در برابر یک آزمایش ناخواسته

65dfg4dfg4  محسن یلفانی mohsen yalfaniچند سالی است که در برخی از کشورها که سال‌ها و قرن‌ها از نعمت دموکراسی و از انتخابات آزاد برخوردار بوده‌اند تا بتوانند میان «بد» و «بدتر» را انتخاب کنند، دوّمی را برمی‌گزینند. در دو کشور انگلستان و ایالات متحده نشانه‌هائی از پشیمانی نسبت به چنین گزینشی ابراز شده، ولی در دیگر کشورها، از فیلیپین گرفته تا برخی کشورهای اروپای شرقی و مرکزی، همچنانکه در ایتالیا و برزیل، همچنان همان «بدتر» را ترجیح می‌دهند و نشانه‌ای از پشیمانی در کار نیست.

در بسیاری دیگر از کشورهای اروپائی نیز این گرایش به «بدتر» است که رو به رشد دارد. برای نمونه، آلمان که از اواسط سال‌های دهۀ پنجاه میلادی مبارزۀ بی‌امانی را علیه میراث و بازمانده‌های نازیسم آغاز کرد و به یکی از کشورهای نمونۀ رعایت حقوق بشر تبدیل شد، در سال‌های اخیر، و بویژه پس از تصمیم دلیرانه خانم مرکل برای پذیرش بیش از یک میلیون پناهنده، راست افراطی با شباهت‌ها یا گرایش‌های پنهان و آشکارش با گذشتۀ هیتلری، هر روز نفوذ بیشتری به هم می‌زند. اشاره به نمونۀ آلمان ما را از این توضیح بی‌نیاز می‌کند که به کارگرفتن صفت «بد» و «بدتر»، ربطی به سلیقۀ نکارنده ندارد و مبنای سنجش فرهنگ رایج و دیرپای سیاسی در دنیای غرب است.

مشکل تنها به انتخاب «بدتر» در مقایسه با «بد» ختم نمی‌شود که نشانه‌ای است بر واگذاشتن ارزش‌ها ومعیارهائی چون حقوق بشر و محدود ماندن در قلمرو دیدگاه‌های عوام‌فریبانه و دیگرستیزی و شوونیستی. در سال‌های اخیر نهادهای بزرگی که با درس‌گرفتن از فاجعۀ جهانی جنگ دوّم برپا شده بودند، هر چه بیشتر و بیشتر، از جانب کشورها یا نیروهائی که خود را برتر و قوی‌تر، و به گمان خود، برحق‌تر می‌دانند، نادیده گرفته و تضعیف می‌شوند. سازمان ملل متحّد، همراه با سازمان‌های دیگر وابسته بدان، که در آغاز کار خود چشم‌انداز امیدبخشی برای مناسبات و رعایت حقوق بین‌الملل فراهم آورده بودند، زیر فشار کشورهائی که خود را قوی‌تر و بی‌نیازتر می‌دانند، هر چه بیشتر اعتبار و کارآئی خود را از دست می‌دهند.

آیا می‌توان این رویدادها و گرایش‌ها را  به سبک‌عقلی موسمی مردم نسبت داد و امری گذرا، یا به قول برخی نشانه‌های یک «سیکل» دانست که به زودی به پایان می‌رسد؟ مسئله اینجاست که این رویدادها و نشانه‌ها زمانی که همراه با و  در کنار انبوهی از معضلات و بن‌بست‌های دنیای امروز قرار داده می‌شوند، معنای واقعی خود را بازمی‌نمایند؛ و دنیای امروز شش‌دانگ و بی هیچ مانع و رادعی زیر نگین سرمایه‌داری نئولیبرال است که هر چشم‌اندازی را که نشانی از همزیستی و برابری و برادری در آن باشد، کور کرده و توده‌های مردم را به سوی «بدتر» در مقایسه با «بد» می‌راند.

همین یکی-دو اشاره برای دریافت وخامت و بحرانی بودن وضعیت عمومی جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، کافی است. حتّی نیازی به یادآوری جنگ اقتصادی میان قدرت‌های بزرگ یا کابوس ویرانی محیط زیست نیست — کابوسی که برای مقابله با آن  جز در چارچوب نظام  اقتصادی حاکم بر جهان راه حلّی نمی‌شناسند و در عین حال می‌دانند و می‌بینند که همین نظام جز نابودی آن چاره‌ای نمی‌شناسد.

برای دریافت آنچه در حال حاضر در دنیا می‌گذرد کافی است این سال‌ها را با چند دهه پیش مقایسه کنیم، مثلاً با سال‌های بلافاصله پس از جنگ سرد. سال‌هائی که بوش پدر از «نظم نوین جهانی» سخن می‌گفت و فوکویاما با مدح و ثنای جهانی‌شدن سرمایه‌داری و پیروزی قوانین و نهادها بر حکومت‌ها پایان تاریخ را اعلام می‌کرد.

***

هم‌میهنان ما حداقل در دو نوبت نشان داده‌اند که از توانائی و ظرفیت لازم برای آنکه بکوشند تا ارادۀ خود را بر حکومت اسلامی تحمیل کنند و سرنوشت خود را در دست بگیرند، برخوردارند. این تلاش‌ها در هر دو نوبت به شکست انجامید. برخی از بزرگان و رهبران این دو تجربه راه سازش و همکاری با رژیم را در پیش گرفتند و عنصر اصیل و برحق آن از نفس افتاد و سکوت اختیار کرد. امّا شکست این دو تجربه هیچ از اصالت و حقانیت آنها نمی‌کاهد. چرا که بیش از هر چیز از میراث و سنّت جریان دموکراسی و آزادی‌خواهی جامعۀ ما نشاًت می‌گرفتند که بسی بیش از یک قرن از آغاز آن می‌گذرد – میراث و سنتّی که اگرچه هیچ وقت به پیروزی نرسیده و نهادی نشده، همچنان الهام‌بخش تنها راه مبارزه برای برانداختن ارتجاع مذهبی و زدودن خاطرۀ استبداد سلطنتی است. استبدادی که این روزها به کمک منفورترین رژیم‌های منطقه و سیاه‌ترین رگه‌های حاکمیت ابرقدرت کنونی، می‌کوشد در هاله‌ای از تصویرهای رنگ‌آمیری شده و «گلامور»، کارنامۀ خود را که انباشه از بی‌کفایتی و فساد و خیانت است، موجّه و مطلوب جلوه دهد و در مبارزۀ مردم رخنه و آن را آلوده کند.

در این اوضاع و احوال، ایران ما که همچنان نشان «جهان سومی» بودن را با همۀ عوارض آن بر پیشانی دارد، طبعا از وخامت و بحران عمومی بی‌نصیب نمانده و به یُمن حکومت اسلامی همۀ توش و توان خود را به کار بسته تا سهم هر چه بیشتری از وخامت و بحران را از آن خود کند. در واقع ایران اسلامی منتظر بحران جهانی ناشی از سلطۀ بلامنازع نئولیبرالیسم نماند و خود مستقلاً مملکت را دچار بحران و آشوب کرد. اگر در سال‌های اخیر اوضاع دنیا چنین بحرانی هم نمی‌شد و مثلاً در ایالات متحده رئیس‌جمهوری بر سر کار می‌آمد که به تعهد خود به برجام وفادار می‌ماند، و چنانکه انتظار می‌رفت، کشورهای بزرگ هم روابط اقتصادی خود را با ایران گسترش می‌دادند و… حکومت اسلامی چه سیاستی در پیش می‌گرفت؟ آیا بیشتر احتمال نمی‌رفت که حکومت اسلامی فرصت‌ها و امکانات به دست آمده را هر چه بیشتر صرف تبلیغات تحریک‌آمیز و سیاست‌های توسعه‌طلبانه و جاه‌طلبانۀ خود کند، چنانکه از همان فردای امضای برجام کرد و در یک سالۀ پس از آن نیز بدان ادامه داد؟

در شرایط بحرانی که اینک بر دنبا سایه انداخته، ایران ما بیشتر به کشتی‌ای می‌ماند که ناخدای نظرکرده‌اش آن را به مشتی ملّاح ناوارد و ناشی سپرده و خود به دیار باقی شتافته. از این ملّاحان، که رفتارشان بیشتر به دزدان دریائی شباهت دارد، طبعاً انتظار نمی‌رود، و انتظار هم نرفته است، که کشتی میهن را به ساحل امنی هدایت کنند.

در کابوس برخورد با صخره‌های سخت و درهم شکستن و غرق کشتی، هیچ چیز طبیعی‌تر از این نیست که برخی از مسافران به ساحل از دست رفته بیاندیشند و برای آرامش خیال هم شده، آن را هرچه دورتر می‌شود، امن‌تر و آسوده‌تر در نظر آورند. در آشوب و اضطراب تحریم اقتصادی (که در واقع همان جنگ بدون توسّل به سلاح و نیروی نظامی است) و درماندگی رژیم در مقابله با آن، در شرایطی که حکومت از برآوردن نیازهای اولیۀ مردم عاجز است و در عوض به تشدید خشونت و سرکوب ادامه می‌دهد، رنگ و جلا دادن به گذشته آسان‌تر است و آسان‌تر هم ساده‌دلان را مجذوب خود می‌کند و پناه می‌دهد.

هم‌میهنان ما حداقل در دو نوبت نشان داده‌اند که از توانائی و ظرفیت لازم برای آنکه بکوشند تا ارادۀ خود را بر حکومت اسلامی تحمیل کنند و سرنوشت خود را در دست بگیرند، برخوردارند. این تلاش‌ها در هر دو نوبت به شکست انجامید. برخی از بزرگان و رهبران این دو تجربه راه سازش و همکاری با رژیم را در پیش گرفتند و عنصر اصیل و برحق آن از نفس افتاد و سکوت اختیار کرد. امّا شکست این دو تجربه هیچ از اصالت و حقانیت آنها نمی‌کاهد. چرا که بیش از هر چیز از میراث و سنّت جریان دموکراسی و آزادی‌خواهی جامعۀ ما نشاًت می‌گرفتند که بسی بیش از یک قرن از آغاز آن می‌گذرد – میراث و سنتّی که اگرچه هیچ وقت به پیروزی نرسیده و نهادی نشده، همچنان الهام‌بخش تنها راه مبارزه برای برانداختن ارتجاع مذهبی و زدودن خاطرۀ استبداد سلطنتی است. استبدادی که این روزها به کمک منفورترین رژیم‌های منطقه و سیاه‌ترین رگه‌های حاکمیت ابرقدرت کنونی، می‌کوشد در هاله‌ای از تصویرهای رنگ‌آمیری شده و «گلامور»، کارنامۀ خود را که انباشه از بی‌کفایتی و فساد و خیانت است، موجّه و مطلوب جلوه دهد و در مبارزۀ مردم رخنه و آن را آلوده کند.

مردم ایران، در نقش مسافران نگران و هراسان «کشتی دیوانه» حکومت اسلامی، بی‌آنکه بخواهند یا مسئولیتی داشته باشند، در برابر آزمایشی دشوار و جان‌فرسا قرار گرفته‌اند. آیا برای آغاز تجربۀ سوّم باید منتظر از سرگذراندن آزمایش کنونی ماند یا باید همین آزمایش را به سکوی پرتاب آن تبدیل کرد؟