ستیز و سازش عربان و ایرانیان 

654dfgsd6g54sdfg حسن یوسفی اشکوریاین نوشتار در دو بخش روابط اعراب و ایرانیان در روزگاران پیش از اسلام و بعد در دوران پس از اسلام و محورهای ستیز و سازش آنان سامان یافته است.

الف-ایرانیان و عربان در گذر تاریخ باستان

شاید لازم باشد نخست اشاره شود که عرب کیست و چه تعریفی می توان از عرب ارائه داد.

می دانیم که «عرب» به عنوان یک قوم و یا نژاد و یا گروه خاص از سده های دور در شبه جزیره عربستان زندگی می کرده اند. نام و عنوان «عرب» و «زبان عربی» ظاهرا برگرفته از نیای اصلی اعراب اصیل «یعرب بن قحطان» نیای دور اعراب است. در باره معنای واژه عرب آرای مختلفی اظهار شده است. در روزگاران پیش از میلاد در زبانهای یونانی و لاتین و در تورات و تلمود و سپس در انجیل واژگانی وجود دارد که دلالت بر قوم عرب می کنند.

اما در زبان یونانی نخستین بار در سده ششم و پنجم پیش از میلاد، اسکیلوس یا آخیلوس (525-456) به مناسبتی از لفظ عرب استفاده کرده و آنگاه هرودوت (حدود 484-425)) در تاریخش بارها از عرب یاد کرده است. وی لفظ Arabee را به سوی بلاد عرب و صحرا و جزیره و سرزمین های واقع به سوی شرق تا رود نیل اطلاق می کند. بنابراین لفظ عربیت در نزد یونانیان و رومیان به معنای سرزمین عربی است که شامل جزیره العرب و بادیه الشام می شود، و ساکنانش بر حسب اختلاف زبان و لهجه، البته بر سبیل تغلیب، عرب شمرده می شوند. چرا که به باور آنان بدویت بر این سرزمین ها غلبه دارد و به همین دلیل این نواحی را عربستان یا سرزمین اعراب گفته اند.

با این همه، به گفته جوادعلی، متن یگانه ای که در آن لفظ عرب به عنوان عَلَََم بر تمام اعراب از صحرا گرد و بدوی و شهرنشین اطلاق شد (توبه، 101؛ فتح، 11 و حجرات، 14)، قرآن کریم بود. در واقع قرآن برای اولین بار عرب را برای تمام نژاد و قوم عربان به کار برد. در عین حال از برخی آیات قرآن بر می آید که پیش از اسلام حس مشترک قومی و زبان عربی وجود داشته است. استفاده از واژه «اعجمی» در برابر «عربی» بیانگر این مدعاست.

شبه جزیره عربستان به دلیل ریگزار بودن بخش مرکزی آن غیر مسکون بود و به همین دلیل و پراکنده بودن بادیه ها و نیز چند شهر تا حدودی مهم در حجاز (مکه و یثرب) تا ظهور اسلام و به طور خاص تا تأسیس خلافت عربی-اسلامی در مقطع پس از رحلت نبی اسلام، هنوز دارای حکومتی واحد و مرکزی نبود. این ویژگی مهم موجب شده بود که عربستان به عنوان منطقه ای آزاد و مستقل در جغرافیای منطقه باقی بماند و از هر قید و بندی نسبتا آزاد باشد. به ویژه که به دلیل گسترگی جغرافیایی و فقر و محرومیت توده های پراکنده در صحاری طمع هیچ قدرتی را برای تسخیر و استثمار بر نمی انگیخت. با این حال از دوران هخامنشیان (از سده ششم پیش از میلاد) شبه جزیره به صورت نیمه مستقل در قلمرو امپراتوری قدرتمند هخامنشی بود و پس از ظاهر شدن امپراتوری رم در غرب و امپراتوری پارتی در شرق و در غرب آسیا، این ناحیه گسترده غالبا یا در اختیار رم بود و یا در قلمرو ایران و به ویژه در دوران رقابت های سخت روم شرقی (بیزانس) با دولت ساسانی، عربستان عملا بین دو امپراتوری با نفوذ تقسیم شده بود. بدین ترتیب که جنوب و جنوب شرقی در اختیار ایران بود و شمال در اختیار بیزانس و منطقه مرکزی (حجاز) تا حدودی آزاد و مستقل. از آنجا که عربان دولت واحد نداشتند، سکه هم نداشتند و به دلیل نفوذ فراوان ایران و روم سکه های نقره ایرانی و طلای رومی در عربستان مرکزی رایج بود و این وضع تا اواخر قرن اول هجری (دوران عبدالملک مروان) ادامه داشت. در دوران چیرگی ایرانیان بر اعراب، عربان به ایران باج و خراج می دادند.

اما ایران ساسانی از سه طریق حیره، یمن و حجاز با دو شهر مکه و یثرب با عربان در ارتباط بود. در منطقه بین النهرین مهم ترین پایگاه ایرانی و در واقع استوارترین عامل پیوند بین پادشاهی ساسانی و فرهنگ و تمدن ایرانی با اعراب شهر و به یک معنا تمدن حیره بوده است. حیره (که به گفته ای لفظی است آرامی ولی برگرفته از نامی سریانی و به معنای اردوگاه نظامی است) در شمال شرقی عربستان و در جنوب ایران در نزدیکی دریاچه یا نهر نجف به فاصله سه میل از کوفه جای داشت. بستگی این ناحیه به شاهنشاهی ایران از اواخر سده دوم میلادی چندان نیرومند و آشکار بود که می توان حیره را عملا ایالتی از ایالات ایران شمرد. مدتی طولانی لخمیان یا «آل منذر» عرب به نمایندگی شاه ایران بر این منطقه فرمان می راندند. همان گونه که غسانیان عرب در شمال و در جوار بیزانس به نمایندگی از دولت روم بر آن منطقه در آسیای صغیر حکم می راندند. فرهنگ و تجارت و آداب و زبان ایرانی چنان بر حیره و حیره نشینان غالب بود که می توان گفت این منطقه بیشتر ایرانی بود تا عربی.

طریق دوم پیوند ایرانیان با عربان از طریق نفوذ در منطقه یمن بود. یمن در جنوب عربستان سرشت و سرنوشتی متفاوت داشت. از آب و هوایی مناسب تر برخوردار و از این رو در آنجا از دیرباز شهرنشینی و تمدن قابل توجهی پدید آمده بود و به همین دلیل آن را «عربستان سعید» (=عربستان خوشبخت) نیز می گفتند. از زمان خسرو انوشیروان (531-579 میلادی) (به دلایلی) عملا یمن تحت نفوذ ایران قرار گرفت چرا که در این دوران غالبا سرداران ایرانی در آغاز به نمایندگی از شاه ایران و در اواخر خود مستقلا بر آن ناحیه فرمان می راندند. روابط دولت ساسانی و ایرانیان یا یمن و مردمانش در تمام سطوح بود. از روابط سیاسی گرفته تا فرهنگی و به ویژه اقتصادی و تجاری. یمن برای ایران از اهمیت تجاری زیادی برخوردار بود. به عنوان نمونه در عصر خسرو انوشیروان بندر عدن مرکز دریایی ایران بوده و بر سر راه تجاری شرق و غرب قرار داشته است. در یمامه شماری زرتشتی می زیستند که عمدتا به زراعت و معدنکاری اشتغال داشتند. سرزمین یمامه حاصلخیز و ثروتمند بود. مردمان آنجا به سادگی ایرانیان مهاجر را پذیرفتند تا از آنان برای آبادانی زمین و استخراج معادن کمک بگیرند.

در عصر ساسانی اعراب در نظام سیاسی ایران و در دیوانسالاری آن جایگاه مهمی داشتند. حمزه اصفهانی در کتاب «سنی الملوک» خود گزارش می کند که در روزگار ساسانی شانزده مرزبان ایرانی بر نواحی مختلف سرزمین عربی فرمان می راندند. وی نامهای آنان و محدوده حکمرانی شان را آورده است.

روابط تجاری بین حجاز و مکه با حیره و نیز گاه با نواحی مختلف ایران همواره بر قرار بود. تاجران در این محدوده رفت و آمد می کردند. همراه کالا و مبادلات فرهنگی نیز رد و بدل می شد. به ویژه شهر مکه، به عنوان مرکز مهم مذهبی-اقتصادی عربستان، برای دولت ایران از اهمیت استراتژیک برخوردار بود. بندر جده را ایرانیان در روزگار پیش از اسلام ساخته و آباد کرده بودند و از آن به عنوان یک مرکز بازرگانی دریایی و داد و ستد کالا برای مکه، که آن هم یک مرکز بازرگانی و مبادله کالا در بخش غربی شبه جزیره عربستان شد، استفاده می کردند. از جمله برخی فرزندان عبد مناف با ایران روابط بازرگانی داشتند. به همین دلیل برخی احتمال داده اند که حمله مشهور فرمانروای حبشی یمن و متحد بیزانس یعنی ابرهه به مکه، به اشاره یا فرمان رومیان انجام شده تا در رقابت سیاسی و اقتصادی با دولت ساسانی از نفوذ و اعتبار ایران در مکه و حجاز بکاهد.

این نوع روابط با مردم یثرب (مدینه بعدی) نیز کم و بیش برقرار بوده است. یثرب دومین شهر مهم حجاز بود (گرچه جز این دو شهر آبادی ای که بتوان به آن به شهر گفت وجود نداشت) و از اعصار کهن مرکز اقتصادی و بازرگانی و کشاورزی و صنایع و پیشه بود. در قرون سوم تا ششم پس از میلاد طبعا چنین مرکزی در عربستان نمی توانست برای شاهنشاهی ایران مهم نبوده باشد. هرچند امروز از کم و کیف آن چندان اطلاعی در دست نیست. به روایت بارسوث (تاریخ ایران کمبریج، جلد 3، قسمت اول، ص 714) چنین می نماید که ایران از طریق کارگزاری قبایل یهود مانند بنی نضیر و بنی قریظه پاره ای اعمال حاکمیت در یثرب می کرده است و حلقه اتصال این اقدام اعراب لخمی و آل منذر عراق و حیره بوده اند.

راههای تجاری بین ایران و دورترین نقاط شبه جزیره نیز مؤید این روابط گسترده است. به ویژه در دوران چیرگی و در واقع فرمانروایی مستقیم ایرانیان بر یمن و تقویت روابط تجاری و سیاسی، این راهها گسترش یافت. در این دوران نه تنها راه سراسری عربستان غربی از شمال به جنوب دائر گشت و رونق یافت، بلکه راه مهم دیگری نیز که برای اقتصاد یمن اثری بسیار داشت، رونق گرفت و آن راه یمن به پایتخت ایران بود.

به هرحال در عصر ساسانی اعراب در نظام سیاسی ایران و در دیوانسالاری آن جایگاه مهمی داشتند. حمزه اصفهانی در کتاب «سنی الملوک» خود گزارش می کند که در روزگار ساسانی شانزده مرزبان ایرانی بر نواحی مختلف سرزمین عربی فرمان می راندند. وی نامهای آنان و محدوده حکمرانی شان را آورده است.

چنان که گفته شد این روابط ایران و اعراب در جاهای مختلف متنوع و همه جانبه بوده و سیاست و تجارت و فرهنگ و ادب و دین را در بر می گرفت. بسیاری از نخبگان عرب در مراکز علمی و ادبی ایران دانش می آموختند و تربیت می شدند. حرث بن کلده ثقفی عرب معاصر پیامبر در گندی شاپور (جندی شاپور معرب) طبابت می کرد. وی در ایران موسیقی فرا گرفت و ثروتی اندوخت. محمدبن زید شاعر عرب مسیحی در یک جامعه عالی ایرانی رشد کرد. الاعشی الاکبر از شمال تا جنوب ایران سفر کرد. و از طریق او شماری از الفاظ ایرانی وارد زبان عربی شده است. در زبان و ادبیات عربی پیش از اسلام نام ها و اصطلاحات دینی و اجتماعی فراوانی می توان یافت که برخی از آنها در قرآن نیز راه یافته و به آنها «واژگان دخیل» گویند. به ویژه اندیشه های زرتشی در اقصی نقاط شبه جزیره عربستان رسوخ آشکاری یافته است. اندیشه ثنوی نور / ظلمت میراث تفکر دینی ایرانی در دستگاه فکری و ادبی عربان است..

با توجه به این ملاحظات است که بسیاری از عربان در اشکال مختلف ایرانیان را ستوده اند. به ویژه پس از کمک خسرو انوشیروان به آخرین فرمانروای یمن و سپس ماندگاری سرداران ایرانی در آن ناحیه مهم عربی، ستایش از ایرانیان بسیار شد. به نقل مسعودی در «مروج الذهب» ابوعباده بحتری به خاطر حمایت ایرانیان از یمنی ها از آنان تجلیل کرده است. نیز وی در وصف کاخ تیسفون (مداین عربی) قصیده بلندی سروده است. عنتره نیز از انوشیروان ستایش کرده است. عربان ایرانیان را «احرار» (=آزادگان) یا «بنوالاحرار» و گاه «فارس احرار» خوانده اند.

از دوران اسلام به بعد محورهای ستیز بین عربان و ایرانیان را می توان حول سه محور عمده تبیین کرد: 1-عرب و عجم 2-اسلام و مجوس  3-تسنن و تشیع

اما گفتن ندارد که این تأثیر و تأثر دو سویه بوده و طبعا برخی افکار و آداب نواحی مختلف عربی (و بیشتر عرب حیره و ساکن در بین النهرین) در برخی نواحی ایران آن روزگار (بیشتر پایتخت و مناطق جنوبی ایران) رسوخ کرده و پاره هایی از آنها ماندگار شده است. باید افزود که، به دلیل برتری بسیار بالای تمدن و فرهنگ ایرانی بر مناطق مختلف عربی، طبعا اثرپذیری ایرانیان از عربان بسیار کمتر بوده است. روشن است اثرگذاری بیشتر زبان و ادب و فرهنگ عربی بر زبان و ادب ایرانی به دوران پس از اسلام و تسخیر ایران به دست اعراب مسلمان باز می گردد؛ اثرگذاری عمیقی که به زودی به برتری کامل زبان عربی بر زبان فارسی منتهی شد تا آنجا که این زبان بیگانه بسترساز تجدید بنای زبان فارسی متأخر نیز شد.

با این حال قابل ذکر است که روابط ایران و عربان نواحی مختلف شبه جزیره همیشه مسالمت آمیز نبوده و در موارد قابل توجهی تنش هایی بین دو سوی ایجاد می شده و گاه به جنگ و خشونت کشیده می شده و به دلیل شورش هایی در مناطق تحت نفوذ ایران ساسانی شورشیان به شدت سرکوب می شده اند. یکی از نمونه های مشهور آن شورش برخی قبایل عرب علیه ایران در زمان شاپور دوم (309-379 میلادی) است که با سرکوبی شدید شورشیان و کشتارشان پایان یافت.

از آنجا که شاپور (به دلایلی) در شکم مادر تاجگذاری کرده بود و  دوران خردسالی سلطنت اش ایران در آشوب به سر می برد، به روایت طبری عربان تنگدست و پریشان حال با این تصور که اوضاع ایران آشفته است و پادشاهی خردسال بر آن حکم می­راند، به قصد غارت و به دست آوردن آذوقه، از سرزمین ایاد (قبیله ای از عرب منسوب به بنی معد از نسل اسماعیل که در تهامه تا حدود نجران می­زیستند و در قرن سوم عده ای از آنان به جزیره مهاجرت کردند) عبدالقیس (عبدالقیس قبیله بزرگی است در عربستان شمالی) و بحرین و کاظمه ( کاظمه در سواحل عربستان است و چندان از دهانه های دجله دور نیست)، از راه دریا، به مرزهای ایران روی آوردند و به ری شهر و سواحل اردشیرخُرّه و دیگر سواحل ایران رسیدند و چارپایان و غلّه و دیگر ابزار زندگی را از دست مردم گرفتند و در آن نواحی بسیار کارهای بدفرجام کردند. آنان مدتی در آن نواحی بودند و بیمی از ایران نداشتند. این حملات و شرارت ها مرزهای جنوب غربی را ناامن کرده بود. به گفته طبری و نیز حمزه اصفهانی شاپور پس از شانزده سالگی شخصا اداره کشور را بر عهده گرفت و در نخستین گام آهنگ سرکوبی عربان متجاوز کرد. او با هزار سپاهی به سوی نواحی اشغال شده به دست اعراب حرکت کرد و فرمان داد هرجا عربی ببینند بکشند ولی در اندیشه غنیمت نباشند.

به روایت ثعالبی نخستین گروه مورد حمله قوم ایاد بودند که قتل عام شده و نابود شدند و نابودی آنان در قوم عرب مشهور شد و به صورت ضرب­المثل در آمد. ثعالبی گوید زمانی که در کوفه به امام علی بن ابیطالب خبر دادند که معاویه از قوم بنی تمیم خواسته است به علی حمله برند و شماری از آنان پذیرفته اند، امام در منبر کوفه به ماجرای قوم ایاد اشاره کرده و گفت:

اگر مناسبات عربان و ایرانیان را در درازنای حدود دو هزار ساله و از جمله در دوران پس از اسلام بنگریم، ستیز و سازش در کنار هم و با هم بوده و شاید بتوان گفت در اغلب ادوار، سازش و همکاری و همدلی بیشتر از ستیز و دشمنی عملی بوده است.

آن جانداری که تباهی را به جای صلاح برگزیند
و آن که گمراهی را از راه راست برتر شمارد

او خود در آستانه مرگ است، همچنان که قوم ایاد
که به دست شاپور به هلاکت افتادند.

به هرحال عربان به سختی مجازات شدند و بسیاری به قتل آمدند و بازماندگان شان بگریختند. طبری آورده است که در هَجَر (شهر عمده قدیمی بحرین) چندان کشتار کرد که خون مانند آب باران روان شد (گفتن ندارد که در این گزارش مانند گزارش های مشابه به شدت گزافه گویی شده است). بعد شاپور به سرزمین عبدالقیس رفت و بعد به یمامه لشکر کشید و آنگاه به مدینه و نواحی دیگر دور و نزدیک عربی هجوم برد و در همه جا کشتاری عظیم کرد و شمار زیادی را به اسارت گرفت و به ایران آورد و در نواحی مختلف (از جمله در نواحی نیشابور و فارس و کرمان و فیروز شاپور و خوزستان) اسکان داد. به روایت یاقوت شاپور در صحرای کوفه خندقی حفر کرد تا مرزی میان ایران و عربان باشد و از تجاوزهای آنان جلو بگیرد. البته طبری در ادامه گزارش خود آورده است که در سالیان سلطنت شاپور، وی با اعراب آشتی کرد و برخی قبایل تَغلِب و عبدالقیس و بکربن وائل را در کرمان و تَوّج (تَوّج یا توّز شهری است در بیابانهای گرم مغرب فارس که مانند بیابانهای کرمان برای عربها مناسب است) و اهواز بنشاند.

ایرانیان شاپور دوم را «ذوالاکتاف» لقب داده اند، زیرا بنا بر روایات، در جنگهای سختی که با اعراب می­کرد، شانه های اسیران را سوراخ می­کرد. به گفته طبری، شاپور استخوان کتف های ایشان را بر می­کند و از این رو او را ذوالاکتاف خواندند. البته در وجه تسمیه این عنوان اختلاف نظر است و برخی وجوه دیگری را برگزیده اند ولی در هرحال از معنای اصلی آن دور نیستند. در عین حال حمزه و مؤلفان دیگر که پیرو او هستند، لفظ فارسی این لقب را «هوبه سنبا» نوشته اند که به معنای «سوراخ کننده شانه ها»ست.

ماجراهای برخوردهای فیمابین یعنی در یک سو شورش های عربان و در سوی دیگر سرکوبی اعراب شورشی در ادوار مختلف به دست ایرانیان و به ویژه داستان شاپور و عرب کشی او بازتاب گسترده ای در ذهن و زبان عربان و ایرانیان یافته و به طور طبیعی با افسانه ها و گزافه گویی های فراوانی آمیخته شده و در نهایت خشم و نفرت عمیقی در دو سو بر جای نهاده است که هنوز هم گاه و بیگاه به بهانه های مختلف و البته به روز شده خود را نشان می دهد. در آن سو شاپور ذوالاکتاف نماد شر و پلیدی و ضد عرب شمرده می شود و از این سو ضحاک (که بیشتر به افسانه می ماند تا واقعیت) مظهر عرب ضد ایرانی معرفی می گردد.

با این همه، در درازنای ادوار کهن به رغم ستیزه های متناوب و گاه ویرانگر، غالبا بین اقوام مختلف عربی و ایرانی سازش و مسالمت برقرار بوده است.

ب-ایرانیان و عربان در روزگاران پس از اسلام

با ظهور اسلام و چیرگی غیر منتظره این دین نوظهور بر کل شبه جزیره و اندکی بعد بر تمام منطقه خاورمیانه و از جمله در غرب آسیا بر امپراتوری 420 ساله ساسانی، روابط این دو ناحیه به کلی دگرگون شد و در واقع پس از فتح ایران به دست اعراب مسلمان ایرانیان مغلوب اعراب شده و ناگزیر برای اولین بار به فرادستی اعراب تن دادند. اما داستان ستیز و سازش کهن در قالب تازه ادامه یافت. پس از فتح ایران مرکزی در طول حدود ده سال در زمان خلیفه دوم عمربن خطاب، به رغم مقاومت های پیاپی ایرانیان در قبال چیرگی اعراب، به تدریج بین دو سوی منازعه سازش هایی نیز پدید آمد. این سرنوشت محتوم تمام اقوام غالب و مغلوب است. این ستیز و سازش پس از اسکندر نیز در منازعه ایرانیان و یونانیان  رخ داد.

چنان که از تاریخ قرن هفتم میلادی فهمیده می شود، اعراب حجاز غالبا متمایل به رومیان (بیزانس) بوده و از ایرانیان فاصله گرفته بودند. شاید این دوری و نزدیکی، به دلیل سستی ایران و شکست های پیاپی خسرو پرویز در برابر رومیان بوده است. چرا که اقوام زیر دست دو طرف منازعه، معمولا به سوی طرف قدرتمندتر و پیروز گرایش پیدا می کنند. اگر آیات نخستین سوره روم را به عنوان یک متن تاریخی و انضمامی(و نه لزوما ایمانی و انتزاعی) بخوانیم، روشن می شود که نه تنها حداقل بخشی از عربان مدینه بلکه مؤمنان نیز در آرزوی شکست ایرانیان و پیروزی رومیان بودند. گفته شده این آیات در روز جنگ بدر در سال دوم هجرت نازل شده است. نکته قابل توجه این است که طبری در تفسیرش ذیل همین آیات می گوید در برابر پیامبر و مسلمانان مشرکان در آرزوی شکست رومیان و پیروزی ایرانیان بودند. هرچند او می گوید دلیل این کار این بوده که مسلمانان ایرانیان را مجوس و رومیان مسیحی و اهل کتاب می دانستند اما روشن است چنین توجیهی نمی تواند درست باشد.

شاید نخستین مواجهه مسلمانان و اعراب مسلمان با ایران را بتوان در همان ارسال نامه نبی اسلام برای خسروپرویز پادشاه ایران به سال ششم هجرت دانست که با برخورد تند و اهانت آمیز پادشاه ایران پاسخ داده شد و دوران تازه و خشونت باری را بین دو طرف  در پی آورد. قابل تأمل این که به نقل منابع موجود (یعقوبی، ابن سعد در طبقات و طبری در تاریخ) پادشاه ایران پس از آن باذان فرمانروای ایرانی یمن را مأمور تحقیق در باره پیامبر جدید در حجاز کرد و او نیز پس از ورود به مدینه دریافت شاه به دست پسرش (شیرویه) به قتل آمده و او نیز به اسلام گروید و مسلمان شد.

محورهای ستیز

ایرانیان به هر دلیل شکست خورده و بدین ترتیب خواه و ناخواه تحقیر شده بودند ولی کسانی که به امید مساوات دین تازه به اسلام گرویده بودند اکنون با چنین نابرابری و تبعیض خشنی روبرو می شدند و این بسیار تلخ و تراژیک می نمود. این سنگ بنای کج در دوران امارت امویان، که به برتری قوم عرب به شدت وفادار بودند، استوارتر شد.

از دوران اسلام به بعد محورهای ستیز بین عربان و ایرانیان را می توان حول سه محور عمده تبیین کرد:

1-عرب و عجم

به نظر می رسد نخستین اصطلاحی که روابط دوگانه عربان و ایرانیان را نشان می دهد، دوگانه «عرب و عجم» (یا اعجمی) است که هم با توجه به معنای لغوی و هم اصطلاحی و کاربرد سیاسی آن، دو گانه نفرت و ستیز این دو مجموعه انسانی بزرگ را در حداقل دو قرن نخست اسلام آشکار می کند. دقیقا دانسته نیست که این اصطلاح از کی و در چه زمانی و در چه بستر فرهنگی و سیاسی پدید آمده اما وفق گزارش های منابع موجود (که البته هیچ یک از آنها در قرن اول نوشته نشده اند) از همان آغاز اسلام این اصطلاح رایج بوده و عربان با نوعی تخفیف و تحقیر ایرانیان از آن استفاده می کرده اند.

«عجم» در لغت به معنای «گنگ» است که با توجه به کاربرد و بار منفی اش می تواند به معنای «زبان نفهم» باشد. گنگ یعنی کسی که زبان و بیان آشفته و نامنظم و نامفهوم دارد و از این رو به آسانی قابل فهم و درک نیست. این واژه در دو قلمرو عام و خاص مورد استفاده عربان بود؛ در قلمرو عام به این باز می گشت که عرب خود را قومی برتر می دید و زبانش را نیز زبانی پیشرفته تر می دانست و به همین دلیل با نوعی تفاخر به زبانهای دیگر گنگ و بدوی لقب می داد. دوگانه عرب و عجم چیزی شبیه «یونانیان و بربرها» بود؛ یونانیان خود را قومی پیشرفته قلمداد می کردند و به غیر خود بربر و عقب مانده. اما در قلمرو خاص، عجم به ایرانیان اطلاق می شد. اگر کاربرد عجم در منابع موجود اسلامی ملاک باشد، واقعیت این است که عجم غالبا به ایرانیان گفته می شده که گاه به صورت اعاجم جمع بسته شده است. از این روست که تکرار چند باره لفظ اعجمی در قرآن (شعراء، 198 و فصلت، 44) به معنای ایرانی ترجمه و تفسیر شده است. البته این که به نبی اسلام اتهام اثرپذیری از زبان و اندیشه ایرانی زده می شد، خود نشانه آشکاری است بر نفوذ زبان پارسی و فرهنگ ایرانی در زبان عربی حداقل در سده پنجم و ششم میلادی در حجاز.

می دانیم که امپراتوری عربی- اسلامی در واقع از زمان عمر و آن هم پس از فتح ایران شکل گرفت و استوار شد. عربان حجاز (و نه البته تمام اعراب) پس از آشنایی با ایرانیان و برگرفتن دیوان سالاری ساسانی وارد عرصه دولت سازی و نهادسازی و تمدن سازی شدند. اما درست از همان زمان به بعد، دوگانه «عشق و نفرت» نیز بین دو قوم غالب و مغلوب شکل گرفت. از قضا شخص خلیفه عمر بنیادگذار این دوگانه غیریت ساز بود. خلیفه عرب مسلمان، بر خلاف اندیشه برابری طلبانه اسلامی، فرمان داد غیر عرب و به طور خاص ایرانیان را به مدینه پایتخت مسلمانان راه ندهند چرا که «مدینه النبی» است و دارای قداست خاص و حریم و حرمت ویژه. روشن است که چنین تبعیض و تحقیری برای ایرانیان و به ویژه ایرانیانی که مسلمان شده و حتی شمار قابل توجهی از آنان در قلمرو خاص اسلامی و عربی از جمله در مدینه می زیستند، بسیار گران بود. درست است که ایرانیان به هر دلیل شکست خورده و بدین ترتیب خواه و ناخواه تحقیر شده بودند ولی کسانی که به امید مساوات دین تازه به اسلام گرویده بودند اکنون با چنین نابرابری و تبعیض خشنی روبرو می شدند و این بسیار تلخ و تراژیک می نمود.

این سنگ بنای کج در دوران امارت امویان، که به برتری قوم عرب به شدت وفادار بودند، استوارتر شد و بیش از پیش به تبعیضات گسترده علیه ایرانیان دامن زد و موجبات تحقیر و آزردگی شان را فراهم آورد. ادر این دوران (از زمان عمر تا پایان امویان) ایرانیان را «موالی» می گفتند که می تواند معادل «بردگان» باشد. این در حالی است که حداقل کسی که اعلام مسلمانی می کند، دیگر برده نیست و از قضا در حقوق با دیگر مسلمانان و از جمله پیامبر و صحابه و خلیفه برابر است. در این دوران ایرانیان تقریبا از تمام امور سیاسی مهم و عالی محروم بودند. البته در امور دیوانی ناگزیر از ایرانیان استفاده می کردند.

در هرحال این دوگانه تبعیض آلود و قطعا ضد اسلامی بر بنیاد اندیشه نادرست برتری عرب بر غیر عرب و به طور خاص عرب بر عجم، به اندیشه ایران گرایی دامن زد و در نهایت جنبش «شعوبیه» را پدید آورد که در واکنش به عربیت گرایی شکل گرفته بود و می گفت «اسلام آری و عرب نه» ولی در عمق آن و به ویژه در اندیشه بسیاری از سخنگویانش برتری ایرانیان را بر عرب وعده می داد.

جنبش مساوات گرایی اسلامی در میان طبقات متنوع مسلمانان عرب همچنان استوار بود و بسیاری از عربان مؤمن در همان دوران از برابری نخستین دینی دفاع می کردند. نمونه آن خلیفه چهارم امام علی بن ابی طالب بود که در روزگار کوتاه خلافتش به ایرانیان به طور ویژه عنایت داشت و از حقوق آنان (مانند حق برگزاری جشن های سنتی ایرانی مانند نوروز و مهرگان) حمایت می کرد.

البته باید توجه داشت که جنبش مساوات گرایی اسلامی در میان طبقات متنوع مسلمانان عرب همچنان استوار بود و بسیاری از عربان مؤمن در همان دوران از برابری نخستین دینی دفاع می کردند و با تبعیضات نژادی و برتری قومی عرب بر عجم مخالفت می کردند که نمونه عالی و شناخته شده آن خلیفه چهارم از خلفای راشده امام علی بن ابی طالب بود که در روزگار کوتاه خلافتش به ایرانیان به طور ویژه عنایت داشت و از حقوق آنان (مانند حق برگزاری جشن های سنتی ایرانی مانند نوروز و مهرگان) حمایت می کرد. شاید نخستین جرقه این دفاع از حقوق ایرانیان موالی، همان مواجهه علی در خون خواهی هرمزان سردار ایرانی مقیم در مدینه و دختر خردسالش در جریان ترور عمر و ایستادگی وی بر استیفای حق مظلومان بود. این گرایش در دوران امامان بعدی شیعی نیز ادامه یافت. اگر داستان شهربانو دختر یزدگرد سوم به عنوان همسر امام حسین و مادر امام سجاد درست باشد (که به احتمال زیاد درست است)، پیوند سببی با ایرانیان نیز در این گرایش بی تأثیر نبوده است.

2-اسلام و مجوس

محور دیگر دوگانه «اسلام و مجوس» است. اعراب مسلمان غالبا از همان آغاز ایرانیان را با عناوینی چون «مجوس» و «گبر» و «قوم فُرس» خطاب می کردند که عموما (مانند اعجمی) تحقیرآمیز بودند. دقیقا روشن است که دو واژه مجوس و گبر از کی و چگونه پدید آمده ولی هر دو عنوان برای زرتشیان به کار رفته است (هرچند اصطلاح فرس گاه معادل ایرانی شمرده می شد و گاه به معنای خاص زرتشتی). البته واژه مجوس یک بار در قرآن (حج / 17) در کنار مسحیان و یهودیان و صائبیان به کار رفته و این گروه بعدها به عنوان اهل کتاب شناخته شده و البته در قیاس با دیگران از جمله بت پرستان از امتیازاتی در قلمرو اسلام و خلافت اسلامی برخوردار بودند. هرچه هست، در ادبیات دینی اعراب مسلمان در قرون نخستین اسلامی، مجوسی و گبران و قوم فرس به صورت تحقیرآمیز و در واقع نوعی دشنام به کار رفته است.

نمونه نخستین آن در ماجرای ترور عمر به دست ابولؤلؤ (پیروز) ایرانی آشکار شد. وقتی به عمر گفته شد ترور کننده او یک برده ایرانی است، خرسند شد و گفت: خدای را سپاس! که به دست یک مجوسی کشته می شوم و نه به دست یک عرب. در این کلام هم نفرت عمر از ایرانیان آشکار است و هم گرایش شدید وی به قوم عرب و باور به برتری و استیلای آنان بر غیر عرب. البته ظاهرا پیروز ایرانی، که غلام مغیره بن شعبه در کوفه بود و با خواسته اربابش به طور استثنایی اجازه ورود به مدینه النبی را یافته بود، نیز متقابلا از عمر متنفر بوده چرا که کشورش به دست همین خلیفه نابود شده و خود به بردگی گرفته شده بود.

3-تسنن و تشیع

دوگانه «تسنن و تشیع» محور مهم دیگری است که بر نقار و ستیز تاریخی ایرانیان و عربان دامن زده است.

می دانیم که پس از درگذشت نبی اسلام در ماجرای انتخاب جانشینی سیاسی پیامبر (نه جانشین دینی وی) اختلافی بین دو گروه از بزرگان پدید آمد که گروهی از آنان طی یک روند تقریبا نیم قرنه انشعاب کرده «به شیعه علی» شهرت یافتند. هرچند که ریشه تشیع و امامان و نظریه پردازان اصلی آن در طول چند قرن نخست عربان بودند ولی به گواهی تاریخ و بنا بر دلایل مختلف فرهنگی و سیاسی، تشیع (حداقل به گونه ای که امروز می شناسیم) در ایران زمین (ایران فرهنگی و تاریخی و نه لزوما سیاسی) بالیده شده است.

از آنجا که دوگانه عرب و عجم و اسلام و مجوس از پیش وجود داشت، پرورش شاخه های متنوع شیعی (به ویژه جناح تندرو و به اصطلاح انقلابی شیعی مانند زیدیه و نحله های مختلف اسماعیلی) در ایران زمین، موجب سوء تفاهمات بیشتر و تعمیق جدی تر ستیزهای مذهبی و قومی بین اعراب و ایرانیان شده است. حضور پر شمار ایرانیان در جنبش های علوی و شیعی در سده های دوم تا نهم هجری در جای جای جهان اسلام بر ضد دستگاه خلافت عربی-اسلامی، خود از دلایل طرح اتهام رافضی بودن و ارتداد از دین و در نهایت دشمنی دیرین با اسلام و مسلمانی را در مسلمانان سنی مذهبی دامن زده است. از جمله رخداد مهم همراهی عالم نامدار شیعی خواجه نصیرالدین طوسی با مغولان، که مسلمانان آنان را کافر و دشمن اسلام می شمارند، در جریان فتح بغداد در اواسط قرن هفتم هجری، نقش بسیار مهمی در ذهنیت منفی مسلمانان سنی مذهب ایجاد کرده و به دلیل ایرانی بودن خواجه همزمان تشیع و ایرانی را در معرض سوء ظن و اتهام قرار داده است.

روند این نقار و ستیز تاریخی با برآمدن صفویان در اوایل سده دهم هجری و جدایی کامل ایران شیعی از دستگاه خلافت سنتی (که البته در این زمان در قالب سلطنت-خلافت ترکان عثمانی ظاهر شده بود) و چالش پر دوام صفویان با عثمانیان و به ویژه همکاری های مستمر صفویان و بعدها تا حدودی قاجاران با غربیان (به تعبیر عموم مسلمانان سنی آن روزگار؛ کافر) برای عموم مسلمانان و عالمان و امیران شان بسیار گران آمده است.

جمع بندی

از آنجا که دوگانه عرب و عجم و اسلام و مجوس از پیش وجود داشت، پرورش شاخه های متنوع شیعی در ایران زمین، موجب سوء تفاهمات بیشتر و تعمیق جدی تر ستیزهای مذهبی و قومی بین اعراب و ایرانیان شده است. حضور پر شمار ایرانیان در جنبش های علوی و شیعی در سده های دوم تا نهم هجری در جای جای جهان اسلام بر ضد دستگاه خلافت عربی-اسلامی، خود از دلایل طرح اتهام رافضی بودن و ارتداد از دین و در نهایت دشمنی دیرین با اسلام و مسلمانی را در مسلمانان سنی مذهبی دامن زده است. البته از این سو نیز شیعیان سنتی عمدتا ایرانی نیز متقابلا  سنی ستیزی و عرب ستیزی را با هم تقویت می کنند.

از مجموع این گزارش تاریخی (هرچند مختصر و ناقص) می توان فهم کرد که چرا بین ایرانیان و عربان، به رغم سازش های بسیار در تمام ادوار تاریخی، از دوران کهن تا کنون، نقارها و سوء تفاهمات بسیار و عمیق است. قوم مغلوب و فرودست معمولا در برابر قوم غالب و چیره احساس تحقیر می کند و این هم در مورد اعراب مغلوب و مقهور دوران طولانی پیش از اسلام صادق است و هم در باره ایرانیان مغلوب پس از اسلام. به ویژه که در دوران پس از اسلام عربان از جهات مختلف و آشکار و نهان، ایرانیان را تحقیر کرده و بر آنان ستم ها روا داشته اند.

این دشمنی ها و نفرت های دو سویه، در حال حاضر نیز فعال است و بیشتر تحت تأثیر رخدادهای سیاسی در منطقه و در چهارچوب رقابت های دولت ها و حاکمان ایران شیعی و اقمارش و حاکمان سنی و اقمارشان بازتولید می شود. با انقلاب اسلامی-شیعی ایران در کمتر از چهل سال پیش، این ستیزه ها وارد مرحله تازه ای شد. با این که در آغاز سنی مذهبان کشورهای عربی و بیشتر سازمان مهم و سراسری «اخوان المسلمین» از انقلاب ایران (به ویژه سقوط رژیم محمدرضا شاه که به هم پیمانی با غرب و اسرائیل شهرت داشت) خرسند و حتی امیدوار شده بودند ولی پس از آن که انقلاب ایران و رهبران غالبا روحانی آن گرایش غلیظ شیعی ار خود نشان دادند، ماجرا وارونه شد و نفرت از ایران و انقلاب شیعی اش آشکار شد.

بسیاری از عربان هنوز اسلام ایرانیان را به طور جدی باور نکرده اند و هنوز بسیاری از عربان هر تحول روشن اسلامی (و نه لزوما شیعی) در ایران و حتی در شیعیان نواحی همجوار مانند عراق را مجوسی تفسیر و تحلیل می کنند. در سال 1361 که مشرف به حج بودم در جریان حضور در راهیپمایی «برائت از مشرکین» با جوانی مصری برخورد کرده و با او لحظاتی گفتگو کردیم (من و دوستم آقای محمد مهدی جعفری) و او به شدت خشمگین بود و می گفت: ما که مسلمانی شما ایرانی ها را قبول نداریم، چگونه می توانیم شعار «یا ایهاالمسلمون، اتحدوا اتحدوا» شما را قبول کنیم؟ در همان سفر کتابی منتشر شده در عربستان سعودی را با عنوان «جاء دورالمجوس فی ثوره الایرانیه» خریدم  که به معنای بازگشت مجوسی گری در انقلاب ایران است. به ویژه قدرت یافتن ایدئولوژی وهابیت در سلطنت سنتی و ارتجاعی آل سعود، براین ستیز تاریخی بسی دامن زده است. محصول نهایی آن پدیده هایی چون «سپاه صحابه» در پاکستان و «داعش» در سوریه و عراق است.

البته از این سو نیز شیعیان سنتی عمدتا ایرانی نیز متقابلا  سنی ستیزی و عرب ستیزی را با هم تقویت می کنند. از آن سو هنوز ذهنیت سنیان قتل عمر را فراموش نکرده و آن را به حساب تمام ایرانیان و شیعیان (احتمالا تا پایان تاریخ) می گذارند و از این سو نیز ما ایرانیان با نکوداشت و تقدیس ابولؤلؤ در کاشان بر این باور دامن می زنیم که او نماد مقاومت ملی ماست و نیز نماد شیعی چرا که افسانه می بافیم که ابولؤلؤ به فرمان علی عمر را ترور کرده و بعد هم علی او را سوار اسب ویژه و افسانه ای اش کرده و او را به کاشان فرستاده تا از قصاص در امان باشد.

در هرحال امروز تفکر و احساس ضد عربی و عربان از دو سوی متمایز خود را نشان می دهد. گروهی از موضع کاملا ناسیونالیستی و ایران گرایانه و شماری نیز از منظر کاملا شیعی و ضد سنی و شاید گروهی نیز با انگیزه های به هم آمیخته ایرانی-شیعی. امروز افراطی گری و نادانی به جایی رسیده که عده ای (هرچند محدود) در میان خیل جمعیتی که برای نکوداشت کوروش (پادشاهی که آزادی ادیان و اقوام را اعلام کرد) گردآمده بودند، بر ضد عربان شعار می دهند و دیدگاه نژادپرستانه و فاشیستی خود را آشکار می کنند.

روند این ستیز تاریخی با برآمدن صفویان در اوایل سده دهم هجری و جدایی کامل ایران شیعی از دستگاه خلافت سنتی (که البته در این زمان در قالب سلطنت-خلافت ترکان عثمانی ظاهر شده بود) و چالش پر دوام صفویان با عثمانیان و به ویژه همکاری های مستمر صفویان و بعدها تا حدودی قاجاران با غربیان (به تعبیر عموم مسلمانان سنی آن روزگار؛ کافر) برای عموم مسلمانان و عالمان و امیران شان بسیار گران آمده است.

با این همه، اگر مناسبات عربان و ایرانیان را در درازنای حدود دو هزار ساله و از جمله در دوران پس از اسلام بنگریم، ستیز و سازش در کنار هم و با هم بوده و شاید بتوان گفت در اغلب ادوار، سازش و همکاری و همدلی بیشتر از ستیز و دشمنی عملی بوده است. پس از فتح ایران عربان پر شماری به ایران زمین آمده و در نواحی مختلف (به ویژه در نواحی جنوبی ایران از جمله اهواز) زیسته اند و هنوز هم می زیند. هرچند مقاومت های زیادی از سوی ایرانیان در برابر انیران عرب مسلمان صورت گرفته ولی در مجموع ایرانیان از این مهمانان ناخوانده استقبال کرده و حداقل به دشمنی برنخاسته اند. بسیاری از دشمنی ها و نفرت های کنونی برآمده از سیاست های نابخردانه و زودگذر حاکمان ایرانی و بخشی از عربان (عمدتا با رهبری عربستان سعودی) است و هیچ ریشه و بنیادی معقول و حتی مذهبی نیز ندارد.


  • ضروری است تذکر دهم که تعبیر «ستیز و سازش» برگرفته از کتاب مهم و مفید یکی از محققان زرتشتی به نام جمشید کرشاسب چوکسی است با عنوان «ستیز و سازش-زرتشتیان مغلوب و مسلمانان غالب در جامعه ایران نخستین سده های اسلامی» ترجمه نادر میر سعیدی، چاپ تهران، ققنوس، 1381، است. بیفزایم که این استفاده صرفا از عنوان کتاب است و نه از محتویات آن.