درخواست دوستان نشریه میهن براى ارائه مطلبى در این شماره که به مسئله “خشونت” اختصاص یافته است همزمان شد با انتشار مصاحبه خانم فاطمه صادقى با عنوان “پدرم خلخالى، آنچه بود آنچه نبود” در ماهنامه اندیشه پویا شماره ۴۴ که با مطالعه آن و بازتاب هایش ایده لازم براى نگاشتن این یادداشت به ذهنم خطور کرد.
با آنکه نام صادق خلخالى بعنوان اولین حاکم شرع منتصب آقاى خمینى بطور عام یادآور خاطرات تلخ پس از پیروزى انقلاب و اعدام هاى بدون حساب و کتاب و خارج از عرف و رویه قضائى حتى در مقایسه با نظام اسلامى همراه است، اما شخص او بصورت اختصاصى در بروز و تداوم وقایع خشونت بار در مناطق کردنشین ایران و ممانعت از حل مسالمت آمیز آن از مسئولیت ویژه اى برخوردار است. هدف این یاداشت نقد و بررسى مصاحبه خانم صادقى نیست بلکه تنها پاسخى است به اشاره مختصر و گذراى ایشان هنگامی که در جواب مصاحبه کننده مى گوید :” همیشه در مورد کارهاى سیاسى پدرم از من سئوال شده … اینکه چرا در کردستان فلان کار را کرد! واقعیت این است که من بعنوان یک آدم عادى خیلى وقت ها باید بروم بخوانم که در کردستان چه خبر بوده است و چه اتفاقى افتاده است تا بتوانم مطلع شوم و درست داورى کنم.” بنابراین تلاش خواهم کرد که بصورت توصیفى، مختصر و گذرا تصویرى از اتفاقات آن روزها در کردستان و شهر سنندج که یکی از مراکز اصلى اتفاقات بود را ارایه نمایم البته نه بعنوان یک محقق و یا تاریخ نگار بلکه تنها بعنوان کسى که آن روزها و اتفاقاتش را زندگى کرده است.
1- وقتى که انقلاب شد در مدرسه اى ابتدایى که آنروزها چهارم آبان نام داشت (روز تولد شاه) و بعدها به سیزده آبان تغییر نام داد محصل بودم. مدیر مدرسه ما آقاى پاشاخانى بود که بدلیل دیدگاه انقلابى اش گاه و بیگاه مدرسه را تعطیل و بچه ها را براى شعار دادن علیه شاه روانه خیابان مى کرد. در نقطه مقابل، مدرسه راهنمایی خاقانى بود که درست کنار مدرسه ما قرار داشت و بخاطر کادر طرفدار شاه اش هیچ وقت تعطیل نمى شد و ما براى تعطیلى آنها با شعار “براى حفظ شیشه؛ مدرسه تعطیل مى شه” به سمت آنجا سنگ مى انداختیم. یکبار در جریان این تبادل آتش میان “انقلاب” و “حفظ وضع موجود” سنگى به چه بزرگى بود که ناگهان بر ملاجم فرود آمد و روى دست بچه هاى کلاس پنجمى در حالی که از سر و روى ام خون جارى بود برای پانسمان به داخل مدرسه منتقل شدم. بلافاصله مدیر مدرسه با منزل ما تلفنى تماس گرفت یک ربعى در دفتر مدرسه بودم تا پدرم به آنجا رسید. بعد از خوش و بش گرم پدرم با آقاى پاشاخانى و قول و قرارهایى که براى تظاهرات فردا گذاشتند دست در دست او به سمت منزل رفتیم. خیالم راحت شد در حالی که قبل از رسیدن پدرم فکرم هزار راه رفته بود و کمى هم ترسیده بودم که لابد دعوا خواهم شد. براى این خرابکارى اما برعکس تشویق هم شدم. زیرا پدرم نیز یک انقلابى بود و هم سنگر با آقاى پاشاخانى و میلیون ها ایرانى دیگر که به دلایلى که آن روزها نمى توانستم بفهمم تصمیم به انقلاب علیه رژیم پادشاهى گرفته بودند. دشمن مشترک و فضاى پرشور انقلاب همه را در یک صف قرار داده بود، همدل و هم صدا.
2- انقلاب که پیروز شد همه جشن گرفتند. درست یادم نیست که چه روزى بود اما بعدازظهر یکى از روزهای بهمن ماه ۵٧ مردم شهر سنندج داخل پیاده روها شیرینى پخش مى کردند و ماشین ها با اینکه در ترافیک خیابان مردوخ با چراغ و برف پاک کن روشن پشت سرهم بوق مى زدند اما در عین حال لبخند شادى بر لب هایشان نشسته بود و کسى از اینکه در راه بندان مانده بود عصبی بنظر نمى رسید. کمیته هاى انقلاب به سرعت شکل گرفت و خط بندى ها هم، آنانکه هویت اسلام سیاسى داشتند دو گروه شدند کمیته شیعه ها که مقر اصلى اش در حسینیه بود و حاج آقا صفدرى نامى در راس آن (البته با حکم آقاى خمینى بعنوان نماینده اش) و کمیته سنى ها که مقر اصلى اش مسجد جامع شهر و در راس آن کاک احمدمفتى زاده بود که از چند سال قبل از انقلاب، مکتب قرآن را راه انداخته و هواداران زیادى هم داشت و عملا حرکت هاى منتهى به پیروزى انقلاب را در کردستان هدایت مى کرد. آنها هم که هویت غیر دینى را در سیاست برگزیده بودند از کومله و دمکرات گرفته تا فدایى خلق و رزگارى دفتر و مقر خودشان را داشتند در گوشه و کنار و یا مرکز شهر. خلاصه همه حضور داشتند گویى انقلاب و فضاى آزاد بى نظیرش چترى بود براى همه با هر مرام و مسلک و عقیده.
یادم مى آید شبها تا دیروقت در مسجد -که آن روزها پایمان براى حلواهاى شب جمعه اش به آنجا باز شده بود- و یا سر هر کوى و برزن بحث هاى جدى میان همه در جریان بود بگونه اى که روند زندگى را تحت تأثیر خودش قرار داده بود و انگار بجز همین بحث ها و آرزوها در دنیا چیز دیگرى نیست. آن روزها بدلیل ناامنى ناشى از خلا نیروهاى شهربانى، تأمین امنیت شهر در هر محله به عهده خود مردم بود و گروه هاى چند نفره از داوطلب ها تا صبح در کوچه ها نگهبانى مى دادند.
اما آسمان صاف و آبى آزادى و تحمل و دوستى چندان هم با دوام نبود زیرا ابرهاى تیره و تار نابردبارى، عدم تحمل مخالف و تحمیل ایده خود به دیگرى به هرنحو و قیمت ممکن بزودى از راه رسیدند.
بحث ها و میزگردها و سخنرانى هاى پرشور و دوستانه اندک اندک جاى خود را به راهپیمایى ها و متینگ هاى مسلحانه دادند و دیرى نپائید که دوستان دیروز که در صف ها دست در دست هم علیه شاه شعار مى دادند شروع به ساختن سنگر در مقابل مقرهاى خود نمودند و اوضاع رو به وخامت گذاشت. از یک سو میان آقاى صفدرى و مفتى زاده به شدت شکرآب شده بود و رقابت شدیدى میان آنها براى ارتباط با مرکز و کسب نمایندگى تام و تمام دولت بوجود آمده بود و از سوى دیگر نیروهاى غیر مذهبى که مى دیدند حال و هواى رژیم نوپا هر روز دینى تر مى شود هم با مفتى زاده و هم با صفدرى شروع به جبهه بندى کرده بودند. البته این عدم تحمل و نداشتن مدارا از چنان گستردگى برخوردار شد که بزودى همه را در مقابل هم قرار داد. وقتى که بعد از پیروزى انقلاب مدرسه ها باز شدند دیگر هیچوقت پدرم به مدرسه نیامد زیرا آقاى پاشاخانى به حزب دمکرات پیوسته بود و پدرم از نزدیکان به کاک احمد مفتى زاده بود.
دیرى از روزهاى همدلى و مشارکت نگذشت که همه همدیگر را به خیانت در آرمانهاى انقلاب متهم مى کردند و هروز یک گروه هوادارنش را به تجمع علیه گروه یا گروه هاى دیگر دعوت مى کرد و طولى نکشید که همه آرزوى مرگ و نابودى همدیگر را مى کردند و اگر گروهى قدرتى داشت براى آزار دیگرى از اعمال آن ابایى نداشت.
یکروز خبر مى رسید کمونیست ها را در حوض آب مسجد جامع بصورت سمبلیک غسل داده اند و روز بعد خبر مى آمد که طرفداران آقاى مفتى زاده را جلوى استاندارى با دست بسته به خط کرده اند و دیوانه اى را تشویق به هتک حرمت آنها نموده اند.
در واقع هرج و مرج عجیبى در شهر حکمفرما شده بود و هر بخش از آن تحت حاکمیت گروهى بود که در آنجا نفوذ بیشترى داشت. بارها پیش آمد که گروه هاى سیاسى هواداران گروه هاى دیگر را در زندان هاى خودساخته بازداشت مى کردند و حتى در مواردى شکنجه هم کرده بودند.
پادگان مهاباد که سقوط کرد، بعد از محاصره پادگان سنندج و تصرف هنگ ژاندارمرى سنندج خیابان ها و کوچه ها پر شد از انواع و اقسام اسلحه جنگى و در میادین اصلى و بازارشهر مثل نقل و نبات اسلحه و مهمات خرید و فروش مى شد. همه خبرها حاکى از گسترش روزافزون دشمنى ها بود و البته اکثر گروها در حال سازمان دهى هواداران و جمع آورى سلاح و مهمات بودند و مقرها و خانه ها در حال انباشته شدن از آن. انگار جنگ و درگیرى در راه بود. تا اینکه چندروز قبل از نوروز ۵٨ ماجراى کشته شدن شاطر ممد و پسرش حشمت پیش آمد هردوى آنها که از ساکنان غیربومى و اهل تشیع بودند از فعالان اصلى کمیته وابسته به نماینده آقاى خمینى در حسینیه سنندج به حساب مى آمدند و در جریان حمله گروهاى چپ به کمیته سه راه مردوخ بطرز فجیعى کشته شدند. این مسئله درگیرى هاى اطراف پادگان سنندج را شدت بخشید و باعث کشته شدن تعدادى از محاصره کنندگان و نیروهاى نظامى و حتى مردم عادى شد.
3- اوایل فروردین ۵٨ بود که آقایان طالقانى،بهشتى، رفسنجانى و بنى صدر به قول خودشان به سنندج آمدند تا زمینه هاى رفع سوتفاهم و رساندن پیام انقلاب به مردم کرد و انتقال خواسته هاى آنان به شوراى انقلاب را فراهم نمایند. محاصره پادگان سنندج شکسته شده بود و فضا آرام تر بنظر مى رسید در عین حال خواسته ها شفاف تر و مخالفان از انسجام بیشترى برخوردار شده بودند اما همچنان مرزبندى ها و تقابل هاى کلامى وجود داشت. البته همه گروه ها – به غیر از کمیته آقاى صفدرى- بر یک نکته پافشارى مى کردند و آن هم خودمختارى کردستان بود گرچه هرکسی از ظن خود به تفسیر و توجیه آن مشغول بود اما همه گروها حتى آقاى مفتى زاده در حال مخابره همین پیام به مرکز بودند.
در چنین حال و هوایى حضور برخى از اعضاى شوراى انقلاب در سنندج فرصت مغتنمى براى جلوگیرى از تشدید درگیرى ها بود. در این میان انصافا مرحوم طالقانى با حسن نیت فراوان باعث و بانى تشکیل اولین شوراى پس از انقلاب در شهر سنندج شد. ترکیب شورا هم همه را دربر مى گرفت از مسلمان ، کمونیست، چپ، راست و دمکرات بگونه اى که ابتدا تقریبا همه راضى شده بودند. اما متاسفانه خیلى زود اختلافات میان أعضاى شورا مخصوصا چپ ها که کمونیست هاى دوآتشه بودند با طرفداران آقاى مفتى زاده زمینه هاى انحلال شورا را فراهم کرد و عملا فضاى تعامل و گفتگو از میان رفت و تهدیدات نظامى جاى آن را گرفت بگونه اى که زمینه بروز یک جنگ داخلى و خشونت بار رو به افزایش گذاشت. خشونت و جنگى که به گفته آیت الله طالقانى در صورت بروز مى توانست همه دستاوردهاى انقلاب را برباد دهد. در چنین حال و احوالى بود که خلخالى با حکم آقاى خمینى به کردستان رسید.۴
روایت هاى مختلفى از نحوه برخورد و تعداد اعدامیان خلخالى در کل کردستان وجود دارد که متاسفانه من دسترسی به آمار معینى ندارم. اما پنجم شهریور سال ۵٨ در شهر سنندج یازده نفر را به همان روشى که قبلا در پاوه و مریوان عمل کرده بود (و بعداً هم در سایر نقاط کردستان ادامه یافت ) یعنى بدون برگزارى دادگاه، صدور کیفرخواست، ارائه مدرک و دلیل مستند و امکان دفاع متهم در کمتر از یکساعت به اعدام محکوم و احکام صادره را نیز در فرودگاه سنندج بلافاصله و با حضور خودش اجرا کردند. یکى از اعدام شدگان زخمى و مستقیما از بیمارستان به فرودگاه آورده شده بود.
نقل موثق بود که خلخالى در توجیه چنین برخوردى گفته است از دو حال خارج نیست یا اعدام شدگان مجرم هستند که به سزاى اعمال خود رسیده اند و یا بیگناه هستند که در اینرصورت به بهشت خواهند رفت. وى همچنین در جواب اعتراض آقاى مفتى زاده مبنى بر اسلامى نبودن این روش محاکمه گفته بود که این اعدام ها قرار نیست که اسلامى باشد بلکه انقلابى است! حقیقت هرچه باشد مهم نیست، مهم آن است که این رفتارجنون آمیز خلخالى در اعدام تعداد زیادى از هواداران یا اعضاى گروهاى مختلف کرد، همچون ریختن بنزین بر آتش عمل نمود و نه تنها برخلاف تصور گروهى از مرکز نشینان که به خیال خودشان با این کار غائله ى کردستان را تمام شده بحساب مى آوردند بر وخامت اوضاع به شدت افزود و سرآغاز جنگ مسلحانه ى داخلى تمام عیارى شد که ٣٨ سال پس از آن، جامعه (کردستان و ایران) هنوز از تبعات منفى آن رهایى نیافته است.
تا قبل از این اعدام هاى وحشیانه حداقل سه بار هیئت هاى حل اختلاف از سوى دولت موقت و از سوى کردها نیز گروه هاى متعددى راهى قم و تهران براى مذاکره با رهبران جمهورى اسلامى شده بودند و علیرغم درگیرى هاى پراکنده میان گروهاى کرد و نیروهاى دولتى از پاوه تا مهاباد و کشته و زخمى شدن تعدادى از دو طرف همچنان امیدها براى حل مشکلات از طریق گفتگو و با روش هاى مسالمت آمیز وجود داشت اما این اقدام خلخالى کاشتن بادى بود که بزودى مى بایست طوفان آن را درو کرد. او نقطه پایان بر حل مسالمت آمیز “مسئله کرد” در ایران گذاشت و پس از آن گفتگوها عملا متوقف شد.
فعالیت نظامى گروهاى کرد و حمایت هاى مردمی از آنها به شدت افزایش یافت و در مقابل گروه هایى مانند جریان مفتى زاده در نتیجه افزایش فشار چپ ها و حتى حزب دمکرات و رزگارى که تا حدودى صبغه مذهبى هم داشتند، براى جلوگیرى از بروز جنگ و برادر کشى تصمیم به مهاجرت به کرمانشاه گرفتند. البته این حس نیت آقاى مفتى زاده در نتیجه تبلیغات منفى سایر گروها پاسخ مثبتى نگرفت و عملا بخشى از هواداران او که در سنندج و سایر شهرها باقى مانده بودند تحت فشارهاى شدید، زندان و شکنجه قرار گرفتند و تعدادى از آنها نیز به طرز وحشتناکى به قتل رسیدند. از جمله معروف شبلى که از نیروهاى شناخته شده این جریان بود پس از چندین نوبت بازداشت و شکنجه نهایتا داخل مسجد شیخ محمدباقر سنندج توسط گروهاى چپ در روز روشن و با حضور مردم نمازگزار بقتل رسید. همانروز برادرش بنام مهدی نیز در نقطه دیگرى از سنندج کشته شد. چند روز بعد برادر بزرگترشان هادی که براى مراسم بزرگداشت آنها از تهران عازم سنندج بود در ایست بازرسى همین گروه ها از اتوبوس پائین آورده شد و در مقابل چشم همگان کشته شد.
در مجموع دوران بسیار سختی بر اسلام گرایان سیاسى مى گذشت و علاوه بر برادران شبلى برادران نمکى(رحمت و شهرام و شهریار) و ناصر رنج آورى به همراه چند نفر دیگر که اکثرا پاسدار بودند در سنگ سیاه سنندج توسط گروهاى مسلح به اتهام خیانت به خلق کرد کشته شدند (البته بازهم بدون برگزارى دادگاه و محاکمه عادلانه و امکان دفاع! گویى شبح جنون آمیز خلخالى این بار در سوى مقابل رسوخ کرده بود).
این نحوه برخورد تنها مختص سنندج نبود و در اکثر شهرهاى کردنشین که در اختیار گروهاى مخالف حکومت بود برخورد مشابهى با اسلام گرایان سیاسى که انگ خیانت به مردم کرد و همکارى با جمهورى اسلامى ( یا اصطلاحا جاش) را یدک مى کشیدند در جریان بود. در حقیقت آنها وارد یک بازى دو سرباخت شده بودند از یک سو نحوه برخورد سرد حاکمیت با آقاى مفتى زاده که باعث سرخوردگى او و طرفدارانش شده بود و از سوى دیگر رفتار خشن و غیرانسانى گروه هاى کرد با آنها به اتهام طرفدارى از جمهورى اسلامى که عرصه را بر آنها تنگ کرده بود.
در چنین حال و هوایى بود که بخشى از این نیروها بدون رضایت آقاى مفتى زاده و با توجیه دفاع از خود و مخالفت با خودمختارى که از دید آنها مى توانست موجب تجزیه ایران شود، از طریق ارتباط با سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى، هسته اولیه تشکیل سازمان پیشمرگان مسلمان کرد را بوجود آوردند که در مقاطع بعدى نقش موثرى در جنگ مسلحانه کردستان ایفا کردند.
همزمان تعداد زیادى از نیروهاى مخالف جمهورى اسلامى که در سایر نقاط کشور عرصه بر آنها تنگ شده بود راهى کردستان شدند و با احزاب کرد همکارى مى کردند. در اوایل اردیبهشت ماه سال ۵٩ بود که جنگ سختى در سنندج میان گروهاى کرد و نیروهاى دولتى درگرفت که پس از سه هفته با عقب نشینى گروهاى کرد با کشته و زخمى شدن تعداد زیادى از دو طرف و همچنین مردم عادى به پایان رسید. پایانى که خود آغاز مرحله جدیدى از جنگ هاى چریکى در کوهستانها و روستاهاى کردستان بود که تا سالها ادامه یافت و همچنان نیز گاه و بیگاه در اطراف و اکناف ادامه دارد و برخلاف نظر خلخالى که در مصاحبه اى گفته بود: در کردستان هرکجا که من مى روم چون قاطعیت دارم آرام مى شود؛ نه تنها آرامش برقرار نشد بلکه بدلیل انباشت نفرت و خشونت و تداوم وضعیت امنیتى، امروزه کردستان یکى از توسعه نیافته ترین استان هاى ایران است که با فقر شدید و بیکارى بالا روبروست.
بدون شک نمى توان علل بروز و تداوم وقایع تلخ و خشونت بار کردستان را تنها به اعدام هاى خلخالى منحصر کرد زیرا همانگونه که در این یاداشت کوتاه اشاره شد عوامل متعدد و بازیگران مختلف در آن جریانات نقش داشته اند که در جاى خود قابل بحث و بررسى است. اما نقش خلخالى به عنوان یکى از عوامل تعیین کننده در کاشت بذر نفرت و خشونت همواره در ذهن و خاطره مردم کردستان باقى و برگ سیاهى از تاریخ را به خود اختصاص خواهد داد.