زمان پایان دادن به دشمنی با آمریکا فرا رسیده ‌است!

G654UYI masod fathi مسعود فتحیمقدمه:

پیروزی جو بایدن و شکست ترامپ در انتخابات آمریکا شرائط متفاوتی را ایجاد کرده‌است. این انتخابات امکان تغییر در سیاست‌های دولت آمریکا را افزایش داده‌است. اما این تغییرات تا چه و در چه زمینه‌هائی ممکن است، امری است که در لحظه‌ی کنونی نمی‌توان پاسخ قطعی به آن داد، فقط می توان با توجه به شواهد و یاری تجربه، پیش‌بینی‌های محتمل را حدس زد. برخی از اقدامات بایدن، مثل بازگشت به معاهده‌ی اقلیمی پاریس، بازگشت به سازمان بهداشت جهانی، یا برجام و … جزو مواضع اعلام شده‌ی او هستند. اما در کل می ‌توان گفت تغییرات در دولت آینده‌ی آمریکا در این حد نخواهد ماند. هر چند کار دولت آینده‌ هم با توجه به احتمال اکثریت جمهوریخواهان در سنای آمریکا و احتساب میزان رایی که به حساب ترامپ ریخته‌شده است، چندان هموار نخواهد بود.

اکنون سوالات متعددی مطرح است: چه تغییری در سیاست‌های آمریکا در سطح بین المللی محتمل است؟ چه حوزه‌هایی را در برمی گیرد؟  بخصوص، در رابطه با کشور ما ایران چه اتفاقی ممکن است رخ بدهد؟ آیا بهبود مناسبات حل مشکلات بین دو کشور تا چه حد ممکن است؟ تا چه حد در جمهوری اسلامی آمادگی در این زمینه وجود دارد؟ امید گشایشی هست؟ در خاورمیانه کدام سیاست پیش خواهد رفت؟

در این نوشته سعی بر پرداختن به بخشی از این سوالات است.

انتخاب بایدن فرصتی برای همه

انتخاب بایدن و شکست ترامپ خبر خوبی نه فقط برای آمریکا، بلکه برای جهانیان بود. ریاست جمهوری ترامپ محصول تعمیق شکاف در جامعه آمریکا بود. اما تاثیرات حضور او منحصر به آمریکا نبود و با توجه به نقش و تاثیر آمریکا در جهان، اهمیتی فراتر از مرزهای آمریکا داشت.  مشارکت کم سابقه‌ی مردم در انتخابات ریاست جمهوری و رای هر دو جبهه،  نشاندهنده‌ی وضعیت بغرنج جامعه آمریکا است. ترامپ با متحد نمودن گرایشات دست راستی افراطی و محافظه‌کار، سفید پوستان نژاد‌پرست، مسیحیان متعصب تا طرفداران آزادی سلاح پشت سر خود، توانسته است پایگاه وسیعی برای خود دست و پا کند. او هنوز هم آشکارا علیه مطبوعات، آزادی بیان، حفظ محیط زیست، حقوق بشر و نهادهای مدنی مستقل تبلیغ می‌کند. او همواره با شیفتگی کامل از قدرت فردی سخن گفته، دیکتاتورها را ستوده‌ است. نقض حقوق اقلیت‌ها، تبعیض نژادی و جنسیتی را عادی جلوه داده و زیر پا گذاشتن موازین دموکراسی را تشویق کرده‌ است و طی چهار سال ریاست جمهوری خود، رویاروئی جریانات راست افراطی با مدافعان حقوق‌ شهروندی، به‌خصوص اقلیت‌ها، رنگین پوستان و مهاجران را تشدید نموده ‌است.

چهار سال پیش، پیروزی غیر مترقبه‌ی دونالد ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا، بسیاری را در شوک و ناباوری فرو برد. هم در آمریکا و هم در جهان کم نبودند کسانی که انتظار این پیروزی را نداشتند. برخی از جمله حزب دموکرات آمریکا، دخالت روسیه و تبلیغات دروغین در رسانه‌های ارتباط جمعی و یا اشتباه رسانه‌ها در بزرگ‌نمائی او را در این پیروزی موثر می دانستند. اما چهار سال بعد، میزان بالای رای ترامپ بیان واقعیت دیگری در جامعه‌ی آمریکا و قطبی‌تر شدن رای دهندگان آمریکائی است. امروز کم‌تر کسی به اتفاقی بودن آرائی که به حساب او ریخته شد، فکر می‌کند. ترامپ با برآمد خود، قطب‌نمای بخشی از جامعه آمریکا شده‌ است که هیچ برنامه‌ای برای آینده ندارد، جز مخالفت با هر آن چه هست. بیهوده نیست که بخش مهم کاری که او در دوران ریاست جمهوری خود انجام داد، تلاش برای از بین بردن دستاوردهای دوران ریاست جمهوری اوباما با لغو تصمیمات او بود. بخش دیگر کار او بی توجهی به تعهدات بین المللی آمریکا، ترک نهادهای بین‌المللی، زیر سوال بردن قراردادها و نهادهایی که آمریکا خود از جمله بانیان اصلی آن‌ها بوده است، بالا بردن مرزهای گمرکی، کشیدن دیوار در برابر مهاجران و … بود. ترامپ در واقع صدای کسانی بود که بازنده‌ی جهانی شدن و سیاست‌های نظام اقتصادی تحت رهبری خود آمریکا طی چند دهه‌ی اخیر بودند. اکنون هر چند ترامپ انتخابات را باخته‌است، اما نیروئی که ترامپ را در راس قدرت دولتی قرار داد، هم‌چنان در جست‌وجوی ناجی‌ است. نتیجه‌ی انتخابات نشان می‌دهد که تا چه حد او در ارائه‌ی نقش خود به‌عنوان این «ناجی» موفق بوده‌است.

انتخاب جو بایدن به عنوان نامزد بخش لیبرال و میانه‌رو حزب دموکرات آمریکا، مرهون حضور فعال جوانان، زنان و مهاجر تبارها، آفریقائی‌تبارها و رنگین پوست‌ها، به ویژه حمایت جریان چپ آمریکا از او در برابر ترامپ بود. هر چند جو بایدن برای بخشی از رای دهندگان خود، به‌خصوص جناح چپ حزب دمکرات، فعالان جامعه مدنی آمریکا که حول برنی سندرز متشکل شده ‌بودند، الزاما کاندیدای مطلوب نبود، اما انتخاب او با توجه به ترکیب نیروئی که برای برکناری ترامپ و حول کمپین او متحد شد، و نیز برنامه‌ای که در کنوانسیون حزب دموکرات آمریکا تصویب شد، انتخاب راهی متفاوت و متمایز در مقابل سیاست‌های ترامپ بود.

برای اولین بار یک زن رنگین پوست و هندی تبار، کاملا هریس، به مقام معاونت رئیس جمهوری آمریکا انتخاب شده است. این امر موفقیت بزرگی برای زنان و هم‌چنین رنگین پوستان این کشور در شکستن تابوئی دیگر و سرآغاز دوران جدیدی برای آنان می‌تواند باشد.

آمریکائی دیگر، در اردویی که پشت سر بایدن شکل گرفت، در سیاست‌های دولت او تاثیر خود را خواهد داشت. سیاستی که بایدن دنبال می‌کند و از همین امروز روشن است، چهره‌ی غیر انسانی دوران دولت ترامپ را نخواهد داشت. این امر خود شانس قابل تاکیدی برای جهان و نیز آمریکاست. از همین امروز روشن است که انتخاب بایدن می‌تواند فضای تنفس هر چند محدودی را  در بسیاری از عرصه‌ها‌ و مناطق جهان به شمول خاورمیانه ایجاد کرده و  امکان جدیدی را برای تغییر سیاست در برابر کشور ما نیز فراهم آورد.

بازگشت به مولتی‌پولاریسم؟

ترامپ در واقع صدای کسانی بود که بازنده‌ی جهانی شدن و سیاست‌های نظام اقتصادی تحت رهبری خود آمریکا طی چند دهه‌ی اخیر بودند. اکنون هر چند ترامپ انتخابات را باخته‌است، اما نیروئی که ترامپ را در راس قدرت دولتی قرار داد، هم‌چنان در جست‌وجوی ناجی‌ است. نتیجه‌ی انتخابات نشان می‌دهد که تا چه حد او در ارائه‌ی نقش خود به‌عنوان این «ناجی» موفق بوده‌است.

دوران ریاست جمهوری ترامپ، دوران گسترش هرج و مرج، از هم گسیختگی‌ها در مناسبات بین‌المللی، تقویت ناسیونالیسم و راست افراطی در جهان بود. سیاست های ترامپ درست در زمانی که جهان  بیش از هر زمان دیگری به همکاری جمعی‌تر برای غلبه بر بحران‌های جهانی نیازمند بود، با بی‌اعتنائی به تمام موازین بین المللی، تصمیم‌گیری جمعی در قالب نهادهای بین المللی را غیرممکن ساخت.

بی توجهی به سازمان ملل و نهادهای بین المللی، کناره‌گیری از آن‌ها و تعلل در انجام تعهدات در قبال این نهادها، پدیده‌ی منحصر به دوران ترامپ نیست. این امر از طرف روسای جمهور آمریکا، به‌خصوص از حزب جمهوریخواه، بارها اتفاق افتاده‌ است. «آمریکا نخست» ترامپ بیان عریان گرایشی بود که در دستگاه دولتی آمریکا همواره وجود داشته و منافع آمریکا و تصمیمات آن را فراتر از هر مرجع دیگر می‌داند. با همین منطق هم بارها دولت‌های آمریکا بدون جلب نظر سازمان ملل، دست به اقدامات در اقصی نقاط جهان زده‌اند. کودتا راه انداخته و در امور داخلی کشورها دخالت مستقیم کرده‌اند. بعد از جنگ جهانی دوم، هژمونی آمریکا در غرب و  قدرت اقتصادی و نظامی آن، به دولت‌های این کشور این امکان را می‌داد که علیرغم قوانین بین المللی که خود نیز در تنظیم‌ آن‌ها نقش داشته ‌است، اعمال زور بکند، چه نظامی، چه اقتصادی و سیاسی. ایجاد پایگاه‌های نظامی در اقصی نقاط و مناطق استراتژیک جهان، اعمال تحریم و تهدید دولت‌های دیگر، همواره جزو سیاست‌های دولت آمریکا بوده و هست. آن چه که در دوران ترامپ رخ داد جدید نبود، اما مهر درک محدود خود او و تمایلات نیروی پشتیبان او را بر پیشانی خود داشت.

آمریکا بعد از فروپاشی بلوک شرق، به عنوان پیروز جنگ سرد با اتحاد شوروی و اقمار آن، خود را تنها ابرقدرت جهان می‌دید. تنها ابرقدرتی که از امکانات لازم برای تعیین مسیر مناسبات جهانی  برخوردار است و هیچ قدرت دیگری امکان رقابت با آن را ندارد. اما  جهان بعد از جنگ سرد، در هم تنیده‌تر و پیچیده‌تر از آن بود که یک دولت به تنهائی و با اتکاء به قدرت برتر اقتصادی و نظامی، بتواند بدون هماهنگی با قدرت‌های دیگر، حتی هم‌پیمانان نزدیک خود، هر آن چه را که می‌خواهد عملی کند و قدرت‌های در حال رشد و نو را که مثل چین در حال تبدیل شدن به رقیب سرسخت آینده است، نادیده بگیرد. ساختار حقوقی و حقیقی مناسبات بین‌المللی هم مانع چنین ساز و کاری بود. بزرگ‌ترین چالش آمریکا در پیشبرد این نظریه، زمانی بود که نئوکان‌ها با تز «هزاره»‌ی آمریکا بعد از انتخاب جرج دبلیو بوش، وارد کاخ سفید شدند. تصمیم آمریکا برای جنگ در عراق، نه در سازمان ملل به تصویب رسید و نه بخش مهمی از متحدین اروپائی آمریکا بر آن صحه گذاشتند. دولت‌هائی هم که همراهی کردند، مثل دولت انگلستان و اسپانیا، طولی نکشید که از طرف رای دهندگان خود تنبیه شدند. «هزاره»‌ای هم که نئوکان‌ها برای امریکا تدارک می‌دیدند، در باتلاق جنگ عراق، افغانستان، زندان‌های گوانتانامو و ابوغریب … به گل نشست. رسالت صدور دموکراسی به دنیای ابتر، تغییر دلبخواه جغرافیای سیاسی خاورمیانه با توسل به قدرت نظامی، به نکبت جنگ‌هایی در عراق و افغانستان و قتل و آوارگی صد‌ها هزار نفر منجر شد. خود آمریکا هم هنوز درگیر خود این جنگ‌هاست و به سادگی از عواقب دراز مدت آن‌ها خلاصی نخواهد یافت. عراق بعد از صدام، نه تنها به الگوی بهشتی که وعده داده می‌شد تبدیل نگشت، بلکه به جهنمی دیگر برای مردم این کشور در کنار کشورهای بی ثبات منطقه تبدیل شده است. خواب نئوکان‌ها برای آمریکای بعد از جنگ سرد، به کابوس مهیبی منتهی گشت که هنوز هم ادامه دارد و ترامپ با تمام همگونی‌هایی که در بسیاری عرصه‌ها با اسلاف خود در بین نئوکان‌ها دارد، بخشی از تاوان آن‌ها بود.

با انتخاب بایدن، بار دیگر بازگشت آمریکا به پیمان‌های بین‌المللی ممکن شده‌است. امکان تصمیم‌گیری همه جانبه، کارائی سازمان ملل و نهادهای بین‌المللی در مقابله با بحران‌ها و خطراتی که بشریت را تهدید می‌کنند، با توجه به وزن آمریکا در چنین تصمیماتی، بیشتر شده‌ است. حفظ محیط زیست، همه جانبه‌گرائی با تمام تفرعنی که بر سیاست در واشنگتن حاکم است، شانسی برای عملی شدن یافته است. انزواگرائی و انکار واقعیت‌ها در سیاست جهانی تضعیف شده و امکان اقدام جمعی بیشتر شده است. گفت و گو ها برای جلوگیری از گرمایش بیشتر زمین یا مقابله با اپیدمی کووید ۱۹ که هنوز قربانیان زیادی در اقصی نقاط جهان می‌گیرد، می تواند به نتیجه برسد و تلاش برای ایجاد امنیت و سلامت عمومی در مجامع بین المللی گوش شنوائی پیدا کند.

 خاورمیانه در التهاب …

«آمریکا نخست» ترامپ بیان عریان گرایشی بود که در دستگاه دولتی آمریکا همواره وجود داشته و منافع آمریکا و تصمیمات آن را فراتر از هر مرجع دیگر می‌داند. با همین منطق هم بارها دولت‌های آمریکا بدون جلب نظر سازمان ملل، دست به اقدامات در اقصی نقاط جهان زده‌اند. کودتا راه انداخته و در امور داخلی کشورها دخالت مستقیم کرده‌اند.

خاورمیانه یکی از ملتهب‌ترین مناطق جهان است و آمریکا در این منطقه حضور نظامی مستقیم دارد.  در سوریه، عراق و افغانستان، مستقیما درگیر مناقشاتی است که سال‌هاست ادامه دارد. در کشورهای حاشیه خلیج فارس پایگاه نظامی و در آب‌های آن، ناوهای هواپیمابر مستقر کرده‌است. علاوه بر این متحد استراتژیک اسرائیل است و رابطه‌ی نزدیکی با همه کشورهای عربی دارد.

تولید بخش مهمی از انرژی فسیلی جهان، در این منطقه صورت می‌گیرد. صدور آزاد نفت و گاز و دیگر مواد خام این منطقه، نقش بارزی در اقتصاد جهانی دارد. جدا از آن، یکی از ثروتمندترین بازارها برای فروش محصولات کشورهای صنعتی از اسلحه تا یخچال و لوازم آرایش است. در عین حال، مرکز دامنه‌دارترین تنش‌ها و التهابات نیز هست. هم اکنون در سوریه و یمن، جنگ در جریان است. در لبنان بحران داخلی حاکم است. در عراق دولت امکان کنترل نیروهای شبه نظامی را ندارد. از بهار عربی که قرار بود فضای جدیدی را در منطقه ایجاد کند، جز تونس، چیزی در کشورهای دیگر باقی نمانده‌است. در مصر دوباره ارتش قدرت را قبضه کرده ‌است. در سوریه حدود یک دهه جنگ داخلی تمام کشور را ویران کرده، چند صدهزار نفر کشته شده‌ و میلیون‌ها تن، آواره کشورهای دیگر گشته‌اند. یمن به میدان جنگ نیابتی تبدیل شده است. جنگی که پایانی بر آن متصور نیست. سابقه‌دارترین کشمکش منطقه، مناقشه بین اسرائیل و فلسطین، هم‌چنان بر سر جای خود است. دولت اسرائیل بی توجه به تمام قرارها و مصوبات سازمان ملل، هم چنان به اشغال سرزمین‌های فلسطین، شهرک سازی و الحاق آن‌ها به سرزمین خود مشغول است و فلسطین را به زندانی بزرگ برای تمامی اهالی آن تبدیل کرده‌ است، که در محاصره‌ی شهرک‌ها، سیم‌های خاردار، سربازان مسلح و دیوارهای بتنی به سر می برند و حق تردد آزاد در خانه‌ی خود را هم ندارند.

تاکنون و قبل از ترامپ، همه دولت‌های آمریکا، حق تشکیل دو دولت در کنار هم را به رسمیت شناخته بودند، اما ترامپ این حق فلسطینی‌ها را نیز زیر پا گذاشت. با انتقال سفارت آمریکا به اورشلیم و ارائه‌ی طرحی که الحاق کرانه‌ی غربی رود اردن به اسرائیل را به رسمیت می شناسد،‌ عملا همه آرزوهای دولت دست راستی اسرائیل را به طرح آمریکا تبدیل کرد. دولت ترامپ هم‌چنین، همه کمک‌های محدودی را که برای کمک به آوارگان اسرائیلی و برخی  کمک‌های ضروری در مناطق فلسطینی در نظر گرفته شده بود، قطع کرده ‌است.

آن‌چه در خاورمیانه در انتظار دولت بایدن است، چیزی جز جنگ و تنش نیست. فشار ترامپ به شیخ نشین‌های حاشیه‌ی خلیج و دشمنی کور با ایران به دلیل سیاست ‌های ماجراجویانه‌ی جمهوری اسلامی، این کشورها را به سوی نزدیکی با اسرائیل سوق داده است، اما این نزدیکی‌ها، الزاما صلح در منطقه را تقویت نکرده‌ است. خاورمیانه هنوز مثل یک بشکه باروت مترصد انفجار است. مثل انفجاری که بیروت را ویران کرد و ممکن است در هر گوشه از این منطقه زبانه بکشد.

صلح در سوریه، بازگشت آرامش به لبنان، تثبیت دولت مورد اعتماد مردم در عراق و پایان دادن به جنگ در یمن، نیازمند تصمیمات جدی در سطح بین المللی و دخالت قاطعانه سازمان ملل برای اعاده صلح و امنیت در منطقه است. دولت آمریکا در ایجاد چنین امکانی با توجه به نفوذ خود در منطقه، می‌تواند نقش زیادی ایفا کند.

فرصتی برای ایران

انتخاب بایدن با توجه به رویکردی که او در برخورد به اختلافات آمریکا و ایران دارد، می تواند فرصتی دیگر برای ایران برای برداشتن گام‌هایی در جهت حل مشکلات بین دو کشور باشد. فرصتی که در دوران اوباما از دست رفت و به رابطه‌ی پر تنش دوران ترامپ منتهی گشت. بایدن در دولت اوباما، جزو با تجربه‌ترین چهره‌ها در سیاست خارجی آمریکا و از پشتیبانان مذاکره با ایران بود. آن چه از وعده‌ها و برنامه‌ی اعلام شده‌ی او روشن است، برای ادامه‌ی این روند آمادگی لازم را دارد. امکان بازگشت به برجام و شروع گفت‌و‌گو‌ها از همان جا که قطع ‌شده است، می تواند فراهم بشود. مسائلی که دولت آمریکا در رابطه با جمهوری اسلامی دارد، روشن است. علاوه بر برنامه اتمی، برنامه موشکی، سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی و رابطه با اسرائیل، جزو این موضوعات هستند. اما آن چه که حل مشکلات بین دو کشور و نشستن بر سر میز مذاکره را دشوارتر می‌کند، رابطه خصمانه‌ای است که طی چهار دهه‌ی گذشته، به یک هویت برای حکومت جمهوری اسلامی تبدیل شده است.

از اشغال سفارت آمریکا تاکنون، جمهوری اسلامی همواره سالگرد این اقدام مغایر با همه موازین بین المللی را جشن می‌گیرد، راهپیمائی حکومتی سازمان داده‌ می‌شود، در تجمعات حکومتی از جمله نماز جمعه‌ها، مرگ بر آمریکا و اسرائیل ورد زبان سخنگویان حکومتی است. دشمنی با امریکا و اسرائیل، همواره یکی از عناصر اصلی تبلیغات حکومتی در طول حیات جمهوری اسلامی بوده‌است. از طرف دیگر، دولت آمریکا نیز هر سال به بهانه ای، دیوار تحریم‌ها و تهدیدها علیه ایران را بلندتر می‌کند. به جرات می توان گفت تحریم‌های کنونی آمریکا علیه کشور ما، بالاترین حد فشار اقتصادی و سیاسی به یک ملت است که بار اصلی آن برخلاف تصور آمریکا و حامیان چنین تحریم‌هائی، بر زندگی و گذران رومزه‌ی مردم ایران سنگینی می کند، تا بر حکومتگران که خود نیز باری بزرگ بر دوش مردم‌اند.

تردیدی نیست که تنظیم رابطه با آمریکا کلید حل بسیاری از مشکلات امروز کشور ماست. اگر در کشور ما اراده‌ای برای حل این مشکل وجود داشته‌باشد، الان وقت آن‌ است که به روند خصومت با دولت آمریکا پایان داده‌شود و اقتصاد کشور بیش از این زیر بار این دشمنی کور، دچار خسران نشود. روشن است که حل مشکلات بین دو دولت نیازمند زمان خواهد بود و حتی اگر اراده‌ای برای مذاکره وجود داشته باشد، به معنی آن نیست که الزاما مذاکرات سریع به نتیجه می رسد. مهم این است که چنین گامی برداشته شود. همان‌طور که آغاز گفت و گوها در دور گذشته که به برجام انجامید نیز، بعد از دوسال به نتیجه رسید. در این زمینه، آغاز مذاکرات می تواند حداقل از شدت و حدت درگیری‌های لفظی کم کند. راه حلی برای لغو تحریم‌ها جست‌و جو شود و به تدریج مسائل دیگر به موضوع بحث و توافق تبدیل شود.

بزرگ‌ترین چالش آمریکا در پیشبرد اهداف خود، زمانی بود که نئوکان‌ها با تز «هزاره»‌ی آمریکا بعد از انتخاب جرج دبلیو بوش، وارد کاخ سفید شدند. تصمیم آمریکا برای جنگ در عراق، نه در سازمان ملل به تصویب رسید و نه بخش مهمی از متحدین اروپائی آمریکا بر آن صحه گذاشتند. دولت‌هائی هم که همراهی کردند، مثل دولت انگلستان و اسپانیا، طولی نکشید که از طرف رای دهندگان خود تنبیه شدند. «هزاره»‌ای هم که نئوکان‌ها برای امریکا تدارک می‌دیدند، در باتلاق جنگ عراق، افغانستان، زندان‌های گوانتانامو و ابوغریب … به گل نشست.

باید توجه کنیم که محاصره‌ی اقتصادی کشور ما نمونه‌ی آشکار یک جنگ اقتصادی فراگیر علیه یک کشور و ملت است. این جنگ اقتصادی کمرشکن تر از آن است که مدت‌ها هم‌چنان ادامه پیدا کند. از آن گذشته هر لحظه می‌تواند با هر اتفاق کوچکی در برخورد نیروهای دو طرف در منطقه، به  یک درگیری نظامی نیز منجر شود. رد هرگونه مذاکره‌ای از سوی رهبری جمهوری اسلامی در شرائط کنونی، خطرناک ترین سیاستی است که می شود اتخاذ کرد. تن ندادن به میانجی‌گری های متعدد  از جمله از طرف دول اروپائی در سال‌های اخیر، خطر ادامه وضعیت فعلی و انزوای بین المللی بیشتر را جدی‌تر کرده‌است. تعلل در انتخاب سیاست درست  و منطبق با منافع ملی کشور در لحظه کنونی، می‌تواند عواقب زیانباری برای آینده کشور داشته باشد.

مشکل رابطه با آمریکا بیشتر در خود جمهوری اسلامی است. سیاست خارجی جمهوری اسلامی یک سیاست ایدئولوژی محور است. منافع ملی یا حتی مسائل اقتصادی و سیاسی کشور در تنظیم آن نقش کم‌رنگی دارند. در ساختار پر تناقض درونی جمهوری اسلامی، هم نیروهای میانه‌رو و واقع بین وزن و اعتبار محدودی دارند. برعکس، کانون اصلی قدرت در جهتی حرکت می‌کند که بر انزواگرائی تاکید دارد. تلاش دولت‌های اروپائی برای انتگراسیون تدریجی جمهوری اسلامی در مناسبات بین‌المللی از طریق «دیالوگ انتقادی» و  یا تقویت روابط اقتصادی، طی چهار دهه‌ی گذشته موفقیت چندانی نداشته‌است. از این رو نیز، راه حل برای لغو تحریم‌های بین المللی قبل از همه در خود تهران و رویکردهای سیاسی آن باید جست و جو شود. به تحریم‌ها هم مثل جنگ با عراق، تا زمانی که مردم تحمل کنند، هم‌چون «نعمت» نگاه می شود. با همین نگاه هم، فرصتی که بعد از برجام پیش آمده بود، از دست رفت. از ادامه‌ی‌ مذاکرات امتناع شد. برجام بسیار پیش از آن که ترامپ از آن خارج شود، در خود ایران زمین‌گیر شده بود.

رابطه‌ی تنش‌آلود با کشورهای عربی و دشمنی با اسرائیل هم، در جهت گسست بیشتر با آمریکا و غرب عمل می‌کنند. تشکیل نیروهای شبه‌نظامی در مناطق بحرانی منطقه از لبنان، سوریه تا عراق، دخالت در جنگ نیابتی یمن و غیره، همه در خدمت ادامه‌ی وضعیت فعلی هستند. برعکس، اعتماد متقابل میان جمهوری اسلامی و همسایگان به سوی خصومت بیشتر می رود. طی سال‌های اخیر سیاست‌های جمهوری اسلامی نقش زیادی در تغییر  توازن نیروها در منطقه و از جمله در اسرائیل داشته‌است. حضور مستمر جناح راست اسرائیل در قدرت، با مستمسک «خطر ایران» و تغییر استراتژی اعراب منطقه در نزدیکی به اسرائیل، نشانه‌ی بارز آن است.

در دنیای سیاست الزامی نیست که کشورها حتما به هم اعتماد کنند، اما در عین بی اعتمادی نیز حدی از رابطه را باید داشته‌ باشند، تا مناسبات خود را تنظیم کنند. از این نقطه نظر نیز، جامعه بین‌المللی قواعد و قوانینی را برای تنظیم مناسبات کشورها با هر دولت یا نظامی که بر آن‌ها حکومت می‌کند، تنظیم کرده است. در مناسبات بین کشورها، سفارت هر کشور در خاک دیگری جزئی از خاک آن کشور محسوب می شود و حمله به سفارت یک کشور، به‌مثابه حمله به آن است. از این رونیز، اشغال سفارت آمریکا و یا حمله‌ی سازماندهی شده به سفارت کشورهای دیگر از جمله انگلیس و عربستان، نقض آشکار قوانین بین المللی بوده‌است. بازگشت به نقطه‌ی صفر در این موارد، بدون عقب‌نشینی‌ اساسی و جبران تعرض غیر قابل توجیهی که شده‌است، آسان نخواهد بود. اما بعد از چهار دهه، هنوز در جمهوری اسلامی نشانه‌ای از چنین عقب نشینی‌هایی دیده نمی‌شود، حتی یک کلمه از عذرخواهی از این یا آن اقدام در سخنان هیچ کدام از دولتمردان جمهوری اسلامی نیست، برعکس حتی در اپوزیسیون هم روحیه‌ی جبران آن چه که رخ داده‌ است، قابل رویت نیست. هنوز کم نیستند کسانی که از زاویه ایدئولوژیک و نه دیپلماتیک و با اتکاء به قواعد بین المللی، به رابطه با آمریکا نگاه می‌کنند.

باید توجه داشت که وظیفه ما نه اصلاح آمریکا یا سیاست های آن است. همدلی با ستمدیدگان و مقابله با زورگویان بسیار متفاوت از آن است که ملتی در ذلت تحریم و تحقیر دیگران گرفتار شود. از این روی نیز، برخلاف تصور برخی هموطنان، نه سیاست فشار حداکثری ترامپ می‌توانست فرجی برای طرفداران تحریم جمهوری اسلامی ایران به ارمغان آورد و نه بازگشت بایدن از این سیاست‌ها، قادر است به خودی خود موجب تحولی شود.  بلکه آن چه مهم است، برداشتن فشار مضاعف تحریم و تهدید،‌ باز شدن فضای تنفس برای جامعه و افزایش امکان تلاش برای تحول از درون جامعه است. تحریم‌ها و تهدیدها نه تنها کمکی به گذر از شرائط کنونی نمی‌کنند، بلکه بهانه‌ای برای بستن بیشتر فضای تنفس جامعه و تشدید سرکوب جامعه مدنی هستند.

در پایان

مشکل رابطه با آمریکا بیشتر در خود جمهوری اسلامی است. سیاست خارجی جمهوری اسلامی یک سیاست ایدئولوژی محور است. منافع ملی یا حتی مسائل اقتصادی و سیاسی کشور در تنظیم آن نقش کم‌رنگی دارند. در ساختار پر تناقض درونی جمهوری اسلامی، هم نیروهای میانه‌رو و واقع بین وزن و اعتبار محدودی دارند. برعکس، کانون اصلی قدرت در جهتی حرکت می‌کند که بر انزواگرائی تاکید دارد. از این رو نیز، راه حل برای لغو تحریم‌های بین المللی قبل از همه در خود تهران و رویکردهای سیاسی آن باید جست و جو شود. به تحریم‌ها هم مثل جنگ با عراق، تا زمانی که مردم تحمل کنند، هم‌چون «نعمت» نگاه می شود.

کشور ما باید انتخاب بایدن را به عنوان یک امکان جدید برای خلاصی از تحریم و تهدید و جنگ بداند و از هر امکانی برای خلاصی از وضعیت کنونی بهره گیرد. اما در وضعیت کنونی، امید چندانی به تغییر در سیاست‌ خارجی جمهوری اسلامی نمی‌توان بست.

سیاست خارجی جمهوری اسلامی بر دشمن محوری و رقابت با بزرگ‌ترین قدرت اقتصادی، نظامی و سیاسی جهان بنا شده است. تا زمانی که این سیاست از بنیان تغییر نکند، امکان تغییر جدید در مناسبات با امریکا و به تبع آن با دیگر کشورها مشکل خواهد بود. هم چنین، نفوذ اقتصادی  و سیاسی آمریکا بسیار فراتر از آن است که ایران بتواند در رقابت با آن، مناسبات خود با دیگر کشورها را تنظیم کند. باید توجه داشت که می توان مخالف آمریکا و سیاست‌های آن در منطقه و جهان بود، اما در عین حال می توان مناسبات رسمی و عادی مثل هر کشور دیگر با آمریکا هم داشت. از امکاناتی که چنین رابطه‌ای در اختیار هر کشور قرار می‌دهد، بهره برد. امروز دیگر هیچ کشوری در جهان قادر نیست، در انزوا و بدون ارتباط با جهان و به ویژه قدرتمندترین اقتصادهای جهان، به نیازهای رشد پایدار اقتصادی و سیاسی خود پاسخ دهد.

ادامه‌ی سیاست خارجی دشمن محور جمهوری اسلامی، کشور ما را تا این جا نیز دچار خسران‌های جبران ناپذیر زیادی کرده‌است. وقت آن است که به این سیاست پایان داده شود.  کشور ما باید بتواند با اتکا به نیروی انسانی توانای خود و امکانات رشدی که دارد، جایگاه شایسته‌ی خود را در جهان پیدا کند. چهل و دو سال حکومت جمهوری اسلامی، ما را از این هدف هر روز دورتر کرده‌است. زمان آن است که فرصت به دست آمده از دست نرود.

سران جمهوری اسلامی باید بدانند که این کشور با و یا بدون آن‌ها این روزهای پر مشقت را پشت سر خواهد گذاشت. پس بیش از این سد راه گشودن راه نجات کشور از تحریم و تهدید و جنگ نشوند. راه مشارکت مردم در تعیین سرنوشت کشور را هموار کنند و قبل از آن که دیر شود به اراده و خواست مردم گردن نهند.