درآمد!
با گزینش جو بایدن به ریاست جمهوری آمریکا، عصر جدیدی در تاریخ جهان آغاز نشده است، اما در یک چالش کلان جهانی، دست برنده و بازنده- گرچه شاید موقتا- عوض شده است. حالا در ایالات متحده، طرفداران ضرورت ایفای نقش تعیین کننده در نظم لیبرال جهانی از سوی این کشور، در مقابل حامیان سیاست انقباضی و ” نگاه به درون” ، با فاصله نه چندان چشمگیری، بار دیگر دست بالا را از آن خود کرده اند. این امر برای روند جهانی شدن کار و سرمایه، حامیان تداوم نظم لیبرال جهانی و تحکیم آن، همه صادر کنندگان نیروی کار و همه کشور های پذیرنده سرمایه و برای اروپا و شاید هم چین، در ردیف ” فرصت ها” طبقه بندی می شود و همانطور که انتظار می رفت، مورد استقبال این بخش از جهان قرار گرفته است.
برای ما ایرانیان طبعا سوال مرکزی این است که این تحول در آمریکا، چه تاثیری بر مناسبات بغرنج میان کشور ما و ایالات متحده بر جای می گذارد و آیا آمدن بایدن یک “فرصت” برای ایران است یا تداوم یک دشواری مزمن؟ طبعا اگر “ایران” به مثابه یک کشور و بدون حکومت جمهوری اسلامی و به عنوان جامعه ای که به شدت مستعد و نیازمند جذب سرمایه است، در نظر گرفته بشود، تردیدی وجود نخواهد داشت که بازگشت حزب دمکرات آمریکا به قدرت، شانس و فرصتی تاریخی در اختیار ما قرار می دهد. اما اگر ایران را آنگونه که هست، یعنی کشوری فرسوده در نبردی بی حاصل و اسیر نظام قرون وسطائی و “غرب ستیزی” مبتنی بر ولایت فقیه در نظر بگیریم، آنگاه پاسخ دادن به این سوال چندان آسان نخواهد بود. در این نوشته، تلاش می کنم تا با این سوال تماس بگیرم.
بر بستر تاریخ
نخستین تماس های ایران و آمریکا نسبتا خوب شروع شدند. ایرانیان در مجموع بر این باور بودند که آمریکای جوان، با نخستین قانون اساسی دموکراتیک جهان ، کشوری آن سوی اقیانوس ها و بدون “پیشینه استعماری”، می تواند در مقابل “روس و انگلیس” یاور و مددکارشان باشد و روی دوستی با این قدرت نوظهور حساب ویژه ای باز کردند. این خوش بینی تا انجا امتداد یافت که در جریان جنبش ملی کردن صنعت نفت، برخی از ” ملیون” هم بر این تصور بودند که در دعوای ایران و انگلیس، آمریکا جانب انگلیس را نخواهد گرفت!
همراهی با انگلیس و مشارکت در راه اندازی کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق، نقطه عطفی تعیین کننده در مناسبات دو کشور بود که در جریان آن پل های رابطه تا آنجا ویران شد که عوامل داخلی شکست دولت ملی، نادیده انگاشته شدند و همه رذالت ها، وطن فروشی ها و بی کفایتی های داخلی به حساب آمریکا نوشته شد. آمریکا نه در آبان 58 که در مرداد 32 به ” شیطان بزرگ” مردم ایران بدل شد. در جریان کودتای 28 مرداد، رابطه ایران و امریکا، از جانب بخش بزرگی از مردم ایران وارد فاز ” آنتاگونیسم” شد. نقش سازنده دولت کندی که به تحمیل رفرم های عمیق و گسترده دهه 40 به شاه منجر شد هم نتوانست، زخم کودتا را درمان کند و کینه و نفرت نسبت به آمریکا و شاه را کاهش بدهد. بخش بزرگی از ایرانی ها، از جمله بر بستر ضد امپریالیسم چپ وابسته به اردوگاه شرق، بعد از کودتا، آمریکا را ” درونی” کردند. با سقوط دولت امینی ، پایان جبهه ملی دوم، خانه نشین و زندانی شدن شخصیت های میانه رویی نظیر صدیقی، صالح، بازرگان و ملکی، شاه در ادبیات چپ و در میان ملیون به ” سگ زنجیری آمریکا” و یا ” نوکر آمریکا” بدل شد. در پس عینک غبار گرفته از دود آتش آمریکا ستیزی، تمام تحولات اجتماعی و اقتصادی عظیم دهه چهل یا دیده نشد و یا تیره و غبار آلود دیده شد تا بر “حماسه عاشورای 28 مرداد” خللی وارد نیاید
خمینی از 15 خرداد 1340 بر این موج آنتاگونیسم ملی سوار شد. او کاپیتالیسیون را مطرح کرد، تا تمدن ستیزی را پنهان و قاچاق کند. اولین گلوله های مجاهدین، قلب آمریکائی ها را نشانه گرفت و فدائیان به عوامل ” شاه، سگ زنجیری آمریکا ” یورش بردند. با آنکه کلید باز شدن فضای سیاسی در سال 1356 را کارتر ، رئیس جمهور دموکرات آمریکا در قفل استبداد فردی شاه چرخاند و به ابتکار او، نسیم آزادی در ایران وزیدن گرفت، اما طوفان بهمن 57 که از پس نسیم “جیمی کراسی” 56 به پا شد، به بلعیدن سلطنت محدود نماند و خیلی زود در آبان 1358 ایران، از جمله در نتیجه سلطه ” ضد امپریالیسم چپ” در جامعه روشنفکری، به دره ” آنتاگونیسم ملی” در غلطید تا ” اشغال جاسوسخانه” ، به روایت خمینی، سر آغاز انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول بشود.
اگر آن زخم ناسور به جا مانده از کودتا نبود و ملت ایران خود را شهید مظلوم 28 مرداد نمی پنداشت، تقریبا همه نیرو های سیاسی -از صغیر و کبیر- در صف بیعت با اشغالگران سفارت نمی ایستادند وخمینی نمی توانست آمریکا را به مقام ” شیطان بزرگ ” برکشد و در پناه باد حرکت لشکر آمریکا ستیزی، نظام بشر ستیز ولایت فقیه را مستقر کند. از 13 آبان 1358 آمریکا دیگر فقط عاملی “درونی” نبود و به ” هم ذات” نظام ولایت فقیه بدل شد و “ذات نایافته از هستی بخش” استبداد قرون وسطائی ولایت فقیه، مثل قارچ مسمومی بر بدنه درخت آمریکا و آمریکا ستیزی جا خوش کرد تا از گنداب متعفن “غرب ستیزی” تغذیه کرده، ادامه حیات بدهد و سرانجام آمریکا ستیزی به شریان حیاتی نظام بدل شود.
هشت سال جنگ با عراق، پایان جنگ سرد، فرو پاشی شوروی و بلوک شرق، گذار جهان به عصر “جهانی شدن” و انقلاب دیجیتالی ، هیچکدام نتوانستند ولایت فقیه را از امریکا ستیزی به مثابه همزاد هستی بخش آن جدا کنند. اما در اعماق جامعه ایران تحولات بزرگی را پدید آوردند و به ” آنتاگونیسم” به مثابه یک بیماری ملی پایان دادند. مردم جهانی شدن را در کالا و تکنولوژی و انقلاب دیجیتالی را در امواجی که از راه گوشی های هوشمند به خانه ها یشان راه یافت، دیدند و بدون نیاز به تبیین تئوریک، آنرا شناختند و فهم کردند و این فهم نوین را در شعار ” دشمن ما همینجاست، دروغ می گن آمریکاست!” فریاد زدند. این شعار را می توان نشانه ای از آغاز ذوب شدن کوه یخ رابطه و نشانه پایان غرب ستیزی و بیگانه هراسی در فهم ملی ایرانیان دانست و این امری است که شیشه عمر نظام را هم در معرض بر زمین کوفتن قرار داده است. رئیس جمهور جدید آمریکا در چنین شرایطی و بر بستر این شکاف عظیم میان مردم و حکومت برای مدیریت بحران مزمن مناسبات دو کشور خیز بر می دارد.
بایدن چه می خواهد؟
قرن 21 بی تردید، قرن ظهور و قدرت یابی چین است و دولت جدید امریکا که احیای نقش تعیین کننده این کشور در حفظ نظم لیبرال جهانی را محور اصلی راهبرد خود می داند، ناچار است که چالش با ابر قدرت چین را در چهارچوب این استراتژی کلان مدیریت کند. مدیریت تضادها بر بستر حفظ نظم لیبرال و همبستگی جهانی، خواه ناخواه ایالات متحده را به سمت مقابله با گسترش مناطق نفوذ اقتصادی و سیاسی چین در همه جهان، از جمله و بویژه در خاور میانه سوق خواهد داد و مدیریت بحران ایران نیز از این نگرش راهبردی متاثر خواهد بود. آمریکا نمی خواهد و تحمل نخواهد کرد که ایران به عمق استراتژیک چین در خاور میانه و منطقه نفوذ راهبردی این کشور بدل شود. بنابراین حصول اطمینان از اینکه ایران به حیات خلوت چین بدل نخواهد شد، یکی از محور های اصلی سیاست دولت بایدن در مقابل ایران خواهد بود. البته چینی ها تا کنون حساسیت ها و خطوط قرمز آمریکائی ها نادیده نگرفته اند. به همه قطع نامه های تحریم در شورای امنیت رای داده اند و با پاسخ سرد به پیش نویس توافق نامه راهبردی پیشنهادی ج. ا.، نشان داده اند که نمی خواهند “مساله ایران” آنها را در تعقیب استراتژی فتح آرام بازارها و منابع، با دشواری در گیری با آمریکا مواجه کند. اما گویا این همه داستان نیست و هیچ کس مایل نیست برای همیشه از بازی با کارت ایران صرف نظر کند و نگرانی کاخ سفید به راحتی و بدون تغییرات معنی دار در تهران بر طرف نخواهد شد.
مستقل از مساله چین و چالش با آن و مستقل از آنکه کدام حزب بر سر کار باشد، در آمریکا یک نکته روشن است: آمریکا ستیزی جمهوری اسلامی، مستقل از شکل کار و هزینه های آن، باید مهار و خنثی شود. آمریکائی ها از فردای اشغال سفارت تا امروز این خط ثابت را به اشکال متفاوت دنبال کرده اند. امنیت اسراییل و بقیه متحدان آمریکا در خاورمیانه ، برای این کشور همواره مهم بوده است و با بازگشت آن به جایگاه تعیین کننده در حفظ نظم لیبرال جهانی، تداوم تعامل همبستگی راهبردی با اسرائیل و کشور های عربی خلیج فارس اهمیت باز هم بیشتری خواهند یافت و هیچ امکانی در ایران که امنیت این متحدان را تهدید کند، نادیده گرفته نخواهد شد.
بر اساس این مقدمات می توان گفت که هدف استراتژیک دولت بایدن در منطقه، “خنثی کردن جمهوری اسلامی” به مثابه یک تهدید، چه در منطقه و چه در معادلات کلان جهانی است. از آنجائی که ولایت فقیه خود را با آمریکا ستیزی همذات می پندارد و موجویت این نظام در تقابل با “شیطان بزرگ” شکل گرفته و تداوم یافته است، هیچ تغییر رفتاری را که نتیجه آن لغو این “موجودیت” باشد، نمی توان به این نظام تحمیل کرد. اگر بدیل در هم کوبیدن خشن ج.ا. را که می تواند برای آمریکا به عنوان آخرین چاره، قابل تصور باشد، فعلا کنار بگذاریم، یک گزینه واقعی و قابل اجرای دیگر وجود خواهد داشت که بر پایان ” آنتاگونیسم” و ” آمریکا ستیزی” در میان ایرانیان و شکاف عمیق حکومت و مردم ، از جمله در مقوله آمریکاستیزی، متکی است و می تواند بر بستر وجود نیرو هائی در متن و حاشیه حکومت که به دلیل منافع اقتصادی ، تداوم ستیز با آمریکا و اسراییل را زیان بخش می دانند، به این یا آن شکل به تغییر در ساختار قدرت منجر بشود. دولت بایدن بیش از همه مستعد کاربست این استراتژی و راهبرد است و به احتمال بیشتر تمام فشار خود را در این جهت متمرکز خواهد کرد که ساختار قدرت در ایران به گونه ای تغییر کند که عملگرایان راستگرا دست بالا را در آن بدست آورند و ایران را به سمت یک “کشور مسئول” و بخشی از تقسیم کار و بازار جهانی هدایت کنند.
تا آن وقت اما، آمریکا از “نگه داشتن گرگ در قفس ” زیان چندانی نخواهد کرد. تنها توجه به فروش 370 میلیارد دلار “سلاح انباری” به شیوخ عرب خلیج فارس در چند سال اخیر، کافی است تا متقاعد شویم که گذشت زمان و تداوم تحریم ها، چندان به زیان آمریکا نخواهد بود.
تمرکز بر شکاف ” مردم- حکومت” را نیرو های تحول خواه و حامی گذار مسالمت آمیز به دموکراسی هم محور راهبرد سیاسی خود قرار داده اند و این نقطه مشترک، مولد شانس ها و تهدیدهای قابل توجهی در مسیر گذار به دموکراسی خواهد بود.
گذار، شانس ها و تهدید ها !
راز سر به مهری نیست که اپوزیسیون راستگرا و افراطی جمهوری اسلامی که از امکانات رسانه ای نیرومندی هم بر خوردار است، تمرکز اصلی راهکار خود را بر تضاد ج.ا. و ایالات متحده آمریکا گذاشته بود. این بخش افراطی که به اقدامات نظامی و خشن از سوی آمریکا امید بسته بود، شادی خود را از به قدرت رسیدن ترامپ پنهان نکرد و بلافاصله بعد از اعلام نتایج انتخابات 2016 و گزینش ترامپ ، طی نامه ای سرگشاده (1)، همراه با حملات تند به اوباما و سیاست های او، از ترامپ خواست که گزینه نظامی را در دستور قرار دهد و نیرو های سپاه را در هر کجا و به هر شکل سرکوب نماید. با سقوط ترامپ این افراطیون راست، امید به براندازی قهرآمیز بوسیله آمریکا را از دست داده اند و طبعا ناگزیرند که تا اطلاع ثانوی، میدان را به همراهان خود در بخش میانه روی حامیان رضا پهلوی واگذار کنند و در نتیجه، کل اپوزیسیون راستگرا برای بازی در زمین بایدن، تلاش خود را بر شکاف مردم و حاکمیت متمرکز کند. این شکاف اما عملکردی دوگانه دارد که بخشی از آن مطلوب راست نیست: میان دور شدن مردم از آمریکا ستیزی و گسترش فرهنگ تساهل و خشونت پرهیزی، یک پیوند درونی و ارگانیک وجود دارد. این پیوند در جنبش سبز به شکل درخشانی به نمایش در آمد. میلیون ها ایرانی در جنبش مسالمت آمیزی که در طول یک سال، بارها خیابان های پایتخت را به مرکز قدرت نمائی بدل کرد، هیچ شعاری علیه آمریکا سر ندادند و رهبران جنبش هم در بیانیه های خود، فاصله با فرهنگ غرب ستیز و ضد آمریکائی حاکم را با وسواس حفظ کردند. در هیچ یک از جنبش های کوچک و بزرگ دهه گذشته هم شاهد شعارهای ضد این و آن کشور نبودیم، اما شعار نبوغ آمیز ” دشمن ما همینجاست، دروغ می گن ، آمریکاست!” به کرات تکرار شده است. راستگرایان اپوزیسیون به همان نسبت که از دور شدن مردم و حاکمیت، از جمله در مقوله ” آمریکا ستیزی” خوشنودند، از گرایش مردم به خشونت پرهیزی و امتحان همه راه های گذار مسالمت آمیز ناخشنودند و تصور می کنند که امثال مهندس موسوی، نسرین ستوده و نرگس محمدی جای آنها را تنگ می کنند.
به این ترتیب می توان تصور کرد که در سالهای پیش رو، هم دولت آمریکا و هم اپوزیسیون راستگرا و براندازان، در کنار نیرو های جمهوریخواه، دموکرات و سکولار، هر کدام با هدف خاص خود، نیروی خویش را بر گسل عمیق میان مردم ایران و نظام ولائی حاکم متمرکز کنند. در حالی که هدف و انتظار دولت بایدن از اعمال فشار از این طریق، ایجاد تغییر در ساختار قدرت در ایران است، اپوزیسیون راستگرا در این راهبرد، بی نیازی امریکا به خود و مرگ احتمالی خویش را می بیند و نمی تواند پیروزی بایدن را آرزو کند. برای اپوزیسیون دموکرات هم تحول نوع چینی که مشکل ج.ا. با آمریکا را بدون باز شدن فضای سیاسی کشورحل کند، هیچ مطلوبیتی ندارد. در عین حال مدل چینی ویا فروپاشی اقتدار حاکم، آنگونه که در شوروی شاهد آن بودیم، می توانند تنها گزینه های امریکاییان نباشند و دموکرات ها ظرفیت و تمایل پذیرش یک جمهوری میانه رو و بر آمده از انتخابات آزاد در نتیجه همکاری راست، چپ و میانه را داشته باشند.
هر چه نشانه های پایان ولایت فقیه آشکارتر شود، کسان بیشتری در حکومت و اطراف آن وسوسه می شوند که دست به یارگیری در خارج از حکومت بزنند و حود را از جمله برای آمریکاییان “جذاب” تر جلوه بدهند. در نهایت اما، همه چیز شاید در گروی این باشد که جمهوریخواهان، پهلوی خواهان میانه رو و اصلاح طلبان تا چه میزان به منافع و سرنوشت مشترک خود واقف باشند و بدان اهمیت داده، در بازی مثلث مردم، حکومت و آمریکای بایدن ، دو ضلع آمریکا و مردم را با خود همراه کنند. دشوار است، اما اگر سرنوشت کشور در مرکز توجه قرار داشته باشد، ناممکن نیست! افق های امید بخشی برای هم صدایی حول شعار ” انتخابات آزاد ” و جذاب کردن آن برای دموکرات ها در آمریکا و بخش های عاقبت اندیش تر حکومت می تواند پدید آید.
(1) https://www.ahmadbatebi.com/fa/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%AE%D8%A7%D9%84%D9%81-%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%85%D9%BE.html?fbclid=IwAR2C3BlF8VYnBNVRC01sYf_cOmhMP9BokTddeLUrD7lJkK2CAlNpct5PscA