انقلاب التقاطی ایران
انقلاب ایران یک انقلاب «التقاطی» و حاصل «شراکت نافرجام دو نوع رادیکالیسم» بود. قبلا در این باره نوشته ام (اینجا مثلا). من در هنگام انقلاب سن زیادی نداشتم و 16 سالم بود (هر چند در همان سن و سال صابون حکومت در یک بازداشت به تنم خورده بود!) و به این واقعه هم به صورت شهودی و هم معرفتی می نگرم. مهندس بازرگان بزرگترین عامل انقلاب و رهبر آن را خود شاه و حکومتش می دانست. مردمان همیشه بیشتر به نداشته های شان فکر می کنند و نه داشته هایشان. مردم در حالی که به طور نسبی آزادی های اجتماعی داشتند اما با رشد سواد و شهرنشینی و…، خواهان آزادی و مشارکت سیاسی بودند. چیزی که حکومت خودکامه شاه برنمی تافت. همچنین با رشد روز افزون فساد و فاصله طبقاتی و نیز افزایش قیمت ها و گرانی در آغاز نیمه دوم دهه پنجاه، طبقات فرودست نیز به طبقه متوسط ناراضی پیوست. بخش سنتی تر و قسمت مهمی از روحانیت اما انگیزه نهان و آشکار دیگری نیز برای مخالفت داشت و آن مدرنیزاسیون حکومت و مخالفت اینان با برخی مظاهر تجدد بود. همین امر صورت مسئله انقلاب را پیچیده تر و شراکت یاد شده را کم دوام تر و نافرجام تر می کرد. که کرد.
جمهوری اسلامی روی حکومت شاه را سفید کرده است
عملکرد جمهوری اسلامی به گونه ای بوده است که در بسیاری از عرصه ها وضعیتی بسی دهشتناک به بار آورده و همین افکار عمومی را به مقایسه با حکومت پیشین می کشاند. قاطعیت حکومت برای مقابله با روند مدرنیزاسیون، فقر و فسادی بالاتر از رژیم سابق، نقض حقوق بشر و سرکوب و خشونت و حذفی شدیدتر از رژیم شاه، بی اعتباری منطقه ای و بین المللی، مقابله قرون وسطایی با آزادی های اجتماعی به خصوص در حوزه زنان و تقابل ارتجاعی با اولیه ترین حقوق آنها و…، عرصه هایی از این مقایسه است. البته درونمایه فکری و روحیه «ثنوی» ایرانی نیز این مقایسه را رو به اغراقی سیاه – سفیدی می برد و سویه های دیگری از ماجرای پس از انقلاب (و نتایجی که بیشتر دستاورد اصل انقلاب و بخش روشنفکری آن بوده تا خواست و عملکرد حاکمان جدید)، را نادیده می گیرد مانند بهتر شدن وضعیت آزادی رسانه و احزاب و نهادهای مدنی یا گشوده شدن متن جامعه به روی زنان (به علت شکسته شدن قفل سنت) و دیگر نکاتی که در جایی دیگر باید بدان پرداخت.
اما در مجموع می توان گفت حکومت جایگزین رژیم شاه به خصوص در حوزه هایی که خود از «انگیزه» های مهم شکل گیری انقلاب بوده اند همچون نقض حقوق بشر و فساد و فقر و بدبختی، چنان کارنامه ای برجای گذاشته که روی حکومت شاه را سفید کرده است(با الهام از این جمله آقای منتظری خطاب به آقای خمینی که سربازان گمنام شما روی ساواکی های زمان شاه را سفید کرده اند)ِ؛ به گونه ای که بعضی حامیان حکومت شاه اینک با دستکاری تاریخ طلبکار شده و صورت مسئله تحریف شده ای از واقعیات آن زمان ارائه می دهند. برخی حتی منکر حضور گسترده مردم ایران در انقلاب، که از کوره دهات ها تا بزرگترین شهرها را به وسیع ترین شکل در برمی گرفت، شده و آن را شورش عده ای محدود می نامند!(در حالی که خود آقای رضا پهلوی بارها و بارها گفته که قبول دارد ملت ایران پشت به نهاد سلطنت و حکومت پدرش کرده بودند. اینجا دقیقه 1 و 42 ثانیه، اینجا دقیقه 5 و 12 ثانیه، اینجا دقیقه 16 و 12 ثانیه و اینجا دقیقه 5 و 42)
تصویرسازی تحریف شده از حکومت شاه
آنان هیچگاه تصاویر و فیلم های عکاسان و خبرنگاران داخلی و خارجی در باره فقر و فحشا و اعتیاد و کپرنشینی و نظایر آن را نشان نمی دهند. آنها هیچگاه نارضایتی مردم از گرانی را به خصوص در سالهای آخر منتهی به انقلاب منعکس نمی کنند. بخشی از نسل جدید فکر می کند آن موقع همه چیز و همه جا ارزانی بوده است. شاید اگر آنها فیلم های مربوط به شکایت و گله مندی مردم از گرانی و یا کاریکاتورهای مطبوعات در این باره را ببینند تعجب کنند!(اینجا دقیقه 6 و 8 ثانیه و اینجا دقیقه 16 و 24 ثانیه) آنها نشان نمی دهند که شاه دموکراسی و احزاب را تمسخر می کرد(اینجا دقیقه 1 و 23 ثانیه) و آن را نوعی بیماری غربی و مبتذل می دانست (اینجا دقیقه 14 و 24 ثانیه). به هر کس که نمی خواهد عضو حزب رستاخیز شاه ساخته بشود می گفت پاسپورتش را بگیرد و از کشور برود! عقل زنان را کمتر از مردان می دانست(اینجا). اعتراضات مردم را به گردن خارجی ها که به پیشرفت های ایران حسادت می کنند و بی بی سی می انداخت(مثلا اینجا و اینجا و اینجا دقیقه 12 و 25 ثانیه). می گفت تمام زندانیان سیاسی اش مارکسیست هستند!(اینجا دقیقه 13 و 5 ثانیه) و یا «همه» را آنها تروریست می نامید!(اینجا دقیقه 17 و 5 ثانیه). کلا منکر شکنجه جسمی در زندان ها که ده ها شاهد زنده و سند (از جمله در زندان کمیته مشترک/ اینجا) برای آن وجود دارد، بود و گزارشهای نشریات غربی در این مورد را «دروغ های منزجر کننده» و «چرند» و «مزخرف» و «ادعاهای چندش آور» می خواند و مقالاتی که این مطالب را منتشر می کردند «آشغال» می نامید!(اینجا از دقیقه 14 و 25 ثانیه به بعد). او همچون احمدی نژاد مدعی بود که خارجی ها بدنبال کسب روش های مدیریت او هستند(اینجا دقیقه 8 و 30 ثانیه). وی معتقد بود تحت توجهات ائمه شیعه است. امام زمان را دیده(ماموریت برای وطنم ص190) و خداوند او را برای انجام ماموریتی برگزیده است!(اینجا دقیقه 3 و 12 ثانیه) و در ادبیات حزب رستاخیز شاه «سایه خدا» نامیده می شد!
در دیگر کشورهای منطقه و جهان مداخله می کرد(به طور نمونه اینجا و اینجا). به یاسر عرفات کمک پانصد هزار دلاری(به قیمت 1972) کرده است(اینجا). فساد به صورت ساختاری توسط هزار فامیل حاکم بر کشور رسوخ کرده بود و… . آنان هیچ اشاره و استنادی به خاطرات علم و زاهدی و انصاری و عالیخانی و … نمی کنند تا مخاطبان متوجه شوند که رژیم شاه چه معایب بنیادی داشت و شخص شاه چقدر روز به روز خودکامه تر می شد و به حرف حتی کارشناسان نظام خود نیز گوش نمی داد و به تعبیر علینقی عالیخانی(که هفت سال وزیر اقتصاد آن حکومت بود)، اگر از نظر اجتماعی کشور را می خواست جلو ببرد، اما از نظر سیستم سیاسی «روز به روزعقب افتاده تر می شد»(اینجا دقیقه 23 و 24 ثانیه). او از درآمد ناشی از شوک نفتی آغاز دهه پنجاه چنان سرمست شده بود که خدا را بنده نبود چه برسد به نظر کارشناسان. او فکر می کرد فقط او می فهمد که مصلحت کشور چیست! (اینجا دقیقه 17) اما نتیجه آن شد که بعدا به صراحت گفت:« اگر بار دیگر چنین فرصتی نصیب شود و اینگونه افزایش درآمد داشته باشیم، دیگر پولهای خود را آتش نخواهیم زد!»(کیهان 3 آبان1355)
یک سئوال ساده: پس چرا انقلاب شد!؟
آنها تاریخ را تحریف می کنند تا نسل نو نشنوند که اردشیر زاهدی وزیر امورخارجه و داماد شاه و آخرین سفیر حکومت در آمریکا می گوید «ما اگر عیب نداشتیم و مردم را ناراضی نمی کردیم، انقلاب نمی شد».(اینجا)
آنان با دستکاری تاریخ و تنها با نشان دادن جلوه هایی از آزادی های اجتماعی و مدرنیزاسیون و یا روابط خارجی آن هنگام، تمام جلوه های استبداد و خودکامگی و سرکوب و بازداشت و شکنجه و فقر گسترده و فساد ساختاری و تبعیض و فاصله روزافزون طبقاتی را پنهان می کنند. ارائه همین تصویر نصفه و نیمه و تحریف شده از حکومت شاه باعث می شود که وقتی به پدیده «انقلاب» می رسند به مشکل برخورد کنند و در تحلیل ریشه های واقعی انقلاب ناتوان شوند. در نتیجه دست به دامان تئوری های سست و بی بنیاد و توطئه محور می شوند و انقلاب را یا به گردن خارجی ها می اندازند و یا جاه طلبی روحانیت و بلاهت مردمانی سنتی و عقب مانده که قدر شاه را نمی دانستند. در این میان آنچه پنهان نگه داشته می شود مشکلات بنیادی حکومت شاه است و طیف عظیمی از روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان و اساتید دانشگاه و جبهه گسترده ای از آزادی خواهان و دموکراسی طلبان ملی و مردم دوستی که به طور وسیع در انقلاب مشارکت داشتند.
انقلاب فقط کار یک بخش از آن شراکت نافرجام یعنی روحانیون سیاسی به سرکردگی آقای خمینی معرفی می شود. در حالی که فرایندهای اعتراضی ناراضیان سیاسی در طی بیش از یک دهه از سوی نیروهای مختلف سیاسی برعلیه حکومت شاه همراه با فشار افکار عمومی جهانی به گونه ای بود که در شهریورماه سال 56 (دقت کنید شهریور ماه سال 56) شاه مجبور شد نخست وزیر 13 ساله حکومتش یعنی هویدا را تغییر دهد و جمشید آموزگار را جانشین وی سازد، در حالی که هنوز روحانیت وارد عرصه نشده بود. ورود روحانیت به حوادثی که نام انقلاب بر آن نهاده شده تازه از دی ماه به بعد و پس از انتشار مقاله توهین آمیز علیه آقای خمینی در روزنامه اطلاعات صورت گرفت. این یعنی یک نخست وزیر سیزده ساله تغییر کرده بود ولی شریک دوم آن شراکت نافرجام هنوز وارد معادله انقلاب نشده بود. بنابراین نمی توان وجوه روشنفکری و شعارهای مترقی انقلاب را به سیما وسیرت بعضی روحانیون سیاسی فروکاست. ازقضا بیشتر شعارها و مضامین مطالباتی انقلاب برخاسته از فضا و گفتمان روشنفکری بود و نیروی اجتماعی وسیع بسیج شده، سهم الشراکه روحانیون در انقلاب. پرواضح است وقتی پس از رفتن شاه پای صندوق رای به میان آمد سهم الشراکه روحانیت نقش موثرتری ایفا می کرد و این همراه شد با رشد روزافزون خیز روحانیون برای تسخیر انحصاری قدرت، چرا که مرتضی مطهری سخنگوی ندای درونی آنان شده بود که دیگر نمی گذاریم مشروطیت تکرار شود و روشنفکران پیش بیفتند و سر روحانیون بی کلاه بماند!(بنگرید به کتاب بسیار مهم «نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر» از مرحوم مطهری)
بدین ترتیب، با کمی ساده سازی برای سامان دادن نظر، می توان گفت بخش مهمی از روحانیون سنتی سیاسی شده با مدرنیزاسیون حکومت شاه مخالف بودند و روشنفکران (به شمول برخی معدود از روحانیون) با استبداد و فساد و تبعیض و وابستگی این حکومت. در این باره سخن بسیار می ماند. اما تفکیک «انقلاب» از «جمهوری اسلامی» یک شرط مهم تحلیل درست و واقعگرایانه و منصفانه «انقلاب» ایران است.
در هر حال وقتی در حکومت جایگزین، روحانیون سنتیِ سیاسی شده به زعامت آقای خمینی با سلاح ولایت فقیه و سپس نظارت استصوابی دست بالا را پیدا کردند به روندی دامن زدند که نه تنها به رشد آزادی و دموکراسی و توسعه و رفع تبعیض (که دلایل مخالفت روشنفکران با حکومت شاه بود)، نیانجامید بلکه در بسیاری حوزه ها(و نه البته همه عرصه ها؛ از جمله مثلا در حوزه آزادی مطبوعات و احزاب و …)، همان امتیازات پیشین نیز از دست رفت.
بدین ترتیب هنوز سه، چهار سالی از استقرار ج.ا نگذشته بود که سرخوردگی از حکومت جدید سربرآورد و در تعابیری همچون «خدا بیامرز» و «نور به قبرش ببارد» برای محمدرضا شاه، احساسی نوستالوژیک نسبت به گذشته نمایان شد. این روند به تدریج گستره بیشتری هم پیدا کرد. در سالهای اخیر نیز برخی رسانه های مروج سلطنت به صورتی هنرمندانه و با تصویری دستکاری شده از تاریخ گذشته به این احساس بیش از پیش دامن می زنند.
آیا شعار برای رضا شاه در پی احیای سلطنت است؟
از اعتراضات دی ماه گذشته شعار «رضا شاه، روحت شاد» کم و بیش در برخی تجمعات اعتراضی به گوش می رسد. شعارهای دیگری نیز همچون «کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره»، «ای شاه ایران، برگرد به ایران» و نظایر آن نیز (البته در مقیاسهای کمتری از شعار در مورد رضا شاه)، شنیده می شود. همچنین در شبکه های مجازی اجتماعی نشانه ها و پیام های مبتنی بر مقایسه بین وضعیت ایران در حکومت سابق و کنونی حضور قابل توجهی دارد.
اما؛ دوسوم جمعیت کنونی کشور از دوران رژیم گذشته تجربه و تصوری ندارد و تصویری که می گیرد عمدتا یا از سخنان افواهی و بعضا نوستالوژیک اجتماعی توسط جامعه ای است که میراث دار نوعی افراط و تفریط و ثنویت ایرانی(شرح داده شده در اینجا)ست و یا از رسانه هایی که حساب شده و تعمدی تاریخ گذشته را دستکاری می کنند. اما به گمان من آنچه بیش از همه موجب پیدایش چنین تصویری می شود عملکرد حاکمان ج.ا است. و آنچه باعث شعار دادن به نفع رضا شاه می گردد در مرحله اول دهن کجی به همین حکومت و در مرحله دوم عکس العمل احساسی با درون مایه نوستالوژیک به وضعیتی است که در آن به سر می برد. این به هیچ وجه به معنای «تقاضا» برای احیای سلطنت پهلوی آنگونه که بعضی فعالان رسانه ای درتفسیرشان از این شعارها بیان می کنند نیست. چرا که هم در جنبش سبز و هم حتی در اعتراضات دی ماه 96 شعار «جمهوری ایرانی» بسیار بیشتر از شعار در مورد رضا شاه مطرح شد.
نکته قابل تامل این که در این شعارها نه به نفع محمدرضا شاه (و یا فرزندش) بلکه در تجلیل از رضا شاه شعار سرداده می شود. رضا شاهی که فردی قاطع و مخالف روحانیون بود. این نشانه نیز خود از درونمایه اعتراض و دهن کجی شعاردهندگان به حاکمان و عملکردشان حکایت می کند.
از این نکته هم نگذریم که سردادن شعارهایی که خواهان بازگشت شاه به ایران (طبعا رضا پهلوی؛ در شعار «ای شاه ایران؛ برگرد به ایران»)است و یا شعار «کشور که شاه نداره؛ حساب کتاب نداره»، بنا به مستندات فضای مجازی، بسیار معدود و کم شمار بوده است.
مسئله بالاتر این که فضای روشنفکری و سیاسی کشور نیز به طور غالب این نوع شعارها را متعلق به اقشار کم اطلاع تر و ناآگاه تر اجتماعی می داند و قابل نقد و اصلاح می انگارد. کسانی که به دنبال «صاحب» برای کشور می گردند تا حساب و کتاب را به مملکت برگرداند باید بیاموزند که «صاحب» کشور خود آنها هستند. نگاه رعیت گونه آنان به قدرت و سیاست نه رو به جلو بلکه رویکردی عقب مانده است که می تواند در فرایندی آموزشی و درس گیری در بستر تلاش و مبارزه و عمل اجتماعی مورد بازبینی و تجدید نظر و اصلاح قرار گیرد.
جمع بندی آن که شعارهای در مورد رضا شاه را طرفدارن سلطنت نمی توانند مصادره به مطلوب کرده واز آن خواست و مطالبه احیای سلطنت برداشت کنند. شعار برای رضا شاه اولا دهن کجی و عکس العملی اعتراضی به حاکمان است. ثانیا حالتی سلبی و احساسی و نوستالوژیک دارد و نه بیانی ایجابی برای احیای سلطنت. ثالثا اگر برای تجلیل از سلطنت بود باید نام محمدرضا و مهم تر از آن فرزند حی و حاضرش رضا پهلوی فریاد می شد و نه نام پدر بزرگ وی. بالاتر آن که حتی از سوی بسیاری از کسانی که در سخنان خصوصی شان نگاهی مثبت به رضا پهلوی دارند به او به عنوان فردی مدرن و سکولار می نگرند و نه شاه و نماد سلطنت. در ادبیات بسیاری از اینان فرقی بین رضا شاه و محمدرضا شاه و مصدق و رضا پهلوی نیست! چون که همه آنها را ملی و سکولار می دانند. بنابراین نه در اندازه و گستره و میزان شعارهایی این چنین به مدد بعضی رسانه ها و مفسران شان می توان اغراق کرد و نه این شعارها را علامت تمایل به احیای سلطنت تلقی نمود. از اساس طرفداران داخل کشوری رضا پهلوی در میان برخی اقشار شباهت چندانی به بعضی فعالان سیاسی قدیم و جدید طرفدار سلطنت و پیرامون رضا پهلوی در خارج از کشور ندارند.
سلطنت طلبی «یکی از» جریانات سیاسی غیرقابل انکار ایران است
با این همه اما نباید این واقعیت را انکار نمود که سلطنت طلبی از اوایل انقلاب تا کنون «یکی از» جریانات سیاسی مخالف حکومت بوده است که اینک و به خصوص بعد از اعتراضات دی ماه توانسته جایگاهی بالاتر از گذشته برای خود کسب کند. رضا پهلوی حضوری متناوب و ادواری در عرصه علنی سیاست و رسانه های سیاسی خارج از کشور داشته است که اینک شاید در بیشترین حد آن پس از استقرار ج.ا قرار دارد. اگر در نفوذ و پایگاه اجتماعی خواست احیای سلطنت نباید اغراق کرد از این سوی بام نیز نباید افتاد و نباید حضور یک جریان طرفدار رضا پهلوی را انکار نمود.
یکی از آفت های دیرینه عرصه سیاسی ایران همیشه این بوده است که «مخالفت هویتی» و فکری و سیاسی با یک اندیشه یا جریان معمولا به «انکار موجودیت» آن منجر می شده است. اگر ج.ا مجاهدین یا چپ ها را قبول نداشت و با هویت و تبار و اندیشه و تشکیلات آنان مشکل داشت این به معنای نفی موجودیت آنان نیز بود. گویا آنها اصلا در ایران حضور ندارند! همین تمایل به نادیده انگاری ذهنی راه به سرکوب و نفی عملی و حذف فیزیکی آنان برد و شد آنچه شد. اما این آسیب فقط در ج.ا وجود ندارد بلکه در موافقان و مخالفان افراطی هر نیروی سیاسی از جمله سلطنت و سلطنت طلبان نیز قابل مشاهده است. از هر دو سوی ماجرا.
براین اساس همه گرایشات و نیروهای سیاسی در ایران باید حق فعالیت و برخورداری از آزادی برای تبلیغ عقاید خویش و مآلا کسب قدرت را داشته باشند. مشروطه خواهان نیز مشمول همین اصل بنیادی می شوند.
پذیرش موجودیت و حق فعالیت برای همه از جمله رضا پهلوی و طرفدارانش یک سوی ماجراست که البته اصل مهمی است اما سوی دیگر ماجرا، حق تحلیل و نقد این جریان توسط دیگران است. این نقد می تواند به پذیرش و همسویی و حتی ائتلاف با این جریان بیانجامد یا به عکس به جدایی و نقد و حتی اعلام نگرانی و خطر برای آینده دموکراسی در ایران از سوی برخی منتقدان. نگارنده جزء این بخش از منتقدان است. چرایی اش را در زیر می آورم.
ایرانی نمی تواند جدا از دو نهاد روحانیت و سلطنت بیندیشد!؟
دو نهاد دیرپای سلطنت و روحانیت سازنده بخش مهمی از تاریخ و فرهنگ سرزمین ما هستند. این دو نهاد کارنامه تاریخی تاریک و روشنی داشته اند که اینک مورد بحث نیست. چهل سال پیش بر سلطنت مهر ابطال خورد و به ظاهر عصر جمهوریت آغاز شد. اما با تئوری ولایت فقیه همان نظام پادشاهی به صورتی دیگر بازتولید شد. این مسئله برخی را به این صرافت انداخته است که گویی ما اصلا نمی توانیم بدون شاه و شاه-فقیه زندگی کنیم. به گمان من این نتیجه گیری ای بسیار نادرست است. بسیاری از کشورهای دیگر نیز با پیشینه ای مشابه و حتی بدتر از ما از این مراحل گذر کرده و دوران دموکراسی و جمهوریت را آغاز کرده اند. از قضا آنچه اینک بر دوش برخی فعالان سیاسی و روشنفکری سنگینی می کند انتقال این تجربه و گسترش این آموزه است که خاک خاورمیانه و به خصوص سرزمین های نفتی به شدت مستعد دیکتاتورپروری به خصوص در بستر مناسب مقامات مادام العمر است. این مقام می تواند در کسوت شاه باشد یا فقیه و یا حتی به ظاهر یک رئیس جمهور مادام العمر! بنابراین باید به شدت مراقبت کرد که زمینه مناسب رهبر و شاه پروری، دیکتاتوری را در اشکال جدید بازتولید نکند. سرنا را نباید از سر گشادش زد که چون تاریخ ما چنین است پس باید به نوعی از تمرکز قدرت رضایت بدهیم!
وظیفه روشنفکر دوراندیش و دلسوز از قضا مبارزه با آسیب ها و آفت های این بستر تاریخی و فرهنگی است. براین اساس و مبتنی بر تجارب تاریخی یک قرن اخیر است که به شدت معتقدم هر گونه مقام مادام العمر در سرزمین نفتی ما بی هیچ تردیدی به خودکامگی و استبداد می انجامد. عمر و جان و مال مردمان کم بها نیست که دستاویز آزمون و خطاهای روشنفکری قرار گیرد. اگر یک چوبدستی کم ارزش را هم بدست فردی بدهی و بگویی مادام العمر در اختیار توست بالاخره آن را بالای سر برده و خواهد چرخاند و بر سر و پشت مردمان خواهد زد! وقتی فردی نه به «رای» مردم احتیاج داشته باشد (چون مادام العمر است) و نه به «پول» آنان (چون چاه نفت دارد)، با سرعتی محیرالعقول به یک دیکتاتور خودکامه تبدیل خواهد شد. فرقی هم نمی کند شاه جوان تحصیل کرده در سوئیس باشد یا آخوند و فقیه مدعی عرفان و اخلاق! نادیده گرفتن این تجارب تاریخی یک نااندیشگی و بی مسئولیتی کامل غیرقابل بخشایش است. اگر منطقه ما مستعد قدرتهای متمرکز است باید تلاش کرد شکلی از حکومت را برگزید که شر کمتری داشته و ظرفیتش برای بازتولید استبداد کمتر باشد. بر این اساس نظام جمهوری ترجیحی محسوس بر سلطنت دارد.
بهره گیری از نهاد روحانیت و سلطنت علیه یکدیگر، به فاجعه انجامیده و می انجامد!
یک بار با تلخی و سوگ تمام دیده ایم همه کسانی که روزی فکر می کردند با بهره گیری از نهاد روحانیت و پایگاه اجتماعی اش می توانند نهاد قدرتمند سلطنت را سرنگون کرده و ملک و ملت را به راه ترقی رهنمون سازند (و شاید برخی شان برای خود در این میان نقشی و مقامی نیز قائل بودند!)، چه سرنوشت تباهی را برای خود و مردم و میهن شان رقم زدند. با قاطعیت می توان گفت اگر امروز هم کسانی به صورتی وارونه فکر کنند این بار می توانند با نهاد سلطنت و پایگاه نصف و نیمه داخلی و خارجی اش به جنگ نهاد قدرتمند نظامی- نفتی شده روحانیت بروند تا کشور را نجات دهند (و شاید بعضی شان هم به نام و نان و نوایی برسند)، به همان شدت در اشتباه اند. آنها نیز برای خود و مردم و میهن شان همان سرنوشت تلخ گذشته را رقم خواهند زد و همچون متوهمان گذشته نردبان و ابزار شکل گیری خودکامگی تازه ای خواهند شد.
آنها فکر می کنند جمع و شورایی خواهند ساخت و هر یک «یک نفر، با یک رای» هستند و رضا پهلوی هم «یک نفر» هم سطح آنها. تجربه این ماه ها نشان داد اولا رضا پهلوی همین که اندک بادی به بادبانش وزید خود را هم سطح اینان نمی بیند و حتی پاسخ شان را نمی دهد. چه برسد به اینکه هم سطح آنان بنشیند! او دیگرحتی حاضر نیست از بالا به پایین نگاه کند و رهبر جمع آنان شود. قبلا می خواست بین همه نیروهای سیاسی (حتی ملی – مذهبی ها- اینجا دقیقه 6 و 35 ثانیه و اینجا) مخرج مشترک بگیرد، اما فعلا تصمیم گرفته دیگر با جوان ها(و حتی تصریح می کند گمنام ها) کار کند(اینجا دقیقه 17) و نیز با کسانی که کمترین آلودگی به این نظام(انقلاب) ندارند!(اینجا دقیقه 30 و 30 ثانیه/ البته معلوم نیست بعدا به چه تصمیمات دیگری برسد) و ثانیا حتی اگر چنین شود اینها جز «پیرامون» وی نخواهند بود. در این پروژه ساده اندیشانه و خیالی همه اینها، بدون پول و رسانه و پشتیبان بین المللی در میان قدرتهای جهانی؛ یک طرف و رضا پهلوی، دارای اسم و عنوان شاهزادگی و ژن شاهی همراه با رسانه های طرفدار و پولهای تزریقی فراوان و برخی حامیان طماع جهانی اش، یک طرف. معادله کاملا برد- باخت به نفع اوست و اینها جز ابزار و نردبان قدرت و «پیرامونیان» شاهزاده بیش نخواهند بود.
پروژه احیای سلطنت اسب تروای تندروترین جریانات راست جهانی
به هر روی، براساس شناخت تحلیلی و توصیفی از آقای رضا پهلوی که در ادامه خواهم آورد، معتقدم جدا از هر قضاوتی که در باره شخص ایشان داشته باشیم، پروژه احیای سلطنت با پرچم سازی از وی، نقشه و سناریوی اسب تروای بدنام ترین و تندروترین جناح های نئوکان در آمریکا و افراطیون اسرائیل و سردمداران جدید عربستان است.
آنها فکر می کنند رضا پهلوی نسبت به دیگر افراد مخالف حکومت ایران شناخته شده تر و مهم تر از آن در رابطه با تاثیرپذیری (و حتی اطاعت) از غربیان، «نرم»تر است. آنها در این عرصه گهگاه با کارت مجاهدین هم بازی می کنند اما به علت خوشنام نبودن مجاهدین در جامعه ایران و به خصوص عدم ارتباط این سازمان با نسل جوان ایرانی و ادبیات و کارکرد پردافعه ایشان، جدا از اینکه به علت پیشینه مجاهدین چندان به آنها اعتماد هم ندارند؛ حساب خاصی برای آینده ایران روی شان باز نمی کنند. «نگاه به خارجی» خود آقای رضا پهلوی نیز تا آنجاست که مورد اعتراض وسیع هواداران قدیم و جدید سلطنت هم قرار گرفته است(از جمله اینجا). بعضی فعالان سیاسی بزرگترین اشکال رضا پهلوی را عدم استقلال و نگاه و اتکا به خارجی وی می دانند.
تحلیل انتقادی آقای رضا پهلوی
آقای رضا پهلوی کمترین صلاحیت و خصوصیت و ویژگیهای یک رهبر حتی متوسط برای هدایت و مدیریت یک جنبش اجتماعی برای تغییر حکومت در ایران را ندارد. دقیقا به خاطر همین خصوصیات است که وی ابزار اجرای سیاستهای قدرتهای یاد شده می شود. اگر او خود جَنَم و صلاحیتی داشت، می شد خوش بین بود که او خود هم می تواند نقشی در این میان ایفا کند و شاید به خاطر زندگی در دموکراسی های غربی تاثیرات مثبتی هم بر ایران ما بگذارد و نقشی ولو ضعیف اما مثبت ایفا کند. او از تباری می آید که پدربزرگ و پدرش با طرح و نقشه و دستور خارجی آمدند و رفتند(اردشیر زاهدی بارها روی مسئله وابستگی تاکید کرده است؛ از جمله اینجا دقیقه 7 و 22 ثانیه. ربیعی فرمانده نیروی هوائی شاه در تعبیری نه چندان محترمانه گفته بود «ژنرال هایزر شاه را مثل یک موش مرده به خارج از کشور پرتاب کرد»اینجا. خانم فرح دیبا همسر شاه نیز روایت تلخی در این رابطه دارد.اینجا. در همین رابطه نقد و نصیحت های پژوهشگر تاریخ آقای محمد امینی به رضا پهلوی نیز قابل اعتناست. اینجا).
او از پدری ضعیف النفس نسب می برد که علیرغم همه قدرت نمایی هایش تذبذبی همیشگی داشت. آموزش گران آمریکایی و نخستین او که می خواستند وی را برای ولیعهدی آماده و تربیت کنند از کم استعدادی او یاد کرده اند که بیشتر بدرد عالم ورزش می خورد. نه خود وی و نه زندگی خانواده و فرزندانش برای بازگشت به ایران سامان نیافته است. آنها اصلا میلی به بازگشت به ایران ندارند. فرزندانش حتی نمی توانند به راحتی فارسی حرف بزنند.
سه، چهار نسل از خاندان پهلوی با سرمایه های مردم ایران زندگی کرده اند. رضا شاه قبل از سلطنت هیچ ثروتی نداشت اما به وقت ترک ایران بیش از دو هزار آبادی داشت که به زور از مردم گرفته بود(اینجا دقیقه 2 و 22 ثانیه). سرمایه های خارج شده توسط محمدرضا شاه و خانواده اش نیز سر به آسمان می زند. آقای رضا پهلوی این سرمایه را 62 میلیون دلار اعلام می کند!(اینجا دقیقه 10 و 15 ثانیه) اما منابع دیگر آن را بسیار بسیار بالاتر و منحصر به نقدینگی ندانسته و شامل انبوهی از اوراق بهادار و سندهای ملکی در خارج از کشور و مقدار زیادی جواهرات و… می دانند. ایشان در این مورد هم شفاف عمل نمی کند (فریدون هویدا و روزنامه نیویورک تایمز سرمایه های خارج شده را با استناد به منابع بانک جهانی بین 3 تا 5 میلیارد دلار؛ اردشیر زاهدی و دادستان تهران در زمان شریف امامی 31 میلیارد دلار؛ روزنامه فایننشال تایمز آمریکا 35 میلیارد دلار، ذکر می کنند).
در رابطه با مسائل مالی جدا از سرمایه های مردم ایران که توسط خاندان پهلوی از کشور خارج شده مباحث دیگری هم بارها مطرح شده است مانند کمک گیری از هر دولتی با هر ماهیتی و یا این نکته که توسط افرادی که از نزدیک با ایشان سروکار داشته اند، مطرح شده که وی بیشتر دست بگیر دارد تا دست بده و حاضر نیست برای حتی پیشبرد مبارزه با حکومت ایران اندکی دستش را بگشاید!
عادت به خودکم بینی و تاثیرپذیری و تسلیم شدن در برابر خارجی ها و به عکس شنیدن تمجید و تملق از هموطنان متاسفانه در این نوع خانواده ها که از کودکی شاهد دستبوسی امرای ارتش بر خویش بوده اند، رفتار و فرهنگ دوگانه خاصی را بوجود آورده است.(اینجا)
سیاست همیشه در حاشیه زندگی شخصی آقای رضا پهلوی بوده است. در اوج اعتراضات دی ماه 96 به علت مصادف بودن این اعتراضات با تعطیلات کریسمس، وی در سفر تفریحی بسر برده و در دسترس رسانه ها نبوده است. حضور ادواری و گهگاهی او در عرصه سیاست ایران(که به تعبیر یکی از پرسشگران تلویزیون سلطنت طلب «بیان» همچون امام غایب پشت صحنه اند و هر موقع در ایران جنبش خودجوشی اتفاق می افتد به روی صحنه می آیند! اینجا دقیقه 34 و 7 ثانیه)، در این چهل سال نیز بسیار کم رنگ و پر فراز و نشیب و پر مسئله و مملو از شکست بوده است. حضور او بیشتر در دوره هایی بوده که شرایط داخلی یا خارجی ج.ا حاد شده و در آمریکا جریان های تندتر علیه ج.ا سرکار بوده اند. او در صحبت های خصوصی اش هم بیش از هر چیز روی حمایت آمریکایی ها از خودش تاکید و با آب و تاب نقل می کند. آقای پهلوی با سادگی تمام و به صورت خودآگاه و ناخودآگاه نقش خویش در آنچه فرآیند سرنگونی ج.ا می داند را «ارتباط گیری» با قدرتهای جهانی و دولتها تعریف می کند!
شناخت وی از شرایط ایران نیز بسیار سطحی و کمتر از یک خبرخوان ساده اخبار ایران است. وی مدتی پیش در مصاحبه با بی بی سی گفت اگر دانشجویان در انتخابات شرکت نکنند کارت دانشجویی شان مهر نمی خورد و کارمندان اخراج می شوند!(اینجا و اینجا دقیقه 3 و 38 ثانیه) و یا در مصاحبه دیگری گفت اغلب عوامل سرکوب در ایران را از خارج آورده اند چون اصلا فارسی حرف نمی زنند! (اینجا دقیقه هشت و چهل) آقای شهریار آهی از افرادی که زمانی به رضا پهلوی بسیار نزدیک بود و گاه مشاور ویژه خوانده می شد، وی را اساسا «فردی غیر سیاسی» می داند!(اینجا)
آقای پهلوی نه تحصیلات ویژه ای کرده است و نه دانش خاصی دارد. وی مقابل دوربین می نشیند و جشن پوریم را به ملت اسرائیل تبریک می گوید(اینجا) و آن را به کوروش و منشور او و بازگشت یهودیان به سرزمین شان ربط می دهد. در حالی که این جشن هیچ ربطی به این مسائل ندارد و در رابطه با خشایارشاه و حکایت استر و مردخای و هامان است. مثل اینکه کسی بخواهد جشن نوروز را شادباش بگوید اما به پایان ماه رمضان و عید فطر اشاره کند! او این قدر هم از تاریخ کشورش نمی داند و مشاور و نویسنده نطق ها(که گاهی اوقات حتی برخی روزنامه نگاران طنزپرداز بوده اند) و فیلمبردار و توزیع کننده ویدئویش هم آنچنان کم دانش هستند که وی را از این اشتباه عجیب آگاه نمی کنند!
داستان حلقه های پیرامون او در این چهل سال و اختلاف و جدایی و خصومت شان با وی و جابه جا شدن ادواری این حلقه ها نیز خود مهم ترین نمونه قابل مطالعه از ویژگی ها و توانمندی های آقای رضا پهلوی است.
ایشان با هر یک از جمع های پیرامون خود ادعاهای بزرگی هم چون «داشتن راه حل برای همه مشکلات مملکت با بکارگیری انواع متخصصان در حوزه های مختلف» را مطرح می کند(مثلا در اینجا دقیقه 9 در رابطه با شورای ملی ایران و یا اینجا دقیقه 11و 50 ثانیه)، اما بعد از کوتاه مدتی آن جمع همچون حبابی می ترکد و فراموش می شود تا نوبت به جمع دیگری برسد. تلویزیون«افق ایران» به عنوان تلویزیون اختصاصی شاهزاده رضا پهلوی اینجا و اینجا، با این ادعا که در بسیاری از رسانه ها «نفوذ» شده، اینجا دقیقه 19 و 20 ثانیه، و حتی مقایسه این شبکه با CNN!،اینجا دقیقه 22 و 20 ثانیه، با سروصدا شروع به کار می کند؛ اما بعد از مدتی فروکش می کند و رسما اعلام می شود که این رسانه ربطی به دفتر سیاسی شاهزاده ندارد! اینجا، و وی ارتباط مالی اش را با این رسانه قطع می کند. اینجا.
این پیرامون و علاقه مندان از امثال داریوش همایون و زاهدی و عالیخانی اینک به نوباوگان سیاسی ای رسیده است که روزی در اتاقشان عکس حسن نصرالله می زدند و امروز عکس شاهزاده. روزی با طبقه متوسط دنبال سرنگونی ج.ا بودند (و محروم گرایی را بدآموزی چپ ها می دانستند) و امروز با فقرا و روزی مدح و تملق خمینی می گفتند و امروز تملق شاهزاده وخاندانش را تقدیس می کنند. اگر خمینی زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو و پیرامونیانش در کافه های پاریس سخن از دموکراسی و آزادی می گفتند، اما تباهی های چند دهه اخیر را بدنبال داشتند؛ آقای پهلوی که از همین امروز سخن از«نفوذ» و لزوم «تصفیه» به میان می آورد و پیرامونیانش شمشیر از رو بسته اند و با ادبیات ساواک با همه نیروهای سیاسی حرف می زنند و برای همه شان خط و نشان می کشند و گویی هر کدام یک لیست تصفیه و اعدام در آستین نهان دارد؛ چه سرنوشتی را برای ما رقم خواهند زد!؟ هر چند منش آقای پهلوی در زندگی شخصی اش نشان می دهد که وی خیلی اهل دوستی و وفا و رعایت دیگران حتی خادمان و خدمتکارانش نیست!(اینجا) و نیز برخی از نزدیکان سابق به وی معتقدند او توانایی مدیریت دفترش را ندارد چه برسد به یک مملکت.
عدم شفافیت نه در جایگاه فردی و نه حکومت دلخواه
آقای پهلوی سعی می کند خود را بین دو صندلی سلطنت و جمهوریت جا دهد اما گاه در مصاحبه های غیرفارسی شوقش را برای کسب تاج و تخت پنهان نمی کند!(اینجا/متعلق به 2012) در برخی مصاحبه های گذشته اش نیز صراحت زیادتری در اشاره به تمایل بیشترش به نظام پادشاهی تا جمهوری دارد (مثلا اینجا دقیقه 3 و 58/ متعلق به 2012 که می گوید پادشاهی به هزار و یک دلیل بهتر هست! و اینجا دقیقه 5 و 42 ثانیه /متعلق به 2011 که می گوید در مقام یک پادشاه غیر سیاسی و عامل وحدت، می تواند مثمرثمرتر باشد! و اینجا دقیقه 7 به صراحت می گوید نظام پادشاهی از جمهوری بهتر است/ متعلق به 2010). اما گاه با شدت و حتی عصبانیت نقش بی تاثیر یک پادشاه سمبلیک و غیرمداخله گر را رد می کند(مثلا اینجا دقیقه 23 و30 ثانیه/ متعلق به 2016). اگر تاریخ های این مصاحبه ها را از نظر بگذرانیم می بینیم در دو مصاحبه در سالهای 2011 و 2012 بر پادشاهی (عمدتا نمادین و غیرسیاسی و غیرمداخله گر) تاکید می کند. اما در سال 2016 با عصبانیت پادشاهی نمادین و بدون اختیار را نقد می کند. ولی باز در سال 2018 به پادشاهی نمادین می رسد و مداخله گری را عامل خراب شدن وضعیت مملکت و به نوعی استبداد می داند!(اینجا دقیقه 17 و 40 ثانیه)
این عدم شفافیت و یا تردید و تذبذب را نه تنها در ترجیح شکل حکومت از دیدگاه آقای پهلوی بلکه حتی در نقشی که وی می خواهد شخصا در عرصه سیاسی ایران برعهده بگیرد می بینیم. یعنی او گاه می خواهد پادشاه نمادین و غیرسیاسی باشد. گاه می خواهد پادشاه مداخله گر و صاحب اختیار باشد. گاه می خواهد «یا پادشاه یا رئیس جمهور» شود!(مثلا در اینجا دقیقه 17 و 12 ثانیه به بعد می گوید :«اگر بعد از سرنگونی بهتر از من آدمی برای اداره امور مملکت پیدا نمی کنید بیایید بگویید بیا بشو رئیس جمهور. من هم کاندیداش میشوم. اگر بگویید اکثریت ما پادشاهی میخواهیم، شما همانجا باش به عنوان یک سمبل. همین!») و گاه احساس پیری و بازنشستگی می کند و تصریح می کند اصلا بدنبال قدرت سیاسی نیست و می گوید«من نه دغدغه حکومت دارم و نه قدرت؛ در این سنی هم که رسیده ام، بهترین نقشی هم که می توانم برای هموطنانم ایفا کنم نقش مشورتی و نصیحتی است!» اینجا دقیقه 8 و 27 ثانیه). فاصله زمانی مصاحبه ای که وی اصلا نمی خواهد در قدرت باشد و بدنبال نقش نصیحت گری و مشورتی است با مصاحبه بعدی که در هر صورت می خواهد در قدرت باشد (یا پادشاه یا رئیس جمهور) چهار ماه است!(یکی فوریه 2018 و دیگری ژوئن همین سال). آقای پهلوی، شاید به خاطر راحت طلبی همیشگی، اما نمی خواهد هیچگاه کار پرزحمتی داشته باشد و در نقش یک رهبر مسئول و هدایت گر جنبش مردمی ظاهر شود. وی در یک مصاحبه با عصبانیت این گونه نقش ها را نفی می کند و در میان تعجب و سئوالات و توضیحات مکرر و پراصرار مجری سلطنت طلب، این نوع توقعات را عبث و رویایی می نامد.(اینجا دقیقه 17 و 45 ثانیه و اینجا از دقیقه 6 و 44 ثانیه به بعد)
آقای پهلوی هر گاه در مورد کاهلی ها و کم کاری هایش مورد نقد قرار می گیرد به شدت عصبانی می شود و این را به بت سازی و شخصیت گرایی سلطنت طلبان (که البته در جای خود حرف صحیحی است)، نسبت می دهد. او نمی خواهد به هیچوجه در راحتی زندگی اش خللی وارد شود. و البته این با دوست داشتن نقش رهبری جنبش و شاه مملکت نمی خواند. شاید به خاطر همین پارادوکس است که او در مرحله اول دوست دارد «رابط» با خارجی ها باشد و در مرحله دوم رهبر ایجاد کننده ائتلاف بین مخالفان. در این مورد هم بهتر است زحمت کار به دوش ایشان نباشد و خود مخالفان با خودشان ائتلاف و ایشان را رهبر خودشان کنند. اگر کمی با ادبیات وی آشنا شویم به خوبی می فهمیم که ایشان وقتی سخن از ضرورت همبستگی و ائتلاف برای پیشبرد مبارزه علیه ج.ا می گوید مسئله رهبری خود و اینکه این همبستگی باید حول محور وی شکل یابد را نیز به طور تلویحی و غیرمستقیم بیان می کند. ضرورت ائتلاف و همبستگی یعنی تاکید بر جمع شدن همگان حول وی و پذیرش رهبری او. شاید یکی از مهم ترین علل شکست آقای پهلوی در شکل دهی یک ائتلاف از مخالفان، جدا از نظرگاه ها و یا مشکلات خاص مخالفان در همه صفوف سیاسی؛ همین خواست محور قرار گرفتن و خودرهبرپنداری ایشان است که حاضر نیست همسطح دیگران قرار گیرد. او گاه حواسش نیست و فکر می کند صاحب مملکت در دوران گذار از ج.ا است که با ساده دلی تعبییر«تحویل دادن» را بکار می برد و می گوید«تا آن روز که بتوانم مملکت را تحویل بدهم به منتخبان مردم!»(اینجا دقیقه 25).
نکته آخر دراین قسمت این که آقای رضا پهلوی هیچگاه نمی تواند در قالب نمادین پادشاهِ به قول خودش «بالا و ورای جریانات و عقاید» قرار گیرد. چرا که او همواره پرچم و عمود خیمه سلطنت طلبان است و از اساس نمی تواند چتر بالای سر جمهوری خواهان هم باشد. پارادوکس دوم اینکه حضور او در فضای سیاسی با موضعگیری های مشخص در هر مورد ریز و درشت، هم نمی تواند با «پادشاه نمادین غیرسیاسی» قابل جمع باشد. خروج از این دو پیله بزرگ جز با خروج از گفتمان سلطنت طلبی و دست شستن از تلاش بیهوده برای نشستن بین دو صندلی میسر نیست.
به هر حال معلوم نیست این رفت و برگشتها و مواضع متناقض هم در مورد حکومت ترجیحی و هم نقش فردی را باید به تذبذب تفسیر کرد یا به عدم شفافیت با مخاطب؟ و یا موقعیت طلبی اما بدون پذیرش هیچ تلاش و زحمت و مسئولیتی!؟
حمایت صریح از تحریم و توجیه جنگ
آقای پهلوی ابایی ندارد که به صراحت از تحریم های اقتصادی غربی ها حمایت کند. تحریم هایی که از دید بسیاری از نیروهای سیاسی مستقل، مردم ایران را تحت فشار قرار خواهد داد. وی می گوید غربی ها نه به قصد تغییر رفتار(که موثر نخواهد بود) بلکه به هدف تغییر حکومت باید تحریم اقتصادی بکنند. طبیعی است این نوع تحریم های مورد حمایت ایشان باید تحریم های سخت تر و شدیدتری هم باشد. وی اما این نوع تحریم ها را «شرط لازم» برای سرنگون کردن حکومت ایران تلقی می کند (و شرط کافی را هم حمایت خارجی ها از نیروهای مخالف می داند. اینجا دقیقه 5 و 40 ثانیه). گاه نیز به صراحت از تحمل تحریم ها به عنوان هزینه مردم برای سرنگونی حکومت دفاع می کند(مانند اینجا دقیقه 21و 50 ثانیه)
ایشان در مصاحبه دیگری به صراحت توجیه گر جنگ برای سرنگونی ج.ا است. وی می گوید:«آپارتاید در آفریقای جنوبی با مقابله جهانی از بین رفت… دنیا یک جنگ جهانی راه انداخت تا جلوی فاشیسم را بگیرد{دقت کنید، «جنگ»} … دنیا در مقابل شوروی ایستاد… ما یک نظامی داریم مثل شوروی توتالیتر است، مثل نازیها فاشیست است و مثل آفریقای جنوبی تبعیض قائل می شود … جهان تا کی می خواهد منتظر شود؟… حکومتی که این همه مکافات برای دنیا ایجاد می کند. این چه سیاستی است که شما بسنده می کنید به دو تا پیام و در عمل کار اساسی نکرده اید؟… جامعه برون مرزی یکی از کارهایی که باید بکنند این است که پاشنه در دولتهای مختلف را بکنند.»(اینجا از دقیقه15 و 12 ثانیه به بعد). بر همین اساس است که آقای پهلوی هم با نامه نگاری های مستقیم و هم در مصاحبه هایش به صراحت از روی کار آمدن ترامپ در آمریکا اظهار خوشحالی می کند.(اینجا دقیقه 6 و 55 ثانیه)
آقای پهلوی بارها از عدم خشونت حرف زده است اما این مانع آن نیست که در تفسیر آن بگوید منظور خشونت تهاجمی است وگرنه فرد می تواند از خود دفاع کند «و اگر اسلحه داری، از اسلحه ات در دفاع از خود استفاده کن»(اینجا دقیقه 54 و 35) و یا بگوید «اگر ج.ا دست به سرکوب شدید بزند انتظار می رود جهان مثل سوریه عکس العمل بسیار قوی نشان بدهد.»(اینجا دقیقه 13)
به نظر می رسد طرفداران نگاه به خارج و اتکا به خارجی برای ایجاد تغییر در ایران، همانطور که اینک تحریم ها را توجیه می کنند، اگر روزی جنگی نیز پیش بیاید به همین راحتی آن را هم توجیه خواهند کرد.
تثبیت سلطنت ناپایدار و لرزان در ایران به جز با دیکتاتوری و خشونت میسر نیست
رضا پهلوی اگر در ایران درصدی رای مثبت و طرفدار دارد بسیار بیشتر از آن رای منفی دارد. حال فردی با این شخصیت ضعیف و دانش اندک و عدم توانایی رهبری و مدیریت و پیرامونیان و مشاوران چرخشی و ناپایدار این چنینی؛ اگر بر فرض در یک خلا سیاسی با فشار نظامی و کمک خارجی ها در ایران به قدرت برسد و نقد و طعن به سست عنصری پدر را نیز همیشه در گوش و بالای سر خویش آویخته داشته باشد، برای تحکیم قدرت ناپایدار و لرزان و پرمخالف خویش چه راهی جز سرکوب و خودکامگی دارد؟ او برای اینکه خودی نشان دهد نیز باید برای مخالفان خط و نشان بکشد. کاری که از هم اینک با سخنانی در باره «نفوذ» و «تصفیه»، تمرینش را شروع کرده است. ایشان به علت بی ارادگی ژنتیکی و عدم اعتماد به نفس ذاتی راهی جز دیکتاتوری برای تثبیت قدرتش و مقام شاهنشاهی ندارد. سخت گیرانه نیست اگر بعضی تحلیل گران بگویند او به شدت پتانسیل تبدیل شدن به یک بشار اسد برای حفظ قدرتش را دارد. بشار اسد هم قبلا یک جوان شیک و آرام و پزشک تحصیل کرده لندن بود! (ایشان نیز هنوز به جایی نرسیده آشکارا می گوید رادیو فردا و صدای آمریکا باید «پاکسازی» شود! اینجا دقیقه 32و 31 ثانیه و دایره شمول تصفیه مدیران ج.ا پس از کسب قدرت را نه تنها مدیران فوقانی و سطوح بالا بلکه حتی به مدیران میانی توسعه می دهد! اینجا 1:13:12). برخی تحلیل گران نیز با اشاره به مسئله مکرر بازتولید استبداد متمرکز در ایران معتقدند او نیز وقتی در شکل و قالبی مستعد مطلقه شدن(نظام پادشاهی) قدرت یابد، دیگر خدا را هم بنده نیست!
جریان اصلی حامی یک رهبر سیاسی نیز نقش بسیار اساسی در رفتار آینده او دارند. حرفهای رهبر تعیین کننده نیست. رفتار هواداران اصلی و موضع و نسبت رهبر با ایشان است که واقعیات را شکل می دهد. پیرامونیان و بخش مهمی از حامیان شاهزاده چنان جزم اندیش و فحاش و هتاک اند که هریک استعداد تصدی ریاست یک شعبه ساواک را دارند!
برنامه اخیر رضا پهلوی در تلویزیون ایران اینترناشنال (که گویا از جمله به درخواست و شرط گذاری ایشان به این شکل طراحی شده بود)ِ، نشانگر چیست؟ حضور یک رهبر سیاسی در میان عده ای فقط هوادار و بعضا مداح و پاسخ دادن به سئوالات عموما همدلانه. این نوع حضور در جمعی یکدست چه صحنه هایی را برای ما تداعی می کند!؟ صحنه آرایی هایی این چنینی با حضور رضایت مندانه همدلان و مداحان از یکسو و رهبر سرخوش از دربرگیری توسط دوستداران از سوی دیگر، در حالی که هنوز خرما بر نخیل است؛ چه پیام روشنی برای ما دارد؟ آیا نباید منتقدان و مخالفان هم در این جمع حضور می یافتند و لااقل یک سئوال همگانی را می پرسیدند که نظرت در باره دیکتاتوری و استبداد دوران پدر چیست و مردم چرا انقلاب کردند؟
به نظر می رسد از این آش درهم جوش جز یک دیکتاتوری جدید این بار با ادبیات و شعر و شعارهایی عکس ادبیات ج.ا بیرون نخواهد آمد. و این تکرار همان اتفاقی است که یک بار علیه حکومت شاه شاهدش بوده ایم. عاقل نباید از یک سوراخ دوبار گزیده شود. آقای رضا پهلوی باید به نسل خمینی دیده این حق را بدهد که با خوش بینی و اعتماد با او برخورد نکنند.
بدین ترتیب این دیگر ساده بینی و بی اعتنایی به درسهای تاریخ است که تنها به «حرف» های کلیشه ای و شعاری سیاستمداران (ازجمله آقای پهلوی که بدون هیچ ابتکاری عباراتی را ثابت و مکرر در مکرر بیان می کند)، توجه کنیم و نه عمل آنها(هر چند آقای پهلوی ابایی هم ندارد که حتی در «حرف» هم وقتی بحث تشکیل یک نهاد انتخابی با رای گیری و انتخابات بین ایرانیان خارج از کشور مطرح می شود، شدیدا مخالفت کند و به صراحت بگوید «مهم کسب مشروعیت از طریق انتخابات نیست» و بر این تاکید کند که مشروعیت ناشی از «تحویل دادن کار درست است و پشتیبانی مردم از این فعالیتها!» اینجا دقیقه 19 و 25 ثانیه).
آقای رضا پهلوی در این سالها بیشتر در پی کسب حمایت راست ترین و عقب مانده ترین بخشهای قدرت های خارجی در آمریکا و دیگر کشورها بوده است تا حتی سخن گفتن و راهنمایی و هدایت هواداران خویش. بر این اساس هر نوع ساده نگری به سخنان به ظاهر شیک آقای رضا پهلوی و چشم بستن بر روندهای رفتاری او و افراد مشاور و پیرامونی اش و در پیش گیری حرکت وارونه مسیر انقلاب، به گمان زدن روحانیت توسط سلطنت، جز تسهیل و بسترسازی برای برقراری مجدد یک دیکتاتوری نوین بیش نخواهد بود.
آقای رضا پهلوی حتی در حرف هم از نقد جدی حکومت پدر و استبداد و شکنجه و سرکوب آن دوران طفره می رود و دو پهلو سخن می گوید. وی حتی وقتی با این سئوال مشخص مواجه می شود که اگر جای پدرش بود چه کارهایی را نمی کرد؟ از پاسخ صریح طفره می رود و تاکید می کند من فکر نمی کنم هر نوع نگاهی به عقب کمکی باشد در تعیین آنجایی که باید برویم!!(اینجا دقیقه 13 و 20 ثانیه) و یا می گوید:بحث من همیشه این بوده که بحث امروز ما این که گذشته ما چی بوده؟ خوب بوده، بد بوده؟ اشتباه شده یا نشده، نیست. دغدغه ما نبودن فضای آزاد سیاسی است(اینجا دقیقه 4 و 5 ثانیه) و یا خودکامگی و استبداد رای پدرش را نیز با تعبیر«دلسوزی بیش از حد برای مملکت» تلطیف می کند!(اینجا دقیقه 8 و 25 ثانیه). گاه هم حتی حواسش نیست و همانند پدرش همه جریانات مخالف آن دوران را وابسته به شرق و غرب می خواند!(اینجا دقیقه 8 و 15 ثانیه). گاه نیز با نگاهی نوستالوژیک می گوید همچنان امیدوار است و اگر ناامید می بود حتما می گفت «یک دورانی بود از دست رفت و دیگر کلاهمان پس معرکه است»(اینجا دقیقه 24 و 23 ثانیه). او وقتی فضای داخل کشور تند می شود هیجان زده از «اشغال» ایران سخن می گوید. در حالی که قبلا بارها و بارها انقلاب مردم ایران علیه پدرش را به رسمیت شناخته و گفته بود «ملت ایران به سلطنت پشت کرده بود»، اما حالا طلبکارانه می گوید « ایران را از این فرقه تبهکار اشغالگر پس خواهیم گرفت!» (اینجا)
عدم نقد دوران طلایی پدر توسط ایشان شباهت زیادی به عدم نقد «دوران طلایی حضرت امام» توسط بسیاری از اصلاح طلبان دارد!
توجیهات نادرست در باره احیای سلطنت «بی خطر» برای دموکراسی در ایران
توجیه گران احیای سلطنت می گویند در جهان حکومت های پادشاهی هم بوده و هستند که نمادین و بی خطرند و آسیب و خللی برای دموکراسی ندارند. این جز سخنی مغلطه آمیز و نادرست نیست. اولا آقای رضا پهلوی به صراحت و حتی با عصبانیت گفته است که به دنبال یک مقام تشریفاتی نیست و میل دارد در سیاست های کشور نقش داشته باشد. ثانیا این کشورها عمدتا پیشرفته و توسعه یافته اند. ثالثا اکثر آنها با تلاش و مبارزات طولانی توانسته اند پادشاهی های مطلقه و مقتدرشان را تضعیف کرده و به یک حالت نمادین برسانند. نه اینکه نهاد سلطنت از بین رفته و آنها دوباره بذر سلطنت اما این بار از نوع نمادین اش را کاشته اند!! در مقایسه با ایران کنونی می توان گفت اگر تلاشها و مجاهدتهای مردم ایران بتواند ج.ا را به نقطه ای برساند که قانون اساسی اش تغییر کند و ولایت فقیه هیچ قدرتی نداشته باشد و تنها رهبر نمادین و یک پدر معنوی مذهبی بدون دخالت در هیچ کار بشود، البته اتفاق بسیار مثبت و مهمی خواهد بود. اما اگر ملت ایران بتواند این نهاد خطرخیز را کاملا براندازد و حذف کند، آیا نابخردانه نیست که دوباره بیاید و نهاد ولایت فقیه نمادین را در کشور و قانونش ایجاد کند!؟ سری که درد نمی کند را چرا باید دستمال بست؟ سلطنت مستعد خودکامگی که از بین رفته است را چرا باید دوباره احیا کرد ولو با توهم در باره نوع نمادین آن در یک کشور نفتی خاورمیانه ای!؟ آیا این عاقلانه است که بعد از کلی مبارزه و هزینه های سنگین مالی و جانی و دادن سرها و خونهای بسیار که سلطنت رفت و سلطنتی جدید در قالب دین بازگشت و به قول عبیدزاکانی گربه شد عابد مسلمانا و حال به جای یکی، یکی موش گرفتن چندتا، چندتا گرفت!؛ اکنون دوباره هزینه های فراوان و مال و جان و خونهای فراوانی نثار شود که دیکتاتوری مذهبی برود اما باز روزه شک دار بگیریم و نهادی شدیدا مستعد خودکامگی را سرکار بیاوریم؟ آیندگان تاریخ چه قضاوتی در باره آنهایی که هر دو حکومت را دیده اند خواهند داشت؟ مگر پدربزرگ همین آقای پهلوی به دنبال جمهوریت نبود؟؛ حال که روحانیت نیز به ظاهرِ جمهوریت رضایت داده ما چه اصراری داریم که دنده معکوس بگیریم و رو به عقب برویم و به جای یک جمهوریت کامل دوباره به سلطنت بازگردیم!؟
بعضی نیز به نفوذ اجتماعی و یا نقش وحدت بخش ملی نماد پادشاهی که اینک در آقای رضا پهلوی متعین است، اشاره می کنند. دررابطه با پایگاه وی جدا از اینکه اغراق می شود (بر اساس برخی سونداژها و سنجش ها این نفوذ اجتماعی حداکثر بین 15-20 درصد ادعا می شود)، اما همین نفوذ شخصی هم الزاما به معنای تمایل همه آنان به پروژه احیای سلطنت نیست.
در رابطه با وحدت بخشی هم درست به عکس باید گفت همانقدر که سرشناس بودن و نفوذ نسبی وی را باید در نظر گرفت اما نباید فراموش کرد که نشستن وی در میانه دو صندلی سلطنت و جمهوریت و نیز این نکته که وی به جز ژن شاهی هیچ ممیزه و مشخصه مهمی ندارد، «رای منفی» زیادی نیز برای او پدید آورده است. طرح احیای سلطنت از نظر بسیاری از نیروهای سیاسی و طرفداران شان نوعی بازگشت به عقب است و شدیدا با آن مخالفند. بدین ترتیب اساسا طرح این پروژه و برجسته کردن آقای رضا پهلوی برای احیای سلطنت و بحث در باره نحوه تنظیم رابطه جمهوری خواهان با وی، خود سرآغازی تفرقه افکن و نه وحدت آفرین دارد و در بین صفوف مخالفان سیاسی اختلاف و تفرقه ایجاد می کند.
همین امر در سطح اقشار اجتماعی و لایه های مختلف مردمی نیز مطرح است. طرح کردن بحث سلطنت خود باعث انشقاق و تفرقه در بین مردمانی می شود که همگی مخالف حکومت دینی هستند اما بخش مهم و اکثری شان طرفدار سلطنت و پذیرای مقام مادام العمر جدیدی نیستند. آنها مارگزیده هایی هستند که به حق از ریسمان سیاه و سفید می ترسند. بنابراین متوسل شدن به وحدت آفرینی نماد ملی پادشاه نیز نمی تواند دستاویزی درست و واقعی برای توجیه این رویکرد ارتجاعی باشد.
برخی هم می گویند رضا پهلوی را نباید به خاطر اشکالات و جنایت های پدرش متهم کرد. به لحاظ حقوقی و انسانی این حرف کاملا درست است (هر چند از نظر حقوقی همچنان باید پاسخگوی اموال و سرمایه های سرشار مردم ایران که از کشور خارج کرده اند باشند. «خلاف» مشمول مرورز زمان نمی شود!)، اما نمی توان بدون هیچ صلاحیت ویژه ای و تنها به خاطر نسب خونی از یک خانواده شاهی جایگاه سیاسی یافت و در میراث ژنی پدر شریک شد اما در بقیه بخشها خود را کنار کشید و حتی از یک نقد جدی پرهیز کرد و نمک بر زخم قربانیان گسترده آن دوران پاشید.(خود آقای پهلوی نیز گاهی اوقات حکومت فرضی آینده اش را به حکومت گذشته پدرش پیوند می زند. مثلا اینجا دقیقه 2و 31 ثانیه)
«اصلاح جمهوریت؛ حذف ولایت»؛ پروژه تحول خواهان دموکرات و ملی
بر اساس آنچه تا کنون گفته شد یک پروژه پیش روی همه نیروهای دموکرات ملی می تواند «اصلاح جمهوریت؛ حذف ولایت» از طرق گوناگونی باشد که یک نیروی تحول خواه می تواند در پیش بگیرد(در باره تحول خواهی و روش هایش برای ایجاد تغییر در اینجا بحث کرده ام). پروژه تحول خواهی در فرجام خویش نه در پی حفظ حکومت دینی است و نه به دنبال احیای خیالپردازانه سلطنت. اگر حکومت تسلیم این نوع تغییرات اساسی نشود هر اتفاقی که در ایران بیفتد (و می افتد)، ما مقصر نیستیم. اما درهر گونه کمک کردن به شکل گیری مجدد نوعی مقام مادام العمر و ایجاد خوش بینی نسبت به آن و عدم پندگیری از تجربه و تاریخ گذشته مان، ما حتما مقصر هستیم.
نسل جوان ایرانی دیگر زیر بار مقام مافوق مادام العمر نخواهد رفت!
در اینجا نه از منظر یک فعال سیاسی بلکه از منظری جامعه شناختی و از موضع یک اهل رسانه که اخبار جامعه ایران را رصد می کند باید متذکر شد که اکثر قریب به اتفاق طبقه متوسط ایران و به خصوص جامعه جوان ایران(اعم از طبقات متوسط و طبقات کم برخوردارتر) که از سطح تحصیلات بالایی برخوردار است و به مرحله شهروندی رسیده و از هر گونه اتوریته و اطاعت و سلسله مراتب که در ولایت مطلقه فقیه تجربه کرده، نفرت زده و گریزان است را نمی توان راضی کرد که به یک نظم سلسله مراتبی و مقام مادالعمری دیگر و رهبر فرزانه تازه ای تن در دهد. بزرگترین و فراگیرترین شعار این نسل «مرگ بر دیکتاتور» است. ممکن است بخشی از آنان چند صباحی در گریز و عکس العمل به حکومت کنونی و استبداد دینی به افراد خوش پوش کراواتی معترض خوش بین شود، اما به وقت واقعه و تعیین دقیق نظرش به هیچوجه زیر بار احیای نظام متمرکز و خودکامه شاهنشاهی نخواهد رفت. سلطنت طلبان اگر به خوش بینی عکس العملی و دهن کجی نوستالوژیک مقطعی بخشی از این جوانان دلخوش کنند، آنگاه چنان مبهوت واقعیت تمرکز گریز و اتوریته ستیز این نسل خواهند شد که هیچگاه فراموشش نخواهند کرد.
نکته آخر در این قسمت این که نیروهای «ملی»(به خصوص جبهه ملی) اگر توش و توانی داشتند که متاسفانه ندارند، می توانستند بخش عظیمی از افرادی را که اینک در فرار از حکومت دینی به نوستالوژی سلطنت به عنوان نشانه ای از ملیت و سکولاریسم پناه می برند، جذب خود کنند. ملی ها بنا به اعتبار تاریخی شان سالم ترین منبع برای واریز این اعتبار هستند. متاسفم که چنین نیست.
لزوم آزادی همه نیروها از موتلفه تا مجاهدین و مشروطه خواهان و رقابت دموکراتیک و نه بازی حذفی بین نیروها
پرواضح است که این همه به این معنا نیست که طرفداران مشروطه (و دیگر نیروهایی که به گمان ما پروژه شان کمکی به گذار به دموکراسی در ایران نمی کند مانند مجاهدین) در ایران حق فعالیت سیاسی قانونمند و مسالمت آمیز را ندارند. ایران مال همه است از موتلفه تا مشروطه خواه. هر نیروی سیاسی می تواند و باید آزادانه حق فعالیت داشته باشد و دیگر نیروها هم می توانند و باید پروژه هایی که به نفع ملت ایران و گذار به دموکراسی نمی دانند را نقد کنند. این یک رقابت سیاسی دموکراتیک است و نه یک بازی حذفی. هر چند آن چه از بیان و ادبیات و پروژه های رویاپردازانه بخش قابل توجهی از هواداران و پیرامونیان آقای رضا پهلوی برمی آید آنها در پی بازی حذفی با همه نیروهای سیاسی جز خودشان هستند. نه مجاهدین توانستند چنین بازی ای را پیش ببرند بدون اینکه خودشان را منزوی کنند و نه سلطنت طلبان می توانند چنین کنند.
هواداران آقای رضا پهلوی مدتی است به صورت سیستماتیک و البته در فضای مجازی به تخریب هر غیرخودی می پردازند از شخصیت های مهم اصلاح طلب گرفته تا شخصیت های مخالف سرسختی که سالیانی مدید در زندان ج.ا بوده اما نقشی در انقلاب داشته اند؛ از روزنامه نگاران معروف منتقد حکومت تا حرفی در نقد براندازان ترامپیست می زنند گرفته تا حتی فعالان سیاسی که تا مدتی پیش با یکدیگر همسویی هم داشته اند اما حاضر نیستند ذیل پروژه آقای پهلوی قرار گیرند. گویی تجربه شوم «حزب فقط حزب الله»، «حزب فقط رستاخیز»، «حزب فقط کمونیست» نمی خواهد دست از سر کشور و منطقه و جهان ما بردارد.
برخی خصایص مثبت آقای رضا پهلوی
در اینجا از انصاف بدور است که در کنار نقدها به برخی خصایص مثبت آقای رضا پهلوی اشاره نشود. وی، اگر برخی مشاوران و اطرافیانش بگذارند!؛ فردی است که ضدیتی با مذهب ندارد(و حتی نام دو فرزند از سه فرزندش را نور و ایمان گذاشته است). به ایران علاقه مند است(و حتی به ارتش ایران اعلام آماگی کرده بود حاضر است علیه صدام حسین بجنگد). تکثر درونی جامعه ایران از نظر مذهبی و قومی و زبانی و … را می شناسد. فردی مدرن است. اگر رگه هایی از عصبانیت و تحکم و آمریت در او دیده می شود اما رگه های قابل توجهی از مدارا و پذیرش تکثر نیز مشاهده می گردد. در کنار اشتیاق فردی اش به شاه شدن، گاه تمایلات فکری جمهوری خواهانه هم از خود نشان می دهد؛ هر چند بسیار بعید است تا مادرش در قید حیات است در عرصه نظر، ظهور و بروز جمهوری خواهانه قوی تری آشکار سازد. جاه طلبی خیلی زیادی ندارد و اگر اطرافیان حس رهبری و شاهی به وی القاء نکنند حتی می تواند رابطه برابر و صمیمانه ای با افراد پیرامون برقرار کند. هر چند در بسیاری مواقع بزرگنمایی ها و ادعاهای بی پایه ای در مورد طرح و برنامه ها و ارتباطات خارجی و داخلی اش(حتی با سپاهیان ایران) مطرح می کند، اما در مجموع فرد پیچیده و چندلایه ای نیست. بر این فهرست همچنان می توان افزود.
پوپولیسم زیکزاک بین جمهوری خواهی و سلطنت طلبی
اما در پایان نمی توان از ذکر این نکته گذشت که هرچند به علت تولد آقای پهلوی در خاندان سلطنتی و با توجه به حضور مادر ایشان و طیف همکاران و بازماندگان حکومت پدر و نیز بخشی از طرفداران متعصب سلطنت، «شرایط» وی برای تعلق خاطر به پادشاهی و یا رعایت حال طیف یاد شده قابل درک است، اما بعد از چهل سال و جابجایی نسل ها دیگر باقی ماندن در پیله های قدیمی قابل قبول نیست. بر این اساس طفره رفتن آقای رضا پهلوی در مورد شفاف سازی در مورد نقش خویش و تعیین تکلیف با سلطنت و جمهوریت و احاله دادن مکرر آن به انتخاب و رای مردم را نمی توان جز یک عمل پوپولیستی و عوامفریبانه دانست. شفافیت شرط اولیه برای فعالیت آن هم در حد رهبری سیاسی است. بله؛ مردم حق انتخاب بین اشکال مختلف حکومت را دارند ولی یک فعال سیاسی با این ادعا نمی تواند رای و نظر خودش را از مردم پنهان کند. نه تنها رهبری بلکه مدیریت ساده سیاسی یک جریان نیز نمی تواند بسان رانندگان مسافرکش اطراف میدان آزادی تهران باشد که بگوید اگر مسافران بخواهند به مشهد بروند آنها را خواهد برد و اگر به شمال و کنار دریا هم بروند همین کار را برای شان خواهد کرد! ارتباط شدید «شکل» و «محتوا» نیز برای همه آگاهان بسیار روشن و آشکار است.
مسئله بنیادی که نشان می دهد آقای پهلوی نه به عنوان یک شهروند بلکه بدنبال کسب مقام پادشاهی است این است که وی بارها گفته وظیفه خود را ایجاد اتحاد بین نیروهای مخالف و مسئولیت ویژه تر خود را که بارها تکرار کرده، این می داند که رابط این مخالفان با قدرتهای جهانی باشد!(حتی گاه به شکل ساده باورانه تر و البته صادقانه تری اظهار می دارد که مردم در داخل خودشان انقلاب بکنند و نیروهای سیاسی هم خودشان دور هم جمع بشوند و ایشان زحمت ارتباط با خارجی ها را بکشند! اینجا دقیقه 7 و 8 ثانیه و دقیقه 13 و 10 و اینجا دقیقه 26 و 46 ثانیه). و البته این را هم یک «تقسیم کار طبیعی» می دانند.(اینجا دقیقه 48 و 10 ثانیه)
حال یک سئوال ساده پیش می آید اگر وی خود را در جایگاه پادشاه نمی بیند پس چه کسی این دو مسئولیت و سمت مهم را به وی داده است؟ چه کسی به ایشان این حق یا وظیفه را داده است که محور و بانی ایجاد ائتلاف بین مخالفان ج.ا باشد؟ آیا مخالفان خود چنین نمایندگی را به ایشان داده اند؟ و بالاتر از آن آیا ملت ایران و یا حتی مخالفان ج.ا به ایشان مسئولیت داده اند که از طرف شان با «جامعه جهانی» گفتگو و کسب حمایت (و به قول ایشان بودجه؛ «امروز بودجه بگیریم فردا می توانیم هزار جور کار انجام بدهیم».اینجا دقیقه 1 و 35 ثانیه) کنند؟ همین یک امر ساده نشان می دهد که ایشان بارها خواسته و ناخواسته خود را رهبر(و در ذهن ایشان پادشاه) خودخوانده مردم ایران بداند (همانطور که مجاهدین نیز رئیس جمهور خودخوانده مادام العمر دیگری را نصیب مردم ایران کرده اند!). وی گاه چنان در این نقش فرو می رود که حواسش نیست جلوی دوربین از تعبیر «هر شهروند خودم» استفاده نکند!(اینجا ثانیه 35)
به گمان من احیای سلطنت در ایران به جز با کمک و فشار(نظامی) خارجی آن هم در شرایط خلا قدرت امکان پذیر نیست.
سلطنت طلبان اما؛ همواره باید به دو سئوال بنیادی پاسخ دهند:
یک- «چرا» انقلاب شد؟
دو- «چرا» به جای یک جمهوری کامل باید گزینه پرخطر بازگشت سلطنت را پذیرفت؟
سخن پایانی این که مشکل ایران ما اکنون «ولایت» است و راه حلش هم «جمهوریت».