ریشه های معضل جهانی تبعیض و نژادپرستی

Nayereh-Tohidi نیره توحیدینژاد پرستی ویژگی کشور خاصی نیست  در واقع یک معضل جهانی است منتها با ابعاد و درجات و فرم های گوناگون که در کشورهای مختلف نمودش را می بینیم. نژادپرستی در واقع جنبه های اجتماعی، تاریخی، اقتصادی، آموزشی، روان شناختی و حتی تا حدی نورولوژیک دارد.  نژادپرستی به تمایل و گرایش طبیعی انسان ها به خصوص به جوامع اولیه انسانها که روابط خونی داشتند و گروههای در واقع خانوادگی و خونی بودند، برمیگردد. به گرایش درون گروهی، یعنی ترجیح افرادی که درون گروه هستند براساس یک نوع آشنا پذیری و غریبه هراسی مربوط است. ترجیح خودی به غیرخودی.  بعدها که جوامع پیچیده تر می شوند انواع تفاوت ها، قشربندی ها و گونه گونی ها در جوامع پیچیده تر و وسیع ترو به خصوص شهری شده همراه با پیشرفت تکنولوژی و پیچیده شدن ساختار های اجتماعی و سیاسی و به خصوص نحوه کارکرد قدرت، ایجاد می‌شود. در اینجا  نکته مهم مسئله قدرت است و «نژاد» در واقع در پروسه تاریخی تبدیل میشود به یکی از مبانی هیرارشی یا سلسله مراتب قدرت و سلطه در جامعه. وقتی شرایط نامطلوب میشود، مخصوصا محدودیت منابع مطرح می شود یا افراد در جامعه در گروههای مختلف به رقابت بر سر منابع و مایحتاج محیط زیستی خود می‌افتند و احساس ناامنی و ضیق منابع می‌کنند طبعاً تفاوت های گروهی عمده تر می شوند یا بستری می‌شوند برای ربط دادن مشکلات جامعه به آن تفاوت های گروهی. مثلا در آلمان نازی مشکلاتی را که جامعه داشت همه را کانالیزه کردند در وجود یهودی ها، کولی ها و بعدها کمونیست ها و حتی همجنسگرایان و آنها را قربانی مشکلات و استیصال و اضطراب های خودشان کردند.

تبعیض، ابزار اعمال قدرت

این ها را به طور کلی می گویم که بدانیم گاهی نژاد، گاهی یک قومیت، گاهی مذهب، گاهی جنسیت ، و گاه طبقه اجتماعی مبنای اصلی تفرقه ها و شکاف های اجتماعی می شوند. البته معمولا تقاطع یا تلاقی همه این عوامل، موقعیت اجتماعی یا منزلت یک فرد در سلسله مراتب قدرت را تعیین میکند. و بسا اوقات هر یک از این عوامل به عنوان ابزار به کار میروند برای ابراز قدرت و برای  تأمین منافع گروه حاکم. در میان تفاوت های گروهی، اگرچه تفاوت نژادی به دلیل تفاوت رنگ و فیگورهای چهره و اندام  خیلی بارزتر و مشخص تر و قابل رویت تر هست اما در واقع تصنعی تر و غیر علمی ترین مبنای تفاوت‌های انسانی است. تعصبات و طرد و دیگر ستیزی، دیگرسازی، غریبه ستیزی، خارجی ستیزی در مقابل و برعکس آن یعنی تحمل، رواداری، پذیرش، تکثر، کثرت‌گرایی ،همکاری، همبستگی،  پلورالیسم و چند گونگی که لازمه  دموکراسی هست؛  اینها در بخصوص جوامع مدرن با هم در کشمکش هستند و ما تقریبا در همه جوامع هردو سر این گرایش ها را میبینیم یعنی از یک سو  تعصب و دیگر ستیزی را در اشکال مختلف می بینیم و از سوی دیگر تلاش خیلی از انسان ها و شهروندان و مصلحین اجتماعی برای همبستگی اجتماعی، برای تکثر و پلورالیسم و چندگانگی و پذیرش آن چندگانگی ها را.

برتری نژادی هیچ مبنای علمی ندارد

نژاد پرستی ویژگی کشور خاصی نیست  در واقع یک معضل جهانی است.  نژادپرستی به تمایل و گرایش طبیعی انسان ها به خصوص به جوامع اولیه انسانها که روابط خونی داشتند و گروههای در واقع خانوادگی و خونی بودند، برمیگردد. به گرایش درون گروهی، یعنی ترجیح افرادی که درون گروه هستند براساس یک نوع آشنا پذیری و غریبه هراسی مربوط است. ترجیح خودی به غیرخودی.

نژاد همچنان که گفتم تصنعی ترین مبنای جداسازی هاست؛ چرا تصنعی؟  چون هیچ گونه مبنای علمی طبیعی و ژنتیک برای برتری یا کهتری نژادی نداریم یعنی برخلاف تصورات قدیمی، مثلا سیاه پوست ها چند ژن ویژه که مخصوص سیاهان باشد ندارند. پیگمنت ها (رنگدانه ها) که ژن آن در همه انسان ها وجود دارد، درجات مختلفی از رنگ پوست ایجاد میکنند که در انسان های مناطق جغرافیایی و آب و هوای حاره (استوایی) در فرایند طولانی تاریخی درجات تیره تری ازرنگ پوست را ایجاد کرده اند. البته در موارد نادری از نقصان ژنتیکی که آلبینیسم نامیده میشود، انسان فاقد رنگدانه ها یعنی زال به دنیا میاید( با مو، پوست وچشم بدون رنگ). والا تفاوت در رنگ پوست و رنگ یا نوع مو و فرم اعضا صورت و بدن که معمولا مبنای دسته بندی های نژادی قرارمیگیرند، بنیاد درستی برای درجه بندی یا رتبه دادن به انسا ن ها در زمینه درجه تعقل و هوش و امثال آن نیست.

البته سالها هم  در علوم اجتماعی و علوم انسانی و هم در زیست شناسی و علم ژنتیک، نژاد مورد  بررسی و بحث و جدل بوده است. مثلا در امریکا پدر  “نژاد گرایی علمی” ساموئل جورج مورتون بود که در قرن نوزدهم یک سری تحقیقات انجام داد. او یک پزشک و نچرالیست بود و یک سری جمجمه های انسان های مختلف را از قاره ها و مناطق مختلف جمع آوری و مورد بررسی قرار داد. او این جمجمه ها را دسته بندی هایی کرد و انسان ها را بر اساس نژاد های مختلف تقسیم بندی کرد و به هر کدام به تناسب حجم جمجه نمره هوشی ورتبه برتری و کهتری داد به طوریکه او جمجمه حجیم تر یک آلمانی را نمایانگر نژاد سفید برتر و باهوش ترین نژاد تلقی کرد و بعد به ترتیب  آسیایی ها، بومی های آمریکا و سیاه پوستان آفریقایی را نژادهای کهتر به حساب آورد. او معتقد بود آفرینش هر کدام از نژادها ریشه یا اصل جداگانه ای داشته است.  جالب این است که جمجمه ها ی مورد بررسی او هنوز در موزه پن در پنسیلوانیا وجود دارند و شاید هنوز عده ای به خصوص در ایالت های جنوبی آمریکا طرفدار تئوری های او هستند. یعنی  همان یازده ایالتی که تاریخچه قوی تری در نژادپرستی و برده ‌داری داشته اند. آنها  در حمایت از برده داری از آمریکا جدا شده، ائتلاف (کنفدرت) را تشکیل داده  کشور را به جنگ داخلی خونینی کشانده بودند (1861-1865).

اما با پیدایش علم ژنتیک مدرن در قرن بیستم، اعتقاد به برتری نژادی از حوزه علوم بیرون رانده شد. عده ای از شاگردان سابق مورتون نادرستی روش پژوهشی و جانبدارانه و غیر علمی بودن نتیجه گیری های او را بر ملا کرده بودند. از جمله این که مورتون به تفاوت اندازه و حجم جمجمه ها در درون هر گروه نژادی توجه نکرده بود. امروزه در محافل علمی و دانشگاهی اساساً بحث برتری نژادی را رد کرده‌اند و دیگر طرفداری ندارد یا حداقل کسی علنا طرفداری نمی کند. اما آن پروژه آقای مورتون و امثال آن در قرن 19 در واقع به نوعی ایدئولوژی برتری جویی سفید پوست ها را در دوران برده داری توجیه می کرد و در خدمت آن نظام اقتصادی و سیاسی قرار گرفت چون به هر حال هر سلسله مراتب قدرت مثل خود سلطه استعماری یک نوع توجیه ایدئولوژیک هم لازم دارد.

تحقیقات علمی سالهای اخیر به خصوص دو سه دهه اخیر نشان می‌دهد که اکثر دانشمندان بر سر حداقل دو واقعیت علمی به توافق رسیده اند: اول اینکه انسان ها از لحاظ ساختار ژنتیکی بسیار به هم نزدیک و شبیه هم هستند به رغم تفاوت های ظاهری و رنگ پوست و غیره. به استثنای دوقلوهای همسان، بقیه انسان ها ژن هایی دارند با تفاوت‌های بسیار اندک و اشتراکات زیاد. در واقع می‌شود گفت که جوامع انسانی را می‌توان در یک شجره خانوادگی جا داد و همگی ازیک شجره یا یک خانواده هستند.

یافته دوم این است که انسانهای امروز به‌رغم تکثر و تفاوت های مختلف در واقع همه منشاء آفریقایی دارند. یعنی در اصل همه افریقایی تبارهستیم. نوع انسان هموساپین در آفریقا تحول پیدا کرد. جزئیات زمانی آن را دقیقاً نمی دانیم و هنوز روی آن کار می‌شود ولی میدانیم که تحولات (موتاسیون) رنگ در پوست انسان ها در واقع قبل از اینکه حیوانات به شکل حیوان انسانی امروز در بیایند صورت گرفته بوده که ناشی از تحولات محیطی جغرافیایی و آب و هوا و ارتفاعات و غیره بوده است. به عبارت دیگر می توان گفت که از ۹۹۶ هزار سال تا ۲۹ هزار سال گذشته این موتاسیون های رنگ پوست و تفاوت هایی که ما اسمشان را تفاوت نژادی می گذاریم صورت گرفته است و شاید مثلا حدود ۶۰ هزار سال پیش وقتی انسان هموساپین آفریقا را ترک کرد و به جاهای دیگر سفر و مهاجرت کرد با انسان نوع نئاندرتال در خاورمیانه آمیزش داشته و آنچه که ما انسان امروزی می نامیم در واقع حاصل این  آمیزش ها بوده است.

چرا نژادپرستی همچنان وجود دارد؟

«نژاد» در پروسه تاریخی تبدیل میشود به یکی از مبانی هیرارشی یا سلسله مراتب قدرت و سلطه در جامعه. وقتی شرایط نامطلوب میشود، مخصوصا محدودیت منابع مطرح می شود طبعاً تفاوت های گروهی عمده تر می شوند یا بستری می‌شوند برای ربط دادن مشکلات جامعه به آن تفاوت های گروهی. مثلا در آلمان نازی مشکلاتی را که جامعه داشت همه را کانالیزه کردند در وجود یهودی‌ها، کولی‌ها و بعدها کمونیست‌ها و حتی همجنسگرایان و آنها را قربانی مشکلات و استیصال و اضطراب های خودشان کردند.

اگر برتری نژادی بی معناست یعنی هیچ گروه ژنی برای نژاد نداریم و از این نظر بی معناست پس چرا نژاد پرستی هنوز وجود دارد و مثلاً در آمریکا ما امروز با یک جنبش یا حداقل اعتراض های سراسری و حتی بین المللی بر علیه نژادپرستی مواجه هستیم؟ دانشمندان گاهی گفته اند نکند که یک نوع گرایش ژنتیکی نسبت به هراس از تفاوت ها وجود دارد مثلاً هراس از رنگ سیاه. اگر یادتان باشد محمدعلی کلی صحبتی دارد می‌گوید “چشمم را باز کردم دیدم هر چیز بدی را سیاه می نامند، انگار همه چیزهای بد سیاه است. چرا این طور است؟ چرا رنگ سیاه را بد می‌دانیم؟”  لذا یک سری آزمایشهای بیولوژیستی و نورولوژیستی هم روی این مسئله انجام شده است که من نمی خواهم وارد جزئیاتش شوم. مثلا سال ها پیش یک سری آزمایش عصب‌شناسی نشان داد که منطقه‌ای در مغز وجود دارد که به آن امیگدالا می‌گوییم و در ارتباط با عواطف است، منطقه حساسی است که به ویژه تشخیص خطر و تهدید را می دهد و انسان را در مقابل تهدید آماده دفاع و متوجه خطر می‌کند. دیده اند که وقتی عکس چهره های سیاه پوست ها را  در معرض دید افراد سفید قرار می دهند بخصوص هرچه این تیرگی با رنگ پوست سفید هایی که مورد آزمایش قرار دارند تفاوت بیشتری دارد آمیگدالا فعال میشود و گارد میگیرد. جالب این است که آزمایش‌های بعدی نشان داد که این گارد گرفتن و یکدفعه فعال شدن آمیگدالا اولاً با درجات مختلف در انسان های سفید مختلف دیده میشود، ثانیا معمولا از سن چهارده سالگی به بعد مشاهده میگردد، یعنی قبل از ۱۴ سالگی این عکس العمل را در نورولوژی انسانهای سفیدپوست نسبت به سیاهان نمی‌بینیم.  همین نتیجه گیری به خصوص وقتی آزمایش های بعدی توسط دانشمندان مختلف هم همین را نشان داد، تایید شد که این هراس  یک پروسه  آموخته شده است یعنی ترس از سیاه نه یک عکس العمل ژنتیکی یا نورولوژیک صرف بلکه حاصل یک فرایند آموزش و یادگیری است. چنانکه دیده اند که افراد سفیدی که دوستان متعدد از رنگ‌ها و نژادهای مختلف داشته‌اند خیلی بی تفاوت از این عکسها می گذرند و امیگدالای آنها تحریک نمیشود ولی کسانی که هیچ نوع آشنایی با نژادهای دیگر نداشته اند دچار هراس می شوند.  روانشناسان تربیتی نتیجه گرفته اند که یکی از مهم ترین راه های از بین بردن تعصب ها و هراس از دیگری متفاوت، آمیزش، همکاری و آشنا شدن با گروه‌های مختلف است. یعنی هرچه جامعه تکثرگراتر، و فرصت آمیزش و آشنایی و معاشرت با گروه های مختلف جنسی، قومی، نژادی، مذهبی بیشتر باشد ابعاد مشترک انسانی همدیگر را بیشتر تشخیص می‌دهند، در نتیجه کلیشه‌ها کمتر شکل می گیرد ولذا  تعصبها به تدریج کمتر و کمتر میشود.

در علوم اجتماعی و علوم انسانی نیز در روی مسئله نژاد خیلی کار شده است.  مثلاً در دانشکده های حقوق به خصوص دهه 1980 در آمریکا  مبحثی که خیلی رواج پیدا کرد critical race theory تئوری انتقادی نژاد است که در واقع شباهت‌هایی دارد با مباحثی که در مکتب فرانکفورت تحت عنوان تئوری انتقادی مطرح بوده است. مثلا مباحث مربوط به فمینیست ها، مارکسیست ها، پست مدرنیست ها که چگونه می آیند جامعه را نقد می کنند؛ فرهنگ را نقد می‌کنند و مبانی قدرت در آن جامعه را نقد می‌کنند؛ در واقع نه تنها نقد می‌کنند بلکه تلاش در تغییر آن هم دارند. این یک نهضت فکری و علمی و اجتماعی و جامعه‌شناختی و حتی فلسفی است که سالهاست در دانشگاه‌ها رواج دارد و ادبیات وسیع و گفتگو و جدال های نظری وسیعی هم در آن هست که آیا این تئوری انتقادی نژادی یک تئوری جدی است یا صرفا مبنای گله گذاری و ناراحتی دارد که به هر حال حاصل ستم نژادی بوده و آیا راه‌ حل درستی ارائه می‌دهد یا نه. بسیاری از مفاهیمی که امروز در ادبیات مربوط به مبارزات نژادی به کار میبریم مثلاً white privilege امتیاز سفیدپوست بودن ، یا whiteness as a property سفید بودن به مثابه یک ملک، یعنی وقتی سفید هستی از یک سری امتیازهایی برخورداری ک ‏یک غیر سفید ندارد . یا مثلاً نژاد‌پرستی سیستمیک و نهادینه شده به چه معناست یا نژادپرستی درونی شده و ستم نژادی درونی شده به چه معناست،  و چرا باید برای جبران سالهای متمادی برده داری نژادپرستانه باید مدتی به نفع ستمدیدگان تبعیض جنسی و تبعیض نژادی، به تبعیض مثبت متوسل شویم ( affirmative action ). همه اینها از مفاهیم و مقولاتی است که برمی گردد به همین مباحثی که درون علوم انسانی و علوم اجتماعی در رابطه با مسئله نژادی وجود دارد که بسیار مباحث مفصلی است و بسیار مناقشه هم در آن هست.

ویژگی های نژاد پرستی در آمریکا: خانم عبادی به درستی گفتند که ما در ایران به آن شکلی که در کشور آمریکا مسئله سیستمیک نژادی داشته اند، مسئله نژادی نداریم. اما به این معنا نیست که ما در ایران گرایش‌های نژادپرستانه نداریم یا اصلاً ارزش ها و فرهنگ ها و هنجارهای مبتنی بر تعصبات نژادی نداریم. البته که داریم و باید اتفاقاً روی آن هم کار بشود چون الان در دانشگاه‌ها به خصوص و کمپانی‌ها، ادارات و همه‌جا در آمریکا درنتیجه این بیداری وجدانی وسیع تری که به وجود آمده دارند یک نوع بازبینی و یک نوع انتقاد از خود سراسری می‌کنند راجع به میراث برده داری در آمریکا که بیش از همه در خشونت پلیس علیه سیاه پوستان متجلی میشود . در دانشگاه ها از جمله در دپارتمانهای مختلف قوم شناسی Ethnic Studies و area studies مثلا خود من که مسئول برنامه Middle Eastern and Islamic Studies  هستم و یا آن ها که Asian American Studies, African Studies و Latino/a Studies را مدیریت میکنند داریم با همدیگر جلسه می‌گذاریم و همدیگر را در باره روابط میان اقوام و میان نژادها آموزش می‌دهیم. خوب ایرانی‌ها هم این را لازم دارند و ما خوشبختانه داریم می بینیم که در جاهای مختلف این نوع جلسات آموزشی، هم در مورد برخوردها و گرایش‌های نژاد گرایانه در درون ایرانی‌ها و هم ضرورت آشنایی ایرانیان به عنوان یک گروه اتنیکی جدید در کشورهای آمریکا، کانادا و اروپا با مسائل قومی و نژادی کشور میزبان، وهم تجربه های احیانا تبعیض آمیزعلیه ایرانیان مورد بحث و تبادل نظر قرار میگیرد که لازم و مفید است و ما را در بطن مباحث مربوط به این تنش ها قرار داده و نحوه درست برخورد با آن ها را می آموزاند.

چرا جنبش ضدنژادی در آمریکا جهانی شد؟

اگرچه تفاوت نژادی به دلیل تفاوت رنگ و فیگورهای چهره و اندام  خیلی بارزتر و مشخص تر و قابل رویت تر هست اما در واقع تصنعی تر و غیرعلمی ترین مبنای تفاوت‌های انسانی است. تعصبات و طرد و دیگر ستیزی، دیگرسازی، غریبه ستیزی، خارجی ستیزی در مقابل و برعکس آن یعنی تحمل، رواداری، پذیرش، تکثر، کثرت‌گرایی ،همکاری، همبستگی،  پلورالیسم و چند گونگی که لازمه  دموکراسی هست؛  اینها در بخصوص جوامع مدرن با هم در کشمکش هستند و ما تقریبا در همه جوامع هردو سر این گرایش ها را میبینیم یعنی از یک سو  تعصب و دیگر ستیزی را در اشکال مختلف می بینیم و از سوی دیگر تلاش خیلی از انسان ها و شهروندان و مصلحین اجتماعی برای همبستگی اجتماعی، برای تکثر و پلورالیسم و چندگانگی و پذیرش آن چندگانگی ها را.

حالا ضمن تمرکز در مورد آمریکا، سعی می کنم چند سوال را سریع جواب بدهم. آیا در آمریکا نژادپرستی بیش از کشورهای دیگر است یا آمریکایی‌ها بیشتر نژاد پرستند.  من جواب خواهم داد هم بله هم نه؛ به چه دلیل؟ چون دموکراسی آمریکا یک ویژگی پارادوکسیکال داد. از یک طرف در سیستم اقتصادی آمریکا از همان سالهای اولیه پی ریزی، یک ستون کج و معیوب –بدون طرح قبلی اما عملا– گنجانده شد که آن هم شکل گیری تدریجی سیستم برده داری بود. دموکراسی آمریکا بر مبنای پیشرفته ترین قوانین مدرن آن زمان و تساوی حقوق (البته ابتدا فقط برای مردان سفید پوست) بنا گردید. اما عملا با تسخیر سرزمین های بومیان و جنگ های نابرابر و کشتارها ی سرخ پوستان و بعد ها آغاز تدریجی تجارت برده، و به بند و بیگاری کشیدن میلیونها سیاه پوست که به زوراز آفریقا به “دنیای جدید” آورده شده بودند، به ایجاد  نوعی از استعمار و احیاء نوع جدیدی از برده داری و در نتیجه نظامی آکنده از ضد و نقیض از لحاظ اخلاقی و سیاسی و اقتصادی منجر گردید. از طرف دیگر آمریکا در عین حال جامعه ای گردید باز و تکثرگرا و ثروتمند و مطلوب مهاجران گوناگون . چرا که درآن به رغم تفاوت های نژادی، قومی، جنسی و مذهبی و عقیدتی، دسترسی اکثر مهاجران به امکانات و فرصت های بسیار و رفاه نسبی، زندگی آزادانه و شهروندی حقوقمند بیش از بسیاری کشورهای دیگر فراهم شد. البته این حقوق شهروندی و پلورالیسم روبه بهبود آمریکا نتیجه بیش از 200 سال مبارزات و مباحثات و نقد های دائمی از سیستم و تلاش های اصلاحی مداوم توسط سازمانها مدنی، اتحادیه های کارگری، مبارزات حزبی و جنبش های اعتراضی و مدنی، به خصوص جنبش حق خواهی زنان وجنبش ضد نژادپرستی و حق خواهی سیاه پوستان به علاوه نزدیک به پنج سال جنگ داخلی خونین برای برانداختن برده داری بوده است.

با توجه به این پیشینه های تاریخی است که میتوانیم به این سوال پاسخ دهیم که چرا خشونت پلیس در یک شهر آمریکایی در ایالت مینه سوتا در 25ماه مه 2020 یک چنین عکس العمل اعتراضی سراسری ملی و حتی جهانی ایجاد کرد در حالیکه کشتارهای شبیه آن در کشورهای دیگر معمولا چنین عکس العملی ایجاد نمیکند. آیا این خشونت پلیسی که ما در آمریکا می بینیم تنها مظهر یا مظهر اصلی بقایای نژادپرستی آمریکاست  یا ابعاد دیگری هم دارد؟ چرا قتل جورج فلوید که توسط پلیس آمریکا صورت گرفت وجدان جهانی را به درد آورد؟ چه اشتراکاتی، چه هم حسی هایی بود که ما می بینیم در خیلی از کشورهای دیگر هم مردم را به خیابان‌ها کشاند. خوب برای اینکه به این سوال ها به طور خلاصه جواب دهیم علاوه بر پیش زمینه تاریخی، باید بستر خاص زمانی و مکانی این حادثه را که به نظر من یک بسترگلوکال یعنی جهانی محلی بود را هم توضیح بدهیم چرا این بستر بر خلاف نمونه های دیگر، مثلاً در ایران سرکوب بی رحمانه سپاه در عرض سه روزاعتراض به مرگ بیش از سیصد نفر انجامید (در اعتراضات عمدتا اقتصادی آبان ماه سال 2019/1398 ) که رویترز تعداد کشته ها را  1500 نفر اعلام کرد؛جهانیان وجدانشان به درد نیامد ولی مثلاً کشتن یک فرد در آمریکا این همه عکس العمل ایجاد کرد؟

دلیل این که این مورد خاص اینقدر عکس العمل ایجاد کرد هم افزایی چند عامل در هم تنیده بود. آن بستر خاص و آن لحظه‌ خاص تاریخی، یک عامل این بود که درست زمانی که پندمی جهانی یعنی مسئله کرونا پیش آمده بود و ما مردم در قرنطینه بودیم و خود این یک حالت خستگی، اضطراب، چشم‌انداز وحشتناک بیکاری میلیونی و فقری که در  چشم انداز مردم بود را به نمایش گذاشته بود؛ بنابراین همه در یک حالت به قول انگلیسی زبانها  agitated یعنی برافروختگی بودند.

دوم این که  وقتی که یک بیماری طبیعی که از شرایط طبیعی برخاسته مثل ویروس کرونا که همه جهان را مورد حمله قرار داده،  قاعدتاً باید انسان ها به هم نزدیک تر بشوند مثل زمان زلزله و فرایندهای وحشتناک طبیعی و با هم به یک همدلی و همکاری برسند؛ با این که اوائل این قضیه این طور شد و همه متوجه بودند که باید یک پاسخ جهانی و همگون و متحد به مسئله کرونا داد؛ ولی بلافاصله همین کرونا باعث شد که تفاوت‌های انسان‌ها در آسیب پذیری نسبت به کرونا هم مشخصتر شود و به خصوص تفاوت نژادی بیشتر محسوس گردد. یعنی در آمریکا مشخص شد که  آسیب پذیرترین افراد نسبت به کرونا همانا سیاهان هستند و بعد گروه های فقیردیگر، چرا؟ به دلیل کمبود دسترسی به امکانات بهداشتی و فقر بیشتر و آموزش‌ها و حمایت‌های قانونی کمتر و دسترسی کمتر آن ها به منابع و غیره.  مینه سوتا یک ایالت مرفه است. من خودم یک سال آنجا در دانشگاه مینه سوتا درس دادم. جای امنی است و جای مطلوبی است برای به خصوص سفیدپوستان. با آن که فقط ۷ درصد جمعیت مینیاپولیس سیاه پوستان هستند اما ۲۲ درصد کسانی که کرونا گرفتند را سیاهان تشکیل می دهند. همچنین سالهاست که بیشتر فقرا و بازداشت شده ها و آنها که تحت حمله پلیس قرار می گیرند و کشته میشوند سیاه هستند.

جالب است که کمپین تحت عنوان “جان سیاهان مهم است” در همان شهر مینیاپولیس در سال 2013 شکل گرفت. کمپینی که امروز نقش برجسته ای در خیزش های اعتراضی اخیر به عهده دارد.   حملات نژادپرستانه پلیس مینه‌سوتا نسبت به سیاهان سابقه تاریخی دارد  و دپارتمان پلیس مینه سوتا بنا بوده است تحت اصلاحات قرار گیرد.

  تحقیقات علمی سالهای اخیر به خصوص دو سه دهه اخیر نشان می‌دهد که اکثر دانشمندان بر سر حداقل دو واقعیت علمی به توافق رسیده اند: اول اینکه انسان ها از لحاظ ساختار ژنتیکی بسیار به هم نزدیک و شبیه هم هستند به رغم تفاوت های ظاهری و رنگ پوست و غیره. در واقع جوامع انسانی همگی ازیک شجره یا یک خانواده هستند.  یافته دوم این است که انسانهای امروز به‌رغم تکثر و تفاوت های مختلف در واقع همه منشاء آفریقایی دارند. یعنی در اصل همه افریقایی تبارهستیم. نوع انسان هموساپین در آفریقا تحول پیدا کرد. شاید مثلا حدود ۶۰ هزار سال پیش وقتی انسان هموساپین آفریقا را ترک کرد و به جاهای دیگر سفر و مهاجرت کرد با انسان نوع نئاندرتال در خاورمیانه آمیزش داشته و آنچه که ما انسان امروزی می نامیم در واقع حاصل این  آمیزش ها بوده است.

عامل دیگری که اینجا هم افزایی کرد این است که یک دختر ۱۷ ساله سیاهپوست  با تلفن دستی خود از این صحنه فیلمبرداری کرد  و آن را در اختیار رسانه ها گذاشت. یعنی اهمیت نقشتکنولوژی جدید. اگر یادتان باشد صحنه تیر خوردن ندا آقاسلطان چگونه یک همدلی جهانی ایجاد کرد چون این  تکنولوژی ارتباطی شهروند-محور،  همه دنیا را ناظر یک فاجعه، یک بی  رحمی یک قتلی که عمداانجام شده بود قرار داد .  اینجا هم شبیه همان اتفاق ،در واقع همه جهانیان آن صحنه ۸ دقیقه و چهل و شش ثانیه را که زانوی پلیس سفید پوست با خونسردیروی گلوی این سیاه‌پوستی بودکه دستانش بسته بود، اسلحه نداشت، مقاومت نمی کرد به او التماس می کرد که نمیتوانم نفس بکشم. یعنی انقدر این صحنه خشن و بی‌رحمانه بود که دل هر انسانی را به درد می آورد. بنابراین عجیب نیست آن چنان عکس‌العمل جهانی را می بینیم و به خصوص که مردم مدتها در خانه‌هایشان قرنطینه بودند اکثریت کسانی که بیرون ریختند جوانان بودند و سفید پوستان و اینها وجدانشان به درد آمده بود و اعتراض کردند و گفتند بس است دیگر تحمل نمی توانیم بکنیم این همه کشتن توجیه ناپذیر سیاهان را توسط پلیس سفید پوست آن هم در کشوری که بناست دموکراتیک و حامی حقوق بشر باشد.

لازم است اشاره کنم که زنان سیاه پوست نقش خیلی مهم رادر مبارزات ضد نژادی در تاریخ آمریکا بازی کرده اند که خود یک بحث جداگانه می‌طلبد ودر ارتباط است با دینامیسم خانواده در میان سیاه پوستان و مباحثی که در جامعه شناسی نژادی آمریکا مطرح شده که خودش یک مبحث جالب و آموزنده است که من الان فرصت ورود به آن را ندارم. اما خوب است متوجه باشیم  که همین الان هم رهبری عمده جنبش فعلی ضد نژادی در امریکا ، یعنی سازمان “بلک لایوز متر”( Black lives matter)، توسط سه زن جوان کنشگر حقوق مدنی پایه گذاری شده که خود نشان دهنده یک واقعیت جالب است .  نقش کلیسا و همبستگی سیاهان با کلیسا و اینکه کلیسا چگونه در واقع محل پناهندگی سیاهان بوده  نیزخیلی مهم  بوده است والبته  من خواهم گفت که چگونه امروزه یک مقدار تفاوت ایجاد شده است. این رشتهتظاهرات که بیش از دوماه  به صورت پراکنده هنوز ادامهدارد (از ۲۵ می تا امروز) به بیش از ۱۵۰ شهر کشیده شد در کشورهای دیگر مثل استرالیا، انگلستان، فرانسه، آلمان اسپانیا، برزیل، بلژیک هم تظاهرات ضد نژاد پرستی داشتیم. .

البته پلیس در کشورهای نیمکره جنوبی (آنچه که قبلا در حال توسعه) می‌گفتیم به خصوص کشورهایی که در آن دموکراسی ضعیف تر است خیلی بیشتر خشونت به خرج می دهد در برخورد با مبارزات، اعتراضات و یا کنترل اجتماعی. مثلاً در آفریقای جنوبی، کنیا،جامائیکا، مکزیک، برزیل،  السالوادور، زیمباوه مناطق اشغالی فلسطین، در ایران خودمان و بسیاری جاهای دیگه ما آمار سرکوب ها و کنترل پلیسی و خشونت پلیسی کم نداریم و در خیلی جاها بیشتر از امریکاست. مثلا در برزیل در ایالات ریودوژانیرو که شش و نیم میلیون جمعیت دارد.  در سال گذشته یک هزار و ۸۱۰ نفر را پلیس کشت. در درگیریهای با گنگ ها، در کوچه خیابان ها و امثال آن، یا از شش هزار و دویست و بیست نفری که در سال ۲۰۱۸ توسط پلیس برزیل کشته شدند از هر چهار نفر سه نفرشان سیاه بود. یعنی می خواهم بگویم این تشابهات را هم در نظر بگیریم  و فکر نکنیم خشونت نژادی پلیس خاص آمریکا است یا لزوماً فقط در آمریکا مردم بیشتر نژاد پرست هستند. در برزیل به همین دلیل در ۷ ژوئن در همبستگی با مردم آمریکا در بیش از ۱۰ شهر هزارها نفر به خیابان ها ریختند و علیه خشونت پلیس برزیل تظاهرات کردند یا مثلاً حتی در یک کشوری مانند اندونزی که اکثرا مسلمان هم هستند با مردمی که پوست تیره تر دارند که معمولاً فقیرتر ها هستند خشونت پلیس خیلی بیشتر است و خیلی گزارش می شود که در بخصوص شرق جاوه خشونت زیادی علیه سبزه ها و تیره رنگهای اندونزی صورت می‌گیرد. شبیه برخوردهایی که با افغانها در ایران می شود در حقیقت خشونت هایی که در مورد افغان ها چه از طرف مردم عادی یا تبعیضاتی که در واقع نوعی نژاد گرایانه یا نژادی کردن تفاوت افغان ها با ایرانی ها هست که اصلاً هیچ تفاوت نژادی هم ندارند . یا در برمه (میانمار)مدتهاست که اقلیت مسلمان روهینگا را برمبنای تعصب مذهبی و نژادی-قومی، تحت تبعیض و حتی کشتار و خشونت های بسیارفرار میدهند.  منتها چون آمریکا ادعایرهبری جهانی را دارد و یکی از قویترین و یا شاید هنوز هم قویترین اقتصاد دنیا را دارد و هم قوی ترین قدرت نظامی دنیا است و معمولا هم نظر میدهد یا در کشورهای دیگردخالت  میکند گاهی نظامی و گاهی سیاسی و نظری و گاهی مثبت، گاهی منفی در مورد حقوق بشر و غیره ؛ وقتی خودش حقوق بشر را به این شکل وحشیانه نقض میکند و خشونت پلیسی به خرج می دهد دست دولتهای دیکتاتوری و خشونتهای دیگر رابیشتر باز می گذارد یعنی به اصطلاح خودش تبدیل به مدل می شود که امثال آقای خامنه ای برای جورج فلوید اشک تمساح میریزد و راجع به نقض حقوق بشر در آمریکا می‌گوید و به روی خودش هم نمی آورد که در ایران چه خبر هست.

درآمریکا 57 درصد پلیس سفیدپوست و 33 درصد سیاه پوست است. سیاه پوستان دو برابر سفید پوستان مورد ایست پلیس و تفتیش قرار میگیرند. برای نمونه، در سال 2018، در حین خدمت 108 پلیس کشته شد و 933 نفر توسط پلیس کشته شدند. که از میان آن ها 331 نفرسفید و 212 نفر سیاه پوست و 155 نفر لاتینی و 201 نفر از گروه های دیگر بودند. توجه کنید که سیاهان فقط 13 درصد جمعیت و لاتین تبار ها 16.5 درصد جمعیت آمریکا را تشکیل میدهند.

مشکل دیگر ناشی از مسلح بودن (آن هم بسیار اوقات بیش ازحد) پلیس است که به دلیل آزاد بودن حمل اسلحه برای همگان ، دور باطل خشونت را تشدید کرده است. آز آن گذشته سیستم آموزشی و خرده فرهنگ غالب بر اغلب دپارتمان های پلیس، هراس و ضدیت با سیاهپوستان را بطور تاریخی نهادینه کرده است. سیاه پوستان میگویند برای ما پلیس عامل کنترل و سرکوب است و نه عامل حمایت و نگهبانی. آنها وقتی وارد محله های سیاه نشین میشوند، انگار وارد قلمرو دشمن و جبهه جنگ شده اند. این خود حکایت از مشکل دیگر ، یعنی فاصله طبقاتی و فقر گسترده تر و در نتیجه نرخ بالاتر بزهکاری در میان سیاهان و محله های فقیرتر آنان است. تکنیکهای دستگیری پلیس مثلاً همین گرفتن گلوگاه یک دستگیر شده از جمله چیزهایی هست که الان شدیداً مورد نقد است و در خیلی از ایالت ها دارد ممنوع میشود.   اگرچه یکی از مشکلات این است که ما آمارو دیتا کافی  نداریم، آمارگیری درست در باره کارکرد پلیسنداریم الان یکی از خواسته های جنبش ضد نژادی در آمریکا این است که حتماً بایستی  پلیسها  به خودشان دوربین وصل کنند و هم اینکه دیتا ها درست جمع شود یعنی ما داده های مشخص ازعملکرد پلیس داشته باشیم . مثلاً ۵۷ درصد مردم معتقدند که بله پلیس نسبت به سفیدپوستان رئوف تر است و بهتر برخورد میکند تا به سیاه پوستان. فقط ۳۹% میگویند که برخورد برابر است. درصد ارتکاب جرایم ۵۳ درصد توسط سیاه پوستان است، دزدی ۶۰ درصد توسط سیاهان است اما باید در نظر بگیریم که اکثریت فقیر ها و بیکاران را هم باز سیاهها تشکیل می دهند.

روانشناسان تربیتی نتیجه گرفته اند که یکی از مهم ترین راه های از بین بردن تعصب ها و هراس از دیگری متفاوت، آمیزش، همکاری و آشنا شدن با گروه‌های مختلف است. یعنی هرچه جامعه تکثرگراتر، و فرصت آمیزش و آشنایی و معاشرت با گروه های مختلف جنسی، قومی، نژادی، مذهبی بیشتر باشد ابعاد مشترک انسانی همدیگر را بیشتر تشخیص می‌دهند، در نتیجه کلیشه‌ها کمتر شکل می گیرد ولذا  تعصبها به تدریج کمتر و کمتر میشود.

در امریکا به ازای هر ده میلیون نفر ۳۱ نفر توسط پلیس کشته میشوند. در آلمان ولی یک نفر و در انگلستان نیم نفر. خوب این آمارها هم قابل توجهند. در آمریکا یکی از مسائل و مشکلاتی که خشونت پلیس را افزایش میدهد این است که مردم حق دارند اسلحه داشته باشند. برای همین پلیس همیشه میترسد  کسی را که میخواد دستگیر کند مسلح باشد. در نتیجه همیشه میخواهد دست پیش رو بگیرد که پس نیفتد در نتیجه چون هم پلیس مسلح است و هم ممکن است سارق یا خلافکار مسلح باشد همیشه هر دو طرف آماده شلیک هستند و در نتیجه تعداد خشونت و قتل  بیشتر میشودد. ۵۸ درصد کشته شده ها در امریکا در سال 2018  مسلح بودند. ۸۸۸  نفر مرد و ۴۲ نفر زن بودند . .

دوره آموزش برای پلیس آمریکا فقط گاهی حتی کمتر از سه ماه و به طور متوسط ۵ ماه است. از ایالت به ایالت فرق میکند ولی در اروپا دو سال پلیس آموزش میبیند. نوع آموزش هم خیلی مهم است،  زمانیکه بعد از دو قرن و نیم برده داری  ملغی شد،  سال 1886، هنوز ایالت های جنوبی یا حتی قبل از لغو این در ایالت های جنوبی پلیس را برای پیگیری برده هایی که فرار می‌کردند به ایالتهای شمالی مامور می کردند. بنابراین پلیس همیشه یاد گرفته بوده  حامی و متحد برده داران و نژادپرستان باشد، مواظب باشه کهبه قول ترامپ  برمعترض ها غلبه (  dominate) کند. یعنی این برخورد و نگرش سلطه به جای مراقبت  وجنگجویی  بهجای نگهبانی .

در واقع سالهاست حتی در دوران اوباما همین بحث شروع شد که باید سیستم پلیس بازسازی شود. بگذریم که این بحث در دوره دوم جنبش ضد نژادی یعنی   در سالهای  دهه شصت وپنجاه به رهبری آدم‌هایی مثل مارتین لوترکینگ، ملکوم اکس و غیره این مبارزات ادامه داشت برای گرفتن در واقع حقوق شهروندی کامل برای سیاهان ولی هنوز سیستم قضایی کیفری در آمریکا عادلانه نشده،  هنوز به اصطلاح یک نوع نژادگرایی نهادینه درش هست یعنی اگر هم قانوناً بایستی که با سیاه و سفید یک جور رفتار بشود عملاً به صورت یک  نورم اجتماعی این تبعیضات ادامه پیدا کرده به خصوص خشونت های پلیسی. برای همین است که جنبش امروز در واقع یک نوع جنبش نوین اجتماعی است. در واقع شاید بشود گفت مرحله سوم جنبش ضد نژاد پرستی در جنبش مدنی آمریکاست که باز همان‌طور که گفتم جامعه مدنی آمریکاست که این  جنبش را تداوم داده است  کهاز سال  2013دوباره متشکل تر شده است.  البته علاوه بر”بلک لایوز متر” گروههای دیگر هم هستند. ولی اگر شما به وب سایت بلک لایوز متر مراجعه کنید می بینید که  ویژگی های خاص خودشان را هم دارند. اول اینکه این جریان از یک حرکت محلی شروع شده درشهر مینیاپولیس و از پایین رفته بالا. خیلی تاکید  روی مبارزات محلیدارند  و البته تشکل سراسری است در امریکا  و شانزده شعبه در ایالت های مختلف از جمله در کانادا هم دارند اگرچه متمرکز روی آمریکا هستند ولی بین المللی هستند. تا حالا هزارها تظاهرات و حرکت‌های لابی کرده اند، شرکت در مجالس شوراهای شهری ،در کنگره ایالت هایعنی حرکت های خیلی سیستماتیک هزارها تظاهرات کوچک و بزرگ گذاشتند در طی این ۷ سال گذشته. این ها معمولاً بر خلاف مثلاً جنبش سال‌های۱۹۶۰، تلاش دارند که رهبری گروهی داشته باشند و از رهبری فردی و کاریزماتیک و مردانه گریزان هستند و بیشتر رهبریچرخشی و شبکه ای دارند و خیلی متکی هستند به شبکه های اجتماعی و اینترنت و بسیج های اجتماعیشان را از همین شبکه‌های اجتماعی انجام می‌دهند و بر خلاف جنبشی که مثلا جسی جکسون یا ال شارپتون راه انداخته بود که خیلی به کلیسا متمرکز هست، اینها مستقل از کلیسا حرکت می کنند در عین حال که ضد کلیسا نیستند ولی نمی خواهند به یک کلیسای خاصی یا حتی به یک حزب خاصی وابسته باشند یعنی هم با حزب دمکرات کار می کنند هم با حزب جمهوریخواه ولی بیشتر تلاشهایشان از طریق حزب دموکرات جلو می رود اما وابسته به هیچکدام نیستند و مستقل حرکت می کنند. در ارتباطات بین‌المللی سمپاتی به فلسطینی‌ها دارند و از شیوه های مبارزات علیه پلیس اسراییل مثل گاز اشک آور…و معتقدند که خیلی از آموزشهای پلیس آمریکا هم تحت تاثیر پلیس اسراییل است. به همین دلیل یک نوع از فلسطینیها یاد می گیرند در مورد تاکتیکهای مبارزه مدنی و نافرمانی مدنی و غیره..

یک ایدئولوژی خاصی را دنبال نمی کنند ولی ۱۳ اصل ارزشی دارند که راهنمای انهاست از جمله پرهیز از خشونت، تکثرگرایی، جهانی نگری، همدلی، عدالت جبرانی،  ادغام گرایی ها intersectionality را  میگذارند.  چون زن ها در ان فعال هستند بخصوص فمینیست‌های سیاه پوست مثل کیمبرلی کرنشا و امثال او خیلی الهام گرفته اند در تدوین خواسته هایشان و خواسته هایی که امروزه مطرح می‌کنند عموماً یکی مسئله دیفاند است که در موردش خیلی بحث و اختلاف است یعنی ای که میگویند پلیس رو دیفاند کنیم یعنی بودجه اش را  ازش بگیریم البته خوب این به معانی مختلف تعبیر میشود یعنی مثلا بعضی ها می گویند این به معنای محو کامل پلیس نیست بلکه می‌خواهیم پلیس بازسازی شود  بشود مثلا خانم نانسی پلوسی میگوید  یعنی باز سازی کنیم ولی بعضی ها میگن.  اینا هر کدام معنی مهم سیاسی و عملی دارد که مرتب در موردش بحث می شود به این معنا که باید اصلاً همه ان رهبری و ساختار و فرهنگ و قوانین و نوع آموزش رو در مورد پلیس عوض بشود و بعد شود و دیگر اینکه غیر از دیفاند و دیسمنتل اخیرا در موردش صحبت می شود demilitarize یعنی اینکه اسلحه رو از دست پلیس گرفتن . یواش یواش بحث پرداخت غرامت مطرح میشود جالب است که همین دو روز پیش در ایالت کارولینای شمالی در شهر اشویل برای اولین بار در تاریخ آمریکا شورای شهر با اکثریت آرا و با ۷ را یبدون رای مخالف رای دادند که غرامت بپردازند به دلیل میراث برده داری به سیاهان ان شهر. و البته غرامت به این معنا نیست که پول بپردازند بلکه میخواهند بودجه بذارند برنامه های رفاهی برنامه های اجتماعی یا شغل ایجاد کنند برای سیاه ها مراکز بهداشتی و امثالهم.


  • این نوشتار متن سخنرانی مجازی خانم توحیدی در کانون اندیشه در ونکوور کانادا (18 ژوئیه 2020  ) است که از فایل صوتی پیاده شده است.