاه از آن‌چنان قدرتی برخوردارند که می‌توانند در روز روشن مقابل دولت بایستند و بزرگ‌ترین فرودگاه بین‌المللی مملکت را اشغال کنند و دولت را وادار کنند که مناقصه‌ی بین‌المللی خود را فسخ کند و فرودگاه را در اختیار آقایان بگذارد! فرماندهان سپاه می‌توانند به‌صورت جمعی به رئیس جمهور مملکت نامه بنویسند و او را تهدید کنند! یک‌سوم نمایندگان مجلس سپاهی هستند. سپاه در دولت‌های مختلف در اعضای هیئت دولت شرکت دارد. نه‌تنها شهردار پایتخت مملکت از سپاه است، بلکه بسیاری از سرداران بازنشسته سپاه هم در مقام‌های بالای مدیریتی هستند. و بازهم به‌گفته‌ی حسن رستگارپناه “هر کجا نیروهای سپاه پست‌های مدیریتی را بر عهده گرفته‌اند سبب تحول شده‌اند وصد‌ها نفر از مدیران سپاه در ارگان‌ها و نهاد‌های دیگر با مدیریت انقلابی خود سبب رشد و بالندگی شدند”[4] . . اما می‌توان با این سخن رستگارپناه توافق داشت که می‌گوید ” برخی می‌گویند سپاه می‌خواهد کودتا کند و این درست نیست زیرا سپاه جایگاه خود را در حکومت دارد و نیاز به این مباحث ندارد”.[5] 

4-دوران گذار

نخستین مرحله‌ی دورانِ پساخامنه‌ای یک دورانِ گذار خواهد بود و نوعِ شکل‌گیری و روندِ اولیه‌ی این دوران گذار است که دوره‌ی بعد را رقم خواهد زد.

ضلع سوم، یک فرض

ضلع سوم این مثلث را این فرض تشکیل می‌دهد که از هم اکنون شخص آیت‌الله خامنه‌ای برای دوران پس از خود اندیشیده و چاره‌اندیشی کرده است.

وضعیتِ امروز ایران و موضوع جانشینی رهبر بعدی حکومت کاملاً با وضعیت پس از فوت آقای خمینی متفاوت است. در آن زمان تضادهای درون حکومتی به این شکل بروز نکرده بود و یک جمع تعیین‌کننده و تاحدود زیادی منسجم در مرکز اداره‌ی کشور نشسته بود و هاشمی رفسنجانی به‌یک‌معنا در مقام اول حکومت در اوج قدرت خود بود و در درون «روحانیت» صاحب نفوذ بود و با برخورداری از اقبال گسترده‌ در جامعه می‌توانست تاحد زیادی اعمال نفوذ کند. از نیروی تعیین‌کننده و مدعیِ سیاست و مملکت-داری چون سپاه خبری نبود. وضعیت جامعه هم کاملاً به‌گونه‌ی دیگری بود. کشور به‌تازگی از جنگی هشت ساله بیرون آمده بود و مردم از «سیستم کوپنی» رها شده بودند و چشم‌انداز دیگری همراه با امید به‌روی آنان گشوده شده بود. حال‌آنکه امروز از آن جمع منسجم در مرکز خبری نیست، جامعه دوران پس از سال 88 را پشت‌سر گذاشته است و چهره‌های دارای محبوبیت به‌کلی از گردونه‌های قدرت کنار گذاشته شده‌اند. تضادهای درون «روحانیت» به شدیدترین وجه خود پس از انقلاب رسیده است و در جامعه به‌گونه‌ای آشکار بروز می‌یابد. تمام قدرت‌های اصلی در دست یک نفر متمرکز است. در نوع رفتار و چاره‌اندیشی برای دوران پس از خود نیز تفاوت‌های آشکاری میان آقای خامنه‌ای و آقای خمینی وجود دارد. هرچند آقای خمینی هم دل‌نگران آینده‌ی حکومت خود بود و به اقداماتی خیلی کلی (نظیر کنار گذاشتن آقای منتظری) دست زد. اما هیچ چاره‌اندیشی خاص و مشخصی برای تعیین رهبر بعدی نکرد. البته صرفنظر از علاقه یا تمایل‌ شخصی می بایستی به وضعیت جسمانی آیت‌الله خمینی هم توجه کرد و معلوم نیست که در آخرین سال‌های پایانی عمر چقدر توانایی داشته و چقدر می‌توانسته است بر امور اشراف کامل داشته باشد.

اما وضعیت آقای خامنه‌ای کاملاً به‌گونه‌ی دیگری است، حتا در نوع رسیدگی روزمره به امور (از قبیل سر ساعت معین به دفتر رفتن و پشت میز نشستن و در تماس دائم با کارگزاران حکومتی بودن و تمشیت شخصی امور و حتا دخالت در برخی امور جزیی.)[6] آیت‌الله خامنه‌ای تا به امروز در مدت زمان طولانیِ بیست و شش سال، در مقام رهبر جمهوری حکومت اسلامی و ولی فقیه با همه-ی قدرت قانونی و فراقانونیِ خودخواسته، به‌دقت روزبه‌روز تمام شریان‌های اصلی حکومت را در دستان خود متمرکز کرده و حکومت کرده است و توانسته است با فائق آمدن بر بحران‌های بزرگ حکومتی و اجتماعی، با هوشیاری، حکومت خود را حفظ کند. چنین کسی آینده‌ی حکومت خود را معلق رها و به آینده‌ای نامعلوم واگذار نخواهد کرد. 

به‌گمان این قلم، آیت‌الله خامنه‌ای از مدت‌ها پیش به‌دقت برای رهبری بعد از خود چاره‌اندیشی کرده است و نیروی‌های منتفع از این وضعیتِ پیش‌بینی‌شده و به‌خصوص سپاه و نیروهای امنیتی وفادار به‌خود را هم پشتوانه‌ی اجرایی این چاره‌اندیشی قرار داده است.

اما پرسش مهم این است که آیا در فقدان آیت‌الله خامنه‌ای و در نبود این قدرت فائقه‌ی امروزی، این برنامه‌ی پیش‌بینی‌شده می-تواند به همان‌گونه که معمار آن خواسته است پیش برود؟

و اگر چرخ به‌گونه‌ای بچرخد که وجه منفیِ این پاسخ وجه غالب آن شود، در آن‌صورت همه‌ی آن پیش‌فرض‌ها هم می‌توانند در تغییر این فرض سهیم شوند. 


* رسم جهان سیاست است که به بررسی دوران کسی بپردازند که سکان هدایت حکومتی را به­ دست دارد و در فردایی نزدیک یا دور به جمع هفت هزارسالگان خواهد پیوست؛ و این معمولِ جهان سیاست را نمی ­بایست به آرزوی مرگ کسی تعبیر کرد.

[1]– از این همین روست که بسیاری «منطق» کارها و موضع­ گیری­ها و سیاست­های حکومت را «درک» نمی­کنند!

[2]– خاطرات آیت­ الله مهدوی کنی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1385، صفحه ­های 268 و 269.

[3]– مصاحبه‌­ی سردار سرتیپ سپاه حسن رستگارپناه با روزنامه «قانون» به ­مناسبت سالگرد تأسیس رسمی سپاه، ایسنا، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۴

[4] و[5] – همان

[6]– در مصاحبه‌­ی معاونت وقت سینمایی وزارت ارشاد با آیت­ الله خامنه‌­ای، در دوران ریاست جمهوری، در باره­ی سینما و مسائل آن، آقای خامنه‌­ای به واگذاری نقش «قاضی شارح » به علی نصیریان اعتراض کرد. این مصاحبه پس از رسیدن به رهبری در نشریه «نیستان»، به سردبیری سید مهدی شجاعی، در سال 1374 منتشر شد. و حتا دامنه­‌ی آن به خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی هم رسید. هاشمی رفسنجانی در خاطره­‌ی روز 12 بهمن 1362 خود می­نویسد: «رئیس­ جمهور ایرادی به سریال «سربداران» داشتند که من رد کردم، ایشان ناراحت شدند و من پشیمان».