تاریخچه کوتاه
سال 1619، یعنی 401 سال قبل سیاه پوستان آفریقایی به صورت برده به آمریکا آورده شدند. برده داری 250 سال به درازا کشید شد. قبل آغازجنگ داخلی در سال 1860، تعداد جمعیت سیاه پوستان 4,441,830 (14.1درصد) که از این تعداد 3,953,731 نفر (89 درصد) برده، و بقیه سیاه پوستانِ آزاد بودند.
ایالات شمال، برخلاف جنوب، حتا قبل ازاستقلال آمریکا درسال 1776، برده داری را ملغا و برده ها را آزاد کردند و قطعه زمینی برای کشت دراختیارآنها گذاشتند. بعد از الغای سیستم برده داری در سال 1865، دوره باز سازی (1865-1877) شروع شد؛ 160 سال قبل، سیاه پوستان ازجمله برده های سابق بیش از 1500 مقام و مسئولیت های مختلف اداری و انتخابی، ازجمله نمایندگی مجلس و سنای ایالات متحده، معاون فرماندار ایالتی، وزیرداخله ایالتی، نمایندگی مجلس و سنای ایالتی را بدست آوردند، اما ازسال 1882 تا 1964 با خشونت غیرقابل توصیف روبرو شدند و تعداد 4743 نفر( 3446 سیاه و 1297 سفید پوست) با شیوه لینچینگlynching (زجرکشی) به قتل رسیدند.
بعد از جدایی 11 ایالت مدافع برده داری و شکست نظامی و برگشت آنها به ایالات متحده دوره بازسازی آغازشد. اما با گذراندن موانع یازدهگانه مشارکت سیاهان در انتخابات را محدود و حتا مسدود کردند، و با تصویب قانون جیم کرو(Jim Crow Laws) جداسازی نژادی (Segregation) را به اجرا گذاشتند که به موجب آن استفاده از امکانات و خدمات اجتماعی مانند مدارس، اتوبوس، قطار، رستوران، پارک، استخر، بیمارستان، سالن نمایش و غیره بر اساس نژاد تفکیک شد. اما نژاد پرستان به آن بسنده نکردند. با ایجاد کلوپ مخفی، به نام کو کلاس کلن (Ku Klux Klan) با پوششی مذهبی برای مجازات خشونت بار سیاهان و مخالفان برده داری و تخریب امکانات خدماتی و به آتش کشید خانه ها و مزارع آنها درایالت می سی سی پی بوجود آمد و گسترش یافت وعامل جنایتی غیرقابل قابل وصف هشتاد ساله شدند.
دادگاه عالی آمریکا درسال 1955 قانون “جدا اما برابر” (separate but equal) مدارس را ملغی کرد. همان سال رُزا پارکز با مقاومت برای واگذاری صندلی اتوبوس به یک مرد سفید پوست درشهر مونتگمری ایالت آلاباما جرقه جنبش مدنی دهه 50 و 60 به رهبری مارتین لوترکینک را زد. قانون جیم کرو در سال 1965 ملقی شد و جدا سازی نژادی بطورقانونی پایان یافت، اما درعمل نه. لوترکینگ در سال 1968 ترور و کشته شد. اما مبارزه برای برابرنژادی و مقابله با تبعیض و خشونت پلیس ادامه یافت.
نقش تراژیک یک قتل در اعتراضات اخیر
کشتن سیاهان توسط پلیس صدها باردر سال درجامعه آمریکا رخ می دهد و کمترمردم از آن با خبر میشوند. اما چرا قتل جورج فلوید به یک اعتراض جهانی بدل شده است؟ پاسخ به این پرسش را باید در دوعامل دید. یکی تراژیک بودن مرگ یک انسان بی دفاع، و دیگری رسانه ای شدن دقایق جان باختن اواز راه اینترنت. مانند قتل ندا آقا سلطان در جنبش سبز. دیدن صحنه جنایت درفضای مجازی عین واقعیت، ملموس برجان و جسم بیننده اثرمی بخشد و فضا، احساس و خشم مشترکی می سازد. میزان اثربخشی مشاهده صحنه ای تراژیک با خواندن و یا شنیدن در باره آن بسیارمتفاوت است. این نقشی است که دردنیای امروزتکنولوژی دیجیتال درهمگانی کردن اعتراضات و جنبش های مدنی ایفا می کند.
اینگونه است که حکومت های دیکتاتوری زمانی که اعتراضی رخ می دهد، نه تنها مانع گزارش دهی خبرنگاران مستقل می شوند، اینترنت را نیزمی بندند. چرا که می دانند گزارش تصویری سرکوب، و جرم و جنایت، بعنوان سند غیرقابل انکار، افکار عمومی را علیه آنها بسیج می کند. این نشان دهنده اهمیت استفاده ازتکنولوژی دیجیتال دراطلاع رسانی، همآهنگی، سازماندهی، اصلی ترین ضرورت های پیشبرد خواست ها و اهداف یک جنبش اجتماعی است.
همه گیرشدن اعتراض ها
کارزار اعتراضی اخیرعلیه خشونت و نژاد پرستی در آمریکا با هشتک “زندگی سیاهان مهم است” (Black Lives Matter) ازشهرفرگوسن میسوری درپی قتل مایکل براون (Michael Brown) توسط پلیس در سال 2013 و قتل اریک گارنر (Eric Garner) درنیویورک درسال 2014 بازهم توسط پلیس، علیه عمل رذیلانه، وحشیگری پلیس، و نابرابری نژادی آغاز شد وبا فاجعه قتل جورج فلوید توجه جهانی به خشونت پلیس و اعتراضات مردم به آن جلب گردید و به تظاهرات بزرگ خیابانی و سراسری بدل شد. اعتراض با این هشتک به معنای آن بوده که جان سیاهان برای سفید پوستان اهمیت ندارد. گستردگی این کارزار تنها به دلیل دسترسی شرکت کنندگان به تکنولوژی اطلاعاتی و سادگی ارتباطات به ویژه استفاده از توییتر (Twitter) ممکن شده است.
غیبت اپیستومولوژی جنبش
برخی موج اخیرجنبش علیه برتری نژادی و خشونت پلیس برای پایان دادن به بی عدالتی های سیاسی و اجتماعی علیه سیاهان را “جنبش حقوق مدنی جدید” می دانند. اگرچه به نظرمی رسد این اعتراضات هنوز به یک جنبش اجتماعی کامل بدل نشده است. زیرا جنبش اجتماعی افزون بر اپستمولوژی Epistemology (معرفت شناسی)، یعنی درک اعتقادات، پذیرش اهداف، حقایق و توجیه عملکرد شرکت کنندگان؛ نیازمند رهبری، استراتژی، اهداف و سازماندهی تعریف شده است. درحقانیت اعتراضات شکی نیست. اما به دلیل همین کمبودها، گروه هایی در پرتو اعتراضات خیابانی مسالمت آمیز دست به تخریب و غارتگری می زنند و پایه گذاران حرکات اعتراضی قادر به کنترل، هدایت و یا تفکیک و یا توجیه آنها نیستند. و یا شعارهایی از این دست “عدالت نه، صلح هم نه” (no justice, no peace)، “سکوت سفیدان خشونت است”، “پسرمن نفربعدی است؟” تهدید و تحریک آمیزند و با نفس عدالت خواهی، رفع تبعیض و خشونت خوانایی ندارند. مگراینکه این گونه کارها و شعارها نیز جزیی از خواست ها تعریف شده این جنبش باشد، که منطقاً اینگونه نیست. نبود ساختار تشکیلاتی تعریف شده برای شرکت کنندگان سردرگمی ایجاد می کند و برای عموم مردم ابهام. جزاین موارد، برای جلوگیری از ابهام، شعار”جان سیاهان مهم است” نیزبهتر است به شعارکلی تر، یعنی “جان سیاهان هم مهم است” بدل بشود. یعنی برعدالت اجتماعی برابر برای همه طبقات و گروه های اجتماعی، نژادی و اتنیکی تکیه شود. پایه گذاران کارزاراعتراضی “جان سیاهان مهم است” هدف خود را پایان دادن به “وحشیگری پلیس” و مقابله با “نژادپرستی سیستمی” تعریف کرده اند.
ابهام باعث سوء استفاده می شود
دونالد ترامپ تخریب اماکن و غارت فروشگاه ها را به چپ های رایکال، مانند آنتیفا (Antifa) و آنارشیست ها نسبت داده است، اما مارکو ربیو، سناتورجمهوری خواه، بر خلاف ترامپ، در بازتاب واقعیت در ویدئویی به درستی اعلام کرده است که تخریب و غارت فروشگاه ها توسط گروه های راست افراطی آلت رایت (َAlt-right) و چپ افراطی آنتیفا انجام گرفته است. “جنبش آلت رایت” بخشی از پایگاه اجتماعی ترامپ و تشکیلاتی است که استیو بننون (Steve Bannon )، یکی ازمدیران کمپین انتخاباتی ترامپ و مشاور ارشد واستراتژیست اودر کاخ سفید پایه گذاشته شد. بهمین دلیل ترامپ نامی از آنها نمی برد.
سه موج جنبش علیه برتری نژادی
فاجعه قتل جورج فلوید اعتراضات سال های اخیرعلیه برتری نژادی وخشونت پلیس را درآمریکا وارد عرصه دیگری کرده است که می توان آنرا آغاز موج سوم مقابله با برتری نژادی وخشونت در آمریکا شمرد. اگرچه هنوزگستردگی، عمق و قدرت دو موج اول و دوم را پیدا نکرده است. اما به دلیل همبستگی گسترده جوانان سفیدپوست و استفاده ازتکنولوژی اطلاعاتی/ ارتباطی و همراه جهانی می تواند از بازتاب قابل توجه ای برخوردارشود، بازیگران قدرت را نیزجلب، و یا منزوی کند و به یک جنبش تمام عیار اجتماعی بدل گردد.
موج اول (مقابله با برده داری) و موج دوم (مبارزه علیه تبعیض نژادی) چنان گسترده و پرقدرت و ازمشروعیت و حمایت وجدان اجتماعی برخوردار بود که بالاترین مقامات دستگاه حکومتی، از جمله دولت و نخبگان سیاسی و فکری جامعه درآن مشارکت کردند. رمز موفقیت جنبش ضد برده داری (موج اول) وجنبش رفع تبعیض نژادی دهه 60 (موج دوم) درهمین ویژگی ها بود.
موج اول درپی مبارزه علیه برده داری سراسر با خشونت و جنگ داخلی و کشته شدن بیش از 500 هزارنفر و شکست نظامی مدافعان برده داری ممکن شد. اما موج دوم با استراتژی پرهیزازخشونت به ثمر رسید. برآیند موج اول الغای برده داری اصلاحات قانونی و مشارکت برده های سابق در قدرت سیاسی و اداری جامعه بود؛ و فراز موج دوم پس ازیک دوره چهل ساله انجام اصلاحات قانونی و سیاسی و دگرگونی های فرهنگی و ارزشی، و باز شدن فضای جدید برای استعدادهای سیاه پوستان در حوزه ها مختلف اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، ورزشی و هنری، انتخاب باراک اوباما، یک سیاه پوست، به ریاست جمهوری آمریکا بود. این انتخاب بدون تکان خوردن ذهنیت و فرهنگ و ارزش های حاکم بر جامعه در راستای برابری نژادی ممکن نبود.
یکی از ویژگی های برجسته موج اول نقشی بود که نخبگان سفید پوست درالغای برده داری ایفا کردند. درموج دوم جنبش درون سیستمی (اصلاحی) خواست برابری حقوقی زنان با جنبش علیه تبعیض نژادی همراه و همسو شد. یعنی مقابله با دو تبعیض نژادی و جنسیتی. دراعتراضات اخیر برخلاف جنبش مدنی دهه 60 که مشارکت سفیدپوستان اندک بود، سفید پوستان به ویژه جوانان و زنان در آن مشارکت فعال داشته اند. بیداری این نسل نسبت به ستمی که همچنان به سیاهان روا داشته می شود سرمایه بزرگی برای این دوره است. این “جنبش” نیز درون سیستمی و خواهان اصلاحات قانونی، سیاسی و فرهنگی است.
ویران کردن مجسمه ها
اعتراضات خیابانی با شرکت اکثریت سفید پوستان و جوانان نشان از بیداری نسل جوان و احساس خطراز رشد شبه فاشیسم دراین کشور است. مجسمههایی که نماد برجسته از جریان کنفدرسی (Confederacy) و رهبران مدافع سیستم برده داری است برای نخستین بارهدف معترضانِ نژاد پرستی قرار گرفته است. این موضوع باعث تنش دیگری درجامعه ازجمله درمیان مخالفان برتری نژادی شده است. روشن است که تاریخ را، هر چند ننگین و تلخ، نمی توان خط زد. شاید شیوه بهتر آموزش همگانی از نقشی است که این افراد در تاریخ نژاد پرستی و برده داری ایفا کرده اند باشد. بدین منظورنصب تابلوهای آموزشی در باره عملکرد این چهره های تاریخی درکنارمجسمه آنها، و یا انتقال مجسمه ها به یک موزه با عنوان “موزه جنایات برده داری” باشد، تا تخریب آنها باشد. ژاپن بقایای خرابه های بمب هسته ای را در دو شهر ناکازاکی و هیروشیما که مورد اصابت بمب اتم قرار گرفتند نگهداشته وآنها را به موزه برای آموزش همگانی بدل کرده است. این روش می تواند در مورد مجسمه های قهرمانان برده داری نیز انجام بگیرد.
اعتراضات و انتخابات
انتخاب باراک اوباما به ریاست جمهوری آمریکا بازتاب منفی ترس و نگرانی نژاد پرستان را نیزدر پی داشت. بطوری که دونالد ترامپ بر بسترآن، سفید پوستان متعصب و ترسیده ازغلبه سیاهان و خارجی ها را حول شعارهای پوپولیستی و فریبنده قدرتمند سازی دوباره آمریکا بسیج، و به کاخ سفید راه یافت. واژه قدرتمند سازی آمریکا برای نژاد پرستان چیزی جز برگشت به گذشته نبود. اعتراضات اخیر را درعین حال می توان درمخالفت با همین سیاست های نژاد پرستانه ترامپ ارزیابی نمود.
انتخاب ترامپ با تقویت گروه های نژاد پرست به جای همبستگی ملی، شکاف بیشتری در جامعه آمریکا بوجود آورده است که برای آینده این کشورو جهان خطرناک است. او الگوی تقویت احزاب نژاد پرست به قدرت رسیدن چند سیاستمدار پوپولیست در جهان شد. ادامه سیاست پوپولیستی ترامپ همزمان با تهدید دیکتاتوریهای قدرتمند خارجی، مانند چین و روسیه، و گروههای بنیاد گرای اسلامی علیه لیبرال دمکراسی زمینه ساز رشد و گسترش گرایش های شبه فاشیسم خواهد شد. شکست لیبرال دمکراسی در آمریکا و سلطه منطقه ای و جهانی چین و روسیه برای دمکراسی در جهان خطرناک است.