حیف شد که رفت…
خانم حبیبی هم رفت. فرنگیس حبیبی. حیف، حیف، هزار حیف. تسلیت؛ تسلیت به همه کسانی که او را می شناختند. هزار بار تسلیت.
فرنگیس حبیبی از فعالان کنفدراسیون خارج از کشور و از مدیران رادیو فرانسه پس از انقلاب بود.
نویسنده و فعال سیاسی و اجتماعی و صاحب اثر و… ؛ اما آنچه از او برای من بسیار جالب و جذاب بود شخصیت محکم و مدیریت قوی و ثبات قدم او و تجربه اندوزی اش در گذر سالیان عمر بود. «سال» ها بر او نگذشته بودند، بلکه او بود که سوار بر سرنوشتش بود و قدم قدم تجربه اندوخته بود. آسیاب زمان گیسوانش را سپید نکرده بود این رنگ هشیاری و تجربه اندوزی و پختگی بود که بر چهره و گفتار و رفتار او پاشیده شده بود. تجربه ای که نگاه به صلح و مهر و آزادی و آبادی میهن و مردمش داشت.
وقتی در ایران بودم آشنایی ام با خانم حبیبی از طریق تلفن و مصاحبه هایی بود که خودش با آن صدای دلنشین و خاص اش برای رادیو فرانسه انجام می داد. صدایی خاص، مثل صدای خاص خانم عاطفی قصه گو. این صدا اما راوی قصه پرغصه ما بود. قصه همه شوریده سران آرمانگرای در جستجوی آزادی و عدالت و مهر و محبت برای همه مردمان.
گاه قبل و بعد از مصاحبه هم صحبت هایی می کردیم. می دانستیم که گوش های دیگری هم می شنوند. ولی چندان اعتنایی نمی کردیم. دو مصاحبه از همه آن مصاحبه ها برایم پرخاطره بود و هر دو در باره اعدام های 67 در دو سال مختلف؛ که قصه اش را مجال دیگری می بایست…
خانم حبیبی تحصیلکرده پر شور و آرمانگرایی که بعد از انقلاب به تصور تحقق رویاهایش به ایران برگشته بود اما چند سالی بعد دوباره ناامیدانه از وطن رخت بربسته بود؛ پس از دوران اصلاحات دوباره و این بار در کسوت یک اهل رسانه از سوی رادیو فرانسه سفرهایی به ایران داشت. در این سفرها بود که از نزدیک با وی آشنا شدم. هر بار به خانه مان می آمد. و این بار دیدم که آن صدای خاص از آن یک شخصیت خاص است. می گفت مادرش مدیر دبیرستان بوده است. استحکام شخصیتی و ظرافت مدیریتی یک زن قوی و ثابت قدم و استوار بر راه و عقیده و پرنسیب ها و اصولش را می شد یکجا در فرنگیس حبیبی دید.
وقتی هم که ما از میهن با مشتی خاک در ساک راهی غربت شدیم، این بار در پاریس هم باز با همین شخصیت قوی اما پر مهر و اهل «تخصیص»(به تعبیر رفیق شفیق هدی صابر)؛ تخصیص وقت و مایه گذاری از جان را دوباره شاهد بودم. هر کار و کمکی از دستش بر می آمد دریغ نمی کرد. از تهیه وسایل منزل، منزلی که دوباره از صفر شروع می شد و قاشق و چنگال هم به تعداد لازم نداشت و او به رسم رایج اینجا ما را به منزل زن فرانسوی هنرمند و شاعر و نویسنده ای برد که وسایل زیادی در اختیارمان گذاشت تا اینکه خود با چشمانی که روز به روز ضعیف تر می شد کلی راه می آمد تا معلم زبان فرانسه مان باشد. همه کسانی که فرنگیس حبیبی را می شناسند دهها خاطره این چنینی و بسا پردامنه تراز وی به یاد دارند.
اما یک نکته دیگر برجسته شخصیت خانم حبیبی واقع گرایی آرمانخواهانه او و مهر وصف ناپذیرش به ایران و مردمانش بود. همراه اصلاحات می شد و همدم جنبش سبز تا شاید راهی به آینده بگشاید. گویی تجارب سالیان عمری که بر تک تک گیسوانش رنگ سپیدی می زد را در ذهن عمیق و ضمیر دقیقش بر هم می نهاد تا شاید راهی بگشاید به آینده ای روشن.
حبیبی چیزی کم نگذاشت. بدون هیچ کم فروشی. در آخرین روزهای زندگی اش آخرین کتابش به بازار آمد. دلی در ادبیات و سری در سیاست داشت. نگاه زنانه اش به هر دو عرصه و رفتار عمیقا متاثر از این نگاه به وی جاذبه و جذابیتی خاص می داد. زنی کنشگر و فعال و اثرگذار بر پیرامون کوچک و بزرگش با شخصیتی بسیار خاص و قابل احترام.
مطمئنم خبر مرگش غمی را که از مدتها پیش قلب هر آشنای با او و بیماری اش را می فشرد به قطراتی از اشک تبدیل می کند. می دانم خیلی از این آشنایان خواهند گفت حیف. حیف شد که رفت.
چقدر صحنه سیاست و عرصه عمل مبتنی بر رفاقت در سرزمین محنت زده و منش آفت خورده فعالان سیاسی و مدنی ما به نگاه و عمق و کنش و شخصیت خاص زنانه او که شفقت و مهری عمیق و وسیع و چتری فراگیر بر سر همه ایرانیان داشت، نیازمند است.
حیف شد که رفت…