بحث ماراتنی سلطنت و جمهوری برای عدهای از این لحاظ جالب است که پتانسیل افزودن چهل سال دیگر به عمر جمهوری اسلامی را دارد. این نوشته در جهت بازی کردن در این میدان نیست بلکه برعکس، در راستای پایان دادن به این معضل دمکراسی ایران و تلاش برای بستن دکان کسانی است که از طریق تمدید عمر جمهوری اسلامی ارتزاق سیاسی میکنند. به همین جهت سعی میکنم به این سئوالات پاسخ دهم: آیا پادشاهی میتواند دمکراتیک باشد؟ جایگاه جمهوریخواهان در سلطنت آتی یا جایگاه سلطنت طلبان در جمهوری آینده چه خواهد بود؟ اگر سلطنت مطلقه در قرن بیستم رو به زوال رفت جمهوری مطلقه در قرن جاری چه سرنوشتی خواهد داشت و آیا دمکراسی پارلمانی میتواند پاسخ سوالات فوق باشد؟ از همه مهمتر آیا این ادعا که اندیشیدن به گزینه سلطنت و مطرح شدن رضا پهلوی در ایران لزوما به تکرار تجربه شکست خورده انقلاب ١٣۵٧ و اشتباه اعتماد به خمینی منجر میشود؟ در پایان این بحث، به بررسی نمونههای اسپانیای پس از فرانکو، عراق پس از صدام و مراکش پس از بهار عربی میپردازم.
بسته به نوع نگاه ما، که آیا معطوف به گذشته باشد یا آینده، پاسخ به این سوال که سلطنت یا جمهوری کدام یک پتانسیل دمکراسی را در آینده ایران دارد، دو پاسخ متفاوت خواهد یافت. اگر پرسش ما معطوف به گذشته باشد، باید گفت هردو تجربه سلطنت و جمهوری در تاریخ مدرن ایران کارنامه رفوزه دارند. نه سلطنت پهلوی نه جمهوری اسلامی هیچکدام دمکراتیک نبودند. اگر هم نگاهمان معطوف به آینده باشد، هیچکدام را نباید از شانس انتخاب شدن در آینده محروم کرد یا از الان آنها را به خاطر عملکردی که احیانا در آینده خواهند داشت مجازات کرد. همچنین نمیتوان این حق امتحان مجدد را تنها برای یکی از آنها قائل بود. با همه تفاوتهایی که در عملکرد اقتصادی و اجتماعی دو حکومت پهلوی و اسلامی وجود دارد، عملکرد سیاسی آنها مشابه بوده است. هردو فاقد دمکراسی بودهاند. مطالبه اصلی مردم ایران هم دمکراسی است.
نمونههایی از سلطنت دمکراتیک (مشروطه) و جمهوری دمکراتیک هم در جهان وجود دارد. پس نباید شانس آزمودن دوباره را به شرط تعهد آنها به دمکراسی از هیچکدام سلب کرد. آنچه که مهم است در مرحله کنونی جمهوری خواهان و سلطنتطلبها می توانند بر سر تغییر رژیم و تحقق دمکراسی با هم ائتلاف کنند، دعوای ماراتنی و رژیم شادکن خودشان را کنار بگذارند و ادامه بحثشان را به ایران آزاد پس از جمهوری اسلامی موکول کنند. آنها هیچکدام به تنهایی توان سرنگونی جمهوری اسلامی را ندارند ولی توان تخریب یکدیگر و افزودن به عمر جمهوری اسلامی را دارند! ضمن آنکه به تنهایی توان سرنگونی را ندارند اما آنقدر هم قوی هستند که امکان حذف یکی از آنها و یک دست شدن اپوزیسیون به نفع آن یکی دیگر وجود ندارد. پس منطقی ترین کار این است که هردو از پتانسیل براندازی که در طرف مقابل موجود است استفاده کنند و توانشان را در این عرصه بر روی هم بگذارند.
به فرض تحقق این ائتلاف و براندازی جمهوری اسلامی، در آن صورت نباید بلافاصله رفراندوم برای تعیین نوع حکومت آتی برگزار شود بلکه حداقل یکسال به مردم ایران فرصت داده شود که در فضایی آزاد و با حضور همه جریانات و تفکرات و با آگاهی کامل، هم عنوان حکومت و هم محتوای آن را انتخاب کنند. در آن صورت انتخاب مردم چه جمهوری باشد چه سلطنت، باز آن دیگری کماکان به حیات سیاسی خود ادامه خواهد داد و قابل حذف شدن نخواهد بود.
در جمهوری احتمالی آینده سلطنتطلبها حق خواهند داشت فعالیت سیاسی داشته باشند، وارد پارلمان شوند، ائتلاف کنند، اپوزیسیون باشند، یا حتی به قدرت برسند و اگر بخت یارشان بود پس از چندسال یا چند دوره اکثریت مورد اشاره در قانون اساسی را به دست آورند و مجددا برای تعیین نوع حکومت ایران رفراندوم برگزار کنند. جمهوری خواهان هم در سلطنت احتمالی آتی همین حقوق تضمین شده را خواهند داشت. همین الان فردی در نظام سلطنتی بریتانیا رهبر اپوزیسیون است که علنا خودش را جمهوری خواه معرفی میکند. جرمی کوربین رهبر حزب کارگر که اتفاقا شانس زیادی برای نخست وزیری دارد، حتی حاضر نیست در مراسم رسمی هم آن بخش از سرود ملی بریتانیا را که برای سلامتی ملکه دعا میکند، تکرار کند! او اگر به قدرت برسد و اگر احیانا اکثریت مورد نیاز را که معمولا از اکثریت نسبی بیشتر است به دست بیاورد حق دارد موضوع تغییر ساختار حکومتی بریتانیا به جمهوری را به رفراندوم بگذارد.
انتقال قدرت به پارلمان ها در دموکراسی های جدید
از اواخر قرن هیجدهم با انقلاب آمریکا و انقلاب فرانسه کم کم بساط سلطنتهای مطلقه برچیده شد، چه آنهایی که به جمهوری تبدیل شدند و چه آنهایی که به صورت نمادین سلطنت را نگه داشتند همه طی مراحلی، قدرت اصلی را به پارلمانهایشان منتقل کردند. با فراز و نشیبهایی اکنون به مرحلهای رسیدهاند که دیکتاتوریها در محاصره دمکراسیها قرار گرفتهاند (قبلا برعکس بود به محض تشکیل یک دمکراسی بلافاصله این نظام جدید به محاصره حکومتهای دیکتاتوری پیرامون قرار میگرفت تا این پدیده به داخل مرزهای آنها سرایت نکند). این موج هرچند دیرهنگام به خاورمیانه هم رسیدهاست. در بخش پایانی این مقاله خواهیم دید که در دو شکل جمهوری و سلطنت، تحقق نسبی دمکراسی را در عراق و مراکش شاهدیدم. احتمالا پس از صدسال مبارزه ایران اولین کشوری خواهد بود که در منطقه، دمکراسی کامل را تجربه خواهد کرد.
نکته جالب اینکه از جنگ دوم جهانی به اینسو اگر در سلطنتهای مشروطه قدرت تنها به شکل نمادین در اختیار پادشاه یا ملکه قرار دارد، در جمهوری ها هم کم کم قدرت از دست رئیس جمهورها خارج شده وبه پارلمان و نخست وزیرها منتقل شده است. در اروپای کنونی اکنون به استثنای فرانسه، همه یا سلطنت مشروطه هستند یا جمهوری مشروطه! یعنی جمهوری که در آن رئیس جمهور تشریفاتی است و قدرت در دست پارلمان و هیات دولت برآمده از پارلمان است. شاید کمتر کسی نام رئیس جمهور آلمان را میداند اما همه آنگلا مرکل را میشناسند. در مورد ایتالیا و اتریش و جمهوری های اروپای شرقی هم چنین است. در واقع هم سلطنت هم جمهوری هردو نمادین شدهاند. علتش هم این است که تمرکز قدرت در دست فردی که برای چهار سال یا هشت سال چک سفید از مردم دارد خطرناک است. نخست وزیر را به آسانی میتوان برکنار کرد حتی بدون نیاز به انتخابات مجدد و تنها با رایگیری در پارلمان اما رئیس جمهور را از زمانی که انتخاب شد بدون آنکه مرتکب اشتباه فاحشی شده باشد نمیتوان به آسانی برکنار کرد. از دیگرسو کسانی هستند که لیاقت و تواناییشان بیشتر از آن است که تنها به هشت سال خدمت محدودشان کرد. اکنون خانم مرکل دوازده سال است با لیاقت کامل فرد اول آلمان است اگر رئیس جمهور میبود اکنون چندسالی بود که مجبور میشد از قدرت کناره گیری کند. پس میبینیم در کل بحث جمهوری و سلطنت در دمکراسی های امروز موضوعیت خود را از دست داده است. قدرت در اختیار پارلمان است. حال یا جمهوری ها پارلمانی هستند یا پادشاهیها.
اما قبل از پرداختن به عراق و اسپانیا و مراکش، جایگاه احتمالی رضا پهلوی را در آینده ایران بررسی میکنم.
جایگاه احتمالی رضا پهلوی در آینده ایران
تا قبل از اعتراضات دی ماه برای بسیاری از جمهوریخواهان، اندیشه سلطنتطلبی یا مرده فرض میشد یا مختص به عدهای لوسآنجلس نشین و ناآگاه سیاسی که البته حاضر به هزینه دادن هم نیستند. اما از پارسال دیدیم کسانی به خیابانها آمدند و شعار رضاشاه روحت شاد سر دادند که با خطر زندان و باتوم و حتی مرگ مواجه بودند. ربطی هم به لوسآنجلس نداشتند. حتی شاید دوران شاه را هم ندیده بودند یا به خاطر نداشتند. به هر طریقی شاید به وسیله ‘تونل زمان’ این طیف اکنون در ایران وجود دارند. ترسو و خارجنشین هم نیستند و حاضرند هزینه مطالباتشان را بپردازند. فرد محوری آنها هم برای احیای سلطنت، رضا پهلوی است. این رویدادها باعث شده که بخشی از جمهوریخواهان واکنشهایی عصبی و انکاری از خود نشان دهند یا تمام هم و غم خود را به تخریب رضا پهلوی اختصاص دهند که با روح این مطلبی که این مقاله بر آن تاکید داشته در تناقض است، یعنی اقدامی که تنها جمهوری اسلامی از آن سود میبرد.
این افراد معمولا واکنشهایشان را در قالب ابراز نگرانی از تکرار یک استبداد سلطنتی یا تکرار اعتماد به فردی چون خمینی بیان میکنند. به نظر من چنین نیست. یعنی اگر فرضا رضا پهلوی دروغگو و متظاهر هم باشد و بر خلاف ادعاهایش رویای تکرار سلطنت مطلقه را در سر داشته باشد، امکان اجرای آن را ندارد.
نخست به این دلیل که همانطوری که قبلا اشاره شد سلطنت طلبها آنچنان قوی نیستند که به تنهایی از پس براندازی بربیایند. آنها نه قابل حدف شدن هستند نه توانایی قبضه قدرت را دارند. درحالی که خمینی در ١٣۵٧ واقعا امکانات قبضه قدرت را داشت. او از حمایت اکثریت مطلق مردم برخوردار بود و بقیه هم یا سکوت کرده بودند یا آنقدر کم تعداد بودند که قابل حذف شدن بودند (و دیدیم که حذف هم شدند).
دلیل دوم اینکه شرایط جهانی و منطقهای به مانند ١٣۵٧ نیست. نه در جهان و نه ایران قدرت در اختیار دو ابرقدرت یا دو ایدئولوژی خاص نیست که احیانا یک فرد به تنهایی توان بسیج تودهها و یا امکان قایم شدن زیر لوای یک ابرقدرت را داشته باشد.
دلیل سوم آنکه جامعه سیاسی ایران قابل مقایسه با چهل سال پیش نیست. آنزمان اصلاحاتی چون دمکراسی و لیبرالیزم و حقوق دگرباشان به نحوی دشنام محسوب میشد (به استثنای کردستان). هیچکس از اندیشههای خمینی مطلع نبود. تعداد کسانی که رساله ولایت فقیه او را خوانده بودند از تعداد انگشتان دست کمتر بودند. رضاپهلوی هیچکدام از شانسهایی که خمینی داشت را ندارد. او رهبر مردم نیست اما رهبر درصد قابل توجهی از مردم است که همزمان مخالفان جدی هم دارد. او شانس تشکیل حزب، شانس رهبریت سلطنتطلبها و همچنین شانس ائتلاف با این و آن را دارد، اما شانس قبضه قدرت را ندارد.
تجربه پادشاهی اسپانیا
پانزدهم آذرماه امسال مردم اسپانیا چهلمین سالگرد رفراندومی را جشن میگیرند که پس از ١۶٠ سال کودتا و دیکتاتوری و جنگ داخلی، آنها را به دمکراسی رساند. این شکل دمکراسی در قالب پادشاهی به اجرا درآمد و می توان گفت در این چهل سال دمکراسی اسپانیا موفق عمل کرده است. جالب آنکه جمهوری خواهان در بعضی مناطق هنوز چنان قوی هستند که مثلا در ایالت کاتالونیا تصاویر خانواده سلطنتی در اماکن دولتی نصب نمیشود یا در ایالت باسک پیام سالیانه پادشاه در کریسمس و در روز ملی اسپانیا در رسانههای محلی بازپخش نمیشود و این دو اقدام هردو قانونی هستند اما متقابالا این دو منطقه هم این واقعیت پذیرفتهاند که نظام اسپانیا سلطنتی است چرا که اکثر مردم اسپانیا چنین خواستهاند. همچنین دوگانهها وکلیشههای چپ و راست و محافظهکار و لیبرال هم دراین کشور عوض شده است. معمولا احزاب سوسیالیست در کشورهای جمهوری بیشتر دیده میشدند و پادشاهیها هم در مورد موضوعاتی چون مذهب و کلیسا و حقوق زنان و …زیاد پیشرو نبودند و بیشتر محافظهکار بودند؛ اکنون اما در اسپانیا حزب سوسیالیست در قدرت است، هفتاد درصد کابینهاش را هم زنان تشکیل داده اند و نخست وزیر هم در پارلمان حاضر نشد به انجیل قسم بخورد و اعلام کرد که آتئیست است.
من به عنوان یک جمهوری خواه چپ ترجیح میدهم در پادشاهی اسپانیا که حزب سوسیالیست حاکم است زندگی کنم نه در جایی چون اتریش که حزبی دست راستی و ضدمهاجر به قدرت رسیده است هرچند که نظام سیاسی آن جمهوری است.
تجربه کشورهای عربی
عراق و همه کشورهای عربی چه در شکل جمهوری و چه در قابل سلطنت تجربهای ازدمکراسی نداشتند. داستان جمهوریخواهی عربی واقعا یک تراژدی کامل است. در تک تک آنها از مصر و سوریه گرفته تا عراق و یمن همه جمهوری ها به دیکتاتوری های نظامی و ریاست جمهوری های مادام العمر تبدیل شد. در مورد سوریه ریاست جمهوری مادام العمر آن به مرحله موروثی هم رسید! یعنی اگر صدام و زین العابدین بن علی و حسنی مبارک شانس آن را نداشتند که فرزندانشان را هم به ریاست جمهوری برسانند حافظ اسد این شانس را هم داشت!
سلطنتهای عربی هم هیچکدام تعریفی نداشت. چند روز پیش یکی از مزخرفترین انتخابات عالم در بحرین برگزار شد. اما گمان میرود که عراق پس از صدام و مراکش پس از بهار عربی این تقدیر تلخ عربها را تغییر میدهند و هرکدام نمونهای از جمهوری دمکراتیک و سلطنت مشروطه ارائه میکنند.
اکنون در جمهوری عراق احزاب آزادند. از احزاب اسلامی تا سکولار از ناسیونالیست یا کمونیست از لیبرال یا فرقهگرا همه به نحوی در پارلمان حضور دارند. آزادیهای اجتماعی هم رو به بهبود است. رسانهها هم تمرین دمکراسی میکنند.
در مراکش هم که به مانند سایر کشورهای عربی شاهد بهار عربی بود کم کم شکلی مشروطه از سلطنت درحال شکل گیری است. از اختیارات پادشاه کاسته شده و به اختیارات نخست وزیر افزوده شده است. اپوزیسیون هم وارد پارلمان شده و بخشی از آن هم وارد هیات دولت شده است. رسانهها از آزادی نسبی برخوردارند و آزادیهای اجتماعی هم مخصوصا در عرصههایی که با توریسم در ارتباط است پیشرفتهای چشمگیری داشته است.
پس میبینیم حتی در خاورمیانه و شمال آفریقا هم کم کم نمونههایی از جمهوری دمکراتیک و سلطنت مشروطه پیدا میشود. با این امید که اولین دمکراسی واقعی خاورمیانه را به زودی در ایران شاهد باشیم، به عنوان یک جمهوریخواه، شکل آینده سیاسی ایران را هرچه باشد میپذیرم به شرط تحقق کامل دمکراسی و برقراری عدالت و رفع همه اشکال تبعیض.