گذشته، حال… و کدام آینده؟ (حاشیه‌ای بر جنگ اوکراین)

65dfg4dfg4 محسن یلفانی mohsen yalfaniجنگ اوکراین زمانی شروع شد که جهان هنوز از نفس‌تنگی ناشی از پاندمی کووید-۱۹ نجات پبدا نکرده بود – همچنانکه هنوز هم احساس موفقیت و پیروزی بر آن خالی از غبن بجا گذاشتن بیش از شش میلیون تلفات، همراه با وام‌های نجومی و خسارت‌های هنگفت مالی و مادی و روانی نیست. از تفاوت‌های این دو بلیه یکی هم این است که برخی از کوتاهی بشر در پیش‌بینی این پاندمی ناراضی بودند یا از دخالت وی در ظهور آن مشکوک بودند. به یمن همکاری مؤثر چین نسبتاً کمونیست این شک از میان نرفت. اما در این که جنگ اوکراین یکسره «دست‌ساز» بشر است هیچ کس شک و تردیدی ندارد، هر چند بحث و جدل در مورد «درمان‌شناسی» آن کم-و-بیش همان قدر داغ و ملتهب است، یا باید باشد، که در مورد کووید بود.

برخی صاحب‌نظران و دانشمندانی که از استقلال راًی و اعتماد به نفس کافی برخوردارند و به اعتبار و حیثیت علمی و اخلاقی خود بیش از ملاحظات سیاسی و اقتصادی دل‌بسته‌اند، معتقدند که بشریت، یعنی هم مردم و هم سازمان‌ها و دستگاه‌هائی که هدایت و اداره و کنترل آنها را در دست دارند، از تجربۀ سنگین کورونا و بهای گزافی که برای آن پرداخته شد و همگان هم در پرداخت آن شرکت کردند، درس‌های لازم را نگرفتند. به عبارت ساده، به محض دور شدن خطر یا دست‌یابی به توانائی رو-در-روئی با آن، «روز از نو، روزی از نو». حال آنکه، با در نظر آوردن انبوه علم و آگاهی موثق و غیرقابل انکاری که دیگر ده‌ها سال است همگان ناگزیر به پذیرش آن شده‌اند، می‌شد و می‌بایست که از تجربۀ کورونا به عنوان آغازی برای رویکردی نو برای روبرو شدن با دنیائی آماده شد که حامل انبوه سرگیجه‌آوری  از ناشناخته‌ها، امور پیش‌بینی ناپذیر و بغرنج‌هاست — “چشمه‌هائی” بس هیجان‌انگیزتر و هولناک‌تر از کورونا– بی آن که توافق و اجماع اطمینان‌بخشی بر سر راه حلی برای آنها موجود باشد.

چنین نشد. چرا؟ به همان دلیل که پس از «پایان» فاجعۀ جنگ اوکراین نیز، که یکسره دست‌ساز انسان است، چنین نخواهد شد. یعنی نه از درس با معنائی و نه از تدبیر مؤثری برای پیش‌گیری‌های آینده در برابر چنین رویدادهائی خبری نخواهد بود. و اگر خبری باشد در تداوم همان روش‌ها و عادت‌ها و بیش از همه در رعایت منافعی خواهد بود که از بسی پیش از این بر نگاه و دریافت بشر چیره شده و به چیرگی خود ادامه می‌دهند.

به عبارت دیگر، نظام یا دستگاه هدایت و کنترلی که بشریت برای خود سازمان داده و بدان خو گرفته، تنها می‌تواند چنین رویدادهائی را فقط هضم کند تا بتواند برای قورت دادن نمونه‌ها یا موارد دیگری ازهمان رویدادها آماده شود. امۤا از درس آموختن و تجربه اندوزی برای پیش‌گیری از آنها ناتوان است. در حالی که هنوز هیچ نشانه یا چشم‌انداز روشنی برای پایان جنگ اوکراین و چگونگی چنین پایانی در میان نیست، اندیشیدن در این زمینه خواه-ناخواه سر به خیال‌بافی می‌زند. آیا همین درماندگی در پیش‌بینی پایانی برای این جنگ و چگونگی چنین پایانی کافی نیست تا بفهمیم و بپذیریم که به درسی هم که علی‌الاصول باید از آن آموخت، چندان اعتمادی نمی‌توان کرد؟

در مورد جنگ اوکراین که علی‌الاصول همانا تجاوز روسیه است به این کشور اتفاق نظر کافی یا نسبی میان کشورهای جهان وجود دارد. اکثریت بزرگ کشورهای عضو سازمان ملل متحد—یا لاشۀ سنگین و نیمه‌جانی که ایالات متحده و اتحاد شوروی سابق و اسرائیل از آن به جا گذاشته‌اند – از روسیه خواستند که فوراً به تجاوز خود به اوکراین پایان دهد. تنها پنج کشور از جمله خود روسیه با این خواست مخالفت کردند. ۳۵کشور هم، از جمله جمهوری اسلامی، راًی ممتنع دادند. نمایندۀ جمهوری اسلامی بعداً گفت که در قطعنامه شرایطی که موجب حملۀ روسیه به اوکراین شده به اندازۀ کافی توضیح داده نشده است.  در اینجا تنها باید به یاد آورد که راًی ممتنع این سی و پنج کشور نشانه این است که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد دموکراسی کامل برقرار و هر کشوری کاملا آزاد است تا متناسب با منافع و موقعیت و دریافت خود از مصالح دنیا راًی دهد. در ضمن سازمان ملل به این اقدام قاطع اکتفا نکرد. دبیر کل شورای امنیت، در جستجوی راه حلی برای پایان دادن به مناقشات یا برقراری آتش بس موقت ابتدا به مسکو و سپس به کی‌یف سفر کرد. مسکو با به توپ بستن پایتخت اوکراین او را بدرقه کرد.

ولادیمیر پوتین پیش از حمله به اوکراین سخنرانی مفصل و خسته‌کننده‌ای کرد و دلایل این حمله را از زاویۀ موقعیت و مصالح روسیه شرح داد. دلایل و موجباتی که برخی سیاستمداران یا صاحب‌منصبان پیشین و امنیتی مفسۤران سیاسی کارکشته غربی برای این حمله ذکر می‌کنند، به مراتب از دلایل پوتین فهمیدنی‌تراند. پیداست که فهمیدن این دلایل به هیچ روی به معنای حق دادن به پوتین در تجاوز به یک کشور مستقل برخوردار از مرزهای شناخته شدۀ بین‌الملی و کشتار مردم بی‌گناه و ویران کردن شهرهای آن نیست.

جنگ اوکراین زمانی شروع شد که جهان هنوز از نفس‌تنگی ناشی از پاندمی کووید-۱۹ نجات پبدا نکرده بود – همچنانکه هنوز هم احساس موفقیت و پیروزی بر آن خالی از غبن بجا گذاشتن بیش از شش میلیون تلفات، همراه با وام‌های نجومی و خسارت‌های هنگفت مالی و مادی و روانی نیست. از تفاوت‌های این دو بلیه یکی هم این است که برخی از کوتاهی بشر در پیش‌بینی این پاندمی ناراضی بودند یا از دخالت وی در ظهور آن مشکوک بودند. به یمن همکاری مؤثر چین نسبتاً کمونیست این شک از میان نرفت. اما در این که جنگ اوکراین یکسره «دست‌ساز» بشر است هیچ کس شک و تردیدی ندارد، هر چند بحث و جدل در مورد «درمان‌شناسی» آن کم-و-بیش همان قدر داغ و ملتهب است، یا باید باشد، که در مورد کووید بود.

آراء نمایندگان کشورها در مجمع عمومی سازمان ملل به روشنی نشان می‌دهد که اجماع یا حداقل اکثریت کافی، هر چند فقط در حیطۀ نظر، در مورد مسئولیت جنگ اوکراین موجود است. در حیطۀ عمل کشورهای بزرگ اروپا و مهم‌تر از آنها ایالات متحده هم در همین جبهه قرار دارند و ظاهراً از هیچ گونه کمک به اوکراین خودداری نمی‌کنند. در عین حال این شرط را رعایت می‌کنند که متحد جنگی (=cobelligérant ) اوکراین شناخته نشوند. این همه خبر از این می‌دهد که ما در دنیائی متمدن، زیر نظارت یا حداقل برخوردار از یک سازمان به رسمیت شناخته شده بین‌المللی زندگی می‌کنیم که در آن حتی وقتی کشوری نیرومند به کشور ضعیف‌تری حمله می‌کند و به کشتار مردم آن و به ویران کردن شهرهای آن می‌پردازد، باز همه قانون را رعایت می‌کنند و می‌کوشند تا در محدوده آن راه حلی بیابند!

این همه را و بسی بیش از این همه را همگان می‌دانند. در دنیا و در دورانی که از امتیاز سیر و گردش دائمی و سرگیجه‌آور اخبار و اطلاعات و شایعات و جعلیات  برخوردار است، تا آنجا که زیر هجوم سیل‌آسای آنها در حال خفگی است، کسی نمی‌تواند از جنگ  اوکراین و رویدادها و اظهارنظرها و تفسیر و تعبیرهای مربوط به آن بی‌خبر و مصون بماند.

هم اکنون بسیاری از کشورها از آسیب‌های مادی ناشی از این جنگ – کمبود غله تا آستانۀ خطر قحطی – رنج می‌برند. کشورهای اروپائی که به هیچ روی از چنین خطری در امان نیستند، در اضطراب عوارض پیش‌بینی ناپذیر ادامۀ جنگ در عرصۀ اقتصاد دست و پا می‌زنند و از امتیاز به یادآوردن کابوس هسته‌ای نیز بی‌بهره نیستند. ایالات متحده با برخورداری از یک نیروی نظامی برابر با نیروی نظامی هشت کشور بزرگ جهان، بیش از دیگر کشورها «احساس امنیت» می‌کند. و درست به علت همین «امتیاز» و برتری‌های دیگرش خواه-ناخواه مسئولیت بزرگتری در قبال این جنگ بر عهده گرفته و در آینده نیز همچنان بر عهده خواهد داشت – هر چند از توان و عزم و اخلاق پاسخ‌گوئی آمریکا در برابر این مسئولیت‌ها به زحمت می‌توان برآوردی معتبر داشت، چرا که وقتی با نیرومند‌ترین کشوری که تاریح به خود دیده روبروئیم، برآورد و پیش‌بینی رفتار و واکنش‌ها و تاًثیرات سیاست‌ها و اقدام‌های آن از حوزۀ دانش و آگاهی راهبردی فراتر می‌رود.

دربارۀ دلایل یا انگیزه‌های روسیه، یا روسیۀ پوتین، برای حمله به اوکراین بیشتر از فراوان گفته و نوشته‌اند و در این میان بیش از همه «تجاوز به مرزهای شناخته شدۀ بین‌المللی» را گناه بزرگ روسیه دانسته‌اند. چنانکه اشاره شده در درستی این حرف حرفی نیست. (در این میان برخی توضیح یا توجیه این تجاوز روسیه را در همان معضل تاریخی-جغرافیائی این کشور می‌دانند: عدم دسترسی به آب‌های گرم. روسیه به علت همین «نقص عضو جغرافیائی» همواره، در دوران تزاریسم یا کمونیسم همچنانکه در همین دوران کنونی، مجبور بوده است تا متصرفات خود را به سرزمین اصلی ضمیمه کند. ضعف یا امتیازی که دیگر امپراتوری‌های استعماری بدان گرفتار نبوده‌اند (برای نمونه، معلوم نیست که اگر اقیانوس اطلس میان بریتانیای کبیر و مستعمرات آن در شرق آمریکا حائل نبود، آیا اصولاً ایالات متحدۀ آمریکائی به وجود می‌آمد یا نه!) گذشته از این گمانه‌زنی‌های بی‌پایه و بی‌مورد، نگاه گذرائی به آنچه در همین دوران اخیر بر سر «مرزهای شناخته شدۀ بین‌المللی» آمده، می‌تواند چشم‌انداز روشن‌تر، و نه ضرورتاً امیدبخش‌تری، در برابر ما قرار دهد. پرداختن به این جنبه از جنگ اوکراین، یا تجاوز روسیه، بهتر به فهمیدن وضعیتی کنونی کمک می‌کند.

در دوران معاصر یکی از موارد تجاوز به مرزهای شناخته شدۀ بین‌المللی در سال ۱۹۶۷با جنگ شش روزۀ اسرائیل علیه کشورهای عربی اتفاق افتاد. این تجاوز تا امروز به رغم  قطع‌نامه‌های سازمان ملل در محکوم شناختن آن همچنان ادامه دارد. این قطع‌نامه‌ها که همگی با وتوی ایالات متحده بی‌اثر مانده‌اند، چنان پرشمارند که تصویب هر یک آنها به یک رویداد عادی و معمولی تبدیل شده و دیگر کسی نه به آن توجه می‌کند و نه تاُثیری در روند روزمرۀ دنیا دارند. انگار همه پذیرفته‌اند که اسرائیل کشوری است نیرومند و پیشرفته و دموکراتیک که سرنوشت چند میلیون آواره فلسطینی با رهبرانی معمولا «قدرت طلب و متعصب و فاسد و تروریست»، در برابر آن اصولا اهمیتی ندارد و حالا که شصت-هفتاد سال صبر و تحمل کرده‌ایم، شصت-هفتاد سال دیگر هم صبر و تحمل می‌کنیم و خود اسرائیل با نیرومندی و پیشرفتگی و دموکراسی‌اش مشکل فلسطین را هم «حل» می‌کند.

در سال‌های آخر دهۀ نود میلادی اعضای پیمان ناتو به سرکردگی ایالات متحده نزدیک به دو ماه یوگسلاوی – یا آنچه را که از آن باقی مانده بود — بمباران کردند. علت دخالت ناتو جلوگیری از ادامۀ کشتار مردم کوزوو (پاک‌سازی قومی) اعلام شد که در پی در هم ریختن یوگسلاوی خواهان استقلال یا خودمختاری بودند. شورای امنیت سازمان ملل با دخالت مسلحانه در یوگسلاوی، یا آنچه از آن باقی مانده بود، مخالفت کرده بود. یلتسین، رئیس جمهور با حال روسیه، از بمباران صریستان چنان به خشم آمد که در یک سخنرانی شدید‌اللحن به آمریکا و ناتو یادآوری کرد که قدرت هسته‌ای روسیه را از یاد نبرند. روسیه تا  طرح قطع‌نامه‌ای در شورای امنیت پیش رفت که طبعاً به تصویب نرسید. سال‌ها بعد کسان دیگری نیز با این دخالت نظامی ناتو مخالفت کردند. رئیس جمهور چک، که در زمان حملات ناتو نخست‌وزیر کشورش بود، از رئیس جمهور و مردم  صربستان به خاطر حمله‌های ناتو عذرخواهی کرد. آریل شارون نخست وزیر اسرائیل هم از دیگر کسانی بود که از این حملات ناتو انتقاد کردند!

در سال ۲۰۰۳ میلادی ایالات متحدۀ آمریکا، به بهانۀ وجود سلاح‌های کشتار دسته جمعی به عراق حمله کرد و آن کشور را در هم کوبید. تلاش‌هائی به منظور جلب موافقت سازمان ملل با این حمله صورت گرفت. آمریکا در این کار تا جعل و دروغ پیش رفت، ولی موفق نشد حملۀ خود به عراق را به تصویب شورای امنیت سازمان ملل برساند. چند سال بعد منابع و مراجع رسمی بریتانیا نیز همکاری و مشارکت این کشور با آمریکا را در حمله به عراق «غیرقانونی» اعلام کردند. ایالات متحده پیش از حمله به عراق، در پاسخ به عملیات تروریستی 11 سپتامبر 2001و برای دستگیری بن لادن، افغانستان را در هم کوبیده و طالبان را که حکومت را در دست داشتند، به بلندی‌های تورابورا فراری داده بود. (آمریکا سرانجام در 2011 در پاکستان به بن لادن دست یافت و او را کشت و جنازه‌اش را سر به نیست کرد.) این که آمریکا بعد از بیست سال حکومت افغانستان را به طالبان یاز گرداند، داستان کهنه‌ای نیست و همگان جزئیات آن را به یاد دارند.

در سال ۲۰۱۱ که جنبش «بهار عربی» به لیبی هم سرایت کرد، قذافی، رهبر بلامنازع کشور، کوشید تا با توسّل به خشونت آن را سرکوب کند. شورای امنیت سازمان ملل، در یک اقدام کم سابقه در قطعنامه‌ای آسمان لیبی را منطقۀ «پرواز ممنوع» اعلام کرد. ناتو اجرای این قطع‌نامه را به عهده گرفت و در عمل با وسعت دادن به عملیات خود تا حمله به کاروان در حال فرار قذافی پیش رفت و موجب قتل دلخراش و وحشیانه او به دست مخالفان شد. (چه کسی یا چه ارگان صاحب اعتباری چنین حقی به ناتو داد، معلوم نیست. ناتو در اصل و اساساً خود را یک سازمان تدافعی معرفی می‌کند.) چکیدۀ عملیات ناتو در لیبی را معمولا در این سه کلمۀ خانم هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجۀ وقت ایالات متحده، خلاصه می‌کنند که گویا از ژولیوس سزار، امپراتور روم باستان، وام گرفته بود :«آمدیم، دیدیم، مُرد.»

در مورد جنگ اوکراین که علی‌الاصول همانا تجاوز روسیه است به این کشور اتفاق نظر کافی یا نسبی میان کشورهای جهان وجود دارد. اکثریت بزرگ کشورهای عضو سازمان ملل متحد—یا لاشۀ سنگین و نیمه‌جانی که ایالات متحده و اتحاد شوروی سابق و اسرائیل از آن به جا گذاشته‌اند – از روسیه خواستند که فوراً به تجاوز خود به اوکراین پایان دهد. تنها پنج کشور از جمله خود روسیه با این خواست مخالفت کردند. ۳۵کشور هم، از جمله جمهوری اسلامی، راًی ممتنع دادند. نمایندۀ جمهوری اسلامی بعداً گفت که در قطعنامه شرایطی که موجب حملۀ روسیه به اوکراین شده به اندازۀ کافی توضیح داده نشده است.

مردم ایران شاید بهتر از همه عوارض مصیبت‌بار «تجاوز به مرزهای شناخته شدۀ بین‌المللی» را تجربه کرده‌اند. در سال ۱۳۵۹ خورشیدی عراق به «مرزهای شناخته شدۀ» کشور ما تجاوز کرد و بخش‌هائی از خاک میهن ما را متصرف شد. امۤا نه تنها سازمان ملل، بلکه هیچ کشور دیگری این تجاوز را محکوم نکرد. در واقع، و نکتۀ مهم اینحاست، که همۀ کشورهای «بزرگ» و طبعا کشورهای دیگری که از دور یا نزدیک نفعی در حملۀ عراق به ایران داشتند، در این سکوت و تبانی شرکت کردند. حیرت‌انگیزتر از همه این که خود حکومت اسلامی هم وقتی بخش‌های اشغال شدۀ خاک میهن آزاد شد و زمینه برای آتش‌بس آبرومندانه‌ای فراهم آمد، از پذیرفتن آن سر باز زد و ادامۀ جنگ را بر صلح و دریافت غرامت ترجیح داد تا شش سال بعد با خفت و خواری و تحمّل تلفات و خسارات سنگین و جبران‌ناپذیر بدان تن دهد.    

ارائۀ این چند نمونه سردستی قاعدتاً این نکته را روشن می‌کند که حملۀ روسیه به اوکراین نمونۀ منحصر به فردی در «تجاوز به مرزهای شناخته شدۀ» یک کشور نیست و تا زمانی که در بر پاشنۀ نظام کنونی می‌چرخد نخواهد بود. نظام سیاسی ـ اقتصادی حاکم بر سراسر جهان امروز جنگ را یکی از ملزومات اجتناب‌ناپذیر خود می‌شناسد و بی آن نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد. بودجۀ نظامی ایالات متحده در سال هشتصد میلیارد دلار است؛ صنایع اسلحه‌سازی و تجارت و ثروتی  که پدید می‌آورند در زمرۀ بزرگترین ارقام مبادلات اقتصادی است؛ صنعت یا کسب و کار عظیم تبلیغات و خبررسانی در اختیار دولت‌ها یا صاحبان سرمایه است که یکی از کارکردهای بزرگ آن «دشمن‌سازی» و به عبارت دقیق‌تر «دشمن‌تراشی» (=fabrication of enemy) است. بهره‌برداری از مناقشات و منازعات مربوط به جنگ از امور رایج در رقابت‌های سیاسی میان رهبران کشورهای غربی است. (در سال‌های اخیر اسنادی کشف شده که نشان می‌دهند ریچارد نیکسون در انتخابات نیمۀ دوۤم دهۀ ۶۰ میلادی یعنی در بحبوحۀ جنگ ویتنام، مخفیانه به رئیس جمهور ویتنام جنوبی متوسل شد و از طریق او در مذاکرات صلحی که می‌توانست به پایان دادن به جنگ کمک کند، اخلال کرد. نیکسون  انتخابات را برد. جنگ ویتنام ده سال دیگر ادامه یافت و میلیون‌ها ویتنامی و ده‌ها هزار آمریکائی بر تلفات پیشین افزوده شد.)

اینها تنها اشاره‌هائی‌اند بر اوضاع و احوال کلّی دنیا یا آنچه که برخی دوست دارند با عبارت «وضعیت بشری» توصیف کنند. جنگ در صورت‌های گوناگون و با شدت و ضعف متفاوت و با همۀ وحشی‌گری و هولناک بودنش از «ضروریات» یا از ویژگی‌های جامعۀ بشری بوده است. دست‌آوردهای عصر روشنگری نه تنها بدان پایان نداد و حتّی آن را تقبیح نکرد، که تلاش با معنائی هم در محکوم شمردن آن به عمل نیاورد و گاه آن را مجاز یا لازم شمرد.

قرن بیستم که سرعت پیشرفت علمی و فنی انسان در آن چنان سرعت سرسام‌آوری گرفت که فقط با سرعت افزایش جمعیت در همین قرن قابل مقایسه است، به خونین‌ترین قرن تاریخ بشر تبدیل شد. در آخرین دهه‌های پایانی همین قرن این امید یا تصور یا توهم پدید آمد که با پشت سر گذاشتن بلوک‌بندی‌های مبتنی بر تضادهای «آشتی‌ناپذیر»، می‌توان جنگ را نیز به موزۀ ابزارها و رسم و سنت‌های برافتاده سپرد و در سایۀ رونق و رفاه بازار «جهانی» و آزادی و امنیت کم و بیش همگانی حاصل از تعمیم دموکراسی و به رسمیت شناختن حقوق اولیۀ همگان تاریخ واقعی بشریت را آغاز کرد.

دلایل و موجبات پذیرفتن یا دل بستن به چنین چشم‌اندازی کم نبود. بنا به پژوهش‌ها و برخی یافته‌های دانشمندان مردم‌شناس طبیعت یا ذات یا غریزۀ انسانی نیز با آنچه در این چشم‌انداز می‌یافت یا تصور می‌کرد می‌یابد، هماهنگی داشت – نکته‌ای که کم و بیش همگان در درازای تاریخ مدوّن تمدن انکار کرده‌اند و، در نتیجه عملاً بر طبل جنگ کوبیده اند. آنچه در این میان به قصد یا یه سهو نادیده مانده گرفتار ماندن در نظامی است که اگر چه بوسیلۀ بشر به وجود آمده، امّا بر او چیره گشته و او را به پذیرفتن و اطاعت کورکورانه از خود واداشته است.

نظام سرمایه‌داری مبتنی بر دو اصل «مقدّس»رقایت و مالکیت و مجموعۀ قوانین و رسم و رسوم و شیوه‌هائی که به همراه می‌آورند و همگان را خواه ناخواه وادار به اطاعت و رعایت می‌کنند، جنگ را از ضروریات اجتناب‌ناپذیر دوام و اعتبار خود می‌شناسد و هر گاه که به اقتضای همان اصول مقدس خود آن را لازم بداند، بدان متوسّل می‌شود. مالکیت و رقایت چنان مقدّس‌اند که همه چیز را باید در خدمت آنها و در خدمت تقویت دائمی و هر چه بیشتر آنها درآورد. به هیچ روی تصادفی نیست که در برابر بزرگترین خطری که در برابر بشریت و آیندۀ او سر برآورده، سرمایه‌‌داری ابتدا تا آنجا که ممکن بود به انکار و دروغ و سرکوب متوسّل شد و اینک که دروغ و لاپوشانی و فریب در برابر بروزات انکارناپذیر این بزرگترین خطر رنگ باخته‌اند، می‌کوشد تا پرداختن به آن را نیز تنها در حوزۀ رقابت و مالکیت مقدس ممکن بنماید.