بی شک و جود دلائل بسیاری منجر به ماندگاری رژیم جمهوری اسلامی تا به امروز شده است. دلائلی که میتوان از جوانب مختلف به آنها پرداخت. این جانب ، اما قصد آن دارم که به یکی از دلائل مهمی که عمدتا به ضعف اپوزیسیون سیاسی رژیم جمهوری اسلامی، متعاقب گسترش بی حد و حصر دنیای مجازی است، بپردازم. در این مقاله بر آنم که نشان دهم که بدون آسیب شناسی این ضعف اساسی، نه تنها جامعه سیاسی ما، بلکه حتی جامعه روشنفکری و بعضا جامعه مدنی ما دچار فاجعه خواهد شد. فاجعه ای که میتواند در عمل عمر خود رژیم را طولانی تر نماید.
هر چه زمان میگذرد و هر چه بر جنایات رژیم جمهوری اسلامی علیه مردم ستمدیده در ایران افزوده میگردد ، بیش از آنکه ما شاهد گستردگی و سازمانیابی فعالین سیاسی، جهت مقابله کنشی و سازمانیافته علیه جنایات و ستم وقفه ناپذیر حاکم باشیم، شاهد دگردیسی و تبدیل پر شتاب و منفعلانه فعالین سیاسی به تحلیل گران و مفسران سیاسی هستیم.
باندهای درونی و سیستم الیگارشی رژیم جمهوری اسلامی جهت تقسیم قدرت و ثروت مردم ایران و نیز سرکوب مخالفین و دشمنان خویش، یعنی مردم ایران با هم به توافق میرسند، اما مخالفین و منتقدان جدی و حتی اصولی این سیستم ضد انسانی و بغایت جنایتکارانه، نه تنها در راستای همبستگی و همگرایی با هم عمل نمیکنند، بلکه بطور وصف ناپذیری خود را از صحنه عمل سیاسی به عنوان فعالین سیاسی کنار کشیده و تبدیل میشوند به تحلیل گران و مفسران سیاسی.
یکی از مبارزین زمان شاه میگفت : برای یک مثقال عمل باید یک خروار تئوری داشته باشیم. زیرا در آن زمان کفه عمل بسیار سنگین بود.
اما الان روشنفکران ما از عمل بشدت دور شدند و فعالین سباسی نیز به شدت دارند تبدیل به تحلیل گران سیاسی و مفسران خبری میشوند. لذا باید گفت که برای یک مثقال عمل یک مثقال تئوری کافی است.
برخی از این تحلیل گران و مفسران سیاسی متاسفانه به نوعی ، صاحب دکان های دو نبشه مادی و معنوی هم شده و تا حدی وجهه اجتماعی هم پیدا میکنند.
از یک سو در مقابل تحلیلها و تفسیرهای سیاسی از رسانه ها و ماهواره ها دست مزد دریافت میکنند و سیاست برای آنها تبدیل به حرفه و شغل میشود و از سوی دیگر به نوعی آرامش ذهن و وجدان میرسند. آرامشی که کم شباهت به همان تز “آگاهی کاذب ” مورد نظر مارکس نیست.
در گذشته روشنفکران با تکیه بر ایدئولوژی آرمانگرایانه ( نه آرمانخواهانه) به آگاهی کاذب میرسیدند اما در دنیای اولترا مدرن امروز از طریق استفاده از ابزارهای تکنولوژی در دنیای مجازی و دیجیتال، ایدئولوژی ها پس زده میشوند و ابزارهای تکنولوژی جایگزین میشوند.
برای تحلیل گران و مفسران سیاسی، فعالیتهای ذهنی بدور از فعالیتهای عملی، چندان دشوار و پر زحمت نیست. زیرا میتوانند در اتاق کار شان و در منزلشان بنویسند، مصاحبه کنند و وجهه لازم را هم بدست آورند.
متاسفانه دنیای مجازی و دیجیتال که میبایست در خدمت گسترش فعالیت عملی و سیاسی تحول آفرین در ذهنیت و عینیت توده های ستم دیده و سازماندهی و سازمانیابی آنها میشد و فعالین سیاسی را نیز در عمل به هم نزدیک و نزدیکتر میکرد، منجر بدان شد که فعالین سیاسی از فعالیت های سیاسی عملی و تحول آفرین در واقعیت های دلخراش زندگی مردم کوچه و بازار بشدت منفعل شده و به سمت تحلیل و تفسیر محض از همین واقعیتهای ناهنجار و در بهترین حالت ارائه چه باید کردهایی که هیچگونه تعهد عملی برای خود تحلیل گر و مفسر به بار نمی آورد، سوق یابند.
رژیم جمهوری اسلامی از طریق رصد کردن منظم و برنامه ریزی شده و نظارت بر این روند و هم چنین آسوده خاطر بودن از این روند، توان اصلی خود را جهت سرکوب نه تنها فعالین سیاسی، بلکه فعالین مدنی و اجتماعی و صنفی حاضر در صحنه عمل به کار گرفته و در عمل راه را جهت دگردیسی و تبدیل فعالین سیاسی حاضر در صحنه به تحلیل گران و مفسران سیاسی باز می کند.
در همین رابطه است که شاهد آغاز یک فاجعه میشویم. از یکسو شاهد ازدیاد تحلیل گران و مفسران سیاسی در داخل و خارج از کشور به صورت کاملا تصاعدی هستیم که رسانه ها و دنیای دیجیتال امکانات لازم را در عرصه مادی و معنوی، احساسی و وجدانی ( از قبیل وجهه آفرینی، ازدیاد اعضای دیجیتالی در کانالهای تلگرامی، فیس بوک، توییتر و …) به کمک آنها میشتابند و از سوی دیگر شاهد خالی شدن حوزه سیاست از وجود فعالین سیاسی با تجربه و به روز شده، مترقی، کاردان، با سعه صدر ، توانا ، واقع بین و با پرنسیپ هستیم.
در عوض در میدان عمل فعالین سیاسیای باقی میمانند که بعضا توان تفکیک مسائل از همدیگر را ندارند. مسائلی نظیر تفکیک هویت و شناسنامه سیاسی از برنامه سیاسی، تفکیک برنامه حزبی و سازمانی از پلاتفرم یک ائتلاف فراگیر ملی، تفکیک همه با هم بودن برنامه ای با همه با من بودن ایدئولوژیک.
در ائتلافها و همگرایی های ضروری بجای تاکید بر حداقل های مشترک بر حداکثرهای مورد اختلاف هویتی- ایدئولوژیک ، تکیه میکنند و سیاست را حوزه بهداشت و سلامتی می انگارند و در هراسند تا آلوده نشوند و یا آنقدر اعتقادی و ایدئولوژیک به مسائل نگاه میکنند که حتی با نشستن با کسانی که همانند آنها نیستند، احساس گناه میکنند.
از سوی دیگر نیز با نوعی از شارلاتانیسم سیاسی که تنها سیاست را کسب قدرت سیاسی، هویت گرایانه و حقانیت طلبانه تاریخی میفهمند درگیریم.
هر دو گرایش، هویت گرایی تنزه طلبانه و حقانیت طلبی قدرت محورانه در سنگر های چپ و راست افراطی، منجر بدان میشود که در رابطه با یک پروژه بسیار واقعی و کاملا عینی همانند ایجاد یک ائتلاف ملی- دموکراتیک که نیاز بلا فصل و بسیار ضروری مرحله مبارزاتی مردم ایران هست، حتی گفتمانی عمومی شکل نگیرد، چه رسد به اینکه گام های عملی موثر در این رابطه بر داشته شود.
بسیاری از روشنفکران، تحلیل گران سیاسی و مفسران خبری و اصحاب قلم هم که از جرگه فعالین سیاسی به معنای واقعی کلمه نیستند و بعضا ردای این فعالیت مسولیت آور و پر دردسر را از تن در آوردند ، هیچ تلاشی جهت گفتمان سازی عمومی در این رابطه نمیکنند. و انرژی هاشان را به صورت فردی به هدر داده و از هر گونه فعالیت ساختاری پایدار و دموکراتیک ولو در عرصه گفتمان سازی فرار میکنند.
این به اصطلاع نخبگان، روشنفکران، تحلیل گران سیاسی و… به مجرد اضافه شدن اعضای کانالهای تلگرامی ، توئیتر و فیس بوک شان و کسب وجهه اجتماعی عمدتا ژورنالیستی ، بگونه ای ارضاء میشوند که خود را بی نیاز به دیگران جهت تشکیل یک تشکل و حتی محفل دموکراتیک جهت پرداختن به معضلات جامعه می پندارند. گویی که با فردیت های اتمیزه شده و انفراد منشانه شان به تنهایی حریف میدان هستند و میتوانند بار همه مسئولیتها را دون کیشوت وار بر دوش بکشند.
اینان گرفتار همان آگاهی کاذبی میشوند که در اول این مقاله بدان پرداخته شد. فرق این آگاهی کاذب با آگاهی کاذب ایدئولوژی گرایی مورد نظر مارکس در این هست که در یکی فردگرایی، اتمیزه شدن و تشکل گریزی و فرار از عمل و کنش های مشخص اجتماعی، شاخص میشود و در دیگری جمع محوری، عملگرایی، انتزاعی دیدن واقعیتها و رومانتیسم فدا کارانه و انقلابی شاخص میشود.
نسل حاضر نیازمند به کار گیری درست این دو مقوله با هم است : هم ایدئولوژی مسئولیت آور و عمل زا و پرورش دهنده فعالین سیاسی با انگیزه و متعهد، جمع محور و فدا کار و هم تکنولوژی و علم امکان ساز، پرورش دهنده تشخص و استقلال فردی، ایجاد کننده چابکی کم هزینه تر در اشاعه فکر، نظر و تحلیل.
متاسفانه مقابله این دو مقوله یعنی علم و تکنولوژی امکان ساز با ایدئولوژی آرمان خواهانه ( نه آرمان گرایانه) با هم وضعیتی را بوجود آورد که ما کمتر شاهد رعایت انصاف و عدل در نقد و انتقاد از همدیگر هستیم.
به عنوان مثال اگر افرادی مسئول، شخصیت ها و یا گروه های سیاسی برنامه گرا و طرفدار ائتلاف فراگیر از حلقه فعالین سیاسی، مدنی، اتنیکی ، مذهبی، زنان و …. به ضرورت چنین امر خطیری رسیده باشند و گامهای اولیه را بر داشته باشند، بیش از اینکه از سوی دشمن مشترک یعنی رژیم جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گیرند، از سوی تحلیل گران و مفسران فرار کرده از فعالیت سیاسی و یا از سوی گروه ها و جریانات هویت گرا و حقانیت طلبان آرمان گرا و انتزاعی چپ و راست مورد حمله قرار میگیرند.
معمولا برای بررسی و شناخت یک پدیده یا پدیده ها ، آنهم پدیده هایی با این اهمیت که در پی ایجاد یک ائتلاف فراگیر ملی و دموکراتیک و گردآوری همه گرایشات ملی و دموکراتیک به مثابه ضرورت عاجل این دوره از سرنوشت مردم ایران هستند، بهتر آن است تا به قول هابر ماس به درون آن پدیده یا پدیده ها رفت و از طریق تعامل با آنها و ” اتحاد در عمل” هم به شناخت بهتر آن ها دست پیدا کرد و هم به اصلاح و تکمیل آنها در پروسه عمل پرداخت.
اما اگر بخواهیم ارسطویی بیندیشیم و از بیرون پدیده ها و با نگاهی تضادی و خیر و شری، آنهم کاملا تعارضی( نه تعاملی) به پروژه ها نگاه کنیم و همواره نیمه خالی لیوان را ببینیم، عملا چیزی جز انفعال و نق زدن از سوی تحلیل گران سیاسی و مفسران خبری و تخریب و تهدید از سوی هویت گرایان قدرت طلب و آرمان گرایان تنزه طلب را شاهد نخواهیم بود.
با کمال تاسف تنها نتیجه ای که با این روش های بر خورد نصیب مان میشود، باز نتایج متضاد و دو آلیستی است.
برخی میگویند دوران همه با هم خمینی گذشته است. بدون اینکه بفهمند که خمینی در پی همه با هم نبود، بلکه خواهان همه با من بود و در عمل هم همین کار را کرد.
برخی هم میگویند این ائتلاف یا ائتلاف ها، فراگیر و ملی- دموکراتیک نیستند و نمیتوانند همه گرایشات را در درون خود جای دهند و نهایتا در انحصار گروه، بلوک و جریانی خاص قرار گرفته و خصلتی حزبی و تک جناحی پیدا میکنند.
بالاخره خودشان هم نمیدانند که کدامیک درست است. در حالیکه به قول سهراب سپهری: چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.