از هرات تا یزد

sdfg68574i محسن نکومنش mohsen nekomaneshبا توجه به نفوذ تفکر ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی بر ذهنیت بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران و افغانستان عجیب نبود که اعتراضات علیه تبعیض نژادی در آمریکا به سرعت و به شدت از سوی محافل ایرانی و افغان مورد حمایت قرار گرفت. طبعا این حمایت از مطالبات مشروع رنگین پوستان در آمریکا بسیار مثبت بود. اما الزاما هر حامی مبارزه علیه تبعیض در آمریکا با تبعیض به طور عام در ستیز نیست بلکه ممکن است در بسیاری موارد توجیه­گر انواع دیگر تبعیض هم باشد. پرده­ی تناقض در گفتار و کردار زمانی پس زده خواهد شد که بخواهیم تبعیض را به عنوان پدیده­ای گسترده و با اشکال و ابعاد مختلف مورد بررسی قرار دهیم. مثلا بسیاری از فعالان کمونیست ما سال­ها تبعیض­های ظالمانه و نابودی فرهنگ­های در اقلیت در شوروی را انکار و یا توجیه می­کردند و برخی هنوز هم در توجیه آن می­کوشند. همان طور که برخی از طرفداران ایرانی ترامپ تلاش کردند در ناآرامی­های اخیر از رفتار و اندیشه­ی تبعیض­آلود دستگاه سیاسی فعلی آمریکا دفاع کنند. آنها تخریب اموال عمومی در برخی شهرها را بهانه قرار دادند تا از برخورد با تبعیض و عوامل آن در آمریکا پرهیز کنند و با این انتخاب ریاکارانه به دروغ پردازان ماشین دروغ پراکنی ترامپ و اطرافیانش تبدیل شدند.

توجیه تبعیض اغلب با فرار از انتقاد از خود رابطه­ی مستقیم دارد. کسانی که اکراه دارند شمایل خود را در آینه ببینند به آسانی می­توانند معایب دیگران را برجسته کنند. نوع دموکراسی آمریکایی شاید شیوه­ی مطلوب بسیاری از شیفتگان دموکراسی نباشد اما به هر حال و با توجه به قوانین آمریکا، دیر یا زود، موارد نقض قانون و اعمال تبعیض مورد بررسی قرار خواهد گرفت و دست کم امکان اعتراض به خطاها و مظالم دستگاه حاکمه وجود دارد. با این حساب جا دارد ما با شنیدن صدای اعتراض مردم آمریکا بیشتر نسبت به موارد انبوه تبعیض و بی­عدالتی در جوامع خود آگاه و حساس شویم و فکری به حال دردمندان و ستمدیدگان کشورهای خود داشته باشیم. این که رهبر جمهوری اسلامی، با سابقه­ی طولانی از بی­اعتنایی نسبت به ابتدایی­ترین حقوق مردم ایران، حاکمیت آمریکا را به لحاظ تبعیض علیه سیاه پوستان مورد انتقاد قرار می­دهد و ابراهیم رییسی با پیشینه­ی مشخص خود، از بی­عدالتی در آمریکا برافروخته شده تنها بیانگر این واقعیت است که عبور از مرزهای خیره­سری و قدرت­طلبی به ناچار آدمی را به وادی وقاحت خواهد کشاند.

بیش از چهل سال پس از استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی، مردم ایران با انواع و اقسام نابرابری­ها دست و پنجه نرم می­کنند که در اینجا مجال پرداختن به آن­ها نیست. اما وجهی از تبعیض در ایران که مشخصا با تبعیض علیه سیاه­پوستان در آمریکا قابل قیاس است تبعیض علیه مهاجرین و پناهجویان افغانستانی است که عمر آن تقریبا با عمر رژیم جمهوری اسلامی برابر است. با توجه به این واقعیت که جمهوری اسلامی عدالت را در مورد شهروندان ایرانی اجرا نمی­کند نمی­توان انتظاری جز بی­عدالتی نسبت به مهاجرین و پناهجویان از این رژیم داشت. اما آنچه مایه­ی تاسف است این که حتا جامعه­ی مدنی ایران هم عمدتا در زمینه­ی حق مهاجرین و پناهجویان افغانستانی دست کم سه دهه سکوت پیشه کرد و نتوانست سهم خود را در این زمینه بر عهده بگیرد. حتما برای توجیه این بی­مسئولیتی می­توان توضیحاتی ارائه داد اما، با توجه به گستردگی و عمق ستمهای روزمره نسبت به پناهجویان افغانستانی انفعال حیرت­آور مدعیان عدالت در ایران، تا اوایل دهه­ی نود خورشیدی را با هیچ منطقی نمی­توان توجیه نمود.

بسیار بعید است که یک ایرانی هرگز شاهد اعمال تبعیض و تحقیر افغان­ها از سوی عوامل رژیم و هموطنان خود نبوده باشد، مگر قشر خیلی جوان و تنها در استان­هایی که در ده سال گذشته سکونت افغان­ها در آنجا ممنوع اعلام شده است. قوانین و آیین­نامه­های حکومتی یک وجه از فشارهایی است که روزمره  در ایران نسبت به افغان­ها اعمال می­شود. از سوی دیگر عوامل رژیم در بسیاری موارد حتا پا را از قوانین ظالمانه­ی حاکمیت هم فراتر گذاشته­اند. نمونه­ی آن برخورد ماموران مرزی در سال جاری در نزدیکی هرات بود که منجر به غرق شدن تعدادی از مهاجران در رودخانه­ی هریرود گردید. وجه دوم تبعیض علیه افغان­ها از سوی کارفرمایان جزء مثلا در مرغداری­ها، کارگاه­های کوچک و در شاخه­ی ساختمان­سازی اعمال می­شود. در بیشتر موارد افغان­ها از حقوق برابر با کارگران ایرانی برخوردار نیستند و شامل بیمه نمی­شوند. وجه سوم تحقیر افغان­ها در زندگی روزمره صورت می­گیرد و شامل همه­ی آنان، حتا کسانی که مشاغل و موقعیت خوبی در جامعه دارند، می­شود. بسیاری از افغانستانی­ها که مدت زمانی را در ایران زندگی کرده­اند در خیابان، مدرسه، بازار، اتوبوس و مترو توسط شهروندان عادی مورد توهین و تحقیر قرار گرفته­اند. وادار کردن چهار دانش­آموز دبستانی در پاکدشت ورامین در زمستان ۱۳۹۳ به دست کردن در داخل توالت، یکی از نمونه­های چنین تحقیرهایی، آن هم از سوی یک آموزگار، بوده است.

ستم و تبعیض نسبت به افغان­ها در ایران ابعاد و اشکال مختلف دارد و در سطوح متفاوت اعمال می­شود. از این رو بسیار بعید است که یک ایرانی هرگز شاهد اعمال تبعیض و تحقیر افغان­ها از سوی عوامل رژیم و هموطنان خود نبوده باشد، مگر قشر خیلی جوان و تنها در استان­هایی که در ده سال گذشته سکونت افغان­ها در آنجا ممنوع اعلام شده است. قوانین و آیین­نامه­های حکومتی یک وجه از فشارهایی است که روزمره  در ایران نسبت به افغان­ها اعمال می­شود. رژیم جمهوری اسلامی، به ویژه در ده سال اخیر، سیاست­های بسیار سخت و تبعیض­آلودی را علیه مهاجرین تصویب کرده و پیش برده است. از سوی دیگر عوامل رژیم در بسیاری موارد حتا پا را از قوانین ظالمانه­ی حاکمیت هم فراتر گذاشته­اند. نمونه­ی آن برخورد ماموران مرزی در سال جاری در نزدیکی هرات بود که منجر به غرق شدن تعدادی از مهاجران در رودخانه­ی هریرود گردید. وجه دوم تبعیض علیه افغان­ها از سوی کارفرمایان جزء مثلا در مرغداری­ها، کارگاه­های کوچک و در شاخه­ی ساختمان­سازی اعمال می­شود. در بیشتر موارد افغان­ها از حقوق برابر با کارگران ایرانی برخوردار نیستند و شامل بیمه نمی­شوند. وجه سوم تحقیر افغان­ها در زندگی روزمره صورت می­گیرد و شامل همه­ی آنان، حتا کسانی که مشاغل و موقعیت خوبی در جامعه دارند، می­شود. بسیاری از افغانستانی­ها که مدت زمانی را در ایران زندگی کرده­اند در خیابان، مدرسه، بازار، اتوبوس و مترو توسط شهروندان عادی مورد توهین و تحقیر قرار گرفته­اند. وادار کردن چهار دانش­آموز دبستانی در پاکدشت ورامین در زمستان ۱۳۹۳ به دست کردن در داخل توالت، یکی از نمونه­های چنین تحقیرهایی، آن هم از سوی یک آموزگار، بوده است.

در واقع هر افغانستانی که سال­ها به طور قانونی در ایران زندگی کرده باید بتواند تابعیت ایرانی بگیرد اما واقعیت تلخ این است که این افراد نه تنها هرگز شهروند ایرانی به حساب نخواهند آمد بلکه حتا حق خرید یک موتورسیکلت و یا یک سیم کارت به نام خود را ندارند. فراهم نکردن امکان تحصیل برای کودکان و نوجوانان و حتا مانع­تراشی در مسیر تلاش­های افراد و سازمان­هایی که داوطلب فراهم کردن زمینه برای تحصیل این کودکان بوده­اند از زیان­بارترین سیاست­های این رژیم نه تنها برای مهاجرین بلکه برای جامعه­ی ایران بوده است. جلوگیری از تحصیل کودکان و نوجوانانی که به هر حال در ایران رشد می­کنند به بی­سوادی یا کم­سوادی بخشی از جامعه می­انجامد.

لیست بلندبالایی از جنایات رژیم علیه افغانها در ایران در طی این چهل سال می­توان تهیه کرد. بی تردید بسیاری از جنایات حکومت در اردوگاه­های مهاجرین­، مانند جنایات علیه شهروندان ایرانی در زندان­ها، به بیرون درز نکرده و ما از آنها بی­اطلاعیم. اما برای اثبات ستم به افغانستانی­ها در ایران نیاز به مدارک و شواهد بیشتر نیست. قوانین و شرایط کار که از سوی رژیم برای مهاجرین نوشته شده مصداق بارز بی­قانونی و نوعی از آپارتاید است.

در شهریورماه ۱۳۹۳ آیین­نامه­ای از سوی اداره اتباع خارجی وزارت کار، رفاه و تعاون اجتماعی منتشر شد که محدوده­ی مجاز کار برای اتباع افغانستانی در ایران را به چهار گروه کاری منحصر کرده است: گروه کوره­پزخانه­ها، گروه کارهای ساختمانی، گروه کارهای کشاورزی و سایر گروه­های شغلی. زمینه­های کار در سه گروه اول شغلی از عنوانشان پیداست. از جمله مشاغلی که زیر عنوان گروه چهارم «سایر گروه­های شغلی» آمده­اند می­توان از سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، حناسایی، سریشم پزی، کار در کوره­ی ریخته­گری و کمپوت سازی نام برد. تصویب چنین آیین­نامه­ای بیانگر این نگاه است که در جمهوری اسلامی ملیت، قومیت و نژاد معیار تشخیص صلاحیت برای انجام کار است و نه تخصص، نگاهی مشخصا نژادپرستانه.

جامعه­ی مدنی ایران موظف است به پیکار خود برای احقاق حقوق قانونی مهاجرین ادامه دهد و ابعاد اعتراضات خود را هر چه گسترده­تر کند. خوشبختانه پس از ماجرای هرات بسیاری از ایرانیان رفتار زشت عوامل رژیم را محکوم کردند. از جمله دویست و پنجاه تن از فعالان اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایرانی بیانیه­ای به دفاع از حقوق مهاجرین منتشر کردند. روند دفاع از حقوق مهاجرین از سوی ایرانیان ظرفیت بسیار بیشتری دارد. مبارزه برای احقاق حقوق مهاجرین و پناهجویان بخش جدایی­ناپذیر مبارزه برای رسیدن به آزادی و عدالت در ایران است. بدون پیگیری مستمر حقوق مهاجرین جامعه­ی مدنی به بلوغ لازم نخواهد رسید.

اعلام رسمی این محدوده­ی شغلی برای افغانستانی­ها چنان توهین­آمیز بود که حتا صدای شاعر افغانستانی محمدکاظم کاظمی هم در آمد. کاظمی در دانشگاه فردوسی مشهد در رشته­ی مهندسی عمران تحصیل کرده و از سال ۱۳۶۳ ساکن ایران است. او در برخی از شب شعرهای خامنه­ای شرکت داشته و در سال ۱۳۹۵به عنوان دبیر علمی یازدهمین جشنواره­ی شعر فجر انتخاب شد. با وجود این سابقه و موقعیت، شغل رسمی محمدکاظم کاظمی در تذکره­اش چوپانی منظور شده است!

سفیدسنگ نام اردوگاهی است در نزدیکی فریمان که گفته می­شود می­تواند تا ده هزار نفر را در خود جای دهد. این اردوگاه ویژه­ی اسکان مهاجرین و پناهجویان افغان بوده و هست. دست کم دو مورد کشتار ضد انسانی در این اردوگاه به وقوع پیوسته است، اولی در سال ۱۳۷۳ و دومی در سال ۱۳۷۷. کشتار سفیدسنگ در سال ۷۷ توسط عوامل رژیم جمهوری اسلامی جراحتی عمیق است بر پیکر مهاجر افغانستانی در ایران. متاسفانه طبق معمول آمار رسمی از تعداد قربانیان این جنایت ارائه نشده است اما تعداد قربانیان را تا ۶۳۰ نفر نیز برآورد کرده­اند. کشف واقعیت ماجرا برای کسی جز عاملان این جنایت ممکن نیست. پس مسئولیت مبالغه­ی احتمالی در این مورد هم به عهده­ی رژیم جمهوری اسلامی است. خلاصه­ی ماجرا این است که مهاجران در اعتراض به شرایط غیرانسانی در این اردوگاه دست به شورش می­زنند و نیروی انتظامی معترضین را بدون کمترین ملاحظه­ای به گلوله می­بندد. طبعا پناهجو و مهاجر افغان نمی­تواند چنین جنایت وحشیانه­ای را فراموش کند. وجدان­های بیدار در جامعه­ی ایرانی هم نمی­توانند با هیچ منطق و توجیهی از کنار این جنایت عبور کنند.

هر افغانستانی که سال­ها به طور قانونی در ایران زندگی کرده باید بتواند تابعیت ایرانی بگیرد اما واقعیت تلخ این است که این افراد نه تنها هرگز شهروند ایرانی به حساب نخواهند آمد بلکه حتا حق خرید یک موتورسیکلت و یا یک سیم کارت به نام خود را ندارند. فراهم نکردن امکان تحصیل برای کودکان و نوجوانان و حتا مانع­تراشی در مسیر تلاش­های افراد و سازمان­هایی که داوطلب فراهم کردن زمینه برای تحصیل این کودکان بوده­اند از زیان­بارترین سیاست­های این رژیم نه تنها برای مهاجرین بلکه برای جامعه­ی ایران بوده است. جلوگیری از تحصیل کودکان و نوجوانانی که به هر حال در ایران رشد می­کنند به بی­سوادی یا کم­سوادی بخشی از جامعه می­انجامد.

شاید بتوان سیزده فروردین ۱۳۹۱ را نقطه­ی عطفی در چرخش نگاه جامعه­ی مدنی ایران به مهاجر افغانستانی دانست. در روزهای پیش از سیزده فروردین مسئولان ستاد سفرهای نوروزی در اصفهان ورود شهروندان افغان به «پارک کوهستانی صفه» در روز سیزده به در را ممنوع اعلام کردند. این خبر در رسانه­های فارسی زبان در خارج از کشور انعکاس وسیعی داشت. پیش از آن اخبار مربوط به تحقیر و تبعیض مهاجرین افغان یا در رسانه­ها بازتابی نداشت و یا جامعه­ی مدنی با بی­اعتنایی از کنار آن می­گذشت. برای نخستین بار تعداد زیادی از فعالین مدنی در خارج از کشور با صدور بیانیه­ای عمل آپارتایدگونه­ی نمایندگان رژیم در اصفهان را محکوم کردند. در داخل کشور هم اعتراضاتی شکل گرفت تا جایی که مسئولین رژیم هم وادار به پاسخگویی شدند.

در اواخر سال ۱۳۹۰ دو رمان «افغانی» و «از هرات تا تهران» در سوئد منتشر شده بودند و کانون توجه هر دو رمان، ستم و تبعیض جاری در ایران نسبت به مهاجرین و پناهجویان افغانستانی بود. شاید بازتاب گسترده­ی انتشار این دو رمان در رسانه­های فارسی زبان از عواملی بود که بالاخره زمینه را برای واکنش وسیع نسبت به تحقیر افغان­ها در اصفهان و حوادث مشابه پس از آن فراهم آورده بود.

در یک نگاه شتابزده این طور به نظر می­آید که شرایط مهاجرین و پناهجویان افغانستانی در ایران در سال­های اخیر تغییری نکرده و شاید در برخی موارد بدتر هم شده باشد. تا جایی که من اطلاع دارم در این زمینه پژوهشی جدی انجام نگرفته است. اما این واقعیت که اخیرا بسیاری از مهاجرین از ایران به افغانستان بازگشته­اند می­تواند بیانگر دشواری­های جدید برای پناهجویان افغان باشد. شرایط اقتصادی و سیاسی اسف­بار ایران هم این گمان را تقویت می­کند که موقعیت اقتصادی و جایگاه اجتماعی مهاجران حتا ضعیف­تر از گذشته هم شده باشد. عواقب سیاست­های خیره­سرانه و فسادآلود رژیم جمهوری اسلامی تنها دامن کسانی که شناسنامه­ی ایرانی دارند را نخواهد گرفت. وقتی تنگنای اقتصادی شدیدتر می­شود نگاه توده­هایی که از تحلیل بنیادی شرایط عاجزند به مهاجرین باز هم غیردوستانه­تر خواهد شد. سیاست­ها و اظهارنظرهای موذیانه و بیگانه­ستیزانه­ی سردمداران رژیم می­تواند نگاه غیردوستانه­ی توده­های ناآگاه را تا مرز دشمنی پیش ببرد. متاسفانه حتا بخشی از مخالفین حکومت هم با ساده­سازی­ و نگاه شووینیستی در تنور مهاجرسوز رژیم هیزم توجیه ریخته و می­ریزند. در کشورهایی که با نظام دمکراتیک اداره می­شوند تنوع قومی، نژادی، زبانی و دینی در کشور یک امتیاز به حساب می­آید. عملکرد رژیم جمهوری اسلامی در برخورد با مهاجرین روی دیگر همان سیاستی است که تلاش می­کند با ابزار سرکوب اقلیت­های مذهبی، زبانی و قومی ایرانی را تضعیف و در نهایت نابود کند. طبعا در چنین نگاهی پناهنده سربار به حساب می­آید. در مقابل چنین نگاهی یکی از وظایف مهم مخالفین حکومت این است تا در راستای جا انداختن اندیشه­ی مدرن که تنوع قومی­، زبانی و فکری را سرمایه­ی ملی می­داند کوشش کنند.

در شهریورماه ۱۳۹۳ آیین­نامه­ای از سوی اداره اتباع خارجی وزارت کار، رفاه و تعاون اجتماعی منتشر شد که محدوده­ی مجاز کار برای اتباع افغانستانی در ایران را به چهار گروه کاری منحصر کرده است: گروه کوره­پزخانه­ها، گروه کارهای ساختمانی، گروه کارهای کشاورزی و سایر گروه­های شغلی. زمینه­های کار در سه گروه اول شغلی از عنوانشان پیداست. از جمله مشاغلی که زیر عنوان گروه چهارم «سایر گروه­های شغلی» آمده­اند می­توان از سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، حناسایی، سریشم پزی، کار در کوره­ی ریخته­گری و کمپوت سازی نام برد. تصویب چنین آیین­نامه­ای بیانگر این نگاه است که در جمهوری اسلامی ملیت، قومیت و نژاد معیار تشخیص صلاحیت برای انجام کار است و نه تخصص، نگاهی مشخصا نژادپرستانه.

اما وجه مثبت تغییر در شرایط مهاجران و پناهجویان در ایران را هم باید دید. بعید می­دانم شنیدن روزمره­ی خبرهای ناگوار در زمینه­ی رفتار جمهوری اسلامی و بخشی از مردم ایران با مهاجرین، دلیلی بر افزایش برخوردهای خشونت آمیز در سال­های اخیر باشد و بعید می­دانم مهاجرین افغانستانی تنها در سال­های اخیر زهر تبعیض و تحقیر در ایران را چشیده باشند. شخصا با انبوهی از افغانستانی­ها، با پیشینه­ی قومی، طبقاتی و تحصیلات متفاوت که سال­هایی از عمرشان را در ایران گذرانده­اند و امروز در ایران، افغانستان و یا سایر کشورهای جهان زندگی می­کنند در ارتباط بوده و هستم و تجربیات بسیار تلخ آنان از برخوردهای شرم­آور عوامل رژیم و برخی از مردم ایران را شنیده و خوانده­ام. گمان من این است که امروز به دلایل مشخص حرکات مردم و رژیم ایران به مراتب بیش از ده سال پیش در رسانه­ها منعکس می­شود. بخشی از جامعه­ی ایرانی به شدت نسبت به برخورد حاکمیت و هموطنان خود نسبت به «ایرانیان افغانستانی تبار» و یا مهاجرین موقت حساس شده است. حالا دیگر بسیاری از ایرانیان، به ویژه ایرانیان تبعیدی رفتار هموطنان خود با مهاجرین را زیر ذره­بین برده­اند. هر حرکت علیه افغان­ها رسانه­ای می­شود و واکنش حامیان عدالت را به دنبال دارد. تردیدی نیست که سرعت حساسیت ایرانیان نسبت به ستمی که بر همنوعانشان رفته و می­رود می­توانست بیشتر از این باشد. اما باید توجه داشت که سرعت تغییرات در جوامعی که در زمینه­ی علوم اجتماعی عقب ­مانده­اند و از جمله در ایران و افغانستان، بسیار کند است. باید پذیرفت که کار فرهنگی در چنین جوامعی کوه کندن با ناخن است. شاید کسانی با استناد به نظر صائب تبریزی اهتمام فرهاد در کوه کنی با تیشه[1] را ساده­لوحی بدانند و بالطبع کوه­کنی یا ناخن را ابلهانه. اما مهم­ترین سلاح عنصر روشنفکر واقع­بینی است. به صرف دشواری راه نمی­توان ماندن و نرفتن را توجیه کرد. جوامع ایران و افغانستان در حال پوست­اندازی­اند. این پوست­اندازی زمان خواهد برد اما اجتناب­ناپذیر است. آخوندهای خشک­مغز با نگاه تنگ­نظرانه­شان نمی­توانند مانع تحول در اندیشه­ی مردم شوند. اما روشنفکران و مکتب­رفته­های افغانستان هم می­توانند به سرعت تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران و افغانستان کمک کنند.

سفیدسنگ نام اردوگاهی است در نزدیکی فریمان که گفته می­شود می­تواند تا ده هزار نفر را در خود جای دهد. این اردوگاه ویژه­ی اسکان مهاجرین و پناهجویان افغان بوده و هست. دست کم دو مورد کشتار ضد انسانی در این اردوگاه به وقوع پیوسته است، اولی در سال ۱۳۷۳ و دومی در سال ۱۳۷۷. کشتار سفیدسنگ در سال ۷۷ توسط عوامل رژیم جمهوری اسلامی جراحتی عمیق است بر پیکر مهاجر افغانستانی در ایران. متاسفانه طبق معمول آمار رسمی از تعداد قربانیان این جنایت ارائه نشده است اما تعداد قربانیان را تا ۶۳۰ نفر نیز برآورد کرده­اند. کشف واقعیت ماجرا برای کسی جز عاملان این جنایت ممکن نیست. پس مسئولیت مبالغه­ی احتمالی در این مورد هم به عهده­ی رژیم جمهوری اسلامی است. خلاصه­ی ماجرا این است که مهاجران در اعتراض به شرایط غیرانسانی در این اردوگاه دست به شورش می­زنند و نیروی انتظامی معترضین را بدون کمترین ملاحظه­ای به گلوله می­بندد. طبعا پناهجو و مهاجر افغان نمی­تواند چنین جنایت وحشیانه­ای را فراموش کند. وجدان­های بیدار در جامعه­ی ایرانی هم نمی­توانند با هیچ منطق و توجیهی از کنار این جنایت عبور کنند.

در جریان اعزام جوانان و نوجوانان شیعه به جبهه­های جنگ در سوریه توسط باند قاسم سلیمانی، جامعه­ی ایرانی فعالانه دست به افشاگری گسترده زد. اما بسیاری از دوستان افغانستانی در شبکه­های اجتماعی به جای پرداختن به ریشه­ها و عوامل عملی شدن چنین سیاست زشت و ضدانسانی از سوی رژیم ایران، تنها به دشنام پراکنی به کل ایرانیان بسنده کردند. شخصا لینک مصاحبه­ای از آیت­الله سیدمحمود هاشمی ارزگانی[2] را، که جوانان افغانستانی را به شرکت در جنگ سوریه تشویق می­کرد بارها در فیسبوک منتشر کردم و خواستم که در این زمینه هم افشاگری کنند. برداشت من این بوده و هست که برای بسیاری از خانواده­های هزاره فتوای یک آخوند هم­قومشان به مراتب ترغیب کننده­تر از فتوای خامنه­ای است تا عزیزشان را، مثلا با وعده­ی اجازه­ی اقامت برای بازماندگان، به کام مرگ بفرستند. متاسفانه در این زمینه همکاری و همراهی از سوی دوستان افغانستانی، جز چند مورد انگشت شمار، ندیدم. البته تلاش کردم با ارسال لینک به دوستان در بی بی سی و دیگر رسانه­ها این وجه ماجرا را هم برجسته کنم. شوربختانه دوستانم در بی بی سی هم، به جز یک مورد، مرا با بی توجهی کامل مورد مرحمت قرار دادند. شاید هم دست این دوستان با توجه به سیاست خبری این رسانه بسته بود. به هر حال این انفعال دوستان افغانستانی و رسانه­های فارسی زبان فضای بیشتری برای اظهار انزجار برخی از اهالی افغانستان نسبت به تمامی ایرانیان فراهم آورد.

بر بسیاری از دوستان افغانستانی پوشیده نیست که رابطه­ی میان مردم ایران و افغانستان برای بقای فرهنگی و سیاسی دو ملت حائز اهمیت است. اصراری نیست که صرفا اشتراکات زبانی و فرهنگی را مورد توجه قرار دهیم، اگرچه این وجه بسیار مهم است. اما وجه اشتراکات فرهنگی تنها در زبان مشترک بخش بزرگی از جامعه­ی فارسی زبان در دو کشور خلاصه نمی­شود. مگر ترک­زبان­ها، کردها، بلوچ­ها و عرب­ها در ایران با اهالی افغانستان اشتراکات فرهنگی ندارند؟ مگر پشتون­ها و ازبک­های افغانستان با فارسی­زبانان احساس خویشاوندی نمی­کنند؟ اگر رفتار جمهوری اسلامی و دولت افغانستان و هم­زمان رفتارهای غلط برخی ایرانیان و افغانها باعث دوری دو ملت از یکدیگر شود طبعا جریانات افراطی در دو سوی مرز در اهداف خود برای تفرقه­افکنی و برجسته­کردن اختلافات به جای اشتراکات پیروز شده­اند. این نه مطلوب جامعه­ی مدنی ایران است و نه مطلوب جامعه­ی مدنی افغانستان.

شاید بتوان سیزده فروردین ۱۳۹۱ را نقطه­ی عطفی در چرخش نگاه جامعه­ی مدنی ایران به مهاجر افغانستانی دانست. در روزهای پیش از سیزده فروردین مسئولان ستاد سفرهای نوروزی در اصفهان ورود شهروندان افغان به «پارک کوهستانی صفه» در روز سیزده به در را ممنوع اعلام کردند. این خبر در رسانه­های فارسی زبان در خارج از کشور انعکاس وسیعی داشت. پیش از آن اخبار مربوط به تحقیر و تبعیض مهاجرین افغان یا در رسانه­ها بازتابی نداشت و یا جامعه­ی مدنی با بی­اعتنایی از کنار آن می­گذشت. برای نخستین بار تعداد زیادی از فعالین مدنی در خارج از کشور با صدور بیانیه­ای عمل آپارتایدگونه­ی نمایندگان رژیم در اصفهان را محکوم کردند. در داخل کشور هم اعتراضاتی شکل گرفت تا جایی که مسئولین رژیم هم وادار به پاسخگویی شدند.

جامعه­ی فرهنگی افغانستان این فروتنی را داشته است که در صد سال گذشته از خدمات جامعه­ی فرهنگی ایران بهره­مند شود و این بهره­مندی را به زبان آورد. متاسفانه جامعه­ی ایرانی نتوانسته از توانایی­های فرهنگیان افغانستان سود ببرد. این قطعا ضعف جامعه­ی ایرانی است. اما تنها به این دلیل نمی­توان نتیجه گرفت که ایرانی­ها ذاتا نژادپرستند و در نتیجه محکوم به نژادپرستی. محکوم کردن یک جامعه به نژادپرستی ذاتی در دل خود توجیه رفتار بخش نژادپرست یا تنگ­نظر جامعه را به همراه دارد. رفتارهای زشت و نامعقول برخی از ایرانیان می­تواند دهها دلیل داشته باشد که یکی از آن­ها نژادپرستی و یا به عبارت بهتر خودبرتربینی این بخش از جامعه­ی ایرانی است. نگاه و عملکرد جامعه­ی ایرانی نسبت به افغانها عمدتا ناشی از تنگ­نظری است که خود از کمبود دانش اجتماعی ناشی می­شود. گمان غالب این است که اگر ایرانیان هم در افغانستان مهاجر می­شدند رفتار افغانها با ایرانی­ها بهتر از رفتار امروز ایرانیان نبود. اما باید بپذیریم آنچه عملا اتفاق افتاده و نتایج آن پیش روی ماست رفتار غیرمنطقی و غیرانسانی حاکمیت و بخشی از مردم ما با افغان­هاست.

شخصا از یک تحقیق علمی و اثبات نژادپرستی ایرانیان با دلایل علمی و اثبات عدم نژادپرستی در افغانستان استقبال می­کنم اما به نظرم ادعاها و اتهامات بی­پایه از سوی هیچ یک از طرفین دردی از مردم دو کشور دوا نخواهد کرد. جامعه­ی مدنی ایران موظف است از رفتار و شیوه­ی منفعلانه­ی خود در زمینه­ی تبعیض سیستماتیک علیه مهاجرین انتقاد کند و کاستی­های خود را جبران کند. رفتار بعضا رذیلانه­ی سردمداران حکومت و تلاش برای توجیه بی­عرضگی و ناتوانی خود به بهانه­ی حضور افغانستانی­ها در ایران را باید قاطعانه محکوم کرد. هیچ مدعی روشنفکری در ایران هم قادر نیست بی­عملی خود را در سایه­ی رذالت رژیم و یا خطاهای برخی از مهاجرین افغان در ایران توجیه کند.

بر بسیاری از دوستان افغانستانی پوشیده نیست که رابطه­ی میان مردم ایران و افغانستان برای بقای فرهنگی و سیاسی دو ملت حائز اهمیت است. اصراری نیست که صرفا اشتراکات زبانی و فرهنگی را مورد توجه قرار دهیم، اگرچه این وجه بسیار مهم است. اما وجه اشتراکات فرهنگی تنها در زبان مشترک بخش بزرگی از جامعه­ی فارسی زبان در دو کشور خلاصه نمی­شود. مگر ترک­زبان­ها، کردها، بلوچ­ها و عرب­ها در ایران با اهالی افغانستان اشتراکات فرهنگی ندارند؟ مگر پشتون­ها و ازبک­های افغانستان با فارسی­زبانان احساس خویشاوندی نمی­کنند؟ اگر رفتار جمهوری اسلامی و دولت افغانستان و هم­زمان رفتارهای غلط برخی ایرانیان و افغانها باعث دوری دو ملت از یکدیگر شود طبعا جریانات افراطی در دو سوی مرز در اهداف خود برای تفرقه­افکنی و برجسته­کردن اختلافات به جای اشتراکات پیروز شده­اند. این نه مطلوب جامعه­ی مدنی ایران است و نه مطلوب جامعه­ی مدنی افغانستان.

در سال جاری برخورد مأموران مرزی ایران در نزدیکی هرات، منجر به غرق شدن تعدادی از پناهجویان شد و همچنین به آتش کشیدن خودرو حامل افغانها در یزد، به مرگ چند نفر و سوختگی شدید سایر سرنشینان خودرو انجامید. متاسفانه این دو مورد تنها برخوردهای غیرانسانی با پناهجویان افغانستانی، حتا در سال جاری، نبوده اند. کشتار در سفید سنگ در سال ۱۳۷۷ عملی بوده که هرگز نمی­تواند در هیچ محکمه­ای، حتا در منطق بیدادگاه­های جمهوری اسلامی مجوز و مشروعیت بگیرد. اگر حتا حرف­های مقامات رژیم در رابطه با مسافران خودرو در یزد، مبنی بر حمل قاچاقچیان را بپذیریم و حتا اگر بپذیریم که در مواردی رژیم جمهوری اسلامی به درستی و برای حفظ امنیت مرزهایش دست به اقدامات خشن زده است این ذره­ای از زشتی برخوردهای مکرر تحقیرآمیز حکومت ایران با مهاجرین و قوانین ظالمانه­ی جمهوری اسلامی کم نخواهد کرد.

جامعه­ی مدنی ایران موظف است به پیکار خود برای احقاق حقوق قانونی مهاجرین ادامه دهد و ابعاد اعتراضات خود را هر چه گسترده­تر کند. خوشبختانه پس از ماجرای هرات بسیاری از ایرانیان رفتار زشت عوامل رژیم را محکوم کردند. از جمله دویست و پنجاه تن از فعالان اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایرانی بیانیه­ای به دفاع از حقوق مهاجرین منتشر کردند. روند دفاع از حقوق مهاجرین از سوی ایرانیان ظرفیت بسیار بیشتری دارد. مبارزه برای احقاق حقوق مهاجرین و پناهجویان بخش جدایی­ناپذیر مبارزه برای رسیدن به آزادی و عدالت در ایران است. بدون پیگیری مستمر حقوق مهاجرین جامعه­ی مدنی به بلوغ لازم نخواهد رسید.


[1] جایی که خون ز ناخن شمشیر می­چکد   فرهاد ساده لوح غم تیشه می­خورد

[2] http://ofoghtv.ir/program?progNo=16202&episodeId=10962