در گذرگاه تاریخ ادیان، رهبران و روحانیون مذاهب، در چالش میان «فرادستان» و «فرودستان» جامعه، کارکردی چندگانه داشته اند. کارکردهای ابتدایی روحانیت در دوران ماقبل مدرن، در دو شکل عمده تجلی پیدا می کرد. آنان یا همراهان و توجیه گران فرادستان و طبقه حاکمه بودند و یا در برابر آنان و در کنار فرودستان و تهیدستان، از پرچمداران مبارزه با سلطه بودند. در دوران مدرن، روحانیت نیز همگام با سایر نهادهای اجتماعی با گام برداشتن به سوی مدرنیته، کارکرد سومی برای خویش ایجاد کرد و خود به عنوان طبقه الیگارشی، بخشی از چالش و محل نزاع نبرد فقر و غنا گردید.
انقلاب بهمن 1357، روحانیت را در معرض آزمونی خطیر و تاریخی قرار داد که می بایستی فراتر از صحنه های تکراری تاریخی، به عنوان یک نهاد فرادست، به تثبیت جایگاه جدید خویش و به بازخوانی نقش آفرینی خود بپردازد.
کارکردهای تاریخی روحانیت، در دوران پیشامدرن و در دوران مدرن، موضوع بخش اول این نوشتار است. در بخش دوم به بازخوانی نقش روحانیت در فرآیند چهاردهه حاکمیت نظام جمهوری اسلامی خواهیم پرداخت، تا در پایان دریابیم روحانیت، هم اکنون در کجای جغرافیای این چالش ها قرار دارد؟ و برای خویش در پهنه عرصه های اجتماعی، چه نقش و جایگاهی در نظر گرفته است؟ و چگونه به تبیین مبانی مشروعیت این جایگاه خویش دست می یازد؟
اول- کارکردهای تاریخی روحانیت
در نبردهای طبقاتی، روحانیون مذاهب، گاه مشعل های امید را در عصر تاریکی بر می افروختند و در کنار فرودستان و محرومین قرار می گرفتند، و گاه در کنار فرادستان، توجیه گر و مشروعیت بخش سلطه اقتصادی و سیاسی قدرت مستقر می شدند.
الف- روحانیت، همگام فرودستان
اگر روحانیت را بر طبق مدعای آنان، ادامه دهنده راه رهبران معنوی جامعه و انبیا بدانیم، در بررسی جایگاه روحانیت، به ناچار باید از پیشقراولان و پرچمداران حرکت های مذهبی و معنوی آغاز کنیم. حکایات بجا مانده از قصص انبیا، همراهی آنان با فقرا و محرومین و تهیدستان را تایید می کند و در مجموع به شکل روشنی، تاریخ دین و پیام آوران دینی، این کارکرد را در رسالت پیامبران برجسته تر می سازد.
در قصص انبیا، پیامبران با الهیات رهایی بخش خویش، در کنار رعایا به مبارزه با قدرت های طاغوتی عصر خویش می پرداختند. ابراهیم در کنار حنفا و یکتاپرستان روزگار خویش، به مبارزه با سمبل سلطه گری دوران خود، نمرود پرداخت؛ موسی در کنار قوم بنی اسرائیل به مبارزه با فرعون برخاست و نوید بخش رهایی و رستگاری قوم بنی اسرائیل شد؛ عیسی هرچند کار قیصر را به قیصر واگذاشته بود ولی یاران و حواریون خویش را از میان فرودستان جامعه برگزیده بود و شام اول و آخر خویش را با نان سفره فرودستان می گذراند و همراه با حواریون خویش در صف مقابل با احبار و روحانیون و کاهنانی که بخشی از قدرت طبقه حاکمه بودند قرار گرفته بود؛ محمد، با بردگان و گرسنگان و پابرهنگان روزگار خویش بر علیه اشرافیت سنتی قریش شورید.[1]
در تبعیت از آموزه های دینی، در صف بندی فوق، رهبران دینی نیز جایگاه خویش را همیشه در کنار فرودستان انتخاب کرده بودند. در آموزه های دینی نشانه های روشنی از این موضعگیری به سود فرودستان وجود دارد. در تعالیم دینی در راستای وفاق اجتماعی، برای ارباب ثروت، وظایفی در برابر فرودستان اقتصادی جامعه مقرر شده است. این وظایف، منحصر به پرداخت مالیات های عرفی و شرعی نبود. حتا با پرداخت این مالیات های شرعی و یا قانونی، محرومان همچنان، حق و حقوقی در أموال و ثروت های فرادستان اقتصادی جامعه داشتند. زیرا انباشت ثروت در سرمایه اغنیا، بدون تردید با استفاده از نیروهای کار تهی دستان و با استفاده از منابع عمومی کشور و جامعه بوده است.[2]
در آیات قرآن، تصریح شده است که اغنیا علاوه بر مالیات های مقرر، بایستی به حق و حقوق تهیدستان برسند. در ثروت اغنیا، حقوقی برای نیازمندان و محرومان وجود دارد: «و در اموالشان برای سائل و محروم حقی معیّن است»؛ «وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقُّ لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (ذاریات، آیه 19).[3]
امامان شیعه نیز در این صف بندی های دوگانه، در کنار فرودستان قرار داشتند. امام علی، همراه و همدل با فرودستان، مشروعیت کامیابی های فرادستان را به چالش می کشید: «خداوند سبحان، غذا و نیاز نیازمندان را در اموال ثروتمندان معین کرده؛ پس هیچ فقیری گرسنه نمی ماند، مگر به واسطه کامیابی ثروتمندان که از حق آنان بهره مند شده اند. و خداوند آنها را به خاطر این عمل مؤاخذه خواهد کرد»؛ «إنّ اللّه سبحانه فرض فى أموال الأغنیاء أقوات الفقراء، فما جاع فقیر إلاّ بما متّع به غنىّ، واللّه تعالى سائلهم عن ذلک».[4]
در خطبه شقشقیه نیز، علی باری دیگر، جایگاه حمایتی خویش را از فرودستان به صراحت بیان می کند و «شکم بارگى ستمگر» و «گرسنگى ستمدیده» را قرین یکدیگر قرار داده است،[5] زیرا آن شکمبارگی ستمگر است که گرسنگی ستمدیدگان را موجب می شود.
در همین خطبه، علی به صراحت، جایگاه روحانیون را در این صف بندی نشان می دهد، و بیان می دارد که خداوند از دانشمندان و علما پیمان گرفته است که در برابر شکم بارگی ستمگر و گرسنگی ستمدیده، سکوت نکنند.[6]
ب- روحانیت، همراه فرادستان:
هرچند، رهبران دینی به عنوان حامیانِ تاریخیِ فرودستان شناخته می شوند و در ادبیات تاریخ ادیان، حمایت از تهیدستان و فرودستان جایگاه ویژه ای دارد، و هر چند در قصص پیشینیان، ما با کارکرد حمایت گرایانه رهبران مذهبی از فرودستان مواجه بودیم، اما پس از دوران پیامبران، یا در فاصله فترت های تاریخی و غیبت انبیا و نسل اول پیروان آنان، در قصص و حکایاتِ جایگزینان آنان، شاهد رویکرد جدیدی هستیم.
روحانیون مذاهب اما، اندک اندک، به شکل طبقه ای از اشرافیت سیاسی و اقتصادی در آمده و یکی از هرم های مثلث «زر و زور و تزویر» را شکل داده اند. لذا در بازخوانی تاریخ رابطه مذهب و قدرت، مشاهده می کنیم که روحانیون و رهبران دینی، در بسیاری از مقاطع تاریخی، به عنوان بخشی از طبقه حاکمه و الیگارشی جامعه، در کنار فرادستان، قرار داشته اند.
روحانیون هنگامی که به عنوان بخشی از فرادستان و طبقه حاکمه قرار می گرفتند، توجیه گر استثمار و بهره وری اربابان نسبت به رعایا می شدند، و گاه به توجیه «الهیات جبری» و «قضا و قدر محتوم الاهی» می پرداختند تا فرودستان به کاست و طبقه اجتماعی خویش راضی بوده و سرنوشت را همانگونه که مقدر شده پذیرا باشند و به نبرد برای تغییر جایگاه های اجتماعی خویش نپردازند. رهبران دینی، گاه در توجیه شکاف فرادستان و فرودستان با استناد به عدل الاهی، توجیه شرعی پیدا می کردند، و گاه با وعده به دنیایی بهتر در بهشت برین، فرودستان را به فردوس الاهی وعده می داند.
در ادیان معتقد به مرگ و زندگی چرخشی و دایره گونه و تناسخ ارواح، مثل ادیان هندو و بودایی و شرقی، به باورمندان فرودست توصیه می کردند که اگر در این نوبت زندگی، انسانی خوب و راضی و قانع باشند در نوبت دیگری که برای زندگی دنیوی پا به عرصه کالبدی دیگر خواهند گذاشت، انسان های خوشبخت و سعادتمندی خواهند بود. در آموزه ای دیگر، بیچارگی فرودستان را ناشی از بدکرداری آنان در چرخه زندگی پیشین می دانستند و این چنین بود که فرودستان تلاش می کردند تا با رضایت و اقناع، چرخه بعدی زندگی مجدد خویش را سعادتمندانه نوسازی کنند.
در ادیان معتقد به امتداد خطی مرگ و زندگی، مثل ادیان ابراهیمی، با ناچیز شمردن متاع دنیا و با خوارشمردن دنیاجویان، بهره وران امتعه دنیوی، به جهنم و عذاب الاهی تهدید و تهیدستان به بهشت برین در زندگی اخروی پس از این حیات دنیوی وعده داده می شدند.
در این توجیه گری های کلامی که آمیخته با تفسیری از آیات و روایات می شد، روحانیت، توجیه گر قدرت شده و به استحکام پایه های سلطه می پرداخت.
در قرآن، این طایفه از روحانیون ادیان، به شدت نکوهش شده اند زیرا به تعبیر قرآن، اینان از ماموریت اصلی خویش انحراف گرفته و خود تبدیل به «اربابان» جدید شده اند: «اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به الوهیت گرفتند با آنکه مامور نبودند جز اینکه خدایى یگانه را بپرستند که هیچ معبودى جز او نیست…».[7]
در آیات بعدی، به این طایفه از روحانیونی که جایگاه خویش را فراموش کرده و همگام و همراه با فرادستان سلطه جو به ذخیره سازی و انباشت ثروت و مکنت می پردازند، عذاب دردناک الاهی، وعید داده شده است: «اى کسانى که ایمان آورده اید بسیارى از دانشمندان یهود و راهبان مسیحی اموال مردم را به ناروا مى خورند و آنان را از راه خدا باز مى دارند و کسانى که زر و سیم را گنجینه مى کنند و آن را در راه خدا هزینه نمى کنند ایشان را از عذابى دردناک خبر ده».[8]
ج- نقش لولاگری طبقاتی روحانیت:
هر چند در قصص پیشینیان، ما با کارکرد دوگانه فوق روحانیون، یعنی یا همراهی آنان با فرودستان و یا همراهی شان با فرادستان مواجه بودیم، اما پس از دوران پیامبران، در حکایت های تاریخی جایگزینان آنان، شاهد رویکرد سومی نیز بوده ایم که در این رویکرد، روحانیون، نقش لولاگری میان فرادستان و فرودستان را ایفاد می کردند.
این نقش سوم، در دوران پساپیامبری، کارکردی میانجی گرایانه داشت که در بسیاری از موارد، به همپوشانی گسل های اجتماعی می پرداخت و از تبدیل گسل های اجتماعی به گسست های اجتناب ناپذیر و بازگشت ناپذیر جلوگیری می کرد.
در این کارکرد سوم، به هنگام بحران های فراگیر اجتماعی، روحانیت می توانست بسان میانجی وارد صحنه شود و با بیان حکم شرعی به سود یکی از طرفین، کفه ترازو را به سود وی سنگین کرده و مصاف صف بندی و صحنه آرایی میدانی را تغییر دهد. این فتاوای فقهی که غالبا ناشی از مصلحت های اجتماعی بود، با در نظر گرفتن وزنه نیروهای اجتماعی، در بزنگاه های تاریخی، کارساز شده و نقش تعیین کننده ای ایفاد می کرد.
در سده اخیر، روحانیت چندین دفعه با حضور خویش در صف بندی های اجتماعی توانست به هنگام بحران و در حالت تضعیف قدرت حاکم، با ایفای نقش میانجی یا نقش آلترناتیو، خلا قدرت را کاهش کند و با بازخوانی مشروعیت سیاسی، یکی از اتوریته های محل نزاع را تقویت کند و یا اتوریته و مبانی مشروعیت جدیدی را به نمایش بگذارد.
اوج حضور روحانیت در سده اخیر را می توان در جنبش تنباکو، نهضت مشروطه و انقلاب بهمن 1357 مشاهده کرد.
در جنبش تنباکو، روحانیت توانست با فتوای تاریخی تحریم تنباکو، به سود فرودستان به مقابله با قوای سلطه و حاکم اقدام کند. در این نبرد فرادستان و فرودستان، روحانیت هرچند جانب فرودستان را گرفت، اما نظام فرادستان را در کلیت آن به چالش و نابودی نکشاند.
در نهضت مشروطه، با تبیین مبانی مشروعیت فقهی مشروطه، توانست برای نظام مشروطه نیز مشروعیتی تبیین کند تا توان ایستایی در برابر اتوریته مشروع پادشاهی ایجاد کرده و به گونه ای توازن قوا ایجاد کند تا نه نظام سلطنتی به شکل کامل محو و نابود شود و نه انقلابیون و آزادیخواهان، از همه پهنه های اجتماعی حذف شوند.
در انقلاب بهمن 1357، روحانیت به نقش لولاگری اکتفا نکرد بلکه برای نخستین بار، خود بخشی از قدرت شد. اکنون، دیگر سخن از همراهی روحانیت با فرادستان و فرودستان مفهومی ندارد زیرا روحانیت به سرعت تبدیل به طبقه فرادست و بخشی از آن گردید.
دوم- روحانیت و انقلاب 57
آمیزش طبقه روحانیت با قدرت سیاسی در انقلاب بهمن 1357، صف بندی جدیدی را ایجاد کرد. هرچند در این صف بندی، روحانیت در آغاز همگام فرودستان بود ولی پس از فراز و نشیب های چهل ساله، دیگر این پرسش بی معنا شده است که روحانیت با فرادستان است یا با فرودستان؟ زیرا روحانیت خود، بخشی از طبقه الیگارشی حاکمیت شده است، دیگر، نه همراه فرادستان، بلکه از خودِ فرادستان است.
الف- روحانیت به هنگام انقلاب
روحانیت به هنگام انقلاب 1357، با تمام توان در کنار فرودستان قرار گرفت. به هنگامه تضعیف مشروعیت نظام پادشاهی، روحانیت موفق شد با ارائه نظام جدید ولایتی، مشروعیت تاریخی و فقهی نظام سلطنت را یکسره زیر سوال برده و پایه های مشروعیت آن را لرزان سازد و سرانجام به فروپاشی و اضمحلال آن اقدام کند.
همراهی روحانیت با فرودستان، مشروعیت اجتماعی را بر مشروعیت فقهی آنان افزود. در آن هنگام، دیگر روحانیت فقط حاملان پیام های شرعی و فقهی نبودند بلکه روحانیت پرچمدار همراهی با محرومین و مستضعفین گردید. فتاوای شرعی به کمک این مواضع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی روحانیت آمد.
نظام پادشاهی، «نظام طاغوتی» خوانده شد که در برابر نظام «عدل الاهی» قرار دارد. حامیان نظام طاغوتی «مفسد فی الارض» خوانده شدند. مبارزه با نظام جدید، جنگ و محاربه با خدا و رسول خدا نامیده شد.
اموال فرادستان به سود فرودستان مصادره شد و سازمانی به نام «بنیاد مستضعفان» مدیریت مجموعه بزرگی از این اموال را بر عهده گرفت تا حق فرودستان از فرادستان بازستانده شود.
فرودستان جامعه، چشم امید به روحانیت دوخته، و همه آرزوهای بربادرفته و امیدهای تاراج رفته خویش را در وجود روحانیت جستجو کردند. روحانیون شهرها، ملجا و پناهگاه بی پناهان شدند. مساجد، پایگاه «بسیج مستضعفین» شدند، خطیبان جمعه و جماعات، سخنگوی بی زبانان شدند و پناهگاه بی پناهان.
فرامین رهبران روحانی، بسان الواح مقدسی تلقی شد که بر همگان لازم الاجرا می گردید. فرودستان جامعه، نفسی تازه گرفتند و اندک اندک، احساس وجود کردند. فرودستانی که قرن ها بود دیده نمی شدند و به هیچ گرفته شده بودند، «ولیّ نعمت» رهبران کشور خوانده شدند.
ب- چهاردهه فراز و نشیب
همراهی روحانیت با فرودستان، در چهاردهه حاکمیت روحانیت با فراز و نشیب هایی مواجه بود. در ابتدا روحانیت به شکل کاملا دربست در خدمت فرودستان قرار گرفتند و همراه با آنان به نبرد با فرادستان پرداخت. اندک روحانیونی که از طبقه «طاغوتی» محسوب می شدند، به سرعت پایگاه مردمی خویش را از دست دادند. آیات قرآنی که روحانیون وابسته به طبقات حاکم را مورد سرزنش و عتاب قرار می داد[9]، به مصادیق زمان نزول آن تفسیر می شد، و ضمیر مخاطب این دسته از آیات به روحانیون و احبار و رهبانان کهن بازگردانده می شد. کسی گمان نمی کرد که چند دهه بعد، آیات فوق، ضمیرهایی زنده در بدنه روحانیتِ ستم ستیز شیعه نیز پیدا کند.
اما این وضعیت دیری نپایید که با تغییراتی رادیکال همراه شد. روحانیت گامی نزد فرودستان داشت و دلی نزد فرادستان. اندک اندک، خودش بخشی از طبقه حاکمه شد. در سال های نخست، روحانیت به توجیه جایگاه جدید خویش پرداخت تا بتواند علیرغم برخورداری از همه امکانات فرادستان، خویش را متعلق به فرودستان بداند و حمایت های بدنه حامیان خویش را بسان منبع مشروعیت برای خویش نگاه دارد.
هنگامی که روحانیت به مناصب حکومتی رسید، هرچند اشغال این مناصب بر خلاف وعده های رهبر انقلاب در نوفل لوشاتو بود، اما گفته می شد که به دلیل شرائط اضطراری و عدم اعتماد به نیروهای بجا مانده از زمان طاغوت و نیروهای تحصیل کرده در غرب، چاره ای جز حضور روحانیت در این مناصب نمی باشد، ولی این حضور موقت خواهد بود.
اگر با وسائل نقلیه لوکس رفت و آمد می کرد و اگر امام جمعه ای که می بایست میان مردم باشد، با مردم فاصله می گرفت و حتا مکان نماز وی محصور می شد و در مصلاها جایگاه ویژه ساخته می شد، همه این ها می توانست چنین توجیه شود که این ها موقت و به دلیل شرایط اضطراری می باشد. گفته می شد که تشریفات نه به دلیل تغییر جایگاه روحانیت و گسست آنان از مردم، بلکه به دلیل رعایت مسائل امنیتی و حفاظتی است.
حضور موقت و اضطراری روحانیت در مناصب قدرت، پس از چهاردهه، تبدیل به یک جایگاه ثابت شد. روحانیت که مزه حضور در طبقه ممتاز جامعه را چشیده و از امتیازات نخبگان سیاسی اجتماعی بهره مند شده بود، دیگر به راحتی نمی توانست، این مزایا را رها کرده و به خاستگاه و جایگاه اولیه خویش بازگردد.
روحانیتی که در قدرت قرار می گیرد، حتی امام جمعه شهر، شیوه زیستِ وی و خانواده اش متفاوت می شود. در صورت برکناری از امامت جمعه، وی دیگر نمی تواند به شیوه سابق زیّ طلبگی خویش روی بیاورد. اگر وی استثنائا اهل زهد و ریاضت باشد، دیگر خانواده وی که به شیوه زیست خانوادگان مرفه شهر عادت کرده و با اشرافیت شهر رفت و آمد دارند، نمی توانند به شیوه زندگی سابق طلبگی برگردند.
در سازمان های اداری و احزاب سیاسی، پُست های سازمانی و حزبی تعریف شده و محدودی وجود دارد که با جابجایی نسل ها، پُست ها ثابت، ولی ساکنانِ آن جابجا می شوند. ولی با توجه به بی معنا بودن «بازنشستگی» در روحانیت، برای روحانیون مسنّ نیز جایگاه های ویژه ای تعریف شد تا همچنان از امتیازات طبقه اشرافیت برخوردار باشند. اما روحانیون جوان نیز وارد بازار کار این طبقه شدند. با این روند، چهار دهه جمهوری اسلامی، به تولید و بازتولید روحانیت فرادست پرداخت.
روحانیت، اندک اندک نیازی نمی دید که علیرغم بهره وری از امکانات فرادستان، شعار همراهی با فرودستان بدهد. شعار حمایت از «محرومان» تبدیل به رسیدگی به «اقشار آسیب پذیر» شد. دعوت به زهد و ریاضت، تبدیل به فراخوان به «مانور تجمل» گردید.
روحانیت، دیگر، برای رسالت تاریخی خویش در حمایت از فرودستان، انگیزه ای نداشت، زیرا خودش تبدیل به بخشی از فرادستان جامعه شده بود. حتا منابع حمایت های مادی خویش را نه در وجوهات شرعی مومنان وفادار، بلکه در بودجه های مصوب می جست.
ج- واپسین آزمون نبرد طبقاتی
حوادث دی ماه 1396، از واپسین آزمون های روحانیت بود تا در نبرد طبقاتی فقر و غنا، صف خویش را در بین فرادستان و فرودستان، انتخاب کند. حوادث فوق و بی تفاوتی عمدی روحانیت، یک تصادف نبود. بلکه این بی تفاوتی ناشی از چهاردهه چشیدن طعم قدرت و ثروت و شوکت بود.
حوادث فوق، نشان داد که روحانیتی که طعم مکنت و شوکت را چشیده، در آن بزنگاه های تاریخی، توان ایستادن در کنار فرودستان را ندارد. بلکه حتا توان ایفای نقش لولاگری میان فرادستان و فرودستان را نیز از دست داده است. چه بسا دیگر اکنون، فرودستان انتظار همراهی روحانیت را ندارند، بلکه دل خوش دارند به این که روحانیت، حامی شرعی فرادستان نباشد و در چالش فرودستان با فرادستان، روحانیت، از ابزارهای تکفیر و تحقیر خویش برای تحکیم پایه های سلطه فرادستان استفاده نکند. فرودستان آرزو می کردند که روحانیت اگر مرهمی برزخمهای فرودستان و تهیدستان نیست، لااقل نمک پاش دل های ریش آنان نباشد، اگر نوشِ فرودستان نیست، نیش ایشان نباشد:
«تو که نوشم نهای نیشم چرایی
تو که یارم نهای پیشم چرایی
تو که مرهم نهای بر داغ ریشم
نمک پاش دل ریشم چرایی»
به نظر می رسد که یادآوری این نکته اجتناب ناپذیر است که در سراسر این نوشتار، هنگامی که سخن از روحانیت به میان می آید، منظور قاطبه مشهور روحانیت است و گرنه همیشه روحانیونی بوده و هستند که در کنار فرودستان مانده و در بزنگاه های تاریخی، رسالت پیامبرگونه خویش را فراموش نکرده اند. اما موضوع نوشتار، هیات شاکله روحانیت می باشد که هم اکنون، به عنوان بخشی از هیات حاکمه است. این روحانیون فرادست، اگر چه از جهت آماری، درصد اندکی از جامعه روحانیت است ولی از جهت تاثیرگذاری و دیده شدن توسط جامعه، به شکل اکثریت دیده می شود و جامعه در قضاوت خویش، وضعیت این بخش روحانیت را به کل بدنه روحانیت تعمیم می دهد.
برخوردهای ناشایستی که در ماههای اخیر با روحانیت شد، نشانه ها و سمبل های امیدوار کننده ای نیست. این برخوردها ثمره بهره وری های مستمر روحانیت از منافع قدرت و ثروت است.
در جریان تظاهرات زمستان 1396، تظاهرکنندگان خشمگین شعارهای تندی علیه فرد روحانی رهگذری می دهند که تصادفا از آن منطقه عبور می کند، بدون آن که وی را بشناسند. از دید آنان، تعلق وی به طبقه روحانیت، برای محکوم کردن وی و مخاطب شعارها قرار دادنش، کافی بود. در حادثه ای دیگر، نمازگزارانی دردمند، هنگامی که خطیب جمعه، به سخنرانی مشغول بود روی از خطیب برتافتند و پشت به امام جمعه نشستند. این روی گردانی از خطیب جمعه، سمبل پشت کردن فرودستان جامعه به آن روحانیتی است که فرادست شده و در «بالا» جای دارد.
امام حسین دو سال قبل از حادثه کربلا، در خطبه ای در سرزمین منی، به نقد عملکرد «عالمان خاموش» میپردازد. در آن زمان، حکومت اموی برای خریدن علما، بودجه ای ویژه در نظر گرفته بود. اگر در موردی با عالمی به معامله نمی رسید، تلاش می کرد تا خریدار «سکوت» وی شود. در این بازار مکاره و فضای آلوده، امام حسین، به تشریح وضعیت این گروه از «عالمان خاموش» می پردازد و با انتقاد از آنان، بر آنان طعنه می زند: «شما نسبت به حق تهیدستان و ضعیفان بی تفاوت بودید و حقوق آنان را ضایع کردید ولی بر حقوق خویش پافشاری نمودید! برای تامین امنیت و جایگاه خویش، به چرب زبانی و چاپلوسی نزد ستمگران پرداختید!… با همه این اوصاف، آرزوی بهشت و تمنای همنشینی با پیامبران و ایمنی از عذاب خدا دارید!… شما به دلیل فرار از مرگ و شیفتگی ودلبستگی به زندگی دنیای ناپایدار، توده های ضعیف و ناتوان را در چنگال بی رحم ستمگران، و درگیر با تلاش برای برآوردن نیازهای اولیه معیشتی شان، رها کردید!…».[10]
امام نتیجه گیری می کند که سکوت این عالمان سبب این فجایع شد: «و اینچنین بود که منبرهای رسمی در اختیار علمای درباری و توجیه کننده حکام ستمگر قرار گرفت! زمین و منابع ثروت بین قدرتمندان تقسیم شد! و مردم در دفاع از حقوق خویش، ناتوان شدند! و قدرت سیاسی بین حاکمان دیکتاتور، سختگیر، خودکامه و خدانترس چرخید!…».[11]
کلام واپسین:
پیروزی انقلاب بهمن 1357، روحانیت را از حجره های سنتی حوزه های علمیه و مساجد به نقطه های محوری جامعه و سیاست پرتاب کرد. روحانیت که آمادگی چنین جایگاهی را نداشت، در ابتدا با تردید و تعارف بدان نگریست. از یکسو، صادقانه و بی تعارف، قدرت را با یک دست پس می زد و از سویی دیگر، کنجکاوانه و آزمندانه آن را به آغوش می فشارد تا تجربه های هم آغوشی با قدرت را پس از قرن ها حاشیه نشینی، بیازماید. پس از چهاردهه فراز و نشیب و ناز و عشوه با قدرت، سرانجام، بخش زیادی از بدنه روحانیت به عنوان بخشی از قدرت مسلط محسوب شدند.
در این واپسین آزمون های نبرد طبقاتی فرادستان و فرودستان، به ویژه در حوادث دی ماه 1396، بدنه روحانیت، فقط بسان نظاره گری ساده، از کنار این حوادث گذشت. فرودستان نیز برای جلب حمایت، به سراغ روحانیون نرفتند، گویا نه تنها انتظار حمایت از روحانیت را نداشتند بلکه بر خلاف حوادث چند دهه پیش، این بار روحانیت را در صف مقابل و در جبهه فرادستان می دیدند.
روحانیت اگر همچنان در کنار فرادستان بماند، بی تردید پشتوانه اصلی خویش را از دست خواهد داد و در بزنگاه ها و قرار ملاقات های تاریخی، دیگر نمی تواند نقش آفرینی کند. مدت هاست که برای بخش زیادی از جامعه، روحانیت دیگر به عنوان رفرانس و مرجع اجتماعی شناخته نمی شود.
اگر روحانیت در این آزمون ها ناکام شود، گسست اجتماعی وی با بدنه اصلی هوادارانش، بیش از بیش آشکار خواهد شد. از آن پس، فرودستان، دیگر نه تنها در حوادث سیاسی و اجتماعی به روحانیت اقتدا نخواهند کرد بلکه با احساس تنهایی و ناامیدی از پناهگاه روحانیت، در نماز جماعت نیز پشت به امام جماعت خواهند نشست.
گویا نمازگزاران دردمند و فرودست، در فقدان محراب هایی که پناهگاه بی پناهان باشد، به سمت و سوی قبله ناکجاآباد اقامه خواهند بست، و در فقدان امامان جماعت و جمعه ای که گوش شنوای دردهاشان باشد و زبان گویای رنج هاشان، پشت به خطیبان رسمی و حکومتی نموده و به امامانی نامرئی اقتدا خواهند کرد.
«یاری اندر کس نمیبینیم، یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد، دوستداران را چه شد»
[1] هرچند، برخی، همراهی رهبران دینی با فرودستان را امری ظاهری و فریبنده دانسته اند و بر این باورند که این بازیگری نقش ها، ناشی از فریب بزرگِ فرادستان برای اقناع و اسکات فرودستان بودند تا از سویی فرودستان با تن دادن به قضا و قدر الاهی، به نبرد با فرادستان نپردازند و از سویی دیگر با دلخوش بودن به وعده دنیایی بهتر پس از مرگ، تلاشی برای تغییر وضعیت موجود نکنند، اما این ادعاها، فاقد پشتوانه اثباتی است. بر فرض صحت این مدعاها، صورت مساله، تغییر نمی کند زیرا تاریخ رهبران دینی نمایانگر صداقت آنان در همراهی با فرودستان بوده است نه اینکه بازیگران نقش محول شده از طرف فرادستان باشند. مضافا در پهنه عمل، دین و رهبران دینی در کنار فرودستان قرار گرفته و شواهد تاریخی انبیا، بیانگر همراهی آنان با فرودستان و مبارزه با فرادستان و سلطه جویان بوده است.
[2] ر. ک. فرشتیان حسن: خیزشِ نان و لرزشِ ایمان، دیماه 1396، منتشره در سایت زیتون: http://zeitoons.com/42456
[3] در آیه ای دیگر از قرآن نیز به همین حق محرومین و تهیدستان در أموال عمومی و در أموال فرادستان تصریح شده است: «و همانانی که در اموالشان حقّی معلومی برای درخواست کنندگان و نیازمندان هست»؛ «وَ الَّذینَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» (معارج، آیه 24 و 25).
[4] نهج البلاغه، محمد عبده، ج 3، ص 231، حکمت 328. حدیث دیگری در همین مضمون از امام علی نقل شده است که «هیچ ثروت انباشته ای را ندیدم مگر آن که در کنار آن حقی ضایع شده باشد»؛ «ما رایت نعمه موفوره الا الى جانبها حق مضیع»، این حدیث اگر چه سندش ضعیف است ولی از جهت محتوایی با حدیثی که در متن آورده شد، همخوانی دارد.
[5] «… وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایقارُّوا عَلى کِظَّهِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم،…». نهج البلاغه، خطبه 3، شقشقیه.
[6] «قسم به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را به وجود آورد، اگر حضور حاضر، و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته است که در برابر شکم بارگى ستمگر و گرسنگى مظلوم سکوت ننمایند، هرآینه من دهنه شتر حکومت را بر کوهانش مى انداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى کردم». «اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّهَ، وَبَرَاَ النَّسَمَهَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ، وَ قیامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلى کِظَّهِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم، لاَلْقَیْتُ حَبْلَها عَلى غارِبِها، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَها بِکَاْسِ اَوَّلِها، وَ لاَلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ». نهج البلاغه، خطبه 3، شقشقیه.
[7] «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلَهًا وَاحِدًا لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» (سوره توبه، آیه 31).
[8] «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَیَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّهَ وَلَا یُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» (سوره توبه، آیه 34).
[9] مثل آیات 31 و 34 سوره توبه.
[10] «… فَاسْتَخْفَفْتُمْ بِحَقِّ الائمَّهِ، فَأمَّا حَقَّ الضُّعَفاءِ فَضَیَّعْتُمْ وَأَمَّا حَقَّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُم. فَلا مالاً بَذَلْتُمُوهُ وَلانَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَلا عَشیرَهً عادَیْتُموها فى ذاتِ اللّه .أَنْتُمْ تَتَمَنَّونَ عَلَى اللّه جَنَّتَهُ وَمُجاوَرَهَ رُسُلِهِ وَأَماناً مِنْ عَذابِهِ… سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِکَ فِرارکُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَاعْجابُکُمْ بِالْحَیاهِ الّتى هِىَ مُفارِقَتُکُم فَأَسْلَمْتُمْ الضُّعَفاءَ فِى أَیدیهِم فَمِنْ بَیْن مُستَعبَدٍ مَقْهُورٍ وبَیْنِ مُسْتَضْعَفٍ عَلى مَعیشتِهِ». ر. ک. فرشتیان حسن، نقد سالار شهیدان بر خاموشی عالمان، منتشره در سایت ملی-مذهبی به تاریخ 5 آذر 131، کد مطلب: 30428.
[11] «فى کُلِّ بَلَدٍ منْهُمْ عَلى منْبَرِهِ خَطیبٌ مِصْقعٌ فَاْلاَرضُ لَهُمْ شاغِرهٌ وَأَیْدیهمْ فیها مَبْسوطَهٌ وَالنَّاسُ لَهُمْ خَوَلٌ لا یَدْفَعُونَ یَدَ لامِسٍ، فَمِنْ بَیْن جَبَّارٍ عَنیدٍ وَذى سَطْوَهٍ عَلى الضَّعفَهِ شَدیدٍ، مُطاعٍ لا یَعْرِفُ الْمُبْدِءَ المُعیدَ».