این بار برای من در ورود به بحثی که دوستان امر کرده اند، مشکلاتی وجود داشته است. ابهاماتی در مضمون وچند و چون پرسش، و نیز نقدی برمتدولوژی طرح پرسش. در نتیجه آسان نبوده ورود به این بحث و پرداختن به نکته های مورد نظرم و در عین حال ادای پاسخ.
پس نخست ابهامی را که در تعیین پرسش اصلی به نظرم رسیده است سعی می کنم به کوتاهی طرح و به سرعت از آن عبور کنم. پس از آن بگویم که ایرادم به طرح چنین پرسشی چیست؟
ابهام اینکه: دوستان در مقدمه، یا بنا به عبارت شیواتری که به کار برده اند، «سرسخن » در توضیح پرسش اصلی آورده اند که:
“بحث در باره اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی به یک نقطه عزیمت و مبنای راهبردی برای تفکیک نیروهای سیاسی و خط مشی ها و رویکردهای مختلف و متنوع آنان تبدیل شده است.”
دریافت بلافاصله از این توضیح، به نظرمن این بود که بحث ما پیرامون امکان یا عدم امکان اصلاح در حکومت جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. اما چند سطری پایین تر در ادامه همان توضیحات آمده است که:
[ برای اینکه بار سنگین منازعات جاری بین نیروهای سیاسی مختلف کنونی فعال در عرصه سیاسی ایران را از یک بحث نظری و آکادمیک راهبردی دور کنیم اجازه میخواهیم بحث را از حوزه ایران خارج کنیم و به صورت عام مطرح سازیم: «اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری حکومتها». آوردن واژه «حکومتها» در این پرسش بدنبال بررسی این پرسش از منظری عام و تاریخی و جهانی است و نه الزاما و صرفا معطوف به ایران! ]
خوب! این صورت بندی گذشته از آنکه تعریف اولی را که بر بررسی مسئله در مورد جمهوری اسلامی ایران صراحت داشت، نفی می کند؛ به علت کلیت و ابهاماتش اتفاقا و برخلاف صلاحدید دوستان، بحث را ناگزیر از رفتن به عرصه های نظری یا به عبارتی آکادمیک می کند.
من سعی ام را بر این می گذارم که به هر دو وجه پرسش بپردازم. نخست در وجه کلان و حوزه نظری و سپس با با پایداری بر نتایج آن، به چگونگی و چرایی این مقوله در میهنمان.7
«اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری حکومتها»
پرسش کلی گرچه پاسخ کلی را طلب می کند؛ در عین حال بر اساس همان کلیت برای روشن شدن جوهر مقصود، نیاز به توضیحاتی و گاه طرح پرسشهای تازه ای دارد! در این مورد بخصوص، به نظرم سوالاتی از این دست در صورت مسئله نهفته است؛ مانند اینکه:
منظور از «حکومت» ها چیست؟ آیا پرسش امکان یا عدم امکان اصلاح، در مورد هر گونه حکومتی با هر گونه ساختاری اعم از دموکراتیک، استبدادی، نظامی …قابل طرح هست؟
منظور از اصلاح پذیری چیست؟ کدام تغییرات، در چه سمتی و از کدام منظر سیاسی اصلاح محسوب می شود؟
و یک پرسش سخت تر و موذی تر:
اصلاح در کدام بازه زمانی؟ وقتی ما از اصلاح یک حکومت صحبت می کنیم، حتا پس از توافق بر سر تعریف معین از حکومت واصلاحات، آیا مشخص هست از امکان اصلاح در چه بازه زمانی صحبت می کنیم؟ آیا باید محدوده زمانی معینی را تعیین کنیم؟ معیار و محک ما برای تشخیص مطلوب بودن منحنی تغییرات در زمان چیست؟
با دریافتی نسبی از این ترم ها می توان وارد پاسخهای کلی شد. به گمان من پرسش ِ اصلاح پذیری یا عدم آن در مورد هر حکومت با هر ساختار سیاسی و اجتماعی قابل طرح است به شرط آنکه منظور از اصلاح و اصلاح پذیری روشن شود. چرا که حکومت به مثابه سازمانی که مجموعه زنده ای چون جامعه بشری را اداره یا بر آن ریاست می کند برای حفظ و بقای خود الزام دارد، که خواسته یا ناخواسته، متناسب با چالشها، کنشها و مطالبات اجتماعی تغییراتی را بپذیرد و تغییراتی را بوجود بیاورد. این روند به اشکال صحیح یا سقیم در هر حکومتی و در هر جامعه ای در جریان است. یعنی حکومتها مدام در محدوده داخلی یا جهانی برای حفظ یا ارتقای موقعیت خود به دلخواه یا به اکراه تن به تغییراتی میدهند. این تغییرات می تواند با مطالبات جامعه سازگاری داشته و موجب اعتلای هر دو طرف بشود، یا می تواند در جهت عبور از خواسته های مردم صورت بگیرد.
در عین حال روشن است که تغییراتی را که حکومتها به اجبار یا به اکراه برمی گزینند بویژه هنگامی که در اصطکاک های جدی با جامعه خود هستند، می توانند تغییراتی صوری، موقتی و یا حتا علیه جامعه و برای خنثی ساختن نیروی مقابله باشند.
از سوی دیگر حکومتی حتا بدون مواجهه با مبارزه یا مطالبه اجتماعی می تواند دست به اصلاحاتی به سود جامعه هم بزند. به عنوان مثال یک حکومت توتالیتر در یک ساختار اجتماعی اقتصادی توسعه نیافته به طور کلی پتانسیل اصلاح برخی قوانین مدنی و مناسبات اقتصادی را دارد. مانند اقداماتی که قائم مقام یا امیر کبیر در دوران پادشاهی قاجار انجام دادند. اصلاحاتی از آن دست در دوره پهلوی ها هم پی گرفته شد اما انقلاب بهمن نشان داد که اصلاحات مورد نظر جامعه از اصلاحاتی که حکومتها به آن می پردازند متفاوت است.
نکته آخر اینکه فقط شرایط ویژه سیاسی در جوامع و برآمدی که محصول تغییرات توازن قوا میان مردم و حکومتهاست می تواند به ما نشان بدهد که منحنی تغییرات مبتنی بر طول زمان مثبت است یا منفی! نمی گویم هست یا نیست؟ چون اصل غیر قابل انکار ضرورت و وقوع تغییرات است. پرسشی اگر هست پیرامون چند و چون و چرایی موفقیت یا شکست است. اگر تلاشها برای تغییرات مثبت به شکست منجر شده یا بسیار نامحسوس (مثلا نمونه ی عربستان ) راه بازهم جستجو در پی یافتن راههای ممکن برای اصلاحات است نه آنچه در لیبی اتفاق افتاد.
بعد از این خلاصه ای که البته جای بحث و گفتگوی فراوان دارد؛ اگر نپردازیم به سنجش و چگونگی کارکرد این مقوله در ایران کاری ابتر و بی نتیجه کرده ایم.
پس برمی گردم به همان پرسشی که دریافت من بود از اولین پاراگرافی که دوستان در سرسخن نوشته اند و می گوید که اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی به نقطه عزیمت و مبنای راهبردی برای تفکیک نیروهای سیاسی و خط مشی ها…تبدیل شده است.
مشکل من اینجا هم با نهاد این عبارت است «اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری جمهوری اسلامی» و هم با گزاره ی این نهاد « نقطه عزیمت و مبنای راهبردی برای تفکیک نیروهای سیاسی و خط مشی ها و رویکردهای مختلف..»
تفکیک نیروها از یکدیگر اگر بر اساس پاسخ درست و منطقی به پرسشهای بنیادی انجام گرفته باشد، هم لازم است و هم منطقی و هم اینکه عامل همگرایی و در صورت لزوم وحدت آگاهانه نیروهاست.
اما این ترم «اصلاح پذیری یا…» عاملی برای « عزیمت و راهبرد نیروها..» نبوده است و حتا بحثی متأخر بر انتخاب مشی و هدف اپوزیسیون ایرانی بوده است. یعنی اپوزیسیون ما بیشتر تحت تأثیر فضاهای سیاسی که در جای خود بحث وسیعی را طلب می کند، و نه حرکت از چنین پرسشهایی استراتژی و اهداف خود را برگزیده اند واینکه دوستان تشخیص داده اند که برداشتهای متفاوت از اصلاح پذیری یا اصلاح ناپذیری حکومت جمهوری اسلامی ، مبنای اتخاذ خط مشی ها و تفکیک آنها از یکدیگر شده است، فقط به لحاظ نسبی درست است. این را به دلیل حضور چهل ساله در این اپوزیسیون شاهد بوده ام که هیچ بخشی از اپوزیسیون بویژه در خارج از کشور هرگز تحلیل بنیادی و فلسفی و یا تعریف مشخص از مختصات انقلاب ایران و ترکیب طبقاتی و فرهنگی از حکومت و یا تغییرات ترکیب طبقاتی و اجتماعی جامعه ایران ارائه نکرده است و اتخاذ تصمیم کلان سیاسی و تشکیل سه نیرویی که دوستان نام برده اند، یعنی اصلاح طلبی، سرنگونی طلبی و تحول خواهی تحت تأثیر عواملی که در بالا نام برده و هنوز توضیح خواهم داد، روی داده اند.
نتیجه اینکه ما امروز با یک اپوزیسیون دائما در حال تقسیم و انشقاقی روبرو هستیم که بدون آنکه بر تعداد اعضا و فعالین خود بیافزاید، دائما در درون خود تکثیر و صاحب سازمانها و تشکلهای جدید و اغلب با عضویت های چندگانه می شود.
در توضیح بیشتر این ادعا نخست به ترکیب سه گانه اپوزیسیون مورد اشاره دوستان بویژه در خارجه نگاه گذرایی بکنیم.
اپوزیسیون برانداز
بخشی از اپوزیسیون برانداز نیرویی است که از فردای انقلاب بهمن خود را شکست خورده دید. عمدتا هواداران و وابستگان نظام پادشاهی بودند که رخت خود از آغاز به خارجه افکند و بر حسب شدت درگیریهای ایران با آمریکا شعارها و جمعیتهای خود را به میدان می آورد و می برد. بخش دیگر سازمان مجاهدین خلق است که در نبردی نشسته درخون، نزدیک به چهل سال است که چه با سلاح و چه بی سلاح دمی نه از شعار سرنگونی دست برداشته، نه حرکتی حاکی از شکل گیری اندیشه دیگری بروز داده است. بخشی دیگر قسمتی از گروه های اتنیکی بویژه کردها هستند که به تناوب و باز هم تحت تأثیر شرایطی که دولت ایران بوجود آورده یا با الهام گرفتن از وقایع منطقه شعار سرنگونی را به جد یا در شعار پیگیری کرده اند و نهایت عملشان درگیری چند نفره با نیروهای نظامی ایران و کشته شدن تنی چند از دو سو. نیروهای قومی نیز نه به لحاظ تعداد نفرات بلکه به لحاظ شبکه هایی که حاصل اختلافات درونی است تکثیر می شوند. و ایضا حزب موسوم به کمونیست کارگری که از تغییر و تبدلات گروههای مارکسیستی و قومی متشکل در اوائل انقلاب در ایران تشکیل شده اند بازهم با انشعاباتی متعدد. مجموعه این نیروها از فردای انقلاب بهمن تصمیم خود را گرفته بوده اند و اصولا کاری به تغییر و تحولات سیاسی در جهان مدرن دارند نه تاکنون هیچ تحلیلی ارائه کرده اند که به نظر برسد حاصل مطالعه و تامل نظام مند آنهاست در باب راهبردهای سیاسی در جهان کنونی یا کنکاشی است در سرشت ، ماهیت، اهداف و کاربستهای دولت وحکومت ایران. هیچ تحلیلی از اصلاح پذیری و ناپذیری نه مد نظرشان بوده و نه حاضرند با این مفهوم درگیر شوند.
اپوزیسیون اصلاح طلب
بخش بزرگی از نیرویی که از نیروهای اولیه انقلاب بهمن بود و کوتاه مدتی پس از شکل گیری حکومت انقلابی ناچار از درگیری با آن شد. حکومت انقلاب نه تنها مانند اکثر نزدیک به تمام ِ حکومتهای انقلابی، تمامیت خواه بود، بلکه با بار ایئولوژی مذهبی بزودی فضا را برای نیروهای غیر دینی و بویژه صاحبان ایدئولوژی های صاحب مکتب دیگر، تبدیل به دوزخی غیرقابل زیستن کرد.
اکثر این نیروها تن به مهاجرت دادند و بسیاری در زندانها محکوم به انفعال و انزوا شدند و برای بسیاری قبرستانهایی ساختند یا وسعت دادند.
بخشی از همین نیرو که چنین دوزخی را از سر گذرانده بود، و نیز بخشی از نیروهای مسلمانی که آنان نیز همراه انقلاب و حتا حامیان پرو پاقرص و فعالین حکومت شده بودند، پس از کشتار دهشتناک دهه شصت و در سکون خمود دهساله، همراه با مجموعه نیروی اندیشه ورز و چاره جوی روشنفکری، در مسیری طولانی که دوم خرداد 1376 نقطه عطفش شد، در کسوت نیروهای خواهان تغییرات مسالمت آمیز در ایران برخاستند. ثقل این نیرو در ایران است و همچنان با کشش و کوششها و افتادن ها و برخاستنها تلاش برای تغییر مناسبات را در دو سو یعنی جامعه و حکومت دنبال می کند. اما این نیرو در خارجه نیز که میدان آزاد و امن سرنگونی طلبان است و بیشترین امکانات مادی و فرهنگی و تبلیغی را در اختیار دارد، حضور دارند و تسلیم هیچگونه تبلیغات و تهدیدات و شانتاژها چه زمانی که بسیاری از آنان به چتر فراگیر بوش پسر و چه اینک که به تیم مبتذل ترامپ اتکا کرده اند، بر انتخاب مبارزه اصلاح طلبانه به عنوان یک «راه » برای رسیدن به آزادی و عدالت ایستاده اند.
چون فرصت نخواهد بود که بحث مورد نظرم یعنی انتساب نادرست ِ مبارزه اصلاح طلبانه به کوششی برای اصلاح حکومت را باز کنم، همینجا ناگزیر از توضیح هستم که تأثیر بر حکومت برای اصلاح طلبانی که این استراتژی را آگاهانه برگزیده اند، هدف اصلی نیست. که هدف تغییر مجموعه مناسبات بین مردم و قدرت حاکم است به نوعی که مردم مشارکت و حضور را در هر عرصه ای که حکومت خود را آنجا مطلق العنان می داند، حق و وظیفه بشمارند و انتقال مدام خواسته و حقوق مطالباتی خود را با تاکتیکها و روشهای مختلف از شرکت در همه انتخابات ها تا تشکیل نهادها و سازمانها و تشکلها در هر عرصه از حیات اجتماعی و سیاسی را مانند بخشی از زندگی روزانه خود پیگیری کنند.
اصلاح طلبان می دانند که همین تلاشهای مدنی در جوامعی که از استیلای دیرپای استبداد در همه ابعاد فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و سیاسی رنج برده است، بی هزینه نیست. اصلاح طلبان شاخصی که امروز و همین حالا زیر باران شماتت ها و سرزنشهایی که اصحاب قدرت از یکسو و خیل مردم خسته و ناامید، و ایضا درگیری مدام با ارباب سرکوب، قلم می زنند و از نهال امید به آینده پاسداری می کنند، امروز و دیروزشان شاهد این مدعاست.
گروهی دوست دارند که تلاشهای اصلاح طلبان را در مقاطع انتخابات که تلاش می کنند تا از ستبر شدن دیوار استبداد و بهره برداری حکومت از غیبت مردم بکاهند، می بینند؛ اما تلاش مدام آنها را که متوجه افشای پلشتی ها و دفاع از حقوق مردم و ارتقای آگاهی آنهاست، عامدا یا سهوا نادیده می گیرند و از آن غیرمنصفانه تأسف بار تر، حساب هر وزیر و وکیلی را که به هر سودایی ممکن است در زمان به سوی اصلاح طلبان یا اصولگرایان برود، در حساب اصلاح طلبانی که پای اعتقاد خود به آزادی و عدالت ایستاده اند می گذارند.
تحول خواهان کدام نیرو هستند؟
آنچه من در این باره بگویم از یکسو به شناخت احتمالا ناکافی خودم از این جریان و صاحبان این اعتقاد برمی گردد و از سوی دیگر به کمبود آثار و ادبیات توضیحی و تحلیلی که بر ذمه منتسبان به این اندیشه است. این هست یا غیر ازاین؛ من تحول خواهی را برآمدی و انشعابی از اندیشه اصلاح طلبی می دانم که متأسفانه تحت تأثیر شکستهای اصلاح طلبان در حفظ قدرت و ایجاد تغییراتی که مورد نظر ایشان باشد، شکل گرفتند. انتقادی که می تواند در درون به کمک انسجام نضج اندیشه اصلاحات بیاید و طبق رسم معمول جامعه ما راه ایجاد تشکل و دفتر دیوان دیگر می جوید. من از تفاوتهایی که برخی از دوستان سعی دارند میان خود و اصلاح طلبان ترسیم کنند، هیچ خطوط خواندنی نیافتم و جز آنکه نقدهایی نمونه وار هستند در درون اصلاحات.
باری، ما عقلا ناگزیریم به عنوان یک ملت به تجربه دهها ساله خویش اتکا کنیم. عمر اصلاحات در ایران برخلاف تعارف کنایه بار دوستان نه بیست سال که هشت سال بوده است و این هشت سال بهترین سالهای زندگی اجتماعی و سیاسی ملت ما بوده است. اصلاحات در حفظ حکومت به دلیل بی تجربگی خود، به دلیل مقاومت مرگبار جریان مقابل، پس از هشت سال شکست خورد در حالی که غول آزادی و عدالتی که از شیشه بیرون آورد دیگر با هیچ فشاری به درون بازنگشت. مطبوعات، موسیقی، سینما، محدودیت روابط اجتماعی زن و مرد، آزادی نسبی پوشش دیگر هرگز به قبل از دوم خرداد هفتاد و شش بازنگشت. عقل سلیم به ما چه می گوید جز اینکه تجربه های مثبت را زیرکی و دانایی بیشتر به کار بگیریم. بویژه وقتی که همه تلاشهای سرنگونی طلبان با شکست و فجایع انسانی روبرو می شود!
پایان و ماحصل تلاشم در اثبات نادرستی این اندیشه است که گویا اصلاح طلبان در صدد تغییر حکومت اسلامی به یک حکومت دموکراتیک هستند تا آنگاه و به آن وسیله به تغییرو تحولات اجتماعی و سیاسی برسند. خیر! چنین نیست. تغییر مناسبات در جامعه و میان جامعه و قدرت حاکم است که تغییراتی را که مبتنی بر نیاز اجتماعی است و پایه هایش بر وجدان و فرهنگ جامعه قرار دارد، به مردم و به حکومت تحمیل می کند. تن سپردن حکومت ها به تغییرات مثبت و پایدار نتیجه ارتقای فرهنگی و رشد آگاهی جمعی است و نه بر عکس.
به هر رو اصلاحات یک راه زندگی و مبارزه ی توامان است. راهی در مقابل انقلاب، در مقابل انفعال.