بازگشت سلطنت؛ بایدها و نبایدها

654dfgsd6g54sdfg حسن یوسفی اشکوری

درآمد

اگر پادشاهی یا سلطنت را با دو مؤلفه «فرّ ایزدی» (یا «موهبت الهی» که در متمم قانون اساسی مشروطه با اصرار محمدعلیشاه گنجانده شد) و «وراثت» تعریف کنیم، سرزمین ایران (فلات ایران) آغازگر نظام سیاسی سلطنتی در دوره مادها و سپس شاهنشاهی از روزگار هخامنشیان بوده و این نظام تا زوال ساسانیان در اواسط سده هفتم میلادی ادامه یافته (حدود هزار و چهارصد سال) و سپس پس از فتح ایران به دست اعراب حجاز پایان یافته است. با این حال پس از روی کار آمدن چند سلسله ایرانی در هزاره نخست هجری در جای جای ایران زمین، کم و بیش تلاش هایی برای احیای نظام پادشاهی دیرین سامان یافت. اما در نهایت در اوایل هزاره دوم، صفویان صوفی – شیعی بودند که نظامی شبه ساسانی ایجاد کردند؛ نظامی موروثی، دارای حق ویژه الهی و نیز رسمیت دادن مذهب شیعه و تعیین دین به عنوان هویت و یا به تعبیر امروزین ایدئولوژی سلطنت. از این رو در کنار سلطان، فقیه و عالم شیعی درباری، با الگوی نظام مؤبدی کهن، سر برآورد.

گفتنی است که در روزگار باستان امپراتوری شاهنشاهی ایرانی بر تأسیس نهادی مشابه در بیزانس و برخی نواحی دیگر (چون خاور دور) اثرگذار بوده و کم و بیش آنها را تحت تأثیر قرار داده است.

این نظام، با اندکی فراز و فرود در دوران فترت بین صفویه و قاجاریه، تا چهل سال پیش تداوم یافت و با وقوع انقلاب ایران، هرچند سلطنت منقرض شد و نظام سیاسی جمهوری شد ولی در عمق تحولات، همان سلطنت کهن در زیر پوست «جمهوری اسلامی ایران» بازسازی شد. با این تفاوت که اکنون «فقیه­شاهی» جانشین «مؤبدشاهی» شده و دین زرتشت جایش را به اسلام شیعی داده است. البته نهاد علما نیز، مانند گذشته، ظاهرا مستقل می نماید ولی در باطن (با تأیید رسمی و یا با سکوت علامت رضا) همدست و همداستان نظام ولایت فقیه بوده و به واقع به عنوان نهاد مشروعیت بخش عمل کرده و می کند.

موقعیت کنونی در ایران اسلامی

با توجه به این گزارش کوتاه، اگر نخستین پادشاه ایران را «دیاکو -726-675 پیش از میلاد)» بدانیم، می توان گفت که در طول حدود دو هزار و ششصد سال (جز هزار سال دوران استیلای عربان و مغولان) ایران زمین دارای نظام سلطنتی بوده است. حدود هزار و چهارصد سال پیش از اسلام و حدود پانصد سال در دوران اخیر. البته سامانیان و بوییان نیز عملا نوعی شبه پادشاهی بوده اند و حداقل بدان تظاهر می کرده اند.

با وقوع مردمی ترین انقلاب تاریخ انقلاب های سه قرن اخیر و زوال نظام سلطنتی در سال  1357 و اعلام نظام مدرن جمهوری، انتظار این بوده و هست که مهر خاتمتی بر نظام فرتوت و کهن پادشاهی نهاده شود. با این حال واقعیت این است که چنین نبوده و نیست. از همان سالیان نخستین عمر جمهوری اسلامی، گاه به صورت طنز و یا کنایه، زمزمه هایی در گوش ها پیچید که «نور به قبرش بباره» و حتی قصه هایی نیز رواج یافت که مضمون و محتوای آن به نوعی حسرت دوران پیشین و عصر پهلوی ها بود. جُکی در دهه شصت نقل محافل بود که: آیت الله منتظری گفته به زودی اوضاع خیلی خوب می شود، می شود مثل دوران شاه! (گفتنی است که این نوع جُکها در دوران قائم مقامی منتظری زیاد ساخته می شد).

این روند ادامه یافت و در دو سال اخیر شدت بیشتری یافته تا آنجا که حتی در خیزش دی ماه سال گذشته (96) نیز شماری در مشهد و در برخی شهرهای ایران شعارهایی چون «رضاشاه روحت شاد» و یا به سود محمدرضاشاه و نیز ولیعهد سابق ایران (رضا پهلوی) در این جا و آنجا شنیده شد و هنوز هم گاه و بیگاه شنیده می شود.

بازگشت سلطنت؛ بایدها و نبایدها

شنیدن جُکها و یا کنایه ها و در نهایت شعارهای خیابانی عده ای در اینجا و آنجا به سود سلطنت و یا پهلوی ها، بیش از آن که جنبه ایجابی داشته باشد، کاربرد سلبی دارد. مردم ناراضی با بیان این طنزها و شوخی ها، بیش از آن که بخواهند در اندیشه نظام جایگزین برای نظام فعلی باشند، می خواهند ناخرسندی خود را از اوضاع جاری نشان دهند. به همین دلیل به احتمال زیاد در یک بزنگاه تاریخی، زمانی که قرار است مردم ایران دست به انتخابی بزرگ در مورد رژیم آینده خود بزنند، قاطعانه نظام جمهوری را بر نظام سلطنتی در تمام اشکالش ترجیح خواهند داد. با این همه، آینده همه چیز را روشن خواهد کرد.

روند رو به رشد شعارهای سلطنت طلبانه و یا در حمایت پهلوی ها و رضا پهلوی، این پرسش را درانداخته است که آیا واقعا مردم ایران بار دیگر در اندیشه احیای سلطنت کهن ایرانی برآمده اند؟ و آیا این مردم می خواهند دوباره نظام پهلوی را بازگردانند و به طور مشخص طالب بازگشت رضا پهلوی به تاج و تخت پدر تاجدارش هستند؟ و در نهایت، آیا به راستی مردم ایران به ویژه نسل دومی و سومی (نسلی که اساسا تجربه مستقیم پادشاهی پهلوی را ندارد)، نظام سیاسی سلطنتی را بر الگوی مدرن جمهوری ترجیح می دهند؟

پاسخ من اجمالا به هر سه پرسش منفی است. به دلایل زیر:

یکم

نخستین نکته آن است که شنیدن جُکها و یا کنایه ها و در نهایت شعارهای خیابانی عده ای در اینجا و آنجا به سود سلطنت و یا پهلوی ها، بیش از آن که جنبه ایجابی داشته باشد، کاربرد سلبی دارد. مردم ناراضی با بیان این طنزها و شوخی ها، بیش از آن که بخواهند در اندیشه نظام جایگزین برای نظام فعلی باشند، می خواهند ناخرسندی خود را از اوضاع جاری و به ویژه از نوع عملکرد حاکمان و مدیران موجود نشان دهند. به عبارت دیگر، وقتی از زبان شخصیتی چون منتظری (قائم مقام رهبری وقت) وعده داده می شود که به زودی همه چیز مانند زمان شاه می شود، بدان معناست که اوضاع خیلی بد است نه این که اوضاع در زمان شاه خیلی خوب بوده است! بین این دو نگاه تفاوت ماهوی مهمی وجود دارد. اگر این تحلیل و تفسیر درست و واقع بینانه باشد، دیگر نباید شعارها و کنایه ها را چندان جدی گرفت و نباید به محض شنیدن چند شعار و یا چند طعن و طنز فورا نتیجه گرفت که: بله! مردم ایران و آن هم نسل جوان، به طور جدی در اندیشه احیای نظام پادشاهی منقرض شده دیرین و یا احیای پهلوی هاست!

با این حال بی گمان بخشی از کسانی که با شعارهای خود آرزویشان را مبنی بر بازگشت سلطنت ابراز می کنند، به وجه ایجابی آن نیز نظر دارند. یعنی واقعا کسانی فکر می کنند که سلطنت نه تنها بهتر از نظام کنونی (جمهوری اسلامی) است بلکه به طور کلی از جمهوری قابل دفاع تر و برای ایران با سوابق تاریخی اش مناسب تر است. این دیدگاه را خودم گاه از افراد صاحب نظر نیز شنیده ام.

اما در این مورد نیز سه نکته قابل بررسی است.

نخست این که همین گذشته گرایی، عمدتا برآمده از حسّ نوستالژیک انسانی و به طور خاص ایرانی است. «حس نوستالژی» برای عموم اهل اندیشه و نظر آشناست. اجمال داستان این است که آدمی معمولا در شرایط سخت و دشوار، به خاطرات و حافظه تاریخی اش (حتی حافظه اساطیری) رجوع می کند و به شرایط آرمانی و مطلوبی می اندیشد که گمان می کند (به واقع و یا غالبا توهمی) روزگاری وجود داشته که سرشار از خوبی و خیر و خوشی و نعمت و سعادت بوده است. بخش قابل توجهی از ایرانیان (به ویژه از عصر باستان گرایی رضاشاهی)، ایده آل و جامعه آرمانی خود را در «ایران ویج» اساطیری و یا سنت «آریامهری» جستجو می کنند.

حس نوستالژی در زمانی قوت می گیرد که آدمی از وضعیت موجود راضی نیست و فکر می کند احیای فلان الگوی پیشین، چاره درد و رافع مشکل است. به تعبیری، ما ایرانیان همواره یا در حسرت گذشته ایم و یا در اتوپیای خیالی آینده و کمتر به شرایط واقعا موجود و امکانات آن توجه می کنیم و این که اکنون واقعا چه می توان کرد؟ معمولا آینده مان را در گذشته های دور و آرمانی جستجو می کنیم. اگر ملی افراطی هستیم، الگوی آرمانی ما ایران باستان و از جمله نظام سیاسی سلطنتی است و اگر مسلمان شیعه اتوپیک هستیم، الگوی ایده آل ما «جامعه بی طبقه توحیدی» و یا تحقق «امت واحده» و الگوی حکومت علی بن ابی طالب است. در هرحال همیشه ناراضی هستیم و به حق و ناحق از زمین و زمان طلبکاریم. همواره مخالفت با هر نوع حکومتی را مایه افتخار می دانیم. اما وقتی همان حکومت را از دست می دهیم و به ویژه گرفتار وضعیت بدتری می شویم، آنگاه گذشته می شود بهشت گمشده و مایه حسرت.

بر همین روال است که گمان می کنم اگر روزی جمهوری اسلامی هم برود و مدتی بگذرد، احتمالا دوران جمهوری اسلامی هم تبدیل می شود به دوران اسطوره ای که قدرش را ندانستیم! غالب کسانی که امروز حسرت دوران رضاشاه را دارند، اگر در همان زمان بودند، چه می کردند و واکنش شان در باره این شاه مستبد و مصادره کننده اموال مردم و قاتل شماری از رجال ملی و سیاسی و حتی یارانش چه بود؟ چه کسانی بودند که فرار رضاشاه را جشن گرفتند؟ برخی از کسانی که پس از مصدق از او اسطوره مقدس ساخته اند، اگر در آن زمان بودند چه می کردند و اگر الان معجره شود و بار دیگر مصدق زنده شود و به کرسی صدارت برگردد، واکنش عموم مردم چه خواهد بود؟ بهتر است کمی تاریخ بخوانیم و به تجارب زیسته توجه کنیم.

در هرحال گفتن ندارد که نسل پنجاه ساله امروز تقریبا تجربه روشنی از عصر پهلوی ها و از جمله پهلوی دوم ندارد؛ از این رو، حال که از اوضاع راضی نیست، می اندیشد که روزگار گذشته خیلی هم خوب بوده است! هرچند من هم به عنوان نسل انقلاب و فردی که سی سال عمرم را در رژیم قبلی و در مبارزه با آن گذرانده ام، اذعان دارم که از جهات بسیاری (از جمله آزادی های اجتماعی) اوضاع مردم و میهن در گذشته مناسب تر از امروز بوده است ولی سخن در این است که گذشته های تجربه شده و زیسته هرگز در من حس نوستالژیک ایجاد نمی کند و از این رو بازگشت به چهل سال قبل را نه ممکن می دانم و نه مفید (بعدا شرح بیشتری خواهم داد). تقدم و تأخر تاریخی، در دست ما نیست و نمی توان دلخواه چیزهایی را جا به جا کرد.

نکته دوم، باز همان وجه سلبی شعارهای گذشته گرایانه در این اندیشه ظاهرا جدی نیز نقش ایفا می کند. برای روشن تر شدن مدعا، از یک مثال استفاده می کنم. فرض کنید پیامدهای انقلاب و عملکرد مدیران جمهوری اسلامی، در مجموع (و حتی نه در حد ایده آل)، مطلوب بوده و شهروندان جمهوری اسلامی به رفاه و سعادت و پیشرفت متعارف و در حد انتظار رسیده بودند و به هرحال از اوضاع جاری راضی و خرسند بودند؛ آیا باز در ذهن همین شماری که اکنون برای سلطنت پهلوی شعار می دهند، خطور می کرد که بگوید «رضاشاه روحت شاد»؟ من چنین تصوری ندارم. زیرا دلیل و یا علتی نداشت که کسی در فکر دوران زوال یافته و در اندیشه بازگرداندن وارث تختی باشد که مردم برای برانداختنش به صورت میلیونی به خیابان آمده و «مرگ بر شاه» گفتند. بنابراین، اندیشه جدی احیای سلطنت و از جمله سلطنت منقرض شده پهلوی نیز شکلی دیگری از همان وجه سلبی است و نه لزوما ایجابی.

نسل پنجاه ساله امروز تقریبا تجربه روشنی از عصر پهلوی ندارد؛ از این رو، حال که از اوضاع راضی نیست، می اندیشد که روزگار گذشته خیلی هم خوب بوده است! هرچند من هم به عنوان نسل انقلاب، اذعان دارم که از جهات بسیاری (از جمله آزادی های اجتماعی) اوضاع در گذشته مناسب تر از امروز بوده است ولی سخن در این است که گذشته های تجربه شده و زیسته هرگز در من حس نوستالژیک ایجاد نمی کند و از این رو بازگشت به چهل سال قبل را نه ممکن می دانم و نه مفید.

نکته سوم بی اطلاعی و یا کم اطلاعی نسل پس از انقلاب از روزگاران پیش از انقلاب است و این موجب یک گسست نسلی شده است. شواهد نشان می دهد همه و یا اغلب سلطنت خواهان و یا حامیان پهلوی، جوانانی هستند که آن دوران را نزیسته و تصوری در ذهنشان نقش بسته که گویا در آن دوران ایران همه گل و بلبل بوده و همه از اوضاع راضی بوده و در نهایت این انقلاب و یا جمهوری اسلامی است که آنان را از بهشت برین محروم کرده است! دو عامل مهم در این توهم زایی نقش داشته است. اول، روایات منفی و تبلیغات غالبا مغلوط و تحریف شده نظام پس از انقلاب و بنگاههای حکومتی از تاریخ گذشته ایران و به ویژه ایجاد دوگانه کاذب بین دین و ملیت و نیز انتشار اخبار و اطلاعات نادرست و ناقص و حتی زشت از رژیم گذشته؛ و عامل دوم، بر عکس، تبلیغات و اطلاع رسانی های غلط و گاه تحریف شده و یا یک سویه از نظام های پادشاهی کهن ایرانی و به ویژه تمرکز روی تاریخ و کارنامه پهلوی هاست. در این سالها، فیلم های متعدد و پر هزینه و البته کاملا زیرکانه و جذاب از روزگار دو پهلوی ارائه شده و به خورد مردم ناراضی و از جمله نسل جوان داده شده است. در واقع، این دو نوع تبلیغات ظاهرا متناقض، با دستکاری زیرکانه در ذهنیات نسل جوان امروز، زمینه های ذهنی مقبولیت رژیم گذشته و نامقبولیت انقلاب و به طور خاص نظام جمهوری اسلامی را فراهم آورده است. البته بیفزایم، مسئولیت اصلی اثرگذاری چنین روندی، صد البته افکار و اعمال نهاد نخست یعنی جمهوری اسلامی بوده و هست.

در هرحال کم خبری و یا اغفال ذهنی جوانان موجب شده که حتی در شعارها دچار تناقض مهلک شوند. از باب نمونه، چگونه ممکن است یک جوان دموکرات و مدرن و آزادی خواه آن هم در دی ماه و باز در کنار حرم امام رضا به کاشف اجباری حجاب بگوید: «رضا شاه روحت شاد»؟! آیا این جوان همان کس نیست که با برخوردهای خشن با مردم معترض و یا شلیک گلوله به مردم در جمهوری اسلامی مخالف است و بر ضد آن دست به اعتراض و شورش زده است؟ آیا همین جوان نیست که به حق با حجاب اجباری مخالف است و جنبش مدنی «دختران خیابان انقلاب» را درانداخته است؟ نکند رضا شاه حق دارد اجبار کند و دیگران، نه؟!

دوم

از توصیف و تبیین واقعیات موجود بگذریم و به «بایدها» و «نبایدها» برسیم و به طور مشخص به این پرسش پاسخ دهیم که: جدای از توصیف ها، چه باید کرد و چه می توان کرد؟ به عبارت دقیق تر، در مقام تجویز در شرایط کنونی، باید دنبال اندیشه «ایران ویج» کهن و اساطیری (که البته هیچ کس نمی داند کجاست و چگونه می توان بدان دست یافت) و فکر «آریامهری» چهل سال قبل بود و برای احیای آنها (از هر دو نوع آن) کوشید؟ و آیا چنین رخدادی به سود مردم ایران است؟

هرچند در عالم نظر و حتی با توجه به سنت های تاریخی، ممتنع نیست که به زودی و یا در آینده دورتر، اکثر مردم ایران، بار دیگر به نظام پادشاهی برگردند (چنان که در انقلاب فرانسه رخ داد) و حتی در یک انتخابات آزاد بدان رأی دهند، اما آیا چنین اقدامی قابل دفاع است و باید از آن استقبال کرد؟

گفتن ندارد که اگر به واقع مردم ایران در فضایی سالم و رقابتی و عادلانه و در یک انتخابات و یا رفراندوم مشروع، به نظام سلطنتی معین رأی دادند، البته هر فرد دموکرات و ملی و آزادی خواهی، بدان تمکین خواهد کرد و من نیز از اینان خواهم بود؛ اما اگر مقام تجویز باشد، بی گمان، من و هر فرد جمهوری خواهی، با آن مخالف بوده و هست و طبعا مخالفت خواهد کرد. چرا که در یک کلام بازگشت به سلطنت در هر شکل ممکن آن در مختصات جامعه و تاریخ ایران ارتجاع خواهد بود. زیرا در مبحث فلسفه تاریخ، حتی اگر روند تحولات را خطی و رو به تکامل هم ندانیم، برآمد نظام «جمهوری» خود مرحله ای مترقی تر و کم هزینه تر و بی ایرادتر از نظام خاص «سلطنت» در تاریخ بشر است. این را می توان با مستندات تاریخی و با منطق امور مدلل کرد.

چرایی آن را نمی توان در اینجا شرح داد ولی اجمالا می توان گفت سلطنت و مفهومی به نام «پادشاه» و یا «سلطان» در بافتار نظام اشرافی و ویژه خواری و ویژه خواهی کهن ایرانی و غیر ایرانی شکل گرفته و قرنها بر دوش اولوهیت (بخوانید اهورامزدا) ایستاده بود و به صورت گریزناپذیری با دیانت رسمی آمیخته و پاسدار دین رسمی بوده و نیز به شکل الزامی موروثی بوده است (شاهنامه حکیم فردوسی آئینه تمام نمای این مدعاست). مردم ایران زمین نه در تأسیس نظام سلطنت و نه در سلطان شدن فردی خاص نقش داشتند و نه در رفتارها و عملکردهای نظام سلطنتی دخیل بودند و نه در تقنین و امر قضا سهمی داشتند. هرچه بود، زور بود و برق شمشیر؛ و اگر هم مدیریت خوب و یا سازندگی و رسیدگی نسبی به حال رعایا دیده می شد، باز به توانایی و یا خوش خلقی فردی فلان پادشاه و یا فلان امیر و سردار فرمانبر بستگی داشت و نه با اراده و خواست و نظارت مردم. معیار دوگانه عدل و ظلم تشخیص شاه و گماشتگانش و احیانا روحانیان بود. مجری عدل و ظلم نیز هم اینان بودند.

استبداد شرقی و به ویژه استبداد ایرانی همزاد و هم پیوند با سلطنت دیرپای ایرانی است. این را هم منطق ساختار نظام می گوید و هم در عالم واقع چنین بوده است. چنان که ساختار جمهوری اسلامی نیز، به رغم جمهوریت، به دلیل بازنمایی نظام سلطنتی کهن در قالب نظام ولایی، کم و بیش همین گونه است و به مقتضای ساختار، جز این نمی تواند باشد.

استبداد شرقی و به ویژه ایرانی همزاد و هم پیوند با سلطنت دیرپای ایرانی است. ساختار جمهوری اسلامی نیز، به رغم جمهوریت، به دلیل بازنمایی نظام سلطنتی کهن در قالب نظام ولایی، کم و بیش همین گونه است.

حال آیا برخی تصور می کنند مردم ایران می خواهند به نظامی برگردند که طی چند هزار سال در ایران زمین و دیگر جوامع مشابه تجربه شده و مبانی غیر قابل دفاع و پیامدهای الزامی آن آشکار است؟ به راستی مردم طالب نظامی موروثی هستند و از پیش بر اساس اصل وراثت و خون شاهزاده ای را سزاوار تخت سلطنت بشناسند؟ کدام عقل و منطق و عدالت چنین قرار تضمین شده را برای تمام نسل ها به رسمیت می شناسد و آن را معقول می داند؟ با کدام منطق آزادی و دموکراسی و حقوق بشر می توان از این قاعده در ساختار سلطنت دفاع کرد؟ این که در سلطنت صفوی حتی فقیهان روایت برساختند که این سلطنت در این خاندان تا ظهور امام غایب خواهد ماند و لایتغیر است و در قانون اساسی مشروطه نیز همین اصل را عینا در باره خاندان و ایل و تبار قاجار گفتند و از شگفتی این که در قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز همین قاعده را در باره «ولایت امر» به کار بستند، تصادفی نیست! بنیاد این قاعده ماهیت شهریاری اولوهی و موروثی است. گزاف نیست که گفته شود تن دادن به سلطنت (ولو در آغاز با رأی آزاد مردم) قبول مسلوب الاختیاری آحاد مردم است و به معنای رعیت شمردن مردمی است که ظاهرا قرار است مثلا در قرن بیست و یکم شهروند باشند و نه رعیت.

سوم

می دانم که بی درنگ خواهید گفت مراد پادشاهی مشروطه است از نوع سلطنت بریتانیا و سوئد و اسپانیا و . . . که به نوعی دموکراسی پارلمانی را پذیرفته اند. اما پاسخ من به اجمال این است:

اولا، نظام های سلطنتی کنونی اروپایی در یک روند تاریخی و در بستر چند قرن مبارزه شکل گرفته و در عمل به مثابه یک موزه و به یادگار از روزگاران کهن باقی مانده اند و ما که چنان تحولاتی را از سر نگذرانده ایم و اگر چنین می بود، بی تردید ما نیز امروز، هم سلطنت داشتیم و هم اوضاع مان بهتر از این بود. واقعیت این است که ما در مشروطیت، و آن هم بیشتر به تقلید از اروپای قرن نوزدهم، بر آن شدیم تا سلطنت استبدادی را به سلطنت مشروطه بدل کنیم و بگوییم شاه سلطنت کند و نه حکومت؛ حکومت کاملا در اختیار نمایندگان انتخابی مردم و ملت در قوای سه گانه باشد. اما دیدیم که نشد. سردار سپهی پیدا شد و به رغم سازندگی مفیدی که انجام داد، استبداد دیرین پادشاهی را البته مدرن تر بازسازی و نوسازی کرد و در نهایت حتی سازندگی های مفید خود را نیز مخدوش کرد. پسرش محمدرضا شاه نیز همان بنا را تحکیم کرد. البته این شکست به دلایل مختلفی بستگی دارد که یکی از مهم ترین شان آماده نبودن ذهنیت ایرانیان و چیرگی فرهنگ ستبر استبداد سلطنتی بوده است. دیدیم که حتی وقوع یک انقلاب بزرگ و مردمی و در پی آن تغییر رژیم یعنی قبول رسمی جمهوریت نیز چندان افاقه نکرد. به دیگر سخن، در غرب تحولات تدریجی رخ داد و اندیشه آزادی خواهی و دموکراسی به طور طبیعی رشد کرد و بالید. در یک روند چند قرنه، هم شاخ استبداد مذهبی کلیسا شکست و پاپ ها به خلوت کلیساها رانده شدند و هم شاهان و نظام شاهی تحت سیطره مردم و پدیده ای به نام «ملت – دولت» در آمد. در عین حال اغلب کشورهای غربی به جمهوریت متحول شدند.

به هر حال ما چنین روندی را طی نکرده ایم و حال که به هر تقدیر از چنان رژیم فرتوت و زوال یافته ای عبور کرده ایم و به مرحله مترقی تری دست یافته ایم، چرا و با چه منطقی باید به گذشته بر گردیم؟ به ویژه که آب و خاک ایران «شاه پرور» است که علی الاصول مستعد «استبدادپرور»ی است و این فرایند چندان به خوبی و بدی ذاتی آدم ها و نیت شان بستگی ندارد. به دیگر سخن، به جد جای سئوال دارد، کدام عقل و تجربه می گوید وقتی به اندیشه و مدل سیاسی کم هزینه تری دست یافته ایم، به مدلی بیاویزیم که حداقل آن است که همراه با ریسک بالا و پر خطر است؟!

واقعیت این است که اگر انقلاب ایران یک ثمر مفید و تاریخی به همراه آورده باشد، همانا تغییر رژیم سلطنتی و هدیه جمهوریت به ایرانیان بوده و هست. اگر در قالب جمهوری استبداد بازسازی شده و یا رژیمی ناکارآمد شکل گرفته و هزار و یک عیب و ایراد دارد، ربطی به اصل جمهوریت ندارد و از قضا بخشی از مسئولیت زایش مولود متناقض و ناقص الخلقه ای به نام «جمهوری اسلامی ایران» و یا همان «جمهوری ولایی»، تاریخ استبدادی سلطنتی و دیرپای ایرانی است. از فرزانگی و انصاف به دور است که از خشم و نفرت برآمده از ناکارآمدی و فجایع نظام حاکم، به ورطه بدتری سقوط کنیم. به گمانم بازگشت به ارتجاع سلطنت (تحت هر عنوانی و با پادشاهی هر فردی) مصداق افتادن از چاله به چاه است. بر این گمانم که حتی اگر اکثریت مردم ایران (به هر دلیل) مرتکب چنین خطای مهلکی بشوند، به زودی پشیمان خواهند شد؛ همان گونه که در فرانسه چنین شد. باید رو به آینده داشت و نه رو به گذشته.

سزاست که در اینجا یک اشتباه بزرگ را تصحیح کنم و آن این است که «سلطنت» در برابر «جمهوری» قرار دارد و نه در برابر «جمهوری اسلامی». جمهوری اسلامی چیزی شبیه «جمهوری سوسیالیستی عربی سوریه» و یا کره شمالی و یا عراق صدام حسین است که جمهوریت را مسخ کرده است. امروز عامدانه و یا از سر جهل غالبا چنین وانمود می شود که مردم بین دو گزینه سلطنت یا جمهوری اسلامی قرار دارند و حال آن که مسئله مهم انتخاب یکی از دوگانه سلطنت (با معیارها و الزاماتی که می شناسیم) و یا جمهوریت (آن هم با مشخصاتی که می دانیم) هست.

چهارم

به جد جای سئوال دارد، کدام عقل و تجربه می گوید وقتی به اندیشه و مدل سیاسی کم هزینه تری دست یافته ایم، به مدلی بیاویزیم که حداقل آن است که همراه با ریسک بالا و پر خطر است؟! اگر در قالب جمهوری استبداد بازسازی شده و یا رژیمی ناکارآمد شکل گرفته و هزار و یک عیب و ایراد دارد، ربطی به اصل جمهوریت ندارد و از قضا بخشی از مسئولیت زایش مولود متناقض و ناقص الخلقه ای به نام «جمهوری اسلامی ایران» و یا همان «جمهوری ولایی»، تاریخ استبدادی سلطنتی و دیرپای ایرانی است.

آخرین سخن این است که اکنون نمی توان دقیقا و حتی تخمینا گفت اندیشه سلطنت خواهی در مردم ایران و از جمله در جوانان و تحصیل­کرده های آشنا با جهان مدرن چه اندازه قدرتمند و جدی است ولی طبق اطلاع و تشخیص من چنین فکری خیلی جدی نیست و حداقل هیچ جمهوری خواهی نباید بیش از اندازه روی این رویکرد حساب باز کند. زیرا اشتباه تحلیلی و محاسباتی اشتباهات استراتژیک و تاکتیکی مهلکی در پی می آورد.

بیش از همه، چنین رویکردی واکنشی است به عملکرد ناراست مسئولان جمهوری اسلامی و به ویژه به ناکارآمدی بزرگی که تا کنون از جهات مختلف برای فرهنگ ایرانی و مردم ایران فاجعه بار بوده و به همین دلیل معتقدم شعارهای گاه و بیگاه به سود این شاه و آن شاهزاده، کنایه و تعریض گزنده ای است بر ضد حاکمان و بیشتر عقده گشایی است و از سر استیصال و نه از سر آگاهی و اراده و تصمیم خلاق و آینده نگرانه. به همین دلیل به احتمال زیاد در یک بزنگاه تاریخی، زمانی که قرار است مردم ایران دست به انتخابی بزرگ در مورد رژیم آینده خود بزنند، قاطعانه نظام جمهوری را بر نظام سلطنتی در تمام اشکالش ترجیح خواهند داد. با این همه، آینده همه چیز را روشن خواهد کرد.