برای پرداختن به دولت بایدن و آیندۀ سیاست ایالات متحدۀ امریکا در جهان و ایران ضروری است دریابیم که دولت ترامپ چه دگرگونی هائی در ایالات متحدۀ امریکا بوجود آورده است. سنجش چند و چونی سرسختی و پایداری این دگرگونی ها، ایجاب میکند که به عامل هائی بذل توجه کنیم که برگزیدن ترامپ را در امریکا ممکن ساختند و پس از او نیز میتوانند اثرگذار بمانند.
به نظر من ترامپ با بهره گرفتن از چند شکاف دیرینه و نو در درون جامعۀ امریکا و از پاره ای قوانین کهنه توانست به نیرومندترین شخص جهان تبدیل شود.
قانون اساسی امریکا در واقع هدف آغازین اش بیشتر برقراری حکومت قانون بوده است تا حکمرانی دمکراتیک. مشکل است بپنداریم که با وجود برده داری، با وجود فقدان حق مشارکت زنان در زندگی سیاسی و با وجود آپارتاید در بخش کلانی از تاریخ این کشور، هنوز بتوان از امریکای تاریخی به مثابه یک جامعۀ دمکراتیک به معنای امروزیش نامبرد. بیهوده نیست که ایالات متحدۀ امریکا هنوز هم به مثابه یک دمکراسی معیوب (flawed democracy) تلقی میشود.
بسیاری از مواد قانون اساسی امریکا عتیقه شده اند و اکنون دیگر به علت شکاف ژرف در درون جامعۀ امریکا و پیوندخوردن پاره ای منافع اقتصادی و فرهنگی با آن ها بروز شدن شان با مشکلات جدی مواجه است. از جملۀ این اصول میتوان نامبرد:
- انتخاب غیرمستقیم رئیس جمهور از طریق کالج.انتخاباتی و روش تعیین نماینده گانش. این روش میتواند به حکومت اقلیت بیانجامد (2000 و 2016) .
- تقریبأ ناممکن بودن بروز حزب های جدید که بخت برای پیروزی در انتخابات داشته باشند.
- تقسیم برابر صندلی های مجلس سنا مستقل از بزرگی ایالت ها
- اجازۀ نامحدود حمل سلاح بر مبنای اصل دوم قانون اساسی امریکا، که همانا “دمکراتیزه کردن” قهر است، در حالیکه یکی از اصول بنیادی یک کشور دمکراتیک انحصار نیروی قهریه در دست دولت است
- نقش بسیار بزرگ پول هم در انتخابات و هم تا حدود زیادی اولیگارشیک شدن رسانه ها.
- دیوانعالی کشور که به کمک اکثریتی کوچک و مصمم میتواند تبدیل به یک دولت در دولت شود
و آن چه که معطوف به گسل های اجتماعی میشود:
- گسل فرهنگی میان بخش های مذهبی و روستائی محافظه کار از یکسو و ساکنان لیبرال شهرهای بزرگ از دیگر سو.
- شکاف تاریخی میان سفید پوستان و سیاه پوستان
- گسل میان مهاجرین رنگین پوست و سفیدپوستان اروپائی تبار
- گسل اقتصادی میان بخش های فزایندۀ ندار و بخش های دارا با دارائی فزایندۀ
دو عامل باعث شده اند که رفتار بخشی در خور توجه از شهروندان امریکا تغییر یابد:
اثرات تغییرات دموگرافیک درون امریکا
دگرگونی های دموگرافیک باعث شده اند که از یکسو ترکیب جمعیتی در دهه های اخیر به سود مهاجرین جابجا شود و از دیگرسو بخش های تاکنون ممتاز سفیدپوستان که انگیزۀ چندانی برای آموزش نداشته اند، از تکامل پس بمانند. این ها همان کسانی هستند که خود را به مثابه شهروندانی تلقی میکنند که از قافله پیشرفت پس مانده باشند. این بخش جمعیت سفید پوست که گرایش های کم و بیش نژاد پرستانه هنوز بخشی از فرهنگشان است در درون مهاجرین را و در بیرون کشور های خارجی را، مانند چین، مسئول وضعیت بد خود میپندارند و فکر میکنند با پشتیبانی از سیاست ترامپ برای محدود کردن مهاجرت بتوانند تغییرات جمعیتی که آن ها را به یک اقلیت تبدیل کند، را بازبدارند.
غافل از اینکه بخش درخوری از موفقیت و ثروت امریکا مدیون مهاجرینی است که خود را در خدمت این کشور گذاشته اند، مهاجرینی از اقشار گوناگون که با درجۀ کارشناسی و/یا انگیزۀ بالائی راهی امریکا شده اند. بخشی از جامعۀ امریکا همراه با عوامفریبی ترامپ با تنگ نظری، نژاد پرستی، بیگانه و دانش ستیزی این جذابیت کهرباگونۀ ایالات متحده را درک نکرده اند که توانسته بسیاری انسان های پرانگیزه و بخشی بزرگ از بهترین اندیشمندان جهان را به خود جذب کند؛ سرمایه ای انسانی که مجانی به امریکا تحویل و مایۀ افزایش ثروت این کشور شده اند.
احساس نا امنی در بخش سنتی شهروندان امریکا منجر به پدیدآمدن نژاد پرستی و بیگانه ستیزی بی پرده شده است. ترامپ با بهره کشی از این احساسات و عواطف نازل میخواسته است که با ایجاد محدودیت های گوناگون برای مهاجرت عمومأ و برای مسلمانان و لاتین تبارها، به انگار خودشان تا هنوز دیر نشده است، اکثریت جمعیتی سفیدپوستان اروپائی تبار را حفظ کند.
تاثیرات در حیطۀ جهان
و آنچه که مربوط به پهنۀ جهانی میشود این است که بخشی از نخبگان امریکا که الزامأ هم طرفدار ترامپ نیستند هراس از این دارند که کشورشان فرادستی خود را به عنوان تنها ابرقدرت جهان از دست بدهد. کوشش دولتمردان و -زنان امریکا بر این متمرکز است که از پیشرفت دو ابر قدرت آینده در جهان یعنی اتحادیۀ اروپا و به ویژه چین جلوگیری کنند. در این راه احساس میکنند که ضرورتی برای رقابت رو در رو نمی بینند یا رقابت آزاد برایشان پرزحمت تر است و از اینروی میکوشند با سنگ انداختن در مسیر رقیبان آنان را از پیمودن راه پیشرفت بازنگهدارند.
شیوۀ زمخت و نخراشیده ای را که دونالد ترامپ برگزیده است، ناشی از هولی است که دربخشی از مردم امریکا مستولی شده است. میخواهند تا فرصت هست از ابرقدرتیِ اقتصادی و نظامی امریکا در همۀ عرصه ها بهره گیرد که به انگاشت خود هژمونی امریکا را پاینده کند. از این روی به جنگ با سازمان های بین المللی که پس از تجربه دو جنگ ویرانگر اول و دوم جهانی بنا شده اند، برمیخیزد. دولت ترامپ همراه با جمهوریخواهان، سازمان های جهانی را به مثابه به زنجیر کشیدن امریکا تلقی میکنند و کوشش میکنند از قید و بندش برهند. حفظ هژمونی بیکران امریکا با وجود سازمان های “دست و پا گیر” بین المللی و حقوق بین الملل برای بخش در خوری از نخبگان امریکا مانعی بزرگ است. از این روی امریکا در دوران ترامپ از یونسکو، شورای حقوق بشر، سازمان بهداشت جهانی، پیمان حفظ محیط زیست پاریس و توافقنامۀ برجام خارج شد. فزون براین نه تنها به دادگاه بین المللی لاهه نمیپوندد بلکه قضاتی را که ممکن است به اتهامات معطوف به جنایت جنگی سربازان امریکائی رسیدگی کنند، تحت تحریم قرار میدهد. دولت ترامپ سازمان تجارت جهانی را نیز که به ابتکار این کشور برپا شده ، عملأ فلج کرده است.
دونالد ترامپ همچنین دو قرار دادِ در حال تکوینِ بازرگانی با اتحادیۀ اروپا و شرق آسیا را هم برهمزد. جنگ بازرگانی با چین، مکزیک، کانادا و تا حدودی با اروپا را براه انداخت و …
انتخابات امریکا در نوامبر 2020 نشان داد که خوشبختانه دمکراسی ضربه خوردۀ امریکا موفق شده است بر وسوسه های ترامپ و پشتوانۀ اجتماعی اش غلبه کند، اما اقبال بالائی که بیش از 70 ملیون از رای دهنده گان به ترامپ به نمایش گذاشته اند این گمانه را به یقین نزدیک میکند که رپیس جمهور ترامپ میرود اما، اقلأ چندگاهی، ترامپیسم باقی میماند.
بایدن و اروپا، نفی ترامپیسم در سپهر بین المللی
آنچه که میتوان با درجۀ بالائی از اطمینان گفت این است که بایدن و دمکرات ها به شیوۀ رفتاری ترامپ نقطۀ پایان خواهند گذاشت. نزول اعتبار جهانی امریکا در دوران زمامداری ترامپ هم بیشتر به آنان آموخته است که که حتی ابرقدرتِ امریکا نیز به تنهائی و بدون متحدانش نمیتواند فرادستی و رهبری اش را در جهان قوام ببخشد. از این روی دولت بایدن به چندجانبه نگری در عرصۀ جهانی باز خواهد گشت: بازگشت به سازمان بهداشت جهانی و معاهدۀ پاریس و شاید اندکی با تاخیر به یونسکو و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد. بایدن از کوشش برای بی اعتبار کردن سازمان ملل امتناع خواهد ورزید.
روابط امریکا با متحدین تاریخی اش در اروپا که ترامپ به آن ها ضربه زده بود تا حدود زیادی قطعأ به لحاظ دیپلماتیک مرمت خواهند شد. امریکا در پیمان اتلانتیک ناتو فعالتر خواهد شد، اما در درخواست اش در مورد افزایش بودجه دفاعی این کشورها در حد 2% تولید ناخالص ملی شان کوتاه نخواهد آمد، هر چند با ظرافت دیپلماتیک.
دولت بایدن دست از سوء استفاده از گسل های موجود در اتحادیه اروپا برخواهد داشت، از حزب های راست افراطی در اروپا و رژیم های نیمه دمکراتیک اروپای شرقی که هنوز به استانداردهای دمکراتیک کشورهای غرب و مرکز اروپا نرسیده اند، به عنوان ابزاری برای ایجاد گسست در اتحادیۀ اروپا سوء استفاده نخواهد کرد.
بایدن و روسیه
به گمان من ارتباط با روسیۀ پوتین بدینگونه تغییر خواهد کرد که دوگانگی میان نخبگان هردو حزب امریکا و رئیس جمهور در رقابت و تنازع با دولت و کشور روسیه وجود نخواهد داشت. رابطه ای بسان دوستی میان ترامپ و پوتین که ناشی از شباهت ویژه گی های شخصیتی شان و دشمنی مشترکشان با اتحادیۀ اروپا بود، به گذشته تعلق خواهد داشت.
به احتمال قوی بایدن به قرار دادهای محدود کردن سلاح های هسته ای که ترامپ یکجانبه لغو کرده بود باز خواهد گشت بدون این که از روسیه به مثابه یک عامل تهدید چشم بپوشد. حفظ دشمنی با روسیه که انگیزۀ ایجاد و استمرار پیمان ناتو است، مستقل از اینکه چه رژیمی در روسیه سرکار است، فصل مشترک نخبگان دو حزب امریکا و محافل قدرتمندی در اروپا بوده و هست. وجود رژیم اقتدارگرای پوتین نیز آین گرایش را تغذیه و تقویت میکند.
بایدن و چین
در مورد چین نیز سیاست دمکرات ها با جمهوری خواهان به لحاظ اصولی اختلاف چشمگیری نخواهد داشت. هر دو گروه از نخبگان امریکا چه دمکرات و چه جمهوریخواه از توانمند شدن چین و درنتیجه فراروئیدن اش به یک ابرقدرت رقیب بیمناکند. اینان به هژمونی بلامنازع امریکا در جهان عادت کرده اند و از آن برای کشورشان سود فراوان بدست آورده اند-کافی است به فرادستی امریکا در سامانۀ مالی جهانی و نقش دلار به عنوان ارز مرجع اشاره کنیم.
منتهی بسیار بعید به نظر میرسد که امریکا زیر ریاست جمهوری بایدن به جنگ بازرگانی با چین ادامه دهد. جنگی که باعث اختلال در اقتصاد جهانی بوده است بدون اینکه به هیچیک از اهداف اعلام شدۀ دونالد ترامپ رسیده باشد؛ در اثر جنگ بازرگانی ترامپ با چین نه صنعتی به ایالات متحده بازگشته است و نه در موازنۀ پرداخت ها در بازرگانی با چین – و دیگر کشورها – تغییری محسوس بدست آمده است.
به احتمال زیاد دولت بایدن کوشش خواهد کرد به کمک متحدان اروپائی اش تا آنجا که ممکن باشد پیشرفت اقتصادی چین را ترمز کنند. اما نظر به اینکه چین به مرحله ای از رشد فناوری رسیده است که هم در صورت لزوم پتانسیل بالائی از خودکفائی دارد و هم وابستگی متقابل میان اقتصادش و بیشترین کشورهای پیشرفته غربی به وجود آمده است، دیگر امکان بازداشتنش اگر منتفی نباشد برای بازدارنده گان کم هزینه هم نخواهد بود.
شاید اگر دولت چین هوس کند که از توان اقتصادیش به سود فرادستی نظامی استفاده کند در آن صورت ممکن است که امریکا و متحدانش در غرب با کشیدنش به یک مسابقۀ تسلیحاتی به تضعیف بنیه اقتصادی اش دست یازند. خاطر نشان میکنم که به روایت جیمی کارتر در پاسخ به چرائی موفقیت چین، علت مشکلات امریکا این است که در دوران حیاتش فقط 17 سال دست به گریبان جنگی نبوده است، اگر چین از مسیر تاکنونی اش منحرف شود و وارد رقابت نظامی و تسلیحاتی خواسته یا ناخواسته بشود طبیعتآ پیشرفت اش آهسته خواهد شد.
بایدن و ایران
علت های پایه ای مناقشۀ ایران با غرب و امریکا
سیاست اساسی امریکا نسبت به جمهوری اسلامی ایران، ناوابسته به اینکه چه حزبی در حکومت است، دگرگونه نخواهد شد زیرا که بنیادش بر این نهاده شده است که رفتار رژیم ج.ا را نمیخواهد تحمل کند. رژیم اسلامی هم که پایۀ مشروعیت حکومت و علت وجودیش را بر ستیزه گری با غرب، با امریکا و اسرائیل ساخته است، آماده گی برای تغییر رفتار و تبدیل شدن به یک رژیم متعارف را تا کنون ننموده است.
غرب نسبت به ایران به عنوان یک کشور، به سان بسیاری دیگر کشورها، نه دوستی و نه دشمنی جوهری دارد. آنچه که سیاست غرب را راهبر است منافع ملی یا گاهی منافع گروهائیِ ویژه هستند که سیاست شان را تعیین میکنند. در زمان شاه هم، ایران وجود داشت و از آنجا که منافع مشروع و نامشروع غرب را تامین میکرد، دوست ایران بودند. اما غرب به ویژه امریکا هوشمند و پراگماتیست اند و بسته به شرایط به منافع مشروع هم قناعت میکنند.
پس از آنکه رژیم شاه دیگر قابلیت ایستادگی در برابر جنبش گستردۀ شهروندان ایران را از دست داده بود، به شهادت بسیاری دیگر از رفتار های تاریخیِ غرب ، اینان عملگرایانه در تکاپو افتادند که انقلابی را که امکان سرکوب اش نبود، بپذیرند و رژیمی را که دیگر نگهداشتنی نبود پایان یافته تلقی کنند. اما غرب که امکان اثرگذاری اش در ایران کاهش یافته بود هنوز در عرصۀ جهانی به ویژه در عرصۀ اطلاع رسانی و رسانه ها به اندازه کافی نفوذ داشت که به ویژه در حالت تعادل ناپایدار ناشی از انقلاب با اقداماتی محدود نتایج کلانی ببار بیاورد – خاطر نشان میکنم که یک تعادل ناپایدار را میتوان بایک تلنگر به سوی مطلوب غلتانید. و چنین بود که پس از این غرب در این اندیشه رفت که از میان گرایش های گوناگون انقلابیون، پشتیبانی شان را بر بخش مذهبی جنبش متمرکز کند؛ بخشی که هم فرادستی نسبی یافته بود و هم نظر به آزمون تاریخی تا آن زمان همسازی بیشتری با غرب نشان داده بود. فزون براین، امیدواری غرب براین متکی بود که حکومت مذهبیون ایران بتوانند سدی در برابر نفوذ شوروی ایجاد کنند.
اما محاسبۀ غرب در این مورد درست از کار در نیامد. غرب غافل مانده بود که از جمله در اثر رشد ناهماهنگ اقتصادی و فرهنگی در دوران شاه، اسلام سیاسی زائیده، بالنده و پرمدعا شده بود. با این وجود پس از انقلاب امکان عینی کنار آمدن غرب با رژیم اسلامی مهیا بود. بارها مشاهده کرده ایم که غرب بسیار عملگرایانه خود را به شرایط جدید همپوش کرده و از شرایط جدید بهره برده است. در مورد جمهوری اسلامی هم میشد چنین رفتاری را انتظار داشت به ویژه اینکه این رژیم به شاکلۀ مرکزی ایدئولوژی غرب که همان حرمت نهادن به مالکیت خصوصی است، در تناقض نبود – آزمون تاریخی نشان داده است که غرب به ویژه ایالات متحده امریکا مدافع اصلی مالکیت خصوصی در سرتاسر جهان است و در این مورد با جمهوری اسلامی منافات نمیداشت.
اما برای رژیم اسلامی اوضاع به سمت وسوی دیگری گرایش یافت و آن اینکه روایت وجودی و امر مشروعیت بخش به خود را همانا ستیزه جوئی با غرب، امریکا و اسرائیل فرایافت و تعریف کرد . در این رهگذر جمهوری اسلامی موفق شد رقیبان درونی خود را از میدان بدر کند. سپس برای حفظ روایت خود به استمرار دشمنی با امریکا و اسرائیل و ایجاد وضعیت نه جنگ نه صلح پرداخت. نگهداری این وضعیت ایجاب میکند که برای خود “عمق استراتژیک” بسازد از لبنان تا عراق تا یمن. مولفۀ دیگر عمق استراتژیک بمب هسته ای میبود که در نهان به ساختنش همت گماشته بود، اما ناکارآمد تر از آن بود که در طول 10-15 سال بدان دست یابد. آنگاه که برنامۀ هسته ای برملا شد، دوران کشمکش با غرب به مرحلۀ نوینی ارتقا یافت. به نارضایتی دیرینۀ غرب از مزاحمت های یک رژیمِ، اگر قرار باشد با ادبانه بگوئیم، نامتعارف، شدت گرفت. آز آن زمان بر بستر یک مناقشۀ جدی و مزمن با غرب، کشمکش هسته ای نیز افزوده شده است.
انعقاد توافقنامۀ برجام
انعقاد توافق هسته ای برجام میان غرب و ج.ا لحظاتی برای استراحت از کشمکش های نفسگیر پیرامون برنامۀ هسته ای ج.ا فراهم آورد. اما تصور دو طرف از نقشی که این توافق میتوانست بازی کند بسیار دیگرگونه بود: آقای خامنه ای و یارانش میپنداشتند که با انعقاد این توافقنامه تحریم های فلج کننده با رعایت محدودیت های هسته ای مندرج در متن برجام، برداشته خواهند شد و رژیم ج.ا در ازاء چشمپوشی موقت از گسترش برنامۀ هسته ای خود، میتواند در درون و بیرون از ایران به رفتار نامتعارف و مزاحمت آمیزش اش ادامه دهد.
حال آنکه دولت های اروپائی طرف برجام همراه با دولت اوباما امیدوار بودند که با ملایم شدن اوضاع پیرامون ج.ا و گشایش اقتصادی به سوی غرب، رژیم در فعالیت ها و مزاحمت هایش در خاورمیانه بازبینی کند- همان چیزی که غربی ها روح برجام مینامند. اما نه تنها چنین نشد بلکه رژیم ج.ا به موازات رعایت نص برجام، فعالیتهایش را در خاورمیانه گسترده تر و گستاخانه تر کرد.
میدانیم که در دوران زمامداری اوباما محافل قدرت مندی حتی تا درون حزب دمکرات همراه با متحدان منطقه ای امریکا مانند اسرائیل، عربستان سعودی و امارات با انعقاد برجام شدیدأ مخالف بودند و اجازه ندادند که به تصویب سنای امریکا برسد. پدید آمدن ترامپ که با لابی ثروتمند و متنفذ اسرائیل و شیوخ عرب در امریکا شدیدا درآمیخته است، بدان انجامید که دولت ترامپ از توافقنامه برجام یکجانبه و بر خلاف عرف جهانی خارج شود. دولت ترامپ پس از این با اعمال شدیدترین تحریم های ممکن کوشید ج.ا را به میز مذاکره برای بازتعریف برجام بکشاند. اما علی خامنه ای به سیاست نه جنگ نه مذاکره یا به عبارتی دیگر نه جنگ نه صلح پایبند مانده است. اکنون ترامپ هم به خامنه ای افزوده شد و وضعیت ناگوار ناشی از ناکارامدی رژیم اسلامی تحریم های ویرانگر را برای مردم ایران به ارمغان آورد.
انگیزۀ جو بایدن
با توجه به این پیشزمینه ببینیم چه تحولاتی را میتوان از پدیدآمدن دولت بایدن در امریکا انتظار داشت.
نخست اینکه جو بایدن به مثابه دولتمردی که 8 سال معاونت رئیس جمهور اوباما را به عهده داشته است قاعدتأ باید متمایل باشد برای حراست از ارثیۀ مشترکش با اوباما به برجام بازگردد. ایشان در مقاله ای که در 13 سپتامبر 2020 در وبسایت سی ان ان منتشر کرده است اظهار میدارد که مسیر دیپلماتیک معتبری برای بازگشت ج.ا به تعهدات برجامیاش باز خواهد کرد. به عبارت دیگر نخست از ایران میخواهد که برای فراهم کردن پیشزمینه باز گشت امریکا به برجام ، گام هائی را که پس از خروج ترامپ از برجام برداشته است به عقب برگرداند. آنگاه بایدن بازگشت امریکا به برجام را به مثابه گامی نخستین در سوی گسترش و تکامل برجام ترسیم میکند. اما لغو تحریم ها به جز آنهائی که معطوف به کوید 19 هستند، مبهم میماند. بایدن در این مقاله بر لزوم برخورد با اقدامات ناپایدارکننده ایران در منطقه و نقض حقوق بشر از جانب ج.ا و همچنین گفتگو در امرِ کاهشِ تنش های موجود در منطقه به یاری متحدان اروپائی اش تاکید میکند، بدون تصریع در این مورد که این کوشش ها در چهارچوب برجام صورت میگیرد یا مستقل از آن.
موانع بر سر راه دولت بایدن
اما در دوران چهار سالۀ ریاست ترامپ چهارچوب ها جابجا شده اند. تجربۀ برجام با همۀ موفقیت نسبی آغازین اش هم برای ایران ( نه برای رژیم ج.ا) و هم برای غرب موانعی آشکار کرده است که بازگشت فوری به توافقنامه را با مشکل مواجه میکنند.
در حال حاضر ترور محسن فخری زاده را میتوان به مثابه کوششی در سوی ایجاد چنین موانعی انگاشت. ترامپ و پومپئو میخواهند زمین سوخته به جای بگذارند، نتانیاهو، محمدبن سلمان و دیگر شیوخ امارات میخواهند جمهوری اسلامی را به واکنش در برابر این ترور تحریک کنند و زمین سوختۀ مطلوب ترامپ تکمیل شود. البته محاسبۀ نتانیاهو و شرکا بر این پایه استوار است که بخشی از حاکمیت ایران هم، شاید به رهبری ولی فقیه، از یک برخورد محدود رویگردان نباشند.
در هرحال قتل فخری زاده اقدامی تروریستی، فراقانونی و ناقض حقوق بشر و امری مذموم است، همانگونه که ترورهای بیشمار ج.ا چنین اند – و در عمل حتی میتواند به نفع هستۀ سخت رژیم ج.ا تمام شود.
مزایای برجام برای طرفین
از جمله موفقیت های اولیه برای غرب میتوان از محدود کردن برنامۀ هسته ای ج.ا نام برد که همپوش با نص برجام عملیاتی شده و برای زمانی عملأ نامحدود دستیافتن احتمالی ج.ا به سلاح هسته ای را به تعویق میافکند.
برای ایران هم برداشتن نسبی تحریم ها میتوانست فضائی را فراهم کند که کشور از حالت تنش دائمی و خطرات مترتب بر آن خارج کند. البته همانطور که میتوان انتظار داشت ج.ا از این گشایش ها چون افزایش صادرات نفت، بازگشت ارز به کشور و رفع محدودیت های تراکنش های بانکی و غیره به علت ناکارامدی و فساد نهادینه شده در سیستم حکمرانی اش نتوانست بهره برداری بهینه بکند. در واقع خیزش دی ماه 1396 را که همزمان با رفع تحریم ها رخداد، میتوان نتیجۀ این برملا شدن ناکارآمدی ج.ا در برابر چشمان شهروندان ایران پنداشت، یعنی هنگامیکه تحریم ها رفع و دشمنی بیرونی تخفیف یافته بود.
مشکلات بایدن و خامنه ای برای از سرگیری توافق هسته ای برجام
یکی از موانع پیش پای دولت بایدن این خواهد بود که دیگر امیدی به عملی شدن روح برجام نداشته باشد زیرا که امریکائی ها به تجربه دریافته اند که علی خامنه ای مورد اعتماد نیست و او را باید به نص صریح متعهد کرد. از اینروی برای بازگشت به برجام درخواست تنظیم سندی را بکند که رفع مزاحمت های ج.ا در منطقه و جنگ های نیابتی اش در آن گنجانده شده باشد. فزون بر این بر روی محدود کردن ساخت و ساز موشک های دوربرد که ظاهرأ ستون اصلی دکترین دفاعی ج.ا را تشکیل میدهند، اصرار ورزند. نکته دیگر این است که در مورد انقضای برجام (غروب برجام) نیز تغییراتی صورت بگیرد.
از سوی دیگر اگر فرض کنیم که ج.ا و شخص ولی فقیه تن به مذاکره بدهد، نظر به عهدشکنی ترامپ، دیگر به یک امضا از سوی دولت بایدن اکتفا نخواهد کرد و تائید سفت و سخت قانونگذاران امریکا را خواهد خواست. این درخواست ح ا دولت بایدن را با مشکل مواجه میکند. در اینجا دو فرض محتمل است: اگر دمکرات ها اکثریت سنا را ببرند، در این صورت تصویب توافقی نو با جمهوری اسلامی آسانتر خواهد بود اما نه چندان که مثلأ با طرح پیشین برجام موافقت کنند بلکه طرحی که شرایط دگرگون شده را، حدودأ مانند آنچه که در بالا رفت، در بربگیرد. میدانیم که حتی در میان دمکرات ها سناتور هائی بودند و هنوز هم هستند که با انعقاد برجام در 2015 موافق نبودند و اوباما به کمک حق وتوی اش از سقوط برجام جلوگیری کرد.
امکان دوم این است که جمهوریخوهان اکثریت سنا را کسب کنند. در این صورت کار دولت بایدن برای انعقاد یک قرارداد تضمین شده از سوی سنا به مشکل برخواهد خورد. برای اینکار باید امتیازاتی دردناک را از حکومت ج.ا بگیرد که معلوم نیست رژیم اسلامی آماده گی پذیرفتن شان را داشته باشد.
از سوی دیگر تردید رواست که هسته سخت ج.ا با تن دادن به یک قرار داد که محدودیت های بیشتری برایش فراهم کند، بتواند چهره و مشروعیت خود را در برابر پایورانش حفظ کند.
برای ایران هم برداشتن نسبی تحریم ها میتوانست فضائی را فراهم کند که کشور از حالت تنش دائمی و خطرات مترتب بر آن خارج کند. البته همانطور که میتوان انتظار داشت ج.ا از این گشایش ها چون افزایش صادرات نفت، بازگشت ارز به کشور و رفع محدودیت های تراکنش های بانکی و غیره به علت ناکارامدی و فساد نهادینه شده در سیستم حکمرانی اش نتوانست بهره برداری بهینه بکند. در واقع خیزش دی ماه 1396 را که همزمان با رفع تحریم ها رخداد، میتوان نتیجۀ این برملا شدن ناکارآمدی ج.ا در برابر چشمان شهروندان ایران پنداشت.
از زاویه ای دیگر، همانگونه که مخالفت شدیدی از سوی نزدیکان و به شیوه ای دوپهلو از طرف شخص ولی فقیه نسبت به برجام صورت گرفته بود، بدیهی نیست که حاضر باشند با انعقاد یک قرار داد نو که در آن از دشمنی با امریکا و اسرائیل و به همراه آن از دخالت در جنگ های نیابتی منطقه چشم بپوشند. رژیم بیم خواهد داشت که بدینوسیله به طور بالقوه دشمنان تاریخأ خودساخته را از دست بدهد. ج.ا اسلامی تا کنون با دشمن زیسته است و رابطه ای سمبیوتیک با آن دارد. رژیم نگران آن خواهد بود که با ارتفاع دشمن حقیقت وجود رژیم اسلامی نیز مرتفَع شود.
در حال حاضر مشکل است به لحاظ زمانبندی قضاوت کنیم که بایدن برای موضوع برجام و ایران چه ارجحیتی قائل خواهد بود. یکی از هدف های اعلام شده اش بازگشت به پیمانها و توافقنامه های جهانی است. از اینروی میتوان تصور کرد که بازگشت به برجام در این ردیف در دستور روز قرار گیرد. مشکل این است که برجام مانند عهدنامۀ پاریس مربوط به کاهش گرمایش زمین نیست که امریکا بتواند بیدرنگ به آن بپبوندد. پیوستن به برجام مقدماتی لازم دارد که در بالا رفت. اینکه چگونه فرمول دیپلماتیکی برای پیوستن به برجام و سپس مذاکره یا نخست مذاکره و توافق سپس پیوستن صورت بگیرد، پیشبینی سخت است. اما با توجه به اینکه اروپائی ها دوباره با دولت بایدن در یک جبهه قرار خواهند گرفت احتمالی هم وجود دارد که برای متحقق کردن وعده پیوستن به برجام، دولت بایدن به برجام وارد شود بدون اینکه بخش های حساس تحریم ها را بردارد. و از درون برجام با آگاهی از اینکه پشتیبانی اروپائیان را دارد و با توجه به در اختیار داشتن اهرم موثری چون مکانیسم ماشه ، کوشش کنند ج.ا اسلامی را به تغییر رفتار وادار ند.
معضل دیگر زمانبندی دولت بایدن در پرداختن به برجام، انتخابات ج.ا است که حدود 5 ماه دیگر به وقوع میپیوندد. طبیعتأ گفتگو با اشخاصی که تیم مذاکره کننده ایران را پیش از انعقاد برجام به عهده داشته اند آسان تر خواهد بود به شرط این که نخست ولی فقیه اصولا بخواهد به مذاکره و توافق تن دهد و دوم این موفقیت را به دولت روحانی روا بدارد. و دیگر اینکه ایا این فرصت محدود اصولأ امکان رسیدن به توافق را فراهم میکند.
مشکلات بایدن در قبال متحدین امریکا
مشکل دیگر در سر راه بایدن این است که از قِبَل صف بندی جدید در خاورمیانه در برابر ج.ا منافع نوینی شکل گرفته اند که من در بالا جابجائی چارچوب ها نامیدم. میدانیم که شوربختانه خاورمیانه مملو از رژیم های استبدادی و اقتدارگراست. موضع اسرائیل که به لحاظ سیاست داخلی اش، اقلأ نسبت به یهودیان موازین دمکراتیک را رعایت میکند، نسبت به دیگر کشور های خاورمیانه بیشتر همسوئی با دیکتاتور هاست.
معمولأ رژیم هائی که مشروعیت دمکراتیک ندارند شهروندان شان را با هراس افکنی بر ضد دشمنِ غالبأ بیگانه در کنترل خود نگهمیدارند. برای رژیم های استبدادی عرب خلیج فارس وجود ج.ا که واقعأ هم پایبند عرف و هنجارهایِ بین المللی نیست، هدیه ایست آسمانی. پیرامون این دشمنِ گاه واقعی و گاه انگاری و برای مصونیت از گزندش منافعی به وجود میایند که خود را از علت آغازین مستقل میکنند. به عبارت دیگر حتی اگر ج.ا رفتارش را تغییر دهد، نتانیاهو و متحدان عرب اش دیگر نخواهند از ج.ا به عنوان یک دشمن صرفنظر کنند.
برای نمونه ای دیگر، هراس واقعی یا انگاری از ج.ا / ایران بدانجا انجامیده که کشور های ثروتمند کرانۀ جنوبی خلیج فارس روی به خرید های کلانِ جنگافزار به ویژه از امریکا بیآورند. میدانیم که صنعت تسلیحات بخشی متنفذ از صنعت امریکا است. بدینوسیله محافلی از امریکا و بخش هائی از کشور های عربی منافع مشترک مییابند که به آن ها انگیزه میدهد در حفظ دشمن موجود ج.ا کوشا بمانند. مورد قتل خاشقچی توسط فرستاده گان محمد بن سلمان سعودی و امتناع ترامپ از محکوم کردن آن، علیرغم گزارش سازمان های اطلاعاتی امریکا، با این استدلال که چند صد میلیارد دلار فروش اسلحه به خطر میافتد، یک نمونه عریان از این فراروئیدن منافع جدید بر بستر یک منازعه و بحران مزمن است.
در ایران نیز همینگونه هست که سپاه پاسداران و محافل و شخصیت های وابسته به آن در حفظ دشمنی با غرب و اسرائیل به خاطر منافع مادیشان نیز کوشا هستند.
در مورد اسرائیل نیز وضع از زاویه ای دیگر به همین منوال است. دولت نتانیاهو توانسته است با تکیه بر رجزخوانی های سران ج.ا و با عوام فریبی و گزافه گوئی در مورد ابعاد خطر ج.ا موفق شود به دیرپا ترین نخست وزیر در اسرائیل تبدیل شود.
توضیحات بالا در مورد فراروئیدن وضعیتی یا بحرانی نو در بستر بحرانی مزمن آوردم که نشان دهم که در اثر درنگ ج.ا در حل مشکلش با غرب وضعیتی به وجود آورده است که هم دولت بایدن در امریکا و هم هر دولتی در ایران نتواند به این آسانی ها روابط را به وضعیتی مطلوب برگرداند.
در خاتمه خاطر نشان میکنم که نقد جمهوری اسلامی به عنوان عامل اصلی و آغازگر مناقشه با امریکا به این معنی نیست که امریکا، اسرائیل، مستبدین عرب و تا حدودی اروپائی ها را پاکیزه و عاری از خطا بدانم. مشاهده کرده ام و باوردارم که آن ها هم در ناراستی، نیرگ، ریا، گزافه گوئی، زیاده خواهی، بد عهدی، بیعدالتی … دست کمی از ج.ا ندارند.
نتیجه گیری
ریاست جمهوری بایدن به سود جهان، چندجانبه نگری، و نهادهای بین المللی خواهد بود. باشکست ناسیونالیسم پرخاشگر ترامپ در ایالات متحده، تا حدودی باد از بادبان جنبش های راست افراطی و اقتدارگرائی و فاشیستی در دیگر نقاط جهان نیز برداشته میشود. البته خالی کردن زیر پای ترامپیسم در امریکا کار آسانی نیست. اگر دمکرات ها که خود نیز مسبب وضعی هستند که ترامپ را به ارمغان آورده است، در سیاست شان که بخش های کلانی از شهروندان امریکا را مغفول نگهداشته است، تجدید نظر نکنند، میتوان بیم داشت که چهار سال دیگر ترامپ یا شخصی دیگر از قماش خودش باز گردد. آیا بایدن به عنوان یک کاندیدای میانه و سنتریست و ریشه دار در دستگاه سنتی حزب دمکرات که برگزیدنش بیشتر بعنوان آنتی ترامپ جنبۀ سلبی داشت، قادر خواهد بود سیاست دمکرات ها را به سوئی دیگر از آنکه در چند دهۀ اخیر رفته اند، هدایت کند، تردید رواست. اما به پویائی جامعۀ امریکا به ویژه میان زنان و جوانان که نشانه اش شرکت بی سابقه در انتخابات اخیر بود، میتوان امید بست که سدی شود در برابر راست افراطی، ترامپ و ترامپیسم.
در مورد ایران و امریکا بر این باورم که مشکلات ایران با ایالات متحده در هیچ عرصه ای از جمله سپهر مناقشۀ هسته ای حل نخواهد شد تا هنگامیکه رژیم اسلامی تبدیل به یک کشور متعارف نشده باشد. در نوشتاری که در آبان 1392 ( نوامبر 2013) ، هنگامیکه پس از توافق های اولیۀ ژنو میان جان کری و جواد ظریف، طلیعۀ برجام در افق هویدا شده بود، نوشتم که مشکل اصلی در بطن ناهنجاری های رفتاری جمهوری اسلامی نهفته است و کشمکش هسته ای تنها نمادی حاد از آن است. تا بطن و متن دگرگون نشود نماد باقی خواهد ماند. شوربختانه در جمهوری اسلامی هنوز هم در بر همان پاشنه میچرخد. پرسش این است که جمهوری اسلامی این دگردیسی را انجام میدهد یا بدیل نافی اش؟