نیاز به گفت و گوهای چالشی و همکاری های برنامه ای

xv45df4g5dd مجتبی طالقانیالف- آیا برای  گذار به دموکراسی در ایران نیازمند مباحث نظری و فرهنگی هستیم؟

برای تسخیر دمکراسی  به عوامل زیادی نیاز است که یکی از آنها  پیش برد و دامن زدن  به مباحث نظری فرهنگی – سیاسی است که متاسفانه کمتر بدان پرداخته شده ویا شاهد بحث های یک سویه و متکلم وحدۀ صاحب نظرانی هستیم که کمتر تحمل شنیدن آراء مخالف خود را دارند. از همین زاویه   با آن که  طرح این مباحث از جانب شما را مفید می دانم ولی معتقدم این شکل طرح نظرات بدون طرح سئوال های متقابل و چالشی و یا بدون رویاروئی بین دیدگاه های متفاوت به نتیجۀ  درخوری منجر نخواهد شد .

ب- آیا در روند دموکراتیزاسیون به اصلاح دینی نیاز وجود دارد؟ چه ارزیابی از موقعیت کنونی نواندیشان دینی و فعالان سیاسی این  طیف دارید.

در مورد ضرورت اصلاح دینی  به نظر من اصلاح رادیکال دینی  در شرایط  کنونی نه تنها ضروری بلکه حیاتی است زیرا در طول تاریخ همواره ولو با فراز و نشیب، اصلاح دینی جریان داشته ولی اکنون هم چنان که معتقدم بشریت در صورت ادامۀ روند  جاری بر سر دوراهۀ سوسیالیسم یا بربریت و نیستی قرار خواهد گرفت مسلمانان  نیز مستقیما  در برابر إنتخاب میان إصلاحات ریشه ای و توحش سلفی؛ چه نوع شیعی و چه نوع سنی آن، قرار گرفته اند که نه تنها بنیادهای فکری  آنان بلکه  وجود و هستی دولت – ملت های سرهم بندی شده شان را نیز تهدید می کند و این خود نمی تواند بدون ارتباط با کل روندهای کنونی جهان  و ظهور ناسیونالیسم افراطی و راست افراطی در غرب باشد.

اینک در برابر مصلحین مسلمان سئوالات بسیاری قرار دارد که به ویژه  در شرایط و وضعیت کنونی ناچارند به آنها پاسخی شفاف دهند :

اول رابطۀ دین و دولت و چگونگی جدائی این دو از یک دیگر در جهت حفظ و صیانت هر یک و متناسب با شرایط ، سطح آگاهی و تجربۀ حاکمیت های مذهبی و یا نیمه مذهبی. درس گیری از تجارب برخی کشورها از جمله در مصر ناصری و با شعار:  « الدین لله و الوطن للجمیع »  دین از آن خدا و میهن متعلق به همه گان و هم چنین  لائیسیتۀ ترکیه ، عراق و سوریه و تونس .

دوم راه کار پایان دادن به جنگ داخلی بین خود مسلمانان، مداوای بیماری مزمن تکفیر دیگران چه در رابطه با روشنفکران بی خدا و چه دگر اندیش و چه در رابطه با فرق دیگر اسلامی: شیعه، سنی، بهائی، دروزی، اهل تصوف  و غیره. و نیز تقسیم جهان به « دار الإسلام » و « دار الکفر » و …

هم سازی با علم، تجدد و مدرنیسم  و با نهادهای نوینی مثل نهادهای منتخب توسط شهروندان، سیستم قضائی مدرن، حقوق بشر، نهادهای بین المللی در دفاع از حقوق زنان، کودکان و اقلیت های مذهبی و ملی و …، خشونت زدائی از فقه اسلامی چه در رابطه با تنبیهات  بدنی از دست بری گرفته  تا   سنگسار و چه اعمال قهر جهادی و امربه معروفی رایج !

طبعا راه حل ریشه ای در یافتن  دلائل عقب ماندگی کشورهای مسلمان ( هم چون بسیاری از کشورهای مشابه ) و حل آن ها را  باید درساخت ها و ایجاد شالوده های بنیادین اقتصاد  تولیدی و مبتنی بر صنعت و کشاورزی جست. اما رسیدن به همین نیز درگرو برداشتن موانع موجود داخلی ، خارجی ، فرهنگی و سیاسی و برون رفت از سیستم اقتصادی کنونی در این کشورهاست.  زیرا حفظ این وضعیت نتیجه ای جز بازتولید استبداد و عقب ماندگی مزمن آنها نخواهد داشت   ( این مبحث و رابطۀ آن با دمکراسی مجال بیشتری می طلبد که  به بعد موکول می کنم ) .

هم چنین باید به این سئوال پاسخ داد که چرا کوشش های صورت گرفته  در جهت اصلاح اسلامی  در دو قرن گذشته از محمد عبده گرفته تا سید جمال الدین اسدآبادی و تا اصلاح طلبان  و ملی – مذهبی های   کشورمان نتوانسته به  طور روشنی در پاسخ گوئی به سئوال های فوق و به عقب راندن و رویاروئی با قرائت های سنتی سلفی دست یابد ؟

در رابطه با ارزیابی موقعیت کنونی نواندیشان دینی و فعالان سیاسی این طیف به نظر من در وهلۀ اول باید آنها را از نظر موضع سیاسی شان  نسبت به حاکمیت مذهبی تفکیک نمود و طبعا هرچه به اصلاح طلبان حکومتی و هستۀ مرکزی نظام نزدیک تر باشند،  جنبۀ اصلاحی آنها نیز رقیق تر و محافظه کارانه تر می شود. اما به طور کلی گرایش عمومی این طیف پس از روشن شدن بیلان حاکمیت ولایت فقیه  در ایران به سمت نوعی جدائی دین از دولت و هم چنین تفکیک نهاد های مذهبی از دولت به عنوان واکنشی در جهت دولتی کردن حوزه هاست.  اما از آن جا که بخش اصلی  این طیف  کعبۀ آمال خود را بر « طبقۀ متوسط » قرار داده مواضع آنان از نظر اجتماعی روز به روز لیبرالیزه ترشده و مورد بهره برداری گستردۀ جناح نئولیبرال حاکمیت قرار گرفته اند که تنها هم شان یافتن سهم بیش تر در قدرت است.

با توجه به این واقعیت شاهد نوعی پوست اندازی در طیف گستردۀ سیاسیون و روشنفکران مذهبی سابقا رادیکال هستیم که در اشکال گوناگونی چون  به طاق فراموشی سپردن برخی مواضع « ضد نئولیبرالی »  و « ضد امپریالیستی »  و اجتماعی  ( در دفاع از مستضعفان ) گذشته و تخطئۀ  مفاهیمی چون « انقلاب » و پرستش « اصلاحات » و … تبلور یافته است.

من معتقدم به جای تقسیم بندی های کنونی که دیگر نمی تواند جوابگو باشد  بایستی طیف بندی نیروهای سیاسی بر پایۀ برنامۀ سیاسی اجتماعی جریانات مختلف چپ، دمکرات و لیبرال صورت گیرد و فکر می کنم  چنین رویکردی  به نوبۀ خود می تواند به اصلاح اسلامی مورد بحث  نیز یاری  رساند .

 

پ-وضعیت کنونی رابطه بین روشنفکران عرفی و مذهبی را چگونه می بینید و چه چشم انداز یا پیشنهاداتی در این رابطه دارید.

در پاسخ به سئوال سوم  باید خاطر نشان کنم که متاسفانه رابطه بین روشنفکران و میان نیروهای سیاسی  حتی در درون طیف های گوناگون  یکی از بدترین مراحل خود را می گذراند که  به نظر من  عمد تا ناشی از سرخوردگی ها ، دوری از فضای اجتماعی، فرقه گرائی ، خودشیفتگی  و تنها خود را برحق دانستن و … است .

بر این اساس رابطۀ بین روشنفکران و جریانات غیر مذهبی و مذهبی نیز جدای از این واقعیت نمی تواند باشد خاصه آن که این امر با توجه به حاکمیت مذهبی در طول این سال ها تشدید نیز شده است.

 راه حل در شکل یابی تشکل ها و طیف های سیاسی برپایۀ برنامۀ سیاسی روشن، تشکیل إئتلاف ها بر اساس آن و تنظیم رابطۀ بین آنان با توجه به نقاط اشتراک و افتراق برنامه ای است که طبیعتا مانع   همکاری های مقطعی در رابطه با  مسائل عمومی و حقوق بشری و … نخواهد بود. از سوی دیگر تشکیل جلسات و مناظرات  و دامن زدن به مباحث نظری سیاسی عمیق در رابطه با اوضاع کنونی و ساختاری جامعه، مسائل منطقه و غیره  و در یک کلام گذار از مناقشات سطحی به بحث های پایه ای می تواند تا حدودی در تغییر فضای کنونی مؤثر باشد .