اشاره‌هائی به سرنوشت؛ «من، ما… و دیگری»

65dfg4dfg4 محسن یلفانی mohsen yalfaniبا پایان گرفتن جنگ جهانی دوۤم و در پی جنایت‌های میلیونی که نازیسم با توسۤل به توجیهات و تعبیرهای «علمی» از معنا و مفهوم «نژاد» بر جای گذاشته بود، تحوۤل بزرگی در شناخت و تعریف نژاد بوجود آمد که تنها یکی از نتایج آن پیشنهاد رهاکردن یا کنارگذاشتن واژه یا اصطلاح «نژاد» از صحنۀ علوم انسانی، بویژه مردم‌شناسی، بود. علت نیز آن بود که این اصطلاح بیش از آن که به توضیح یا روشن‌کردن برخی واقعیت‌ها کمک کند، بر ابهامات و سوءتفاهم‌هائی دامن می‌زد که عوارضش می‌توانست تا حد همان کشتارهای میلیونی پیش رود یا به تصورات تعصب‌آمیز و کینه‌توزانه میان مردم دامن بزند.

امۤا دانشمندان مردم‌شناس هیتلری تنها با خط‌کش و پرگار نبود که جمجمۀ مردمان را اندازه گیری می‌کردند و بر حسب حجم و گنجایش مغزی آنها حکم به برتری یا پستی نژادی آنها می‌دادند و از این «پژوهش‌های علمی» سرانجام به این نتیجه رسیدند که نژاد آریائی برترین نژادهاست. (در این میان برخی از هم‌وطنان ما نیز، طبعاَ بیشتر از بغض معاویه تا حبّ علی، به این نوآوری‌های آلمان‌ها علاقمند شدند و آن را فرصت مناسبی برای علم کردن نژاد آریائی خود دانستند و تا آنجا پیش رفتند که ادعا کردند آلمانی‌ها یا ژرمن‌ها در اصل کرمانی بوده‌اند!…).

واقعیت این است که تا پیش از جنگ دوۤم نظریات یا تحقیقات علمی تا حدودی به دانشمندان آلمانی اجازه می‌داد که در تنظیم نظریات خود از آنها نیز بهره‌مند شوند: داروین، در نظریۀ مشهور تکامل خود، آفریقائیان را یکی از حلقه‌های مفقوده دانسته بود. در اوایل قرن بیستم دانشمند دیگری با گردآوردن شماری از اعضای قبیله‌های آفریقا و اقیانوسیه، در آمریکا نمایشگاهی ترتیب داد تا در آن تفاوت‌های نژادی را به نمایش بگذارد. یکی از اصول اساسی استعمار فرانسوی همگون‌سازی (=assimilation) بود که بنا بر آن مردمان هر کشور یا سرزمینی را که به تصرف درمی‌آوردند، تشویق یا به زور وادار می‌کردند تا فرهنگ و طبعاَ زبان خود را فراموش کنند و زبان و فرهنگ فرانسوی را بپذیرند. ژول فری، وزیر فرانسوی اواخر قرن نوزده که در تعمیم و اجباری کردن آموزش و پرورش نقش بزرگی داشت، آشکارا از حق نژادهای برتر بر نژادهای پست‌تر دفاع می‌کرد. مفهوم نژاد و همراه با آن تفاوت‌های نژادی که طبعاَ متضمن برتری برخی بر برخی دیگر بود، و از راه تعمیم مفهوم نژاد به فرهنگ و زبان و مذهب و تاریخ و عادات و رسوم و… سرایت می‌کرد، می‌توانست خمیرمایۀ هر نوع اختلاف و دشمنی و بهره‌برداری محلی (=محله‌ای) و منطقه‌ای و جهانی باشد و بود و… همچنان هست.

بعد از پایان جنگ دانشمندان مردم‌شناسی در پی پژوهش‌های فراوان و گوناگون به این نتیجه رسیدند که شباهت‌های زیست‌شناختی میان نژادها بسی بیشتر از تفاوت‌های میان آنهاست و این تفاوت‌ها آنچنان ناچیز است که از لحاظ علم مقوله یا موضوع یا مفهومی به نام نژاد را بی‌اعتبار می‌کند و بیشتر باعث سوءتفاهم و خطا در دریافت واقعیت می‌شود. این نظریه تا آنجا پبش رفت و نفوذ و اعتبار یافت که بسیاری از کاربرد واژۀ «نژاد» پرهیز کردند. برخی واژه‌های دیگر نیز، که متضمن پیش‌داوری‌های نژادی بودند، همین دگرگونی را از سر گذراندند (برای نمونه در آمریکا، «بومی آمریکائی» جای «سرخ‌پوست» یا «هندی» را گرفت و «افریقائی-آمریکائی» جای «سیاه‌پوست» را).

پژوهش‌های اهل علم نشان داد که از لحاظ علم زیست‌شناسی آدمیان سرزمین‌های گوناگون تفاوتی با یکدیگر ندارند، هر چند که در سر و ظاهر، مثلاَ از لحاظ رنگ پوست و شکل چشم و بینی یا بلندی قد و حتۤی شکل و اندازۀ جمجمه، با هم تفاوت داشته باشند.

در سال‌های اخیر، با گردش به راستی که در دنیای سیاست پدید آمده، گرایش‌هائی که با مفهوم و کنایه‌های جانبی و آثار مستقیم و غیرمستقیم نژاد و نژادپرستی ارتباط نزدیکی دارند، جان تازه‌ای گرفته‌اند. فقط برای مثال، در چند کشور پیشرفتۀ اروپائی بوسیلۀ «فیلسوفان» و سخنگویان همان گرایش‌های دست راستی یک یار دیگر گفتمان «هویت ملۤی» را به راه انداخته‌اند که مضمون آن بیشتر احساس و ابراز و اعلان خطر از حضور مردمانی است که در اکثریت بزرگ خود از سرزمین‌های زیر سلطۀ استعمار همین کشورها آمده‌اند یا در دوران رونق اقتصادی دو-سه دهۀ بعد از جنگ به عنوان نیروی ذخیرۀ کار آورده شدند.

در ایالات متحدۀ آمریکا نیز انتخاب دونالد ترامپ به این گفتمان جان تازه‌ای داد. درواقع، انتخاب ترامپ تا حدود بسیار زیادی واکنش محافل و گروه‌های نژادپرست در برابر ریاست جمهوری باراک اُباما بود. یکی از این گروه‌ها «آلت-رایت» نام دارد و گاه می‌کوشد به نظرات ومواضع خود مبنا یا رنگ علمی بدهد. از جمله چندی پیش این موضوع را مطرح کرده بود که مقایسۀ دی.ان.اِی مردم آفریقا با مردم اروپا و آسیا نشان می‌دهد که در مردم این دو قاره در  حدود ۳ در صد از ژن انسان نئاندرتال وجود دارد و مردم افریقا فاقد چنین ژنی هستند. این تفاوت از آنجا پدبد آمده که حدود یک میلیون سال پیش، انسان نئاندرتال که صاحب جمجمه‌ای بزرگ‌تر از جمجمۀ هُموساپی‌یَن بوده، با این یک آمیزش‌هائی داشته و بعد از میان رفته است. و از این همه ناچار باید نتیجه گرفت که جمجمۀ مردم این دو قاره از جمجمۀ مردمان قارۀ آفریقا بزرگ‌تر است و بنابراین هوشمندترند.

دانشمندان به این «احتجاجات» چنین پاسخ می‌دهند که حتۤی به فرض درست بودن تحقیقاتی که اصحاب آلت-رایت بدان متوسۤل می‌شوند، بزرگتر بودن جمجمه به هیچ روی دلیل بر هوشمندتر بودن نیست…

*****

   بعد از پایان جنگ دانشمندان مردم‌شناسی در پی پژوهش‌های فراوان و گوناگون به این نتیجه رسیدند که شباهت‌های زیست‌شناختی میان نژادها بسی بیشتر از تفاوت‌های میان آنهاست و این تفاوت‌ها آنچنان ناچیز است که از لحاظ علم مقوله یا موضوع یا مفهومی به نام نژاد را بی‌اعتبار می‌کند و بیشتر باعث سوءتفاهم و خطا در دریافت واقعیت می‌شود.

مردم شناسان می‌گویند که بشر اولیه*، با این که چند ده یا چند صد هزار سالی کرۀ زمین را در اختیار داشت، به این علت که از راه گردآوری و شکار زندگی می‌کرد و در نتیجه تقریبا همیشه گرسنه بود، مجال یا نیازی به بردگی گرفتن هم‌نوعان خود نیافت. با آغاز کشاورزی و دام‌داری بود که به نیروی کارِ بیشتر نیاز افتاد. آنچه این نیاز را تقویت کرد، مالکیت بود، که خود با کشاورزی و دام‌داری پدید آمد و به سرعت همچون یک قانون مقۤدس پذیرفته شد. به عبارت دیگر، یا به زبانی ساده و سریع، برده‌داری با تمدۤن آغاز شد و ادامه یافت.

آنچه اهمیت دارد، دریافت این نکته است که میان برده‌داری، و طبعاَ دیگر شیوه‌های «متمدنانه‌تر» بهره‌کشی انسان از انسان، با نژاد و نژادپرستی و متفرعات آن (تفاوت‌های فرهنگی، قومی، ملۤی…) ارتباط ضروری وجود ندارد. وقتی بهره‌کشی لازم باشد، انسان بهره‌کش (=مالک) منتظر گیرآوردن کسانی از نژاد یا قوم‌های دیگر نمی‌شود. از همان هم‌نژادان یا هم‌میهنان دم دست خود هم «بهره‌برداری» می‌کند.

تاریخ برده‌داری به وضوح و با ارائۀ نمونه‌های بی‌شمار این نکته را نشان می‌دهد و روشن می‌کند. در میان بردگانی که به برپائی تمدن یونانی و استقرار و توسعۀ امپراتوری روم کمک کردند و زندگی و جان خود را در این میان از دست دادند، شمار سیاه‌پوستان یا افرادی از «نژادهای» دیگر اندک یا نزدیک به صفر بود. امۤا این نیز واقعیتی است که «تفاوت‌های نژادی» — یعنی چیزی که از نظر علم وجود ندارد – به دلیل موجه و مناسبی برای به برده‌گرفتن انسان‌هائی با رنگ پوست یا قد یا استخوان‌بندی متفاوت تبدیل می‌شود. در تکمیل این نکته بجاست به یاد آوریم که مردم آفریقا نیز تفاوت «نژادی» را شرط به بردگی گرفتن دیگران نمی‌دانستند. بسیاری از سیاه‌پوستانی که به عنوان برده به آمریکا گسیل شدند، بوسیلۀ برخی دیگر از سیاه‌پوستان دستگیر و به برده‌فروشان سفیدپوست فروخته می‌شدند.

برده‌داری هم انواع و اقسام و هم شدت و ضعف فراوان داشته و هر وقت لازم بوده با تغییر نام  یا شیوه خود را با شرایط  متغیۤر تطبیق داده و دوام آورده است. حتۤی به هنگامی که بردگی و برده‌داری رسم و عادت و قانونی رایج و پیش پا افتاده و بدیهی بود، تنوع و تفاوت در رعایت و اجرای آن کم نبود. از زنی که در حرمسرای سلطان یا خلیفه از مقام کنیزی به رتبۀ سوگلی و مادری پادشاه یا خلیفۀ بعدی می‌رسید تا جوانی که مورد علاقۀ اربابش قرار می‌گرفت و جای خالی پسر وی را اشغال می‌کرد و پس از مرگ صاحبش – یا پدرش — از او ارث می‌برد.

*****

هنگامی که کریستف کلمب و ملۤاحانش در یکی از جزیره‌های آمریکای مرکزی پا به خشکی نهادند، نه با مقاومت و ستیز، که با علاقه و کنجکاوی و بی‌آزاری و حتۤی کمک بومیان این جزیره روبرو شدند. به محض آنکه ملۤاحان کلمب چیزی را که یکی از این بومیان در دست یا با خود داشت، طلب می‌کرد، بی هیچ تردیدی به او می‌دادند. این تنها نمونه در تاریخ مکتوب بشریت است که «خارجی» یا «بیگانه»، در آغاز با سوءظن و نفرت و دشمنی روبرو نمی‌شود. قاعدتاَ علت نیز باید این باشد که این بومیان هنوز وارد تاریخ مکتوب نشده بودند. هنوز «مالکیت» را نمی‌شناختند. به ما یاد داده‌اند که کریستف کلمب بزرگ‌ترین، یا یکی از بزرگ‌ترین، کاشفان تاریخ است. بازماندگان ده‌ها میلیون بومی‌ای که به دست کلمب و ملاۤحان و اسلافش کشته شدند، او را چگونه می‌شناسند؟ تصوۤر آنها از کلمب بیشتر به تصوۤری که ما ایرنیان از چنگیز داریم، شبیه نیست؟ در مقابل، آیا در برخی از شهرهای آسیای مرکزی مجسمۀ چنگیز را به عنوان قهرمان تاریخی برپا نکرده‌اند؟

*****

آیا در آینده تلاش‌های اساسی‌تری صورت خواهد گرفت؟ صحنۀ تحمٌل‌ناپذیر کشتن جرج فلوید افریقائی-آمریکائی به دست دریک شوین، پلیس آمریکائی، ضرورت و فوریت چنین تلاش‌هائی را با صراحت و وضوحی بی‌رحمانه – همان قدر بی‌رحمانه که خودِ واقعیت – نشان داد و ثابت کرد. تظاهرات میلیونی در ایالات متحده و در دیگر کشورها نشان داد که مردم این ضرورت و فوریت را دریافته‌اند – درست‌تر، دریافته بودند. همۀ آمار و ارقام مبتنی بر پژوهش‌های علمی نشان می‌دهد که آیندۀ بشریت به درازای گذشتۀ مکتوبش نخواهد بود؛ مگر، شاید، احتمالاَ، تصادفاَ برای آن ده درصدی که در پناه همان قانون مقدس هشتاد و سه درصد ثروت دنیا را در اختیار دارند.

این اشاره‌ها، هر چند پراکنده و آشفته، کافی است تا بپذیریم که رابطۀ آدمیان با یکدیگر هنوز و هم‌چنان آمیخته با کشمکش و درگیری است. در این که تلاش‌های بزرگی برای تبدیل این رابطه به یاری و هم‌بستگی و همراهی به عمل آمده، تردیدی نیست. امۤا این تلاش‌ها بیشتر سطحی و موقتی و تسکین‌دهنده بوده‌اند و کم‌تر – درواقع، بسیار کم – به اصل و اساس پرداخته‌اند.

آیا در آینده تلاش‌های اساسی‌تری صورت خواهد گرفت؟ صحنۀ تحمٌل‌ناپذیر کشتن جرج فلوید افریقائی-آمریکائی به دست دریک شوین، پلیس آمریکائی، ضرورت و فوریت چنین تلاش‌هائی را با صراحت و وضوحی بی‌رحمانه – همان قدر بی‌رحمانه که خودِ واقعیت – نشان داد و ثابت کرد. تظاهرات میلیونی در ایالات متحده و در دیگر کشورها نشان داد که مردم این ضرورت و فوریت را دریافته‌اند – درست‌تر، دریافته بودند. امۤا مانعی که در سه اشارۀ بالاتر آوردیم، همچنان پابرجاست. جز این، همۀ آمار و ارقام مبتنی بر پژوهش‌های علمی نشان می‌دهد که آیندۀ بشریت به درازای گذشتۀ مکتوبش نخواهد بود؛ مگر، شاید، احتمالاَ، تصادفاَ برای آن ده درصدی که در پناه همان قانون مقدس هشتاد و سه درصد ثروت دنیا را در اختیار دارند.


*هُمو ساپی‌یَن homo sapiens ؛ واژۀ sapiens در زبان یونانی به معنای عاقل جنبۀ کنائی هم دارد. در ترجمۀ فارسی این جنبه نادیده مانده و صاف و ساده به خردمند ترجمه شده و این مشکل ناچیز را به وجود آورده که ما همه چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید بپذیریم که خردمندیم. برای مثال، هم جرج فلوید، که بر اثر فقر و نیاز با اسکناس‌های تقلبی مشغول خرید سیگار بوده، و هم دریک شِوین پاسبان که در برابر دوربین فیلم‌برداری هشت تا نه دقیقه زانویش را روی گردن او گذاشت تا خفه شد، هر دو خردمند بوده‌اند.