در همان زمان کە دانشمندان حوزە تمدنی تازە متولد شدە فعالیت خود را بر علوم طبیعی متمرکز کرده بودند و در فیزیک و شیمی و پزشکی و ستاره شناسی به پبشرفتهای بی سابقه ای دست می یافتند؛ در گوشه ای دیگر این حوزه اندیشمندان و متفکرین به تبیین و خلق تئوریهایی در علوم انسانی و جامعه شناسی مشغول بودند. این مشغولیت در قرن نوزدهم به اوج خود رسید. آنها مستحکمترین و بلندترین و خشن ترین دیوار دور خود را فروریخته بودند. دیگر تفتیش عقاید و تشکیلات پیچیده کشیشان کاتولیک نمی توانست مانع تحقیقات و نظریه پردازیهای آنها شود. هم زمان حاکمیتهای سیاسی متوجه شدند که قدرت موجود آنها در حد زیادی مدیون زحمات و تحقیقات همین دانشمندان و متفکرین است. برای تداوم قدرتشان باید اینها را تقویت کنند. امکانات و اعتبار و پول در اختیارشان بگذارند. و در اینجا علم بی قدرت در خدمت سیاست قدرتمند و عالمان بی توجه به هرچه غیر علوم طبیعی است، در خدمت حکام و سیاستمداران و ژنرالها قرار گرفتند. علم از محدودیتهای کلیسا خودرا آزاد کرد اما بر شاهراه قدرت و سرمایه شروع به حرکت کرد. البته ناخواسته و به تدریج.
قرن نوزدهم میلادی، این پدیده شکوفا شد. استعمارگران که در تسلیحات و لجستیک به دستاوردهای بزرگی نایل شده بودند و در دریا و خشکی هرجا که می خواستند، می رفتند. هر قدرت و حاکمیتی را در کمتر از چند ساعت شکست داده و نابود می کردند. هیچ مانع طبیعی و قلعه و بارویی نمی توانست مانع پیشرویشان شود. به ثروتهای کلان رسیده بودند. اکنون برای حفظ و تداوم این تواناییها و قدرت مطلقه به تئوریهایی نیاز داشتند که مواردی را تبیین و کانالیزه و حتی توجیه نماید. این قدرت به برده نیاز داشت، پس باید برده داری توجیهی داشته باشد. این قدرت به تضعیف دایمی دشمنانش نیاز داشت، پس برای به جان هم انداختن این دشمنان باید تئوری پردازی شود. از مدتها قبل متفکرین علوم انسانی این تمدن به این کار مشغول بودند، اما در قرن نوزدهم، و در سال 1853 میلادی، کنت دوگوبینو اندیشمند فرانسوی این تئوری را رسما منتشر کرد و هاستن چمبرلن در قرن بیستم مجددا آن را بازسازی کرد. تئوری تقسیم انسانها و دسته بندی آنها بر اساس نژاد. و این تئوری پایه نژادپرستی موجود در جهان شد.
نژادپرستی (انگلیسی) یا تبعیض نژادی، نوعی پیشداوری و تبعیض، که متمرکز بر تفاوتهای نژادی حاصل از تفاوتهای ظاهریِ جسمی/فیزیکی و نیز تفاوتهای فرهنگی حاصل از زبان، آداب و رسوم، دین، تاریخ و امثال آن است. سادهترین مثال برای نژادپرستی، برتر دانستن انسانهای سفیدپوست (اروپایی) بر رنگینپوستان است با این استدلال که چون سفید بودن نشانهٔ برتری است و من سفیدم و تو سفید نیستی، پس من از تو برترم. در زبان فارسی به این مبحث نژادستیزی یا نژادگرایی نیز گفته میشود.
در کتاب «فرهنگ سیاسی» اثر داریوش آشوری برای نژادپرستی زیر نام «نژادگرایی» چنین تعریفی آورده شده است:
نژادگرایی نظریهای است که میان نژاد (انسان) و پدیدههای غیر زیستشناسی مانند دین، آداب، زبان و… رابطه ایجاد کرده برخی نژادها را برتر از دیگر نژادهای بشری میشمارد. در این نظریه برتری نژادی مستقل از شرایط محیطی و اجتماعی رشد افراد عمل کرده و دست تقدیر برخی نژادهای بشر را برتر و برخی دیگر را پستتر گردانیده است.
مفهوم نژاد و نژادپرستی در قرن شانزدهم پدیدار شد، در قرن هفدهم و هجدهم با ورود انگلستان به صحنه و رواج تجارت برده در قلمرو آنگلوساکسون صورتبندیای تثبیتشده به خود گرفت. در قرن نوزدهم در آلمان و انگلستان به نظریهای علمی دگردیسی یافت و به خصوص از آرای داروین بسیار تأثیر پذیرفت.
اصولا مفهوم نژاد امری ساختگی و قدرتمدار است و فرآوردهای گفتمانی است که برای تسلط اروپاییان بر دیگر مردم دنیا طراحی شده است و هسته مرکزی ایدئولوژی اروپاییان در عصر استعمار محسوب میشده و بردهداری و کشتار بومیان را توجیه میکرده است.
هر چند رگههایی ابتدایی و جسته و گریخته از نژادپرستی در تمدنهای باستانی بردهگیر به ویژه مصریان یافت میشود، اما مفهوم نژاد و نژادپرستی در معنای امروزین خود امری اروپایی، متأخر و وابسته به بردهداری و استعمار است که تعریف مشخصی دارد.
اگر به تاریخ تمدن بشریت نگاه کنیم، قبل از دوران استعمار ما پدیده ای به نام نژادپرستی مشاهده نمی کنیم. هرچند نژاد امری واقعی و بر زبانها ساری و جاری بوده است. جنگها و حاکمیتها بر اساس نژاد تشکیل یا تقسیم نمی شدند. اگر فرمانده یا حاکم یا قبیله ای ترک، عرب، فارس، کرد، هندو، ژرمن یا سفید پوست یا زردپوست بر منطقه ای غالب می شد به معنای برتری نژاد غالب و پستی نژاد مغلوب نبود. حکومتها از عناوین نژادی فارغ بودند. در دوران پیشا استعماری حکومتی به نام ترکیه یا عربستان یا کردستان تشکیل نشده است. هرچند ترکها یا عربها یا کردها بانی و بنیانگذار آن حکومتها بوده باشند. اینکه به ورود اسلام به مناطق دیگر ورود اعراب گفته می شود، نامگذاری و عنوان جدیدی است. در ایران، باستانگرایان دوران رضاشاه پهلوی این عنوان را به کار بردند. اینکه ارمنستان و مغولستان وجود داشته است به معنای حاکمیت و برتری نژادی نبوده است. ارمنستان منطقه ای جغرافیایی بوده است و مغولها هم هیچگاه ادعای حکومتی تحت نام مغولستان نداشته اند.
در واقع نژاد پرستی و نژاد گرایی چنانچه اشاره رفت، اول دلایل اقتصادی داشت. یعنی توجیه گر برده داری بود. سفید پوستان برای به بردگی گرفتن سیاهپوستان قوی و زورمند به تئوری بافیهای برتری نژادی متوسل شدند. در مرحله دوم جنبه سیاسی پیدا کرد. دولتهای استعماری در دو قاره آسیا و آفریقا با قدرتهای فرا نژادی مواجه شدند که می توانست به قدرتی بالفعل در برابرشان تبدیل شوند.
چینیها و هندیها امپراتوریهایی در شرق و جنوب آسیا تشکیل داده بودند. آنجا مبدا جاده تاریخی ابریشم بود. دو امپراتوری ایران و عثمانی در شرق میانه و شمال آفریقا وجود داشت که فرا نژادی بودند. این منطقه با کشف نفت جایگاه خاصی پیدا کرده بود. این امپراتوریهای فرا نژادی باید متلاشی می شدند. با توجه به قدرت تکنولوژیک کشورهای استعمارگر شکست این امپراتوریها ساده و امری سهل بود. اما تنها شکست دادن این امپراتورها کافی نبود. باید متلاشی می شدند. تا توانایی آنها تا ابد نابود شود.
سالها بود دراین مورد تحقیق و بررسی میدانی می کردند. حضور تعداد بیشماری افراد تیزهوش و اندیشمند و شجاع تحت نام شرق شناسان و هیاتهای تبشیری برای یافتن راهکار پایان دادن به این مشکل بود. تاسیس مراکز قدرتمند و توانای شرق شناسی در هلند و اسپانیا و فرانسه و آلمان و انگلستان برای رسیدن به این آرمان بود. چاره کار را در طرح و ترویج نژاد و نژادگرایی دیدند. اول از صاحبان قدرت امپراطوریها شروع کردند. آنها را نژادگرا کردند. حاکمان امپراطوریهای چین و هند و عثمانی در سالهای آخر عمر امپراتوریشان به شدت نژادپرست ظاهر شدند. اذیت و آزار دیگران به دلایل اینکه نژادی غیراز نژاد خانواده امپراطور دارند بیشتر و بیشتر شد. این ایده به نژاد و قومیت حاکمیت تعمیم داده شد. ترکها در امپراتوری عثمانی، چینیها در امپراتوری زرد و هندوها در امپراتوری جنوب آسیا و در امپراتوری ایران فارسها خود را برتر از سایر اقوام دانستند. سایر اقوام تنها به دلیل قومیت متفاوتشان مورد تعدی و آزار قرار می گرفتند. از امتیازات لشکری و کشوری و اقتصادی محروم می شدند. افراد غیر بومی یا بومیان مزدور به عنوان حاکم و ارباب بر آنها تحمیل می شد. سایر اقوام مثل کردها و عربها و سیکها و تاجیکها و مغولها و تبتیها و تایلندیها و مالاییها و غیره احساس تبعیض نمودند. در سطح قدرت سیاسی و اقتصادی و حتی منطقه ای این احساس تبعیض به وضوح مشاهده می شد. اقوامی تنها بدلیل قومیتشان و ملتهایی تنها بدلیل ملیتشان مورد اذیت و آزار قرار گرفتند. حالا زمان صدور پدیده نژاد گرایی به ملتهای منطقه فرارسیده بود. در شرق میانه از اعراب و اقلیتهای غیر مسلمان بهره برداری کامل شد. با تکیه بر اطلاعات شرق شناسی و توصیه های موسسات شرق شناسای و مراکز تبشیری، افراد شایسته ای مثل لورنس عربستان به منطقه گسیل شدند و چون تشکیل یک دولت و یک کشور عربی با آن وسعت و جمعیت و منابع و ثروت بالقوه خطرناک بود، برای آنها بیش از بیست دولت ـ ملت تاسیس کردند. در امپراتوری چین مالایای و تایلندی ها را جدا کردند .
حالا دیو نژاد از چراغ خارج شده بود. استعمار و استعمارگری به آسانی بر آفریقا و آسیا چنگ انداخت. با مرور زمان و تغییر شرایط و بروز جنگهای جهانی بین استعمارگران، جنبشها و نهضتهای استقلال طلبی در آفریقا و آسیا شروع و جهانی دیگر پدید آمد. دولت ـ ملتهایی تاسیس شدند. استعمارگری برچیده شد اما ایده نژاد پرستی در منطقه باقی ماند و رایج شد. حکومتهای تازه تاسیس بر اساس نژاد و ملیت، که دارای قدرت و امکانات بودند، اذیت و آزار سایر اقوام و ملل را بیشتر کردند. هرآن چه را به خود روا می دانستند برای سایر اقوام ممنوع کردند. عرصه فعالیتهای اقتصادی را بر آنها تنگ کردند. افرادی از خود را بر آنها گماشتند. دایره حضور افراد غیر هم قومیتی خود را در مراکز حساس کشوری و لشکری تنگ نمودند. حتی حضور آنها را در دانشگاهها و مراکز علمی محدود نمودند. بر فرهنگ و زبان و ادبیات آنها نظارت و تصمیمات خاص داشتند. جامعه بر اساس نژاد به خودی و غیر خودی تقسیم و شهروندان درجه بندی شدند. کودکان سایر اقوام را مجبور کردند با زبان نژاد حاکم درس بخوانند و آنها را از آموختن به زبان مادریشان محروم کردند. عدالت و منطق در ارتباطات بین نژادی کاملا برچیده شد. تا جایی که مثلا در دولت ـ ملت تازه تاسیس شده ای به نام ترکیه، که نام آن ریشه نژادپرستانه دارد، کردها را از نام تاریخی خود محروم و با نام ترک کوهی صدا می کردند. حتی نامهای تاریخی شهرها و روستاها و دشتها و کوهها و رودخانه ها را تغییر دادند. زبان و ادبیات کردی ممنوع شد. شعرای کرد حق سرودن شعر به زبان کردی را نداشتند. مناطق کردنشبن محروم نگهداشته شدند. تنها به دلیل کرد بودن.
اکنون این دیو رها شده دامن اربابان خودش را گرفته است. چهره کریه نژاد پرستی خود را در غرب نیز آشکار کرده است. جهان خسته از یک قرن نژاد پرستی، به باز گرداندن این دیو به چراغ جادویش نیاز دارد. دیگر زمان برده کردن انسانها به دلیل رنگ پوست سپری شده است. تبعیض نژادی اکنون آپارتاید قلمداد می گردد. دوران عقب نگهداشتن و به حاشیه بردن به دلیل تبتی و کرد و ترک و هزاره وعلوی و سنی و ارمنی بودن سپری شده است. هر کشوری یا حاکمانی که با کمترین نشانه نژادپرستی حکومت کنند، خود گرفتار خواهند شد. انقلاب ارتباطات و آگاهی و دانایی به دست آمده ناشی از این انقلاب، دیو نژاد پرستی را به چراغش باز گردانده است. اما متاسفانه هنوز حاکمیتهایی متوجه نشده و از درک این تغییر عاجز هستند. با بیرون انداختن آن دیو، فرشته انسانیت پا به میدان گذاشته است. با آمدن این حق و رفتن آن باطل، جهان بهتری پیش رو داریم.