ایران تسلیم زورگوئی قدرت های بزرگ شده است

akbar etemad 1 اکبر اعتمادمیهمان این هفتۀ «چهرهها و گفتگوها» فیزیکدان و کارشناس علوم و فنآوری هستهای و نیز مدیریت علمی و آموزشی است. او، اما، بیش و پیش از همه به «پدر برنامۀ هستهای ایران» شهرت یافته و در این زمینه علاوه بر دانش، بینش پایدار و استوار نیز دارد.

میهمان این هفته، اکبر اعتماد است. از شرکت شما در این برنامه بسیار سپاسگزارم.

– من خیلی خوشحالم که در خدمت‌تان هستم و این فرصت را خواهم داشت که در زمینه تجربیات زندگی‌ام هم صحبت کنم. در هر صورت خیلی ممنونم.

از آنجا که این گفت‌وگو، با مذاکرات هستهای جاری میان تهران و کشورهای موسوم به ۱+۵ بر سر برنامۀ هستهای ایران همزمان شده است، سخن را در همین باره آغاز کنیم.

شما همواره از یک برنامۀ مستقل و همه جانبۀ تحقیقات اتمی در ایران حمایت کرده‌اید، موضع کشورهای غربی را مبنی بر اینکه جمهوری اسلامی ایران در تلاش دست یافتن به سلاح هستهای است، «سوءظن و بهانه» خوانده و دست یافتن به سلاح هسته‌ای را حق غیرقابل انکار ایران دانستهاید. آیا به نظر شما توافق صورت گرفته در لوزان که بر اساس آن برخی تاسیسات هستهای ایران به کلی تغییر ماهیت خواهد داد، کارکرد و ظرفیت برخی دیگر کاملا محدود خواهد شد و برنامههای توسعه در این زمینه برای مدتی نسبتا طولانی متوقف خواهد گردید نوعی زورگوئی از سوی قدرت‌های بزرگ به ایران است؟

– از ابتدا تا امروز با زور گفتن، شرایطی را بر ایران تحمیل کرده‌اند. اگر این شرایط را با همه جا، با همه کشورهای دنیا یکسان اعمال می‌کردند باز قابل قبول بود، اما این ها فقط ایران را گرفته‌اند، با کشورهای دیگر کاری ندارند. مثلا می‌گویند ما اگر دقت نکنیم ممکن است ایران دنبال ساختن سلاح هسته‌ای برود، ولی با آن کشورهایی که از قضا در پی ساخت سلاح هسته‌ای رفته و عضو ان‌پی‌تی نیستند و عضو قرارداد منع ساخت سلاح‌های هسته‌ای نیستند با آنها کاری ندارند.

الان هیچ کس با چهار کشور اسرائیل، کره شمالی، هند و پاکستان که عضو ان‌پی‌تی نیستند و سلاح هسته‌ای هم دارند، کاری ندارد. این نشان می‌دهد که خصومت با ایران است. 

آیا تصور نمی‌فرمایید که این کشورها در شرایط دیگری و دوران دیگری به تکنولوژی و سلاح هسته‌ای دست پیدا کردند؟ و به ویژه اینکه کشورهایی نبودند که غرب و کشورهای دیگر را علنا تهدید کنند.

–  بله. این مسئله دوم کاملا صحیح است. غربی‌ها می‌گویند ایران برداشت‌های سیاسی‌اش طوری است که با غرب درافتاده است. بنابراین آنها هم با ایران درافتادند. به عقیده من بین کشورهای غربی و ایران مسئله اتمی مطرح نیست. ایرانی‌ها در رفتارشان با کشورهای دیگر دقت نمی‌کنند. مثلا فرض کنید در حال مذاکره با امریکا هستند، از طرفی شعار مرگ بر آمریکا می‌دهند. آخر این چه معنی دارد؟ اگر می‌گویی مرگ بر آمریکا، خوب آمریکا هم توی سرت می‌زند. بنابراین به عقیده من مسئله اتمی نیست، یک مسئله سیاسی بین کشورهای بزرگ است و تنها غربی‌ها نیستند. روسیه هم هست، چین هم هست. چین کمتر، روسیه بیشتر. آنها خوششان نمی‌آید ایران صحنه‌دار مبارزه با کشورهای پرقدرت بشود. از این موضوع راضی نیستند و خوششان نمی‌آید. 

و آیا تصور می‌کنید که ‌با همه محدودیت‌هایی که توافقنامه اصولی لوزان به ایران تحمیل می‌کند در واقع ایران تسلیم زورگویی قدرت‌های غربی می‌شود؟

بله ایران صد در صد تسلیم شده. نه تنها در زمینه قراردادهای موجود، بلکه در زمینه آن چیزهایی که غربی‌ها خارج از تمام ضوابط بین‌المللی به ایران تحمیل کردند، تسلیم شده است. مثلا رآکتور آب سنگین اراک. می‌گویند ما باید یک دیزاین تازه برای این رآکتور بدهیم. سوختی که از این رآکتور در می‌آید باید بفرستید خارج. یعنی چه؟ یعنی ما از آن رآکتور دیگر بهره‌ای نمی‌بریم. تقریبا آن برنامه رها شده. غنی‌سازی به کلی رها شده. تبلیغات هم می‌کنند. یک چیزی می‌گویند که من خیلی ناراحت می‌شوم. می‌گویند که امریکا حق غنی‌سازی ما را به رسمیت شناخته. می‌گویم به آمریکا چه ربطی دارد که حق غنی‌سازی ما را به رسمیت بشناسد. ما عضو قرارداد ان‌پی‌تی هستیم و آنجا حق غنی‌سازی را برای ما شناخته‌اند. حالا شما رفته‌اید امریکا را آورده‌اید و می‌گویید این شناخته. چطوری؟ آمریکا نگفته که ایران نباید غنی‌سازی کند. گفته که تعداد سانتریفوژها را باید بیاورد پایین.

از نوزده هزار به پنج هزار.

– بله. ولی آن هم الان دیگر معنی ندارد. برای اینکه می‌گوید در حال حاضر ایران ده هزار کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده دارد. باید آن را پایین بیاورد و به سیصد کیلوگرم برساند. یعنی چه؟ یعنی آن را هم که قبلا غنی کرده رها کند، سیصد کیلوگرم را دیگر غنی نمی‌تواند بکند. از سیصد کیلوگرم بالاتر نمی‌تواند برود. یعنی از غنی‌سازی هم محروم شده. ولی ایرانی‌ها می‌گویند نه. حق غنی‌سازی ما را شناخته‌اند. برنامه انرژی اتمی ایران بسیار محدود می‌شود. و حیف است که این همه زحمت کشیدند و خرج کردند و آدم تربیت کردند. واقعا حیف است. برای من یکی این واقعا زننده است.

پس حرف حسین شریعتمداری که گفته بود اسب زین شده را دادیم و افسار پاره گرفتیم چندان نادرست نیست.

– بله. هیچ نادرست نیست. کاملا درست است.

هنگامی که نظرات کارشناسان شناخته شده در این زمینه، در زمینه برنامه‌های هسته‌ای را بررسی می‌کنیم، تقریبا همه آنها برنامه‌ هسته‌ای ایران را در دوره‌ای که شما ریاست سازمان انرژی اتمی را بر عهده داشتید را دارای انسجام و منطق اقتصادی درونی می‌دانستند. در حالی که همان افراد می‌گویند امروز چنین انسجامی دیده نمی‌شود و به همین دلیل هم هست که در آن هنگام چنین سوءظنی درباره این برنامه وجود نداشته و برنامه فاقد انسجام و برنامه داخلی سوءظن برانگیز است. شما به عنوان یک کارشناس در این زمینه چه فکر می‌کنید؟

– من فکر می‌کنم درست می‌گویند. ببینید ایران فشار زیادش را روی غنی کردن اورانیوم گذاشت. غنی کردن اورانیوم به چه درد شما می‌خورد؟ چون اورانیوم را غنی می‌کنند تا با آن سوخت بسازند. شما یک نیروگاه از روسیه خریده‌اید بیست سال تمام روسیه آن را پس و پیش کرده و هنوز هم تحویل ایران نداده است. هنوز هیچ کس نمی‌داند این نیروگاه چطوری کار می‌کند؟ کار می‌کند یا کار نمی‌کند؟ قرار شده روسیه سوخت آن را هم تا ده سال بدهد. من می‌خواهم بگویم مگر با غنی کردن اورانیوم می‌توان سوخت ساخت؟ ساختن سوخت مسئله بغرنجی است. باید تست کنند. ابتدا چند سال در نیروگاه دیگری آزمایش کنند بعد بگذارند در این یکی. ساخت سوخت هزار و یک مشکل دارد. یعنی مهم ترین مسئله اتم، همان ساختن سوخت است. حالا چطور می‌خواهد این کار انجام شود را دیگر نمی‌‌گویند.

بسیاری معتقدند داشتن یک نیروگاه اتمی در واقع دردی را از ایران دوا نمی‌کند زیرا مقدار انرژی برقی که از آن می‌گیریم چندان قابل ملاحظه نیست و ثانیا در شرایطی که الان ایران دارد بسیار گرانتر از برقی خواهد شد که احتمالا از گاز می‌توان تولید کرد.

–  صد در صد. الان این نیروگاهی که از روسیه خریده‌اند بسیار گران تمام شده است، ضمنا کار هم نمی‌کند. هنوز روشن نیست. برای این که هنوز تحویل ایران نداده‌اند. روشن نیست که این نیروگاه کار خواهد کرد یا نخواهد کرد؟ اصلا من معتقدم که با این شرایط سخت، ایران چرا باید دنبال نیروگاه هسته‌ای برود. ما این همه گاز داریم و اتفاقا به اندازه کافی هم برق تولید کرده‌اند و با همین گاز به همه شهرها و روستاها در ایران برق می‌دهند. همین کار را ادامه بدهند. مردم ایران هم فکر می‌کنند که از این انرژی اتمی یک چیز عجیب و غریبی عایدشان می‌شود، ولی چیزی عایدشان نمی‌شود. فقط به ضررشان است.

پس اساس برنامه اتمی ایران در آن دورانی که شما مبتکر این کار بودید چه بود؟ هدف چه بود؟

– آن موقع شرایط به کلی با حالا فرق داشت. آن موقع چهل و چند سال پیش بود. در آن زمان پیش‌بینی می‌شد که نفت ایران تا بیست سی سال دیگر تمام می‌شود. بعد هم گاز به این صورت راه نیفتاده بود. مسئله‌ای که آن روز در ایران مطرح بود دو تا بود: یکی بهینه‌سازی ترکیب انرژی بود. هر مملکتی باید ترکیب بهینه را از انرژی‌هایی که مصرف می‌کند اعم از نفت، برق، گاز، اتمی و… پیدا کند و ببیند با توجه به اقتصاد و امکاناتش چه ترکیبی باید داشته باشد. به طوری که اگر یکی از عوامل این ترکیب را به هر علتی از دست داد یا مشکلی پیش آمد با بقیه آنها بتواند پیش برود. ما هم به دنبال یک ترکیب بهینه بودیم که این ترکیب بهینه عبارت بود از آب، نفمت (خیلی کم، چون می‌خواستیم آن را از این ترکیب کنار بگذاریم)، گاز و اتم. اتم به ما اجازه می‌داد که کمبود آن سوخت‌های دیگر را کم و بیش جبران کنیم.

یک چیزی که بسیار مهم  بود و الان هیچ کس در مورد آن صحبت نمی‌کند این است که در آن موقع درآمد ایران از نفت چهار برابر شده بود. فلسفه‌ای که در مغز شاه و در مغز بنده هم بود و با هم توافق داشتیم، عبارت از این بود که درآمد حاصل از فروش نفت نباید فقط برای نسل فعلی باشد، باید ترتیبی داده شود که کمکی به نسل آینده هم باشد. به چه ترتیب؟ با اتم. چون ساختن نیروگاه‌های اتمی ده سال، پانزده سال، بیست سال طول می‌کشد به ثمر برسد ما فکر می‌کردیم بهترین وسیله این است که به جای اینکه پول نفت را بخوریم، آن را صرف انرژی اتمی کنیم که بیست سی سال دیگر بهره‌اش به نسل بعدی برسد. هیچکس به این موضوع دقت نمی‌کند که برنامه‌ریزی با این دقت در ایران برای ایجاد یک ترکیب بهینه انرژی انجام می‌شد بخصوص ترکیبی که به درد نسل‌های آینده بخورد. ما به دنبال انرژی هسته‌ای رفته بودیم. ما مشکلات داخلی زیاد داشتیم. مکان برای نیروگاه اتمی به راحتی پیدا نمی‌کردیم. ولی قصد داشتیم اگر تخصص پیدا کنیم و اگر بتوانیم به آن انرژی دست یابیم تا جایی که لازم است برای ایجاد ترکیب بهینه و استفاده نسل‌های بعدی از انرژی هسته‌ای کار کنیم.

مذاکراتی که هم‌اکنون در وین در جریان است بر سر  اصول اجرایی و جزئیات برنامه هسته‌ای ایران است. اصول کلی آن شناخته شده است. به نظر جنابعالی برنامه هسته‌ای که به این ترتیب باقی می‌ماند به چه کار ایران می‌آید؟

– هیچ. قسمتی از برنامه هسته‌ای که بیشتر برای تحقیقات و ساختن رادیو ایزوتوپ‌های مختلف برای کاربردهایش در کشاورزی است را می‌توان با همان راکتورهایی که در تهران است انجام داد. ولی خارج از آن به عقیده من بقیه برنامه‌ها تعطیل می‌شود. البته این موضوع را به این ترتیب به مردم نخواهند گفت. آنها می‌گویند ما حقوقی را گرفتیم، اما در عمل این کار تعطیل خواهد شد.

جناب اکبر اعتماد در آغاز گفتگو معرفی درخوری از شما به عمل نیامد. شرح کوتاهی فراهم شده که با هم می‌شنویم:

نام او با دانش و برنامۀ هستهای در ایران پیوند تنگاتنگ دارد. اکبر اعتماد، موسس و نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران است که در سال ۱۳۵۳ بنیان نهاده شد. او پیش از آن مشاور فنی سازمان برنامه و بودجه و نیز مدیر دفتر انرژی اتمی همین سازمان بود. اکبر اعتماد چندی معاونت پژوهشی وزارت علوم و آموزش عالی را بر عهده داشت و در دوره ای نیز بر دانشگاه بوعلی در همدان ریاست کرد.

وی در سال ۱۳۴۷ مبتکر ایجاد موسسۀ تحقیقات و برنامهریزی علمی و آموزشی کشور شد و ریاست آن را بر عهده گرفت و شش سال بعد با ایجاد سازمان انرژی اتمی ایران به این سازمان رفت.

اکبر اعتماد زادۀ همدان است. او در سال ۱۳۰۹ به دنیا آمد و پس از انجام تحصیلات متوسطه در دبیرستان البرز تهران برای ادامه آن به کشور سوئیس رفت. وی دارای درجۀ مهندسی الکترونیک، فوق لیسانس و دکترا در فیزیک اتمی از دانشگاه لوزان در سوئیس است. اکبر اعتماد پیش از آنکه به ایران باز گردد، چندی در انستیتوی فدرال سوئیس برای تحقیقات اتمی کار کرده بود.

آیا می‌خواهید به این شرح مختصر چیزی بیفزایید یا نیازی به حک و اصلاح آن هست؟

– آنچه می‌خواهم اضافه کنم این است که وقتی من موسسه تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی را ایجاد کردم هدف این بود که رسالت دانشگاه‌های ایران را تغییر بدهیم. دانشگاه‌های ایران همه از هم کپی می‌گرفتند و دقیقا مثل هم می‌ساختند. من فکر می‌کردم باید یک نوع دانشگاه دیگر در این جامعه ساخت که به درد بخش‌های عقب‌مانده ایران رسیدگی کند. برای اینکه در آن موقع یک شکاف بزرگی در ایران در حال ایجاد بود. بخشی وجود داشت که خیلی پیشرفت می‌کرد چه به لحاظ فنی، چه مالی و بقیه مملکت عقب مانده بود. این شکاف، شکاف دیگری ایجاد کرده بود به نام شکاف فرهنگی. ناراحتی من این بود که چرا باید مملکتی قبول کند که چنین شکافی ایجاد شود؟ و یکی از مسئولین اصلی این وضعیت، دانشگاه‌ها بودند. در آن موسسه  تحقیقات و برنامه‌ریزی علمی و آموزشی، سال‌ها این موضوع را بررسی کردیم. حدود چهار سال. دو دانشگاه درست کردیم: یکی دانشگاه بوعلی‌سینای همدان بود و دیگری دانشگاه آزاد ایران. من هدف از ساخت دانشگاه بوعلی سینای همدان را کمک به رشد و توسعه مناطق عقب‌مانده ایران می‌دانستم. باید دانشگاهی به این موضوع پاسخ می‌داد.

دوم دانشگاه آزاد ایران را درست کردیم که با کمک این دانشگاه، آن چه در دانشگاه بوعلی سینای همدان فرامی‌گیریم را به همه مناطق ایران برسانیم.

الان ایران پر از دانشگاه و دانشجوست که فیزیک و شیمی و ریاضی درس می‌دهند که برای ایران فایده‌ای ندارد. مسائل مملکتی ما را باید فهمید که چه هست و به دنبال حل آن مسائل بود. وگرنه مرتب می‌گویند مثلا فلان دانشگاه چند مقاله شیمی برای دنیا نوشته است من می‌گویم شما برای مثلا آمریکایی‌ها و فرانسوی‌ها کار می‌کنید که اینها را می‌خوانند و به کار می‌گیرند. ببینید به کار بردن علم از داشتن خود علم مهم‌تر است. این را ما هنوز یاد نگرفته‌ایم.

جناب اعتماد شما به پرسشی پاسخ دادید که من مطرح نکرده بودم. برای اینکه در شرح حالی که خوانده شد اشاره کردیم که جنابعالی مبتکر و نخستین رئیس سازمان برنامه‌ریزی علمی و آموزشی کشور بودید و دقیقا در این زمینه از شما بپرسم که آموزش عالی در آن دوران از چه امتیازات، امکانات و نکات برجسته‌ای برخوردار بود و حلقه‌های ضعیف و سست آن چه بود؟

هر جا مصاحبه بود من از ایران دفاع می‌کردم و درباره مشکلات اتمی که داشت می‌گفتم غربی‌ها زور می‌گویند و واقعا هم همینطور بود. بنابراین به ایران رفتم برای اینکه در حقیقت معتقدم انسان دو چیز را در زندگی نمی‌تواند عوض کند: یکی مادرش است و دیگری وطنش.

– ببینید اولین بار دانشگاه تهران که تأسیس شد در زمان رضاشاه، بسیار خوب عمل کرد. آن موقع ما کادر ملی نداشتیم. مثلا پزشک یا مهندس تربیت نمی‌کردیم. نیازهایی وجود داشت که دانشگاه تهران خیلی خوب به آن پاسخ داد. بعد اشکالی که پیدا شد این بود که دانشگاه تبریز و اصفهان و شیراز را روی همان شِما درست کردند. من معتقدم باید هر دانشگاهی را تابع نیازهای آن شهر و منطقه برنامه‌ریزی می‌کردند که نکردند و از دانشگاه دیگر کپی کردند. بعد از جمهوری اسلامی که وضع بدتر شد. همه دانشگاه‌ها را مرتب کپی کردند و کپی کردند. پنج میلیون دانشجو داریم اما فایده‌اش چیست؟ من می‌گویم دانشگاه اگر نقطه مرکزی فعالیت‌های هر جامعه نباشد، فایده‌ای ندارد. چند سال پیش من چند روزی به همدان رفتم. ساخت دانشگاه بوعلی سینا که 15 هزار دانشجو نیز دارد خیلی به ظاهر خوب است. اما من به دیدن یک دوستی رفتم و از او پرسیدم شما چه کار می‌کنید؟ گفت من در کارخانه شیشه همدان کار می‌کنم. این کارخانه هم، کارخانه خیلی خوبی است. گفتم چه خوب. کجا درس خوانده‌ای؟ گفت من مهندسی‌ام را در دانشگاه بوعلی سینا خوانده‌ام. من خیلی خوشحال شدم. گفتم چه خوب. پرسیدم وضع کارخانه شیشه همدان چطور است؟ گفت خیلی خراب است. دخل و خرج نمی‌خواند و وضع خیلی ناجور است. پرسیدم دلیلش چیست؟ و  نیم ساعت با این مهندس صحبت کردم که دلیلش را بگوید. نتوانست بگوید. من تعجب کردم که او با اینکه مهندس است اما نمی‌تواند مشکل کارخانه را بگوید. دو روز بعد با رئیس دانشگاه قرار داشتم. روسای مختلف دانشگاه نشسته بودند . رئیس دانشکده مهندسی هم آنجا نشسته بود. من گفتم جناب رئیس دانشکده مهندسی من از شما یک سوال دارم. گفت بفرمایید. گفتم شما می‌دانید در این شهر یک کارخانه شیشه است. گفت بله. گفتم شما می‌دانید که این کارخانه خوب کار نمی‌کند و دخل و خرجش با هم نمی‌خواند. گفت نه من اطلاعی ندارم. باور کنید که من خیلی ناراحت شدم. در همدان که صدهزار کارخانه نیست. آخر چگونه است که نمی‌دانید آن کارخانه شیشه چه وضعیتی دارد؟ پس چه کار می‌کنید؟ اصلا انگار نه انگار که اینها در این جامعه زندگی می‌کنند. من اصلا می‌گویم دانشگاه داشتن فایده‌اش چیست؟ باید این مشکل را حل کرد و تا این مشکل حل نشود مملکت عقب‌مانده ایران، عقب‌مانده خواهد ماند. تمام مملکت در حال به هم ریختن است به خاطر خطایی که دانشگاه‌ها در انجام رسالت خود می‌کنند و اصلا نفهمیده‌اند که رسالت دانشگاه‌ها چیست؟

آیا همین عدم ارتباط بین دانشگاه و جامعه را می‌توانیم به دوران انقلاب ایران هم تسری دهیم و به این ترتیب بگوییم دانشجویانی که آن زمان از آموزش رایگان و کمک تحصیلی و مسکن نیز برخوردار بودند همه به شورشیانی تبدیل شدند که به نظام گذشته پایان دادند؟

– دقیقا. برای اینکه دانشجوها حس می‌کردند که هیچ نوع جهت‌گیری صحیح ملی در دانشگاه‌ها نیست و هیچکس هم به فکر آنها نبود. من به یاد دارم زمانی که معاون وزارت علوم بودم روزی یکی از همکاران وزارت علوم آمد و گفت دانشجوها ریخته‌اند در وزارت علوم و می‌خواهند آنجا را اشغال کنند. پلیس را صدا کنیم. گفتم برای چه پلیس. دانشجوها آمده‌اند به وزارت علوم. وزارتخانه خودشان است. گفت پس چه کار کنیم؟ گفتم بگویید بیایند به سالن. من هم می‌آیم. رفتم آنجا و دیدم آنها با فشار وارد شده‌اند و تنش زیادس است. گفتم شما به وزارتخانه خودتان خوش آمدید. من هم اینجا هستم در خدمت شما هستم. کمی از تنش کم شد. گفتم شما حرفتان چیست؟ گفتند ما دانشجویان دانشکده هنرهای زیبا هستیم. مرتب به ما درس می‌دهند فلان ساختمان پاریس یا رم چگونه است. ما که اینها را ندیده‌ایم. گفتم منظورتان چیست؟ گفتند ما می‌خواهیم برویم اینها را ببینیم. گفتم شما کاملا درست می‌گویید. من تعهد می‌کنم تابستان شما را بفرستم پاریس و رم و… را ببینید. منتها شما باید درخواست خود را بدهید که چه جاهایی را می‌خواهید ببینید و چند نفر هستید تا من هم بررسی کنم و ببینم. دانشجویان خوشحال و کاملا وضع آرام شد. و ناگهان یک دانشجو گفت اصلا این درخواست را فراموش کنید. گفتم چرا؟ گفت برای اینکه اینها بهانه بود، ما می‌خواستیم ببینیم اصلا در این وزارتخانه یک نفر هست که حرف ما را گوش کند. به عقیده من دانشگاه‌ها جامعه ما را خراب کرده‌اند. برای اینکه ما هنوز درک نکرده‌ایم که نقش دانشگاه چیست. دانشجو که به دانشگاه می‌آید برای چه کاری می‌آید و از دانشگاه که بیرون می‌رود برای چه کاری باید برود.

جناب اعتماد در شرح حالی که از شما شنیدیم سخن زیادی از کودکی و نوجوانی شما نیامد. آیا از کودکی و نوجوانی شما به فیزیک اتمی علاقه داشتید و به قول شاعر در فکر شکافتن دل هر ذره بودید یا اینکه این شوق بعدا به سراغ شما آمد.

– آن زمان که من در همدان درس می‌خواندم خارج رفتن مثل زمان فعلی رایج نبود. من می‌شنیدم که مثلا یکی از آشناها به خارج رفته و علم یاد گرفته است. اتم که نمی‌دانستم چیست. من هدفم این شد که بروم علم یاد بگیرم. بعد سال آخر را در مدرسه البرز گذراندم. و بعد از دانشگاه پلی‌تکنیک زوریخ پذیرش گرفتم. بعد که می‌خواستم به سوئیس بروم چون پدر و مادرم در همدان بودند به آنجا رفتم تا از آنها خداحافظی کنم. دیدم که مادرم فوق‌العاده ناراحت است. من هم بچه بودم فکر کردم لابد چون من به سفر می‌روم و او مرا مرتب نمی‌بیند ناراحت است. گفتم شما چرا ناراحتید؟ من می‌روم درسم را می‌خوانم و برمی‌گردم. گفت فکر می‌کنی برای این موضوع ناراحتم؟ بنشین روی صندلی. او قدش کوتاه بود. من نشستم او نزدیک گوشم گفت اکبر من چیزی در گوشت می‌گویم اگر از این گوش گرفتی و از آن گوش در کردی که هیچ. ولی اگر در سرت نگه داشتی و هر روز راجع به آن فکر کردی آدم می‌شوی. گفتم بفرمایید. گفت: ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل.

من نگرانی‌ام این است که تو که علاقه داری درس بخوانی بروی پنج تا کتاب بخوانی و دو تا دیپلم زیر بغلت بزنی و فکر کنی آدم شده‌ای. اگر مردی برو آدم شو. گفتم راهش چیست؟ گفت راهش آن است که بروی پیدا کنی. راه آدم شدن را هر کسی باید خودش پیدا کند. من راهش را نمی‌دانم. باور کنید تا امروز وقتی فکر می‌کنم آن مادر چه بینشی داشت و چه نگرانی داشت که مبادا من به علت علم، از آدم شدن جدا شوم و راه دیگری بروم. این حرف او درس بزرگی به من داد که همیشه مرهون مادرم هستم.

شما در دوران انقلاب، به فرانسه آمدید و ساکن این کشور شدید. هنگامی که در اوج توانایی‌های فکری و علمی و جسمی، ناگهان همه طرح‌های زندگی به هم می‌ریزد چه کردید و درباره رویدادهای آن دوران چه داوری دارید و آیا آن موقع، روزگار را ناجوانمرد تلقی نمی‌کردید؟

– وقتی من به اینجا آمدم نگرانی‌ام اوضاع ایران بود و از طریق رادیو تعقیب می‌کردم که در آنجا چه می‌گذرد. ولی خودم مطلقا ناراحت نبودم. برای اینکه من در آن زمان تخصصی داشتم که در همه جا، طالب داشت. بخصوص در فرانسه به یاد دارم که رئیس کمیساریای اتمی فرانسه مرا به ناهاری دعوت کرد و گفت شما هر سمتی در کمیساریای اتمی بخواهید به شما تعلق می‌گیرد. گفتم من نمی‌خواهم. گفت چرا؟ گفتم چون بعد از اینکه من در خدمت دولت ایران بودم، ممکن نیست به خدمت هیچ دولت خارجی درآیم. گفت پس چگونه زندگی خواهی کرد؟ گفتم من در پاریس یک دفتر مشاوره مهندسی باز می‌کنم. شما اگر کاری داشته باشید با قرارداد به من خواهید داد، ولی من در استخدام شما نمی‌خواهم باشم. قبول کرد. من دفتری باز کردم و نام آن را «انرژیوم» گذاشتم. در حوزه انرژی فوق‌العاده موفق بود. من هیچ وقت این اندازه به لحاظ درآمد موفق نبودم. مرتب با فرانسه و آلمان قرارداد داشتم و تخصص من پیش‌بینی تکنولوژی‌‌های اتمی در جهان بود. بنابراین سفر به کشورهای مختلف می‌کردم تا چندین سال و تا وقتی که بازنشسته شدم خیلی خوب بود. برای خودم هیچ ناراحت نبودم و نگران ایران بودم که چه می‌شود و الان هم هر روز صبح فکر می‌کنم که عاقبت این مملکت چه خواهد شد و به کجا خواهد رسید؟ الان اوضاع ایران به لحاظ اقتصادی بسیار خراب است. از لحاظ سیاسی خراب است و با همه دنیا مشکل دارد. از لحاظ منطقه‌ای خراب است برای اینکه منطقه را غربی‌ها آشفته کردند و همه را به هم ریخته‌اند. البته وضع برای زعمای قم هم که در ایران حکومت می‌کنند، خیلی مشکل شده است. من نمی‌دانم اینها چه طور می‌خواهند ادامه بدهند.

شما برای سال 2001 (اگر اشتباه نکنم) برای نخستین بار پس از 22 سال دوری از ایران، به کشور بازگشتید. آیا در این بازگشت هراسی داشتید؟ هراس احتمالا از اینکه تصویرها و تصورها از گذشته از آنچه در ذهن شما بود ناگهان فرو بریزد.

– من با توجه به اینکه اوضاع ایران را همیشه تعقیب کرده بودم، می‌دانستم که ایران، ایران آن زمان نیست ولی با عشق و علاقه به ایران رفتم و باور کنید روزی که پایم را به فرودگاه ایران گذاشتم گویا دنیا را به من دادند. حالا چه خواهد گذشت و چه خواهد شد نمی‌دانم. با احساس عجیبی وارد ایران شدم و باز در مغزم این بود که اگر من به نحوی می‌توانم کمک کنم به این کشور باید این کار را بکنم. همانطور که می‌کردم. و هر جا مصاحبه بود من از ایران دفاع می‌کردم و درباره مشکلات اتمی که داشت می‌گفتم غربی‌ها زور می‌گویند و واقعا هم همینطور بود. بنابراین به ایران رفتم برای اینکه در حقیقت معتقدم انسان دو چیز را در زندگی نمی‌تواند عوض کند: یکی مادرش است و دیگری وطنش. انسان در وطنش روح می‌گیرد. من سالی دوبار، بهار و پاییز به ایران می‌روم باور کنید با مردم حرف که می‌زنم جز با همکاران و کسانی که می‌شناختم، آدمهایی که اصلا نمی‌شناختم وقتی می‌شنوند که من آمدم می‌آیند و صحبت می‌کنیم. این کار به من روح می‌دهد ضمن اینکه از برخی ناملایمات جامعه ناراحت می‌شوم ولی به من نشان می‌دهد که این مملکت هست و می‌شود کاری کرد.

آیا در این سفرها به شما پیشنهاد همکاری در زمینه برنامه‌های هسته‌ای نشده است.

بار اول که به ایران رفتم، آقای صالحی که رئیس سازمان انرژی اتمی است خیلی استقبال کرد و گفت شما به اینجا که بیایید از طرف سازمان به شما به عنوان مشاور خانه و حقوق می‌دهیم. گفتم نه نمی‌خواهم. نه خانه و نه حقوق نمی‌خواهم. گفت چرا؟ گفتم استقلال فکری من مهمتر از آن است که بیایم مشاور شما بشوم. ولی هر وقت نظر مرا بخواهید به شما مجانی ارائه می‌دهم.

امروز چه می‌کنید؟

–  من 85 سال سن دارم و هیچ چیزی به جز مملکتم برایم مطرح نیست. دفعه اولی که به ایران رفتم آقازاده رئیس سازمان بود. او به من تلفن کرد و خواست مرا ببیند و من به دفترش رفتم. گفت من سوالی دارم. در ایران رسم است که هر رئیسی که می‌رود مرتب پشت سرش بد می‌گویند اما شما الان 27 -28 سال است که رفته‌اید . در شرایطی هم رفته‌اید که فرار کرده‌اید. اما هنوز به هر جایی که در این سازمان می‌روم می‌بینم روحیه شما حاکم است. مثلا به اتاق کسی می‌روم می‌بینم عکس شما در اتاقش است به اتاق دیگر می‌روم حرفی می‌زنم می‌گوید اگر دکتر اعتماد الان اینجا بود این حرف را می‌زد. شما چه کاری کرده‌اید؟ گفتم من خدمتگذار بودم. او زنگ زد و مستخدم یک قرآن با جلد ترمه خیلی شیک آورد گذاشت روی میزش. گفت روزی که اعلام شد 29 فروردین روز انرژی اتمی است،  نمایندگان مجلس و بزرگان شهر تهران به سازمان آمدند که تشکر کنند و این قرآن را برای تشکر از سازمان آوردند. همان موقع با خودم گفتم من شایستگی دریافت این قرآن را ندارم. این را در واقع باید به شما می‌دادند. از شما تشکر می‌کردند. همان روز تصمیم گرفتم این قرآن را نگه دارم و حالا از طرف اهالی تهران این را به شما به عنوان قدردانی تقدیم می‌کنم و خواهش می‌کنم که شما این را بپذیرید. من قرآن را گرفتم و رفتم. من منظورم این بود که حتی مسئولین امر فعلی فهمیده‌اند که ما آن موقع چه کارهایی کرده‌ایم و حالا آمده‌اند داغانش کرده‌اند.

گفته می‌شود شما اهل شعر و ادب هم هستید. اما آیا تا به حال فکر نوشتن به سرتان نیامده است؟

– این فکر تا یک سال اخیر به سرم نیامده بود تا اینکه در تهران خاطراتم را نوشته و تمام کردم. خیلی هم مفصل شده است. ممکن است پاییز چاپ شود. آنجا چند تا از شعرهایی که گفته‌ام آورده‌ام. کسانی که دیده و خوانده‌اند پسندیده‌اند.

پیام اصلی این کتاب چه خواهد بود و چه هدفی را دنبال می‌کند؟

– این کتاب را من برای جوان‌ها نوشته‌ام. برای اینکه فکر می‌کنم سرنوشت و آینده مملکت دست جوان‌هاست. ما پیرها که دیگر از بین رفته‌ایم. چندین بار هم در این کتاب به جوان‌ها گفته‌ام که من دارم با شما صحبت می‌کنم. هدفم واقعا در نوشتن این خاطرات این بوده که چطور یک نفر می‌تواند از همدان بدون هیچ وسیله‌ای بیرون بیاید. باور کنید من در زمان تحصیلم خیلی بی‌پولی، گرسنگی و زحمت کشیده‌ام و کار کرده‌ام. من فقط می‌خواهم این پیام را به جوان‌ها برسانم که یک نفر آدم از هیچ بیرون می‌آید چطور می‌تواند موفق شود و من مراحل مختلف را خوب تشریح کردم که انشاءالله بخوانند و بفهمند.

جناب اکبر اعتماد، بسیار سپاسگزارم. 


  • (به نقل از رادیو بین المللی فرانسه بخش فارسی)