در کشورهایی که سابقهی حاکمیت سیاسی دموکراتیک ندارند اهالی قلم از اولین کسانی هستند که از هر جابجایی در دستگاه سیاسی کشور سراسیمه و متاثر میشوند. استبداد مذهبی بیش از هر چیز از تحول در اندیشهی سنتی جامعه بیمناک است و به همین دلیل نویسندگان همواره جزو اولین قربانیان تسویه حسابهای سیاسی و امنیتی در جوامع توسعه نیافتهاند. حتا وقتی یک جریان سیاسی برای اولین بار در چنین جوامعی حضور قدرتمند پیدا میکند اهالی قلم کم و بیش گرفتار دلهره میشوند. با این حساب آشکار است که حضور مجدد جریانی چون طالبان، با سابقهی پنج سال حاکمیت جهل و جنایت و واپسگرایی، چقدر برای اهالی قلم افغانستان از شعرا و نویسندگان گرفته تا خبرنگاران و مترجمان و قلمزنان فضای مجازی هولناک خواهد بود.
متاسفانه حاکمیت مجدد طالبان با وجود سابقهی تیره و تاری که مردم افغانستان از این جریان ضد آزادی دارند امروز واقعیتی است پیش روی جهانیان و بیش از همه پیش روی مردم افغانستان. واقعیت دیگر این است که همین دو ماه تسلط طالبان بر افغانستان نشان داده که افعی تفکر مذهب واپسگرا هرگز کبوتر نخواهد زایید. هنوز کشورهای جهان، حتا آنان که سهم عمده در قدرت گیری مجدد این جریان را دارا هستند، حاضر نشدهاند علنا رژیم سیاسی آنان را به رسمیت بشناسند و هنوز رهبران طالبان برای سران آمریکا، روسیه، چین و کشورهای اروپایی عشوههای شبه دموکراتیک میآیند. آنها میخواهند تا جایی که امکان دارد گاو «جامعهی جهانی» را بدوشند. اما طالبان حتا در ماه عسل حاکمیت خود هم قادر نیستند نیات تمامیت خواهانه خود را پنهان کنند و شمشیر تحمیل عقیدهشان را موقتا در غلاف تقیه بپوشانند.
اگرچه طالبان از پاسخگویی به پرسشها در زمینهی حکومت مورد نظرشان در آینده طفره میروند اما تردیدی نیست که گردانندگان چنین جریانی در برنامهی سیاسی خود جایی برای اهل قلم و اندیشه باز نکرده باشند. از نظر این گروه آن چه را قرار بوده بشر بداند در قرآن و آموزههای دینی آمده و قرار نیست چیزی نو به اندوختهی دانستههای بشر افزوده شود. البته مکر و خدعهی دین فروشان مانع از سوءاستفاده آنها از دانش امروز برای رسیدن به اهداف پلیدشان نمیشود.
در چنین شرایطی اهالی قلم نمیتوانند دست روی دست بگذارند و تنها منتظر بمانند تا ببینند طالبان چه نقشهها و با کدام ابزارهایی را برای سرکوب آنان در سر پروراندهاند. با توجه به تحولات سریع فرهنگی در بیست سال اخیر در افغانستان بسیار دردناک است که این روند مثبت و رو به رشد نه تنها یکباره متوقف میشود بلکه این امکان وجود دارد که عناصر فرهنگی در جامعهی افغانستان تماما قربانی منافع سیاسی جریانات واپسگرا و قدرتهای جهانی و منطقهای شوند.
این واقعیت که افغانستان در این بیست سال یکی از مترقیترین و دموکراتیکترین قوانین اساسی در منطقه را داشته است زهر حاکمیت طالبانی را تلختر هم میکند. برای درک تفاوت شرایط جامعه ی افغانستان با مثلا ایران کافی است به این موضوع اشاره کنیم که تا پیش از سقوط کابل در ۲۴ اسد(مرداد) ۱۴۰۰ هر نویسندهای در افغانستان میتوانست هر کتابی با هر محتوایی را بدون نیاز به مجوز دولتی منتشر کند و این که در این بیست سال انبوهی از شبکههای رادیویی، تلویزیونی و وبلاگها درافغانستان پا گرفتند و جامعهی مدنی افغانستان، میتوانست بدون موانع عمده، به هر نابسامانی اجتماعی و سیاسی اعتراض کند. البته روی دیگر سکهی واقعیت در افغانستان بیست سال اخیر فساد گسترده و دامنهدار در دستگاه اجرایی و اداری افغانستان بود، امری که شوربختانه ناخرسندی از حاکمیت نالایق را به جایی رساند که زمینهی بازگرداندن جریان منفور طالبان توسط قدرتهای جهانی فراهم گردید.
شکست حاکمیت دموکراتیک در افغانستان را طبعا نمیتوان تماما به حساب قدرتهای جهانی و منطقهای گذاشت. بیش از هر عاملی بافت جامعهی افغانستان و نقش حاکمان سیاسی فاسد و تبهکار داخلی در رسیدن افغانستان به نقطهی صفر بیست سال پیش برجسته است. حاکمیت افغانستان تلاشی جدی برای ملت سازی انجام نداد بلکه با سیاستها و دسیسههای قومگرایانه موجبات فروپاشی حاکمیت قانون را فراهم کرد.
در مورد نقش حاکمان و فساد نهادینه در سیستم اداری و سیاسی افغانستان بسیار گفته شده است اما متاسفانه جامعهی ادبی، نویسندگان و روزنامه نگاران افغانستان هم در بسیاری موارد به عارضهی قومگرایی آلودهاند. این دست کم تجربه و برداشت من از سالها مراوده و دوستی با انبوهی از نویسندگان، شعرا و فعالان اجتماعی و سیاسی افغانستانی از اقوام مختلف است. تا جایی که من میدانم هیچ نهاد یا انجمن ادبی فراگیر که مورد تایید اقوام مختلف افغانستان باشد در درون یا بیرون کشور وجود ندارد. حتما جریاناتی هستند که چنین ادعایی دارند اما ادعای آنان مورد تایید اکثریت اقوام افغانستان نیست. خوشامدگویی به یک یا چند نفر خارج از قوم و قبیلهی گردانندگان یک نهاد برای تاسیس یک انجمن فراگیر کافی نیست. طبعا مسئولیت فضای قومگرایانه در کشور هم در وهلهی اول بر عهده ی رهبران پشتون است که در دویست و پنجاه سال اخیر تقریبا در همه حال و در همین بیست و پنج سال اخیر هم، قدرت سیاسی در افغانستان را در قبضهی خود داشتهاند. همین تلاش حیرت انگیز سران پشتون که راضی نمیشوند بزرگترین اقلیت قومی افغانستان نامیده شوند و اصرار دارند خود را به عنوان نمایندهی اکثریت مردم افغانستان به باشندگان افغانستان و جهان پیرامون تحمیل کنند ریشهی بسیاری از مشکلات و مناسبات ناعادلانه در افغانستان بوده و هست. فاجعهبار است که در قرن بیست و یکم طالبان زمین و خانه ی هزارهها را از آنها میگیرند و آنها را مجبور به مهاجرت میکنند. متاسفانه کرزی و غنی هم آن قدر به قوم پرستی آلوده بودند که در نهایت حاکمیت طالبان را به یک حکومت دموکراتیک که نمایندهی همهی مردم و اقلیتهای افغانستان باشد ترجیح دادند.
بیست سال فضای دموکراتیک فرصت مناسب و کافی برای ایجاد نهادهای صنفی و مستقل از جریان حاکم بود. باز اگر بخواهیم موقعیت قلمزنان افغانستان را با همتایان ایرانیشان مقایسه کنیم میبینیم که کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۷ تاسیس شد، زمانی که حکومت شاه میدان وسیعی برای مانور اهالی قلم نگذاشته بود. کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تاسیس ساواک درسال ۱۳۳۵ و بعد سرکوب قیام ۱۳۴۲ جای امیدواری زیادی برای عرض اندام جریانات سیاسی و محافل ادبی باقی نگذاشته بود. در واقع هر حرکت فرهنگی مستقل باید به حاکمیت تحمیل میشد. اما اهالی ادبیات به اختناق موجود تن ندادند، از کوچکترین منفذهای موجود برای تحمیل خود به حاکمیت و معرفی کارهای خود به جامعه استفاده کردند. کانون نویسندگان همواره زیر تهدیدها و محدودیتهای رژیم شاه قرار داشت اما به فعالیت خود ادامه داد. حتما کانون نویسندگان ایران هم گرفتار کمبودها و ضعفهایی بوده و هست، نویسندگان خوبی به دلیل داشتن سلیقههای ادبی و سیاسی متفاوت با گردانندگان اصلی کانون از حلقهی کانون بیرون نگه داشته شدند و میشوند. اما عمده ی فعالین فرهنگی و ادبی ایران این کانون را به عنوان تکیه گاه اهل قلم پذیرفتهاند و کمتر نویسندهای به صرف تعلق جغرافیایی و زبانیاش از عضویت در کانون باز مانده است. بسیاری از اعضای کانون طعم شکنجه و زندان را چشیدند اما کانون نویسندگان زنده و پابرجا ماند. پس از انقلاب اسلامی در سال ۵۷، اعضای کانون همواره مورد آزار جمهوری اسلامی بوده اند اما وجود کانون تضمینی برای استمرار مبارزهی فکری نویسندگان و شعرای ایران بوده است. هنوز هم با انبوه سرکوبهای خونین در ۴۳ سال حاکمیت رژیم کانون نویسندگان نمرده است، اگرچه رژیم در جریان قتلهای زنجیرهای برخی از اعضای کانون را به فجیعترین شکل ممکن به قتل رسانده است. می توان گفت کانون در هدف خود که ایجاد نهادی برای دفاع از حق نوشتن، گفتن و سرودن بوده موفق عمل کرده است. ایجاد نهادی معادل و همپای کانون نویسندگان ایران در افغانستان بیست سال اخیر امری کاملا ممکن بود، اگر انگیزهی کافی برای بنیانگذاری یک نهاد فراگیر ملی در فرهنگیان افغانستان وجود میداشت.
حتما تفاوتهایی میان جامعهی افغانستان با ایران وجود دارد اما بیتردید ایجاد یک نهاد فراگیر فرهنگی و ادبی و معرفی آن به جهان ادبیات میتوانست امروز کار طالبان را در سرکوب روشن اندیشان افغانستان به مراتب دشوارتر کند. گمان غالب این است که تلاش برای ایجاد انجمنها و جمعیتهای بسته و محدود کردن آنان به فرهنگیان یک قوم و قبیله و یا یک نحلهی فکری مانع بزرگی برای ایجاد کانونی معادل کانون نویسندگان ایران در افغانستان بوده است. اگرهم کسانی به دنبال ایجاد چنین انجمنی بودهاند در عمل به جایی نرسیدهاند. متاسفانه آن چه در سالهای حاکمیت کرزی و غنی در میان فرهنگیان بروز بیرونی داشته محدودیت و ملایمت در نگاه قومی و تنگ نظرانه نبوده بلکه تنها تبدیل اصطلاح «قومگرا» به یک ناسزای سیاسی-اجتماعی بوده است، امری که مرزهای واقعی میان کلمات و اصطلاحات را مخدوش میکند. امروز تنها میتوان با حسرت و دریغ به یک فرصت بیست سالهی سوخته در نگاه و عملکرد تنگ نظرانه نگریست و غبطه خورد. با این وجود شاید هنوز هم ایجاد یک نهاد مستقل و فراگیر ادبی راهگشای تضمین استمرار حیات ادبی افغانستان در دوران سیاه حاکمیت طالبان باشد، دوره ای که طول آن را امروز نمیتوان به درستی محاسبه کرد اما به احتمال زیاد و در خوشبینانهترین محاسبه کمتر از پنج سال نخواهد بود.
شاید یکی از دلایل سوزاندن فرصتها برای ایجاد یک کانون فراگیر و حتا بیاعتنایی برخی از اهالی قلم به ایجاد هر انجمنی و اصرار در تکروی با استفاده از شبکههای مجازی برای معرفی آثار خود باشد. تعریف و تمجیدهای بعضا مخرب دوستان و آشنایان ممکن است تمایل به شناخته و تحسین شدن نویسنده را ارضا کند اما سنگی بزرگ در مسیر اعتلای فرهنگی است که لازمهاش ایجاد نهادهای ادبی و فرهنگی مستقل و استخواندار است. استفاده از شبکههای مجازی الزاما در تضاد با تلاش برای ایجاد محافل ادبی حقیقی نیست اما بدون تلاش سازمان یافتهی فرهنگی از بازدهی آن کاسته خواهد شد.
در سالهای اخیر بسیاری از نویسندگان و شعرای افغانستان از کشور خارج شدهاند. این در حالی اتفاق افتاده که فضای جامعهی افغانستان برای تولید و توزیع کارهای فرهنگی و ادبی در مقایسه با کشورهای همسایه بسیار مناسب بوده، اگرچه بدون مشکل نبوده است. بسیاری از اهالی قلم میتوانستهاند در افغانستان بمانند و به کارهای فرهنگی و ادبی خود ادامه بدهند اما انتخاب کردهاند از کشور خارج شوند. وقتی موضوع را به حق فرد برای جلای وطن محدود کنیم طبعا نمیتوان به هیچ فردی در زمینهی اقامت یا عدم اقامت در یک کشور ایراد گرفت. فرد مجاز است محل زندگی و سایر امور شخصی خود را با تشخیص خود انتخاب کند. اما اگر به مقولهی ادبیات به مفهوم یک کل یا خانواده ببیندیشیم فرار و یا خروج جمع فرهیختگان به سود هیچ کشوری نیست.
همان طور که در بالا گفتیم مسئولیت عمدهی همهی نابسامانیها در افغانستان به عهدهی سیاستمداران و سیاست بازان است. با این وجود از عناصر فرهنگی و ادبی جامعه انتظار میرود همیشه تسلیم شرایط موجود نشوند و در حد توان در برابر نابسامانیها مقاومت و مبارزه کنند. مهاجرت عناصر فرهیخته از یک جامعهی باثبات لطمه جدی به فرهنگ وارد نمیکند. اما در جامعهای که ثبات سیاسی، اقتصادی، امنیتی ندارد جایگزینی عناصر فرهنگی آسان نیست. جریانی مثل طالبان بعید است با فرار عناصر فرهیخته از کشور مشکلی داشته باشد. تساهل طالبان در روزهای اولیهی سقوط کابل نسبت به فرار عناصر فرهنگی هم این ادعا را تایید میکند. در عرض چند روز دهها هزار نفر از افرادی که ممکن بود مانعی در راه برقراری و ثبات حاکمیت طالبانی به وجود بیاورند از کشور فرار کردند. بگذریم که بسیاری از این افراد رابطهای با فرهنگ و ادبیات و سیاست نداشتند و هیچ مشکلی در راه استقرار هیچ حکومتی به حساب نمیآیند.
یک مشکل دیگر بسیاری از افراد و انجمنهای فرهنگی افغانستان اعتماد بیش از حد آنها به امریکا و همپیمانانش بود که حامیان ٰدولت افغانستان هم بودند. سقوط حکومت طالبان در بیست سال پیش به آسانی میسر شد، روشنفکران جامعه به دنبال تحولات مثبت سالهای اولیه گرفتار خوشبینی مفرط شدند و خطر بازگشت ارتجاع را در محاسبات خود منظور نکردند. کمکهای کشورهای غربی نوعی حس بی نیازی نسبت به همسایگان در مردم و به ویژه در میان بخش تحصیلکرده به وجود آورد. اگرچه جامعه مدنی در افغانستان فعال بود و در مواردی عملکرد قوی داشت اما کمتر کسی به فکر تولید اندیشه برای روز مبادای خروج خارجیها از کشور بود. اگر بخواهیم منصفانه ببینیم به هر حال حضور و توجه کشورهای غربی نسبت به افغانستان زمینههای مساعدی هم برای پیشرفتهای فرهنگی ایجاد کرده بود اما خطر حاکمیت ارتجاع همواره در این بیست سال وجود داشته است.
اگر به طور خاص به مناسبات جریانات فرهنگی افغانستان با ایرانیان توجه کنیم باید به نقش سیاستهای غیرانسانی و تبعیض آلود جمهوری اسلامی ایران نسبت به مهاجران افغان در بیاعتمادی فرهنگیان افغانستان نسبت به همتایان ایرانیشان هم اشارهای داشته باشیم. اصول سیاست خارجی جمهوری اسلامی عمدتا در تضاد با منافع ملی ایرانیان تعریف شده است. در سی سال گذشته رژیم ایران تلاش کرده برای انحراف افکار عمومی شهروندان ایران، مهاجرین را به عنوان عامل اصلی مشکلات اقتصادی و بیکاری در کشور معرفی کند. با این حساب نگاه حاکمیت به افغانستان و افغانستانیها و به ویژه مهاجرین و پناهجویان منفی و غیرعادلانه بوده است. تا جایی که با وجود سیاستهای مخرب پاکستان و دخالت آشکار این کشور در امور داخلی افغانستان، پناهجویان افغانستانی در پاکستان در بسیاری زمینهها امتیازات بیشتری از مهاجرین در ایران داشتهاند و احساس امنیت بیشتری میکردهاند. سردمداران جمهوری اسلامی به جای شرمساری از رفتارهای غیرانسانی خود نسبت به مردم افغانستان حالا پشتیبان رژیم طالبان شده اند.
آمریکا و متحدانش مردم افغانستان را در سختترین شرایط تنها گذاشتند. تضمین امنیت شهروندان آمریکا از سوی طالبان کافی بود تا امریکاییها دست دوستی به سوی دشمنان مردم افغانستان دراز کنند. فاجعهی حاکمیت دوباره طالبان در افغانستان برای مردم این کشور پیامدهای سختی خواهد داشت. درس بزرگی که مخالفین حکومت ایران میتوانند از عملکرد آمریکا و هم پیمانانش درافغانستان بگیرند این است که برای تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران با کارت آمریکا یا هیچ قدرت خارجی دیگری بازی نکنند. بخشی از مخالفان جمهوری اسلامی سالهاست تلاش دارند آمریکاییها را متقاعد به دخالت نظامی در ایران کنند. برای این جماعت باید روشن شده باشد که اتکا به نیروی خارجی، چه آمریکا، چه روسیه و چین می تواند عواقب وخیمی برای کشور داشته باشد. روسیه و چین در تمام سالهای پس از انقلاب نشان دادهاند که یاور رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی و دشمن مردم ایرانند. آنها از آزادی اندیشه در هر جایی که باشد بیم دارند.
به نظر می آید در کوتاه مدت راه آسانی برای رهایی از شر طالبان وجود نداشته باشد. اما اهالی قلم هرگز تسلیم اجبار و فشار نخواهند شد. جامعه روشنفکری ایران نمیتواند نسبت به ستمی که بر روشنفکران و فرهیختگان افغانستان اعمال میشود بی تفاوت بماند. روشنفکر اصولا به مرزهای زبانی، نژادی، قومی و جغرافیایی بیاعتناست. ایرانیان میتوانند سهمی به مراتب بیش از آن چه تا کنون داشتهاند در مسیر رهایی مردم افغانستان بر عهده بگیرند. حمایت گستردهی مردم و جامعهی روشنفکری ایران از مردم کشور همسایهشان در روزهای یورش طالبان در طول چهل سال گذشته بینظیر بود. این میتواند آغاز خوبی برای دوستی و همیاری میان مردم دو کشوربا انبوه مشترکات فرهنگی، تاریخی و زبانی باشد. حمایت رژیم جمهوری اسلامی از طالبان جایی برای تردید در پشتیبانی از مردم افغانستان برای مخالفین جمهوری اسلامی باقی نمیگذارد. اما پشتیبانی فرهنگیان کشورهای دیگر از اهالی فرهنگ و اندیشه در افغانستان زمانی بالاترین بازدهی را خواهد داشت که محافل و کانونهای فرهنگی فراگیر در افغانستان پا گرفته باشند.