پس از اعتراضات دی ماه سال گذشته، حضور سه جریان سیاسی اپوزیسیون در داخل و خارج از کشور، سرنگونی طلبان، اصلاح طلبان و تحول خواهان، نمودی بیش از گذشته یافته است.
سرنگونی طالبان
گروهها و نیروهایی هستند که معتقدند بحران موجود و مجموعه مشکلات مرتبط با آن، تنها در صورت سرنگونی نظام جمهوری اسلامی قابل حل هستند؛ وانگهی زمان قطعی این واقعه فرا رسیده است.
اینها به جد خبر از آغاز دورانی تازه می دهند! دورانی که شکل و محتوی و نتیجه اش، سرنگونی رژیم است. بخشی از این نیروها و نه همه آنها، از فردای انقلاب بهمن بر این نظر بوده یا اینطور نمایانده اند و در شرایط دشوار و بحران های دوره ای جمهوری اسلامی، صداهای رساتر و بلندگوهای بیشتری یافته اند. بخشی از این جریان نیز نیروهایی هستند که در طول زمان از اثربخشی اصلاحات و اصلاح طلبان ناامید شده و به حامیان براندازی پیوسته اند.
این نیروها درحالت متشکل و سازمانی، بیشتر در خارج از کشور هستند و عمده فعالیتشان در فضای مجازی و رسانه های فارسی زبان است و البته ذهنیت سازمان نیافته ای نیز در داخل کشور به آنها توجه می کند اگر چه کمتر باور دارد که آنان همچنان که مشکل را می بینند، امکان حل آن را نیز داشته باشند.
بررسی و نقد گروه اول، سرنگونی طلبان؛
اصرار این دوستان بر اینکه رژیم در آستانه سرنگونی است، گذشته از کثرت مشکلات اقتصادی و سیاست خارجی که کشور درگیر آن است، عمدتاً متکی ست بر شعارهایی که بخشی از معترضین شش ماه پیش از این در تظاهرات اعتراضی دی ماه سر دادند بویژه این شعار که: « اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا» و تعدادی دیگری شعارهای رادیکال که متوجه کلیت نظام بود.
اما آیا اهمیت تعیین کننده که این جریان به اعتراضات دی ماه می دهد، همه جوانب رویدادها را در نظر دارد و ظرفیت واقعی آن بررسی شده است یا پرسشهایی بی پاسخ مانده است؟
به عنوان مثال این مسئله که چرا و چگونه این شعار ابعاد میلیونی نیافت و اعتراضات پراکنده به لحاظ وسعت و ادامه خود به اعتراضات جنبش سبز نزدیک نشد!؟ نکته ای است که حامیان پیشبرد این تز دوست ندارند به آن بپردازند و حاضر نیستند هیچ مقایسه ای میان این دو رویداد انجام بدهند. حال آنکه جنبش سبز در ابعادی همه جانبه مورد توجه جهان قرار گرفت و پس از انقلاب بهمن مهمترین و بزرگترین حضور سیاسی و آگاهانه مردم در ایران بود. تجربه ای با این اهمیت باید در هر تحلیل و پژوهش سیاسی، اجتماعی در کشور ما به کار گرفته شود. از جمله در مقایسه ی این دو رویداد، به زمینه های برآمد، پشتوانه سیاسی و هدف راهبردی و دستاورد های جنبش سبز و اعتراضات دی ماه نگاه کنیم.
زمینه های بروز جنبش سبز؛
زمینه این جنبش وسیع اعتراضی بر بستر تجربیات تلخ و شیرین دوران اصلاحات، طی قریب یکسال مبارزه انتخاباتی، که فرصت بیان مطالبات سیاسی و اجتماعی را فراهم کرده بود، بوجود آمد. این پی ریزی گام به گام و تشخص هدف و مطالبه ی روشن برخاسته از آن، وسیعترین جمعیت و خاص ترین نوع حضور و مقاومت را ممکن کرد؛ به نوعی که علیرغم سختی ها و فشارهایی که حکومت بر معترضان وارد کرد، جنبش سبز و اهدافش بیش از یکسال در اعتراضات علنی و تا سالها در حصر و زندان مقاومت کرد. از این منظر جنبش سبز بیش از آنکه یادآور یک جنبش سرکوب شده باشد، نمایشی از قدرت جامعه مدنی بود که نحوه مواجهه حکومت را با امر انتخابات در ابعاد وسیعی تغییر داد؛ و اگر چه نتوانست همه مؤلفه های غیردموکراتیک انتخابات ایران را دیگرگون کند، اما میزان تعرض حکومت به این عرصه از حقوق مردم را افشا کرد و مهمتر از آن به شکل تاریخی تغییر داد.
در زمینه ی هدف راهبردی؛
برجسته کردن یک هدف معین که خلع ید از یک دولت نامطلوب جامعه مدنی بود و سپردن آن به دست دولت منتخب مردم، مقصود روشنی بود که بر اهمیت و انسجام فعالیت های آن می افزود.
پشتوانه سیاسیِ؛
این جنبش در مدرسه ی ابتدایی جنبش اصلاحات با تمام فراز و فرودها و تجربیاتش رشد کرده و شکلی تازه گرفته بود و علیرغم هزینه های سنگینی که پرداخت دستاوردهایی تاریخی داشت.
این شرح کوتاهی بر تجربه جنبش سبز است که به گمان من ارزش مراجعه و مقایسه را در هر مقطع و با هر رویداد اجتماعی و سیاسی الزامی می کند. به این قصد و از همان رواق اگر به اعتراضات دی ماه نگاه کنیم، قضاوت ما نسبت به شیوه ها و توصیه هایی که اکنون از جانب طیف سرنگونی طلب اپوزیسیون طرح می شود، آسانتر خواهد شد.
زمینه های بروز اعتراضات دی ماه؛
از این منظر می بینیم که زمینه برآمد و ظهور این اعتراضات برخلاف جنبش سبز یک برنامه شکل گرفته در حین مبارزه و بر اساس یک دیدگاه سیاسی نبود. هدف و خواست مشخصی را چه اقتصادی و چه سیاسی برجسته نمی کرد یعنی هیچ وجه ایجابی که حکومت را در برابر آن موظف به موضعگیری بکند نداشت. مهمتر از همه؛ از پشتوانه نظری و سیاسی شناخته شده ای برخوردار نبود. وجود این کاستی ها طبیعی بود زیرا که اعتراضات دی ماه هم به لحاظ شکل و هم زمان بروز خود، نا خواسته ادامه طرحی شد که باند رئیسی، علم الهدی برای مقابله با دولت جدید و در نهایت برای مقابله با سیاست معینی طرح ریزی کرده بودند. نه تنها مشکلات این حضرات مشکل مردم نبود که مشکلات و مطالبات اجتماعی و معیشتی مردم فراتر از مال باختگی سپرده گذاران معدودی از لایه های میانی جامعه بود، که توسط آقایان تهییج شده و به میدان آمده بودند.
جنبش دی ماه علیرغم اینکه همچون جنبش سبز بر بستری از مشکلات همه جانبه اجتماعی، اقتصادی، ـ و البته کمتر سیاسی ـ رشد کرده بود از آنجا که صحنه برخاستش با عرصه خواستهای ارتجاعی یک جریان دیگر همپوشان شد، نتوانست در نظم و وسعت و تشخص خاصی چهره کند؛ با وجود آنکه با قدرت و وسعت بیشتری از جنبش سبز، در فضای مجازی و رسانه های خارج از کشور تصویر و تبلیغ شد.
این عدم هماهنگی، بی سازمانی و ناهمگرایی گروههای شرکت کننده موجب شد سازمان های سیاسی داخل کشور، همانها که در جنبش سبز هزینه های سنگین پرداختند، نتوانند این حرکت را از نزدیک مورد مداقه و حمایت قرار دهند. و البته این ادعاهای کذب را که گویا جریانهای اصلاح طلب علیه این مطالبات موضع گرفتند سوء استفاده ناعادلانه یا نادقیقی می دانم که عموماً از لابلای یک شرح مفصل، یا یک مقاله یا مصاحبه جمله ای دو پهلو را می یابند و روی آن مانور می دهند. همه فعالان سیاسی در ایران بر حقانیت مطالبات طرح شده تأکید داشتند و انتقاداتی اگر بود به اشکال تند و غیر مدنی آن اعتراضات بود که اتفاقاً یکی از دلایل همه گیر نشدن و سوء استفاده تخریبگران درون و برون شد.
باری، این نابسامانی در تشکل و رفتار سیاسی و عدم وجود یک خواسته مشخص، موجب شد که این اعتراضات حتا به اندازه ی اعتراضات مال باخته ها نتیجه و حاصل نداشته باشد- که سرانجام و متأسفانه با منطقی غیرقابل فهم از جیب مردم پرداخته شد! پرداخت دیون بخش های خصوصی از جیب مردم، در هیچ کشور قانونمندی ممکن نیست و حاصل مواجهه صرفاً از سر دستپاچگی دولت با مسئله، فشار نهادهای موازی و بی اعتمادی دولت به انسجام ملی و حکومتی بود.
در شرح دستاوردها باید به این نکته نیز تأکید کرد که صرف نظر از باید و نبایدها در این رویداد، اصل واقعه فرصت مبارکی شد برای شکستن فضایی که منحصر شده بود به زیستن در فضای مجازی و سیاست را یکسره در نق زدن و نومیدی پراکندن و ایضاً مسخره گی خلاصه کردن. دروغهای سخیف را فتو شاپ و کلاژ کردن.
این اعتراضات با همه کمی و کاستی ها موجب گشودن این افق شد که در ایران نیز می توان با پیش بینی هزینه های قابل محاسبه ای اعتراض کرد.
می توان با مقایسه میان وجوه مثبت و منفی این رویداد فضای بیشتری را برای مبارزه ای که حاکمیت را به پذیرش گام به گام مطالبات مردم ناگزیر می سازد فراهم کرد و به این نتیجه رسید که:اعتراضات مدنی با زدودن پیرایه های تظاهرات دی ماه و تقویت جنبه های مفهومی و قانونی آن نه اعلام پایان راه اصلاحات یا مبارزه مسالمت آمیز، بلکه تکانه لازم و مفیدی است بر پیکره جریان اصلاحات در جهت پیگیری حقوق مردم و این یعنی پیگیری اصلاحات! و از آن سو شیپوری کنار گوش سنگینِ اصولگرایانی که این تهدید ها را زمزمه ای می دانند میان طیف هایی از مردم در خانه ها و مهمانی های شبانه و برکنار از حوزه واقعی سیاست.
آیا حکومت ایران در آستانه فروپاشی قرار دارد؟
به بحث اصلی برگردم و رد نظری که می گوید حکومت ایران در آستانه فروپاشی قرار دارد.
این نظر در هیچیک از دو سوی ماجرا یعنی آنکه قرار است «نخواهد» و آن دیگری که قرار است «نتواند» اسباب وقوع ندارد. زیرا امروز هم تجربیات جهانی از مبارزات سیاسی قهرآمیز به اندازه کافی روشن است و هم تجربه ویژه ملت ایران که با سرنگونی یک سیستم دوهزار و پانصد ساله نیز، چون جایگزین مناسب نداشت، به هدف نرسید.
امروز در ایران برای هیچ نیرویی لازم نیست که ذهنیت مردم را به زیان حکومت تغییر بدهد زیرا این مخالفت شکل گرفته است. آنچه آن هشتاد میلیون ایرانی که بر خلاف ما در هیچ تضمین مالی و جانی به سر نمی برند، باید انتخاب کنند، هزینه غیرقابل محاسبه از جان و امنیت خود و فرزندانشان است، آن هم برای نتیجه ای که فقط وجه سلبی آن یعنی سقوط حکومت را ضمانت می کند.
مردم ایران می دانند که اگر امروز خود را در فردای فروپاشی حکومتی که چندین فرقه مدعی جایگزینی دارد، تصورکنند؛ برای اینکه ایران عرصه جدال خونین مدعیان نشود ـ به راستی و ناراستی شان کار ندارم، نه تنها ضمانتی وجود ندارد بلکه در شرایط کنونی جهان و منطقه محتمل ترین آینده است.
همه نشانه ها از نوع ورود و خروج مردم به اعتراضات گوناگون، پیگیری یا عدم پیگیری شعارها، حضور دائم آنان علیرغم سرخوردگی های متعدد، حاکی از این است که مردم می دانند چه نمی خواهند و برای رسیدن به آنچه می خواهند امروز بر خلاف ایام انقلاب پنجاه و هفت رفتار سیاسی معینی را برگزیده اند. مثالی از این دانایی نظر سنجی موسسه ایسپا در باره اعتراضات دی ماه است که در بهمن ماه 96 انجام شده است. طبق این نظر سنجی، بالای هفتاد درصد مردم اعتراضات را مشروع می دانسته اند. قریب 75 درصد مردم از وضعیت موجود ناراضی بوده اند. 63 درصد مردم معتقد به اصلاحات تدریجی، 26 درصد معتقد به براندازی حکومت و 11 درصد طرفدار حفظ آن بوده اند.
و نیز طبق گزارش وزارت کشور- منتشره در سحام نیوز- نیز 75 درصد جامعه علیرغم آنکه خود در اعتراضات نبوده اند ولی با آن همدلی داشته اند.
آیا این هم راه را روشن نمی کند و هم هدف را؟
نگاهی و نقدی به دو گروه دیگر
تحول خواهان
جریانهایی هستند که سالها پیش به رد خشونت در مبارزه سیاسی رسیده و مبارزه مسالمت آمیز را برگزیده و از راهها و شیوه های این مشی سیاسی استقبال می کردند. طیفی از این نیرو پس از سقوط اصلاح طلبان از قدرت و متأثر از شکست های آنان، بویژه پس از ظهور جریان احمدی نژاد، اصلاحات مطروحه در فضای سیاسی را ناکار آمد یافته، اما علیرغم این سرخوردگی به جریان حامی براندازی بازنگشتند و عنوان «تحول خواه» را برای تفکیک نظر و عمل خود از سرنگونی طلبان و اصلاح طلبان برگزیده و تلاش دارند تا آن را به یک گفتمان مستقل تبدیل کنند. بر بستر شرایط بحرانی اینان نیز اینک بیشتر خوانده و شنیده می شوند.
جریان سوم؛
نیروهایی هستند که در پافشاری بر مبارزه مسالمت آمیز همچنان بر اصالت گفتمان اصلاح طلبی که نمودش دوم خرداد هفتاد وشش بود اصرار دارند، اگر اراده معینی را در بازنگری و نقد و بررسی اصلاحات دوم خرداد نشان می دهند، به لحاظ راهبردی همچنان برای گسیل اصلاح طلبان به حکومت تلاش می کنند و بر اساس آنچه تاکنون ارائه کرده اند، قصد آنان از ورود به حکومت همچنان فراهم آوردن امکان مجددی برای تعدیل گام به گام مشکلات است.
اما! در فضای ملتهب سیاسی ایران، تلاش فعالان این جریان در قالب هایی بیان می شود که متأسفانه بیش از آنکه امیدواری بیافریند، نمایش بیم و نگرانی است و این هم به لحاظ روانشناسی اجتماعی شاید خیلی دور از انتظار نیست، زیرا جامعه ما امروز علاوه بر مشکلات واقعی و عدیده، درگیر بحران های روانی حاصل از تبلیغات تخریبگران گرامی از برون و درون کشور است. امواج ملتهب این بیم و نگرانی، به نوبه خود شهامت گروه اول را در تبلیغ ایده خود افزون می کند، و برای آنها خوراک های تبلیغاتی آماده می کند.
نظری اجمالی به هویت و سیاستهای اصلاح طلبان و تحول خواهان؛
از نگاه من این دو جریان در اهداف، راهبردهای کلی ( استراتژی) و حتا کاربردهای مقطعی ( تاکتیک ها) خاستگاه و بستر مشترک دارند.
پارامتر های محوری و تجربیات مشترک تاریخی میان این دو نحله سیاسی اصلاح طلب و تحول خواه آبشخور های مشترکی را نشان می دهد که موجب پیوستگی جریانات اصیل آنان به یکدیگر خواهد شد. هر دو جریان عموما از انقلابیگری به مبارزه مسالمت آمیز تغییر مسیر داده و از مبارزات نخبه محور، به جامعه محوری رسیده اند. هر دوی آنها بر درونی بودن مبارزات سیاسی و عدم دخالت نیروی خارجی در تعیین مسیر و اهداف مبارزه تأکید ات روشن دارند. این یگانگی ها از نظر من تا امروز مانع می شوند تا تفکیک روشنی میان آنها ممکن شود به نوعی که بتوان از گفتمان مستقل تحول خواهی در مقابل گفتمان اصلاح طلبی سخن گفت. اصلاح طلبی پیگیر امروز همان تحولخواهی است.
سخن آخر در دفاع از ضرورت و حیات جنبش اصلاحات
انتخابات های پی در پی از سال 92 تا 96 که حضور گسترده جامعه مدنی در آنها نشانه باور مردم به اصلاحات است، اگر نتوانسته مشکلات اساسی کشور را حل کند، ولی در صحنه مبارزات سیاسی، نیروی اهرم های قدرت جامعه و بخش تندروی حکومت را تغییر داد. در اثر این تغییر نیرو و قدرت نمایی جامعه مدنی، نه تنها کارکرد نهاد های غیرانتخابی حکومت در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس بشدت محدود شد، بلکه به محض تصمیم مردم به دخالت در انتخابات خبرگان که اساسا آن را از خود نمی دانست مهندسی این انتخابات از ید قدرت فائقه خارج و حضور شاخص ترین چهره های ضد دموکراسی را در آن با یک رسوایی مواجه کرد، به نوعی که رهبر از وضعیت آنان ابراز تأسف کرد. همان حضرات و همان طیف قدرت این روزها در انتخابات شورای شهر یزد، رسوایی دیگری را دوباره تجربه کردند و این ممکن نمیشد مگر در سایه همان شیوه و آیین مکتب جنبش سبز که خود حاصل افت و خیزها و تجربیات دوم خرداد بود.
امروز می توان همه اینها را دست کم گرفت و در مقابل حقوق واقعی ملت هیچ شمرد. اما تاریخ به دستاوردهای ملتها از زاویه ممکنات و در مجموعه شرایطی که در آن محاط بودند خواهد نگریست و قضاوت خواهد کرد که کدام راهها برای رسیدن به مقصود زیانبار و کدام یک با هزینه های مناسبی مبتنی بر حرمت انسان طی شده است.