با توجه به نفوذ تفکر ضدامپریالیستی و ضدآمریکایی بر ذهنیت بسیاری از فعالان سیاسی و اجتماعی در ایران و افغانستان عجیب نبود که اعتراضات علیه تبعیض نژادی در آمریکا به سرعت و به شدت از سوی محافل ایرانی و افغان مورد حمایت قرار گرفت. طبعا این حمایت از مطالبات مشروع رنگین پوستان در آمریکا بسیار مثبت بود. اما الزاما هر حامی مبارزه علیه تبعیض در آمریکا با تبعیض به طور عام در ستیز نیست بلکه ممکن است در بسیاری موارد توجیهگر انواع دیگر تبعیض هم باشد. پردهی تناقض در گفتار و کردار زمانی پس زده خواهد شد که بخواهیم تبعیض را به عنوان پدیدهای گسترده و با اشکال و ابعاد مختلف مورد بررسی قرار دهیم. مثلا بسیاری از فعالان کمونیست ما سالها تبعیضهای ظالمانه و نابودی فرهنگهای در اقلیت در شوروی را انکار و یا توجیه میکردند و برخی هنوز هم در توجیه آن میکوشند. همان طور که برخی از طرفداران ایرانی ترامپ تلاش کردند در ناآرامیهای اخیر از رفتار و اندیشهی تبعیضآلود دستگاه سیاسی فعلی آمریکا دفاع کنند. آنها تخریب اموال عمومی در برخی شهرها را بهانه قرار دادند تا از برخورد با تبعیض و عوامل آن در آمریکا پرهیز کنند و با این انتخاب ریاکارانه به دروغ پردازان ماشین دروغ پراکنی ترامپ و اطرافیانش تبدیل شدند.
توجیه تبعیض اغلب با فرار از انتقاد از خود رابطهی مستقیم دارد. کسانی که اکراه دارند شمایل خود را در آینه ببینند به آسانی میتوانند معایب دیگران را برجسته کنند. نوع دموکراسی آمریکایی شاید شیوهی مطلوب بسیاری از شیفتگان دموکراسی نباشد اما به هر حال و با توجه به قوانین آمریکا، دیر یا زود، موارد نقض قانون و اعمال تبعیض مورد بررسی قرار خواهد گرفت و دست کم امکان اعتراض به خطاها و مظالم دستگاه حاکمه وجود دارد. با این حساب جا دارد ما با شنیدن صدای اعتراض مردم آمریکا بیشتر نسبت به موارد انبوه تبعیض و بیعدالتی در جوامع خود آگاه و حساس شویم و فکری به حال دردمندان و ستمدیدگان کشورهای خود داشته باشیم. این که رهبر جمهوری اسلامی، با سابقهی طولانی از بیاعتنایی نسبت به ابتداییترین حقوق مردم ایران، حاکمیت آمریکا را به لحاظ تبعیض علیه سیاه پوستان مورد انتقاد قرار میدهد و ابراهیم رییسی با پیشینهی مشخص خود، از بیعدالتی در آمریکا برافروخته شده تنها بیانگر این واقعیت است که عبور از مرزهای خیرهسری و قدرتطلبی به ناچار آدمی را به وادی وقاحت خواهد کشاند.
بیش از چهل سال پس از استقرار حاکمیت جمهوری اسلامی، مردم ایران با انواع و اقسام نابرابریها دست و پنجه نرم میکنند که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست. اما وجهی از تبعیض در ایران که مشخصا با تبعیض علیه سیاهپوستان در آمریکا قابل قیاس است تبعیض علیه مهاجرین و پناهجویان افغانستانی است که عمر آن تقریبا با عمر رژیم جمهوری اسلامی برابر است. با توجه به این واقعیت که جمهوری اسلامی عدالت را در مورد شهروندان ایرانی اجرا نمیکند نمیتوان انتظاری جز بیعدالتی نسبت به مهاجرین و پناهجویان از این رژیم داشت. اما آنچه مایهی تاسف است این که حتا جامعهی مدنی ایران هم عمدتا در زمینهی حق مهاجرین و پناهجویان افغانستانی دست کم سه دهه سکوت پیشه کرد و نتوانست سهم خود را در این زمینه بر عهده بگیرد. حتما برای توجیه این بیمسئولیتی میتوان توضیحاتی ارائه داد اما، با توجه به گستردگی و عمق ستمهای روزمره نسبت به پناهجویان افغانستانی انفعال حیرتآور مدعیان عدالت در ایران، تا اوایل دههی نود خورشیدی را با هیچ منطقی نمیتوان توجیه نمود.
ستم و تبعیض نسبت به افغانها در ایران ابعاد و اشکال مختلف دارد و در سطوح متفاوت اعمال میشود. از این رو بسیار بعید است که یک ایرانی هرگز شاهد اعمال تبعیض و تحقیر افغانها از سوی عوامل رژیم و هموطنان خود نبوده باشد، مگر قشر خیلی جوان و تنها در استانهایی که در ده سال گذشته سکونت افغانها در آنجا ممنوع اعلام شده است. قوانین و آییننامههای حکومتی یک وجه از فشارهایی است که روزمره در ایران نسبت به افغانها اعمال میشود. رژیم جمهوری اسلامی، به ویژه در ده سال اخیر، سیاستهای بسیار سخت و تبعیضآلودی را علیه مهاجرین تصویب کرده و پیش برده است. از سوی دیگر عوامل رژیم در بسیاری موارد حتا پا را از قوانین ظالمانهی حاکمیت هم فراتر گذاشتهاند. نمونهی آن برخورد ماموران مرزی در سال جاری در نزدیکی هرات بود که منجر به غرق شدن تعدادی از مهاجران در رودخانهی هریرود گردید. وجه دوم تبعیض علیه افغانها از سوی کارفرمایان جزء مثلا در مرغداریها، کارگاههای کوچک و در شاخهی ساختمانسازی اعمال میشود. در بیشتر موارد افغانها از حقوق برابر با کارگران ایرانی برخوردار نیستند و شامل بیمه نمیشوند. وجه سوم تحقیر افغانها در زندگی روزمره صورت میگیرد و شامل همهی آنان، حتا کسانی که مشاغل و موقعیت خوبی در جامعه دارند، میشود. بسیاری از افغانستانیها که مدت زمانی را در ایران زندگی کردهاند در خیابان، مدرسه، بازار، اتوبوس و مترو توسط شهروندان عادی مورد توهین و تحقیر قرار گرفتهاند. وادار کردن چهار دانشآموز دبستانی در پاکدشت ورامین در زمستان ۱۳۹۳ به دست کردن در داخل توالت، یکی از نمونههای چنین تحقیرهایی، آن هم از سوی یک آموزگار، بوده است.
در واقع هر افغانستانی که سالها به طور قانونی در ایران زندگی کرده باید بتواند تابعیت ایرانی بگیرد اما واقعیت تلخ این است که این افراد نه تنها هرگز شهروند ایرانی به حساب نخواهند آمد بلکه حتا حق خرید یک موتورسیکلت و یا یک سیم کارت به نام خود را ندارند. فراهم نکردن امکان تحصیل برای کودکان و نوجوانان و حتا مانعتراشی در مسیر تلاشهای افراد و سازمانهایی که داوطلب فراهم کردن زمینه برای تحصیل این کودکان بودهاند از زیانبارترین سیاستهای این رژیم نه تنها برای مهاجرین بلکه برای جامعهی ایران بوده است. جلوگیری از تحصیل کودکان و نوجوانانی که به هر حال در ایران رشد میکنند به بیسوادی یا کمسوادی بخشی از جامعه میانجامد.
لیست بلندبالایی از جنایات رژیم علیه افغانها در ایران در طی این چهل سال میتوان تهیه کرد. بی تردید بسیاری از جنایات حکومت در اردوگاههای مهاجرین، مانند جنایات علیه شهروندان ایرانی در زندانها، به بیرون درز نکرده و ما از آنها بیاطلاعیم. اما برای اثبات ستم به افغانستانیها در ایران نیاز به مدارک و شواهد بیشتر نیست. قوانین و شرایط کار که از سوی رژیم برای مهاجرین نوشته شده مصداق بارز بیقانونی و نوعی از آپارتاید است.
در شهریورماه ۱۳۹۳ آییننامهای از سوی اداره اتباع خارجی وزارت کار، رفاه و تعاون اجتماعی منتشر شد که محدودهی مجاز کار برای اتباع افغانستانی در ایران را به چهار گروه کاری منحصر کرده است: گروه کورهپزخانهها، گروه کارهای ساختمانی، گروه کارهای کشاورزی و سایر گروههای شغلی. زمینههای کار در سه گروه اول شغلی از عنوانشان پیداست. از جمله مشاغلی که زیر عنوان گروه چهارم «سایر گروههای شغلی» آمدهاند میتوان از سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، حناسایی، سریشم پزی، کار در کورهی ریختهگری و کمپوت سازی نام برد. تصویب چنین آییننامهای بیانگر این نگاه است که در جمهوری اسلامی ملیت، قومیت و نژاد معیار تشخیص صلاحیت برای انجام کار است و نه تخصص، نگاهی مشخصا نژادپرستانه.
اعلام رسمی این محدودهی شغلی برای افغانستانیها چنان توهینآمیز بود که حتا صدای شاعر افغانستانی محمدکاظم کاظمی هم در آمد. کاظمی در دانشگاه فردوسی مشهد در رشتهی مهندسی عمران تحصیل کرده و از سال ۱۳۶۳ ساکن ایران است. او در برخی از شب شعرهای خامنهای شرکت داشته و در سال ۱۳۹۵به عنوان دبیر علمی یازدهمین جشنوارهی شعر فجر انتخاب شد. با وجود این سابقه و موقعیت، شغل رسمی محمدکاظم کاظمی در تذکرهاش چوپانی منظور شده است!
سفیدسنگ نام اردوگاهی است در نزدیکی فریمان که گفته میشود میتواند تا ده هزار نفر را در خود جای دهد. این اردوگاه ویژهی اسکان مهاجرین و پناهجویان افغان بوده و هست. دست کم دو مورد کشتار ضد انسانی در این اردوگاه به وقوع پیوسته است، اولی در سال ۱۳۷۳ و دومی در سال ۱۳۷۷. کشتار سفیدسنگ در سال ۷۷ توسط عوامل رژیم جمهوری اسلامی جراحتی عمیق است بر پیکر مهاجر افغانستانی در ایران. متاسفانه طبق معمول آمار رسمی از تعداد قربانیان این جنایت ارائه نشده است اما تعداد قربانیان را تا ۶۳۰ نفر نیز برآورد کردهاند. کشف واقعیت ماجرا برای کسی جز عاملان این جنایت ممکن نیست. پس مسئولیت مبالغهی احتمالی در این مورد هم به عهدهی رژیم جمهوری اسلامی است. خلاصهی ماجرا این است که مهاجران در اعتراض به شرایط غیرانسانی در این اردوگاه دست به شورش میزنند و نیروی انتظامی معترضین را بدون کمترین ملاحظهای به گلوله میبندد. طبعا پناهجو و مهاجر افغان نمیتواند چنین جنایت وحشیانهای را فراموش کند. وجدانهای بیدار در جامعهی ایرانی هم نمیتوانند با هیچ منطق و توجیهی از کنار این جنایت عبور کنند.
شاید بتوان سیزده فروردین ۱۳۹۱ را نقطهی عطفی در چرخش نگاه جامعهی مدنی ایران به مهاجر افغانستانی دانست. در روزهای پیش از سیزده فروردین مسئولان ستاد سفرهای نوروزی در اصفهان ورود شهروندان افغان به «پارک کوهستانی صفه» در روز سیزده به در را ممنوع اعلام کردند. این خبر در رسانههای فارسی زبان در خارج از کشور انعکاس وسیعی داشت. پیش از آن اخبار مربوط به تحقیر و تبعیض مهاجرین افغان یا در رسانهها بازتابی نداشت و یا جامعهی مدنی با بیاعتنایی از کنار آن میگذشت. برای نخستین بار تعداد زیادی از فعالین مدنی در خارج از کشور با صدور بیانیهای عمل آپارتایدگونهی نمایندگان رژیم در اصفهان را محکوم کردند. در داخل کشور هم اعتراضاتی شکل گرفت تا جایی که مسئولین رژیم هم وادار به پاسخگویی شدند.
در اواخر سال ۱۳۹۰ دو رمان «افغانی» و «از هرات تا تهران» در سوئد منتشر شده بودند و کانون توجه هر دو رمان، ستم و تبعیض جاری در ایران نسبت به مهاجرین و پناهجویان افغانستانی بود. شاید بازتاب گستردهی انتشار این دو رمان در رسانههای فارسی زبان از عواملی بود که بالاخره زمینه را برای واکنش وسیع نسبت به تحقیر افغانها در اصفهان و حوادث مشابه پس از آن فراهم آورده بود.
در یک نگاه شتابزده این طور به نظر میآید که شرایط مهاجرین و پناهجویان افغانستانی در ایران در سالهای اخیر تغییری نکرده و شاید در برخی موارد بدتر هم شده باشد. تا جایی که من اطلاع دارم در این زمینه پژوهشی جدی انجام نگرفته است. اما این واقعیت که اخیرا بسیاری از مهاجرین از ایران به افغانستان بازگشتهاند میتواند بیانگر دشواریهای جدید برای پناهجویان افغان باشد. شرایط اقتصادی و سیاسی اسفبار ایران هم این گمان را تقویت میکند که موقعیت اقتصادی و جایگاه اجتماعی مهاجران حتا ضعیفتر از گذشته هم شده باشد. عواقب سیاستهای خیرهسرانه و فسادآلود رژیم جمهوری اسلامی تنها دامن کسانی که شناسنامهی ایرانی دارند را نخواهد گرفت. وقتی تنگنای اقتصادی شدیدتر میشود نگاه تودههایی که از تحلیل بنیادی شرایط عاجزند به مهاجرین باز هم غیردوستانهتر خواهد شد. سیاستها و اظهارنظرهای موذیانه و بیگانهستیزانهی سردمداران رژیم میتواند نگاه غیردوستانهی تودههای ناآگاه را تا مرز دشمنی پیش ببرد. متاسفانه حتا بخشی از مخالفین حکومت هم با سادهسازی و نگاه شووینیستی در تنور مهاجرسوز رژیم هیزم توجیه ریخته و میریزند. در کشورهایی که با نظام دمکراتیک اداره میشوند تنوع قومی، نژادی، زبانی و دینی در کشور یک امتیاز به حساب میآید. عملکرد رژیم جمهوری اسلامی در برخورد با مهاجرین روی دیگر همان سیاستی است که تلاش میکند با ابزار سرکوب اقلیتهای مذهبی، زبانی و قومی ایرانی را تضعیف و در نهایت نابود کند. طبعا در چنین نگاهی پناهنده سربار به حساب میآید. در مقابل چنین نگاهی یکی از وظایف مهم مخالفین حکومت این است تا در راستای جا انداختن اندیشهی مدرن که تنوع قومی، زبانی و فکری را سرمایهی ملی میداند کوشش کنند.
اما وجه مثبت تغییر در شرایط مهاجران و پناهجویان در ایران را هم باید دید. بعید میدانم شنیدن روزمرهی خبرهای ناگوار در زمینهی رفتار جمهوری اسلامی و بخشی از مردم ایران با مهاجرین، دلیلی بر افزایش برخوردهای خشونت آمیز در سالهای اخیر باشد و بعید میدانم مهاجرین افغانستانی تنها در سالهای اخیر زهر تبعیض و تحقیر در ایران را چشیده باشند. شخصا با انبوهی از افغانستانیها، با پیشینهی قومی، طبقاتی و تحصیلات متفاوت که سالهایی از عمرشان را در ایران گذراندهاند و امروز در ایران، افغانستان و یا سایر کشورهای جهان زندگی میکنند در ارتباط بوده و هستم و تجربیات بسیار تلخ آنان از برخوردهای شرمآور عوامل رژیم و برخی از مردم ایران را شنیده و خواندهام. گمان من این است که امروز به دلایل مشخص حرکات مردم و رژیم ایران به مراتب بیش از ده سال پیش در رسانهها منعکس میشود. بخشی از جامعهی ایرانی به شدت نسبت به برخورد حاکمیت و هموطنان خود نسبت به «ایرانیان افغانستانی تبار» و یا مهاجرین موقت حساس شده است. حالا دیگر بسیاری از ایرانیان، به ویژه ایرانیان تبعیدی رفتار هموطنان خود با مهاجرین را زیر ذرهبین بردهاند. هر حرکت علیه افغانها رسانهای میشود و واکنش حامیان عدالت را به دنبال دارد. تردیدی نیست که سرعت حساسیت ایرانیان نسبت به ستمی که بر همنوعانشان رفته و میرود میتوانست بیشتر از این باشد. اما باید توجه داشت که سرعت تغییرات در جوامعی که در زمینهی علوم اجتماعی عقب ماندهاند و از جمله در ایران و افغانستان، بسیار کند است. باید پذیرفت که کار فرهنگی در چنین جوامعی کوه کندن با ناخن است. شاید کسانی با استناد به نظر صائب تبریزی اهتمام فرهاد در کوه کنی با تیشه[1] را سادهلوحی بدانند و بالطبع کوهکنی یا ناخن را ابلهانه. اما مهمترین سلاح عنصر روشنفکر واقعبینی است. به صرف دشواری راه نمیتوان ماندن و نرفتن را توجیه کرد. جوامع ایران و افغانستان در حال پوستاندازیاند. این پوستاندازی زمان خواهد برد اما اجتنابناپذیر است. آخوندهای خشکمغز با نگاه تنگنظرانهشان نمیتوانند مانع تحول در اندیشهی مردم شوند. اما روشنفکران و مکتبرفتههای افغانستان هم میتوانند به سرعت تحولات اجتماعی و سیاسی در ایران و افغانستان کمک کنند.
در جریان اعزام جوانان و نوجوانان شیعه به جبهههای جنگ در سوریه توسط باند قاسم سلیمانی، جامعهی ایرانی فعالانه دست به افشاگری گسترده زد. اما بسیاری از دوستان افغانستانی در شبکههای اجتماعی به جای پرداختن به ریشهها و عوامل عملی شدن چنین سیاست زشت و ضدانسانی از سوی رژیم ایران، تنها به دشنام پراکنی به کل ایرانیان بسنده کردند. شخصا لینک مصاحبهای از آیتالله سیدمحمود هاشمی ارزگانی[2] را، که جوانان افغانستانی را به شرکت در جنگ سوریه تشویق میکرد بارها در فیسبوک منتشر کردم و خواستم که در این زمینه هم افشاگری کنند. برداشت من این بوده و هست که برای بسیاری از خانوادههای هزاره فتوای یک آخوند همقومشان به مراتب ترغیب کنندهتر از فتوای خامنهای است تا عزیزشان را، مثلا با وعدهی اجازهی اقامت برای بازماندگان، به کام مرگ بفرستند. متاسفانه در این زمینه همکاری و همراهی از سوی دوستان افغانستانی، جز چند مورد انگشت شمار، ندیدم. البته تلاش کردم با ارسال لینک به دوستان در بی بی سی و دیگر رسانهها این وجه ماجرا را هم برجسته کنم. شوربختانه دوستانم در بی بی سی هم، به جز یک مورد، مرا با بی توجهی کامل مورد مرحمت قرار دادند. شاید هم دست این دوستان با توجه به سیاست خبری این رسانه بسته بود. به هر حال این انفعال دوستان افغانستانی و رسانههای فارسی زبان فضای بیشتری برای اظهار انزجار برخی از اهالی افغانستان نسبت به تمامی ایرانیان فراهم آورد.
بر بسیاری از دوستان افغانستانی پوشیده نیست که رابطهی میان مردم ایران و افغانستان برای بقای فرهنگی و سیاسی دو ملت حائز اهمیت است. اصراری نیست که صرفا اشتراکات زبانی و فرهنگی را مورد توجه قرار دهیم، اگرچه این وجه بسیار مهم است. اما وجه اشتراکات فرهنگی تنها در زبان مشترک بخش بزرگی از جامعهی فارسی زبان در دو کشور خلاصه نمیشود. مگر ترکزبانها، کردها، بلوچها و عربها در ایران با اهالی افغانستان اشتراکات فرهنگی ندارند؟ مگر پشتونها و ازبکهای افغانستان با فارسیزبانان احساس خویشاوندی نمیکنند؟ اگر رفتار جمهوری اسلامی و دولت افغانستان و همزمان رفتارهای غلط برخی ایرانیان و افغانها باعث دوری دو ملت از یکدیگر شود طبعا جریانات افراطی در دو سوی مرز در اهداف خود برای تفرقهافکنی و برجستهکردن اختلافات به جای اشتراکات پیروز شدهاند. این نه مطلوب جامعهی مدنی ایران است و نه مطلوب جامعهی مدنی افغانستان.
جامعهی فرهنگی افغانستان این فروتنی را داشته است که در صد سال گذشته از خدمات جامعهی فرهنگی ایران بهرهمند شود و این بهرهمندی را به زبان آورد. متاسفانه جامعهی ایرانی نتوانسته از تواناییهای فرهنگیان افغانستان سود ببرد. این قطعا ضعف جامعهی ایرانی است. اما تنها به این دلیل نمیتوان نتیجه گرفت که ایرانیها ذاتا نژادپرستند و در نتیجه محکوم به نژادپرستی. محکوم کردن یک جامعه به نژادپرستی ذاتی در دل خود توجیه رفتار بخش نژادپرست یا تنگنظر جامعه را به همراه دارد. رفتارهای زشت و نامعقول برخی از ایرانیان میتواند دهها دلیل داشته باشد که یکی از آنها نژادپرستی و یا به عبارت بهتر خودبرتربینی این بخش از جامعهی ایرانی است. نگاه و عملکرد جامعهی ایرانی نسبت به افغانها عمدتا ناشی از تنگنظری است که خود از کمبود دانش اجتماعی ناشی میشود. گمان غالب این است که اگر ایرانیان هم در افغانستان مهاجر میشدند رفتار افغانها با ایرانیها بهتر از رفتار امروز ایرانیان نبود. اما باید بپذیریم آنچه عملا اتفاق افتاده و نتایج آن پیش روی ماست رفتار غیرمنطقی و غیرانسانی حاکمیت و بخشی از مردم ما با افغانهاست.
شخصا از یک تحقیق علمی و اثبات نژادپرستی ایرانیان با دلایل علمی و اثبات عدم نژادپرستی در افغانستان استقبال میکنم اما به نظرم ادعاها و اتهامات بیپایه از سوی هیچ یک از طرفین دردی از مردم دو کشور دوا نخواهد کرد. جامعهی مدنی ایران موظف است از رفتار و شیوهی منفعلانهی خود در زمینهی تبعیض سیستماتیک علیه مهاجرین انتقاد کند و کاستیهای خود را جبران کند. رفتار بعضا رذیلانهی سردمداران حکومت و تلاش برای توجیه بیعرضگی و ناتوانی خود به بهانهی حضور افغانستانیها در ایران را باید قاطعانه محکوم کرد. هیچ مدعی روشنفکری در ایران هم قادر نیست بیعملی خود را در سایهی رذالت رژیم و یا خطاهای برخی از مهاجرین افغان در ایران توجیه کند.
در سال جاری برخورد مأموران مرزی ایران در نزدیکی هرات، منجر به غرق شدن تعدادی از پناهجویان شد و همچنین به آتش کشیدن خودرو حامل افغانها در یزد، به مرگ چند نفر و سوختگی شدید سایر سرنشینان خودرو انجامید. متاسفانه این دو مورد تنها برخوردهای غیرانسانی با پناهجویان افغانستانی، حتا در سال جاری، نبوده اند. کشتار در سفید سنگ در سال ۱۳۷۷ عملی بوده که هرگز نمیتواند در هیچ محکمهای، حتا در منطق بیدادگاههای جمهوری اسلامی مجوز و مشروعیت بگیرد. اگر حتا حرفهای مقامات رژیم در رابطه با مسافران خودرو در یزد، مبنی بر حمل قاچاقچیان را بپذیریم و حتا اگر بپذیریم که در مواردی رژیم جمهوری اسلامی به درستی و برای حفظ امنیت مرزهایش دست به اقدامات خشن زده است این ذرهای از زشتی برخوردهای مکرر تحقیرآمیز حکومت ایران با مهاجرین و قوانین ظالمانهی جمهوری اسلامی کم نخواهد کرد.
جامعهی مدنی ایران موظف است به پیکار خود برای احقاق حقوق قانونی مهاجرین ادامه دهد و ابعاد اعتراضات خود را هر چه گستردهتر کند. خوشبختانه پس از ماجرای هرات بسیاری از ایرانیان رفتار زشت عوامل رژیم را محکوم کردند. از جمله دویست و پنجاه تن از فعالان اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایرانی بیانیهای به دفاع از حقوق مهاجرین منتشر کردند. روند دفاع از حقوق مهاجرین از سوی ایرانیان ظرفیت بسیار بیشتری دارد. مبارزه برای احقاق حقوق مهاجرین و پناهجویان بخش جداییناپذیر مبارزه برای رسیدن به آزادی و عدالت در ایران است. بدون پیگیری مستمر حقوق مهاجرین جامعهی مدنی به بلوغ لازم نخواهد رسید.
[1] جایی که خون ز ناخن شمشیر میچکد فرهاد ساده لوح غم تیشه میخورد