حداقل دو قرن است که نخست در جهان صنعتی و سپس در کشورهای دیگر، مبارزه سیاسی در اشکال فعالیت های منظم طرح و فهمیده می شوند. از اشکال خودبخودی فاصله می گیرند و روش مند و هدفمند هستند.
این هر دو پارادایم یعنی روشمندی و هدفمندی مبارزه سیاسی در قالب تشکل هایی که مقبول ترین شکل آن «حزب» است ممکن می شود. تثبیت نقش تحزب در جهان سیاست موجب شده است که پایه ی کار بسیاری حکومتها، بویژه در کشورهای توسعه یافته عموماً بر فعالیت احزاب شکل بگیرد.
حتی در کشورهایی نظیر ما با حکومت غیرمتعارفی که بسیاری از نرم ها را برنمی تابد، دهه هاست علاقمندی و دفاع از دخالت احزاب در ساختار حکومت بحث مطرحی در میان روشنفکران است.
در بحث پیرامون ضرورت تشکیل جبهه جمهوریخواهان نیز باید بگویم که از نگاه من کار اصلی و مفید سیاسی باید در احزاب صورت بگیرد زیرا که برنامه و اساسنامه ی معطوف به هدف وجود دارد که قدرت مانور کنشگران را بیشتر و آسان تر می کند و اگر به ضرورت تشکیل جبهه برسیم، باز احزاب منسجم و با تجربه سیاسی هستند که محور و اساس تشکیل آن خواهند بود.
اما در صورت وجود چنین احزابی که با پیشبرد برنامه های راهبردی و شفافیت و صراحت بخشیدن به هدف مبارزاتی شان است که ضرورت یا عدم ضرورت تشکیل جبهه در عمل مشخص می شود.
چرا بحث ضرورت یا عدم ضرورت تشکیل جبهه را طرح می کنیم؟
واقعیت این است: این که امروز نزد خیلی از فعالان سیاسی ایرانی پیشروی و پیروزی در دستیابی به هدف، مشروط به تشکیل یک «جبهه» وسیع می شود، برای من اصل اثبات شده ای نیست؛ و به گمانم بیشتر حاصل نگاه شدیداً جنبشی به مبارزه جاری در ایران است. و من از آنجایی که جهت و هدف مبارزه سیاسی در کشورمان را معطوف به بنای دموکراسی و نه صرفاً تغییر حکومت اسلامی می بینم، معتقد هستم که مبارزه مدنی و بطئی و دراز مدتی در پیش داریم که اگر اینجا و آنجا هم بتواند از اشکال جنبشی مبارزه استفاده کند، اما مضمون راهبردی اش جنبشی نیست و از همین بابت مشروط به تشکیل جبهه هم نیست. بدون آنکه دلایل متقن یا صریحی علیه تشکیل جبهه یا زیانمندی آن در مسیر مبارزه داشته باشم. اما هر چه هست این پرسش برایم جدی است که آیا تشکیل جبهه شرط حتمی موفقیت در هر مبارزه سیاسی است؟
اما سعی می کنم شرایط تشکیل جبهه جمهوری را در موقعیت فعلی و فضای کنونی اپوزیسیون ایرانی با کمک اطلاعات قابل مشاهده بررسی کنم.
قبل از ورود به جزئیات، ضروری است که تعریف جبهه برای ما مشخص باشد. در فرهنگ سیاسی ما ایرانیان که تقریبا مطمئنم پرسش ماهنامه میهن (جبهه جمهوری) بر اساس آن طرح شده است، «جبهه » مجموعه ای از نیروهای منفرد یا متشکل یا ترکیبی از هر دو است که حول هدف سیاسی معینی سازمان یافته و با درک امروزی از روشهای مبارزه سیاسی، جبهه ترکیبی از اتحاد آگاهانه ی احزاب و سازمانها و گروه هاست؛ با ترتیبی که در میان خود برآن توافق کنند. اما در شرایط خاص بوده است که جبهه حاصل اتحاد خودبخودی و تدریجی و بدون پیش شرط اهالی باشد؛ با یا بدون احزاب و سازمانهای سیاسی.
«موفق ترین» و بینظیرترین نمونه پیدایش و ظهور چنین جبهه ای، اتحاد وسیع مردم بود در سال پنجاه و هفت و پس از آن گردن گذاشتن همه سازمانها و گروههای سیاسی به این جبهه که به انقلاب و سقوط پادشاهی منجر شد. نمونه عبرت آموزی از موفقیت…
اما امروز وقتی که از جبهه جمهوریخواهی سخن می رود، همه ما بر حسب شرایط کنونی و حضور احزاب و سازمانهای متفاوت سیاسی که در آن دوران وجود نداشتند، به طور طبیعی قبل از آنکه به چگونگی تشکیل جبهه فکر کنیم به گروهها و جریان هایی می اندیشیم که می توانند در ان متشکل شوند؛ و البته پس از آن چهره و اشخاص هم مطرح می شوند. یعنی نسبت به دوران انقلاب پنجاه و هفت، جای متن و حاشیه عوض شده است.
به این ترتیب در برخورد اولیه به نظر می رسد که «جمهوریخواهی» به مثابه یک هدف مشترک قادر است مردم، گروهها و احزاب جمهوریخواه را متحد و در یک «جبهه » سازمان بدهد. آیا واقعا همینطور است و راه حل همچون صورت مسئله روشن است؟
به گمان من و بر اساس آنچه در این 25 سال فعالیت سیاسی در خارج از کشور شاهد آن بوده ام، مسئله اصلا به این سادگی نیست!
پیچیدگی قضیه هم فقط در اینجا نیست که ساختار جمهوری مورد نظر، نزد هر یک از نیروها نسبت به آن دیگری ممکن است تفاوتهایی داشته باشد. اگر اختلاف منحصر به ترتیبات و نظام مندی درون ساختار حکومت باشد، به احتمال زیاد با استفاده از روشهای دموکراتیک و نهایتا بر اساس آرا قابل حل است. اما!
مشکلات اصلی بر سر راه تشکیل جبهه جمهوریخواهی چیست؟
بر اساس آنچه طی هفده سال اخیر که از تشکیل «سازمان اتحاد جمهوریخواهان ایران» در خارج از کشور گذشته و می گذرد، علیرغم تلاش و حتی اراده ای که تقریبا همواره وجود داشته است، دو مشکل قابل بحث در راه تشکیل جبهه موجود هست.
مشکل اول؛ روش گذار به جمهوریت!
فعالان سیاسی جمهوریخواه در انتخاب روش گذار به جمهوری عرفی یا سکولار سه دسته هستند. دسته اول بخش بزرگی از اپوزیسیون جمهوریخواه در خارج و داخل کشورهستند که روش مبارزه بر آنان مشروط به مبارزه مدنی و مسالمت آمیز است و بر خشونت پرهیزی در مسیر مبارزه تأکید دارند.
در فاصله ای نه چندان دوراز این جریان، برای بخش دیگری از جمهوریخواهان چنین ضرورتی موجود و یا حداقل قطعی نیست. آنها در بیان معتقدند که مبارزه بی خشونت و کم هزینه را عقلا ترجیح می دهند ولی وقتی کار به تفسیر و تحلیل برسد، علیرغم اینکه می دانند حکومتهای استبدادی نه تنها قادر، که مایل هم هستند خشونت را به مبارزات آزادیخواهانه تحمیل کند، می توانند با این خشونت درآمیزند و مردم را نیز به استقبال از آن تشویق کنند. به این ترتیب در عمل هرزمانی فاصله می تواند جدی و جدلی شود.
و در میان همین معتقدان به جمهوری گروه سومی هم وجود دارد که بسیار مشخص خود را برانداز می نامند و اعتقادشان بر این است که جز از راه سرنگونی یکباره حکومت فعلی، امکان دیگری برای دستیابی به دمکراسی و ایجاد جمهوریت تام و تمام موجود نیست. فاصله ای راهبردی و غیرقابل چشم پوشی.
خوب! این سه گروه در کدام مرحله از مسیر مبارزه ی جمهوریخواهانه قادرند که با هم همراه شده و جبهه واحدی تشکیل بدهند؟ به نظر می رسد فقط در پایان مسیر و در بزنگاه تأسیس جمهوری!
در اینصورت چه تضمینی موجود هست که آنها حتی بتوانند به موازات هم و بدون اخلال در کار دیگری طی طریق کنند؟
تجربه های عینی به کسی مثل من که در این سازمانها به عنوان عضو تشکیلات یا عضو رهبری کار کرده ام، نشان داده است که اینچنین جریان های متفاوت جمهوریخواهی اغلب در نوشتن متن یک بیانیه نیز با دشواری به توافق می رسند و حاصل کار نیز موجب نارضایتی همه است.
نتیجه پایانی منطقی هم هست! چرا که در جریان مبارزه ای که فاصله ی چشمگیر از پیروزی دارد، اغلب وسیله است که مورد بحث است نه هدف. از سه گروهی که شمردم، دو گروه دوم و سوم بیشترین پایه را در خارج از کشور و کمترین را در داخل دارند.
مشکل دوم؛ واجدان عضویت در جبهه
برای ورود آسانتر به اینکه چرا “واجدان عضویت در جبهه جمهوریخواهان” به عنوان مسئله طرح می شود باید دو جریان دیگر را نیز که نسبت های به زعم من ویژه با جمهوریت دارند، معرفی کنم. یکم، جریانی که عمدتاً در داخل کشور هستند و صاحب تجربیات به زعم من گرانبهای تاریخی و سیاسی! از اعتقاد با جمهوری اسلامی آغاز کردند یعنی در آغاز به هم رأیی اسلام یا بهتر بگویم دین و حکومت اعتقاد داشتند. سپس و در جریان عمل به ضرورت جدایی دین از حکومت رسیده اند که این امتیاز ارزشمندی در حوزه آگاهی مبارزاتی است. آنها اصلاح طلبان هستند.
جریانی که در روزهای سخت رکود و خمود در ایران متولد شدند و تا آنجا که شرایط دشوار، زیر سلطه ی آشکار بخش انتصابی حاکمیت اجازه می داد، تغییراتی را در فضای بسته و عبوس بعد از فاجعه دهه شصت بوجود آوردند. آنها به خودی خود اردوی وسیعی از جمهوریخواهان را در داخل کشور تشکیل می دهند که پس از هشت سال زندگی در محاق و شش سال حضور در حاشیه امروز پایگاه اجتماعی گذشته را ندارند ولی اگر کار به مقایسه بکشد هنوز با نفوذترین جریان سیاسی در ایران هستند. از مسلمانان نواندیش، سنتی تا لائیک ها در میان آنان حضور دارند. این نیرو درست است که معتقد به سرنگونی حکومت نیست، اما دیگر خواهان سلطه دین بر جمهوری هم نیست و از راههای مسالمت آمیز برای رها کردن جمهوری از قید دین و نیز دین از نفوذ حکومت استقبال می کنند.
باری، اصلاح طلبان یکی از دو جریانی هستند که موجب طرح بحث دوم یعنی «واجدان عضویت در جبهه» در میان اپوزیسیون جمهوریخواه هستند.
طرح بحث از اینگونه است که بخش معینی از جمهوریخواهانی که در صدد تشکیل جبهه هستند، هم پیمانی با اصلاح طلبان داخل و حامیان آنان را برنمی تابند. در حالیکه این امتناع در میان همه جمهوریخواهان عمومیت ندارد، واضح است که مانعی دیگر در مسیر تشکیل جبهه وسیع جمهوریخواهی قرار می گیرد.
دومین گروه و رابطه ویژه شان با جمهوری!
بحث دومی که در رأی جمهوریخواهان برای وحدت معطوف به جبهه تولید اشکال می کند نوعی گرایش برخی از جمهوریخواهان یا مدعیان جمهوریخواهی، به همکاری با بخشی از سلطنت طلبان است که خود را مشروطه خواه می نامند.
قبل از تحلیل حرک این بخش از جمهوریخواهان و چالشی که در تشکیل جبهه جمهوری ایجاد می کنند، کمی تا قسمتی به این پادشاهی طلبی در میان اپوزیسیون بپردازم.
در بالا در بحث اهمیت احزاب به حکومت نامتعارف در کشورمان اشاره کردم ولی واقعیت این است که « نامتعارف» امروز تعریفی شده است که بر همه شئونات ایران ما دلالت دارد. از حکومت تا جامعه، تا اپوزیسیون!
ازجمله، اپوزیسیونی شکل گرفته است که انگار در هیچیک از انگاره های شناخته شده در فرهنگ سیاسی قابل تعریف نیست! اینکه در آغاز دهه سوم قرن بیست و یکم مدعیانی از میان مبارزان راه دمکراسی و ازادی خواهان احیای پادشاهی بشوند؛ با توجه به تاریخچه و سابقه مبارزات سیاسی در قرون جدید بی نظیر است. هیچ کجا دیده نشده است که این شیوه حکومتی بازمانده از هزاره های گذشته به هر دلیلی که منسوخ شد بار دیگر بتواند خیمه بگستراند.
همه دیدیم که پس از تمام بلایایی که پس از ظاهر شاه بر افغانستان رفت، با وجود اینکه او پادشاهی بود که محبوبیت داشت و سقوطش نه توسط انقلاب و مردم که توسط کودتا صورت گرفته بود، هیچ نیروی سیاسی افغان در پی باز آفرینی پادشاهی در افغانستان برنیامد. جامعه افغان علیرغم همه حصارهایی که برای آگاهی و به روز شدن او ساخته بودند، حکم تاریخی رشد و بلوغ جوامع بشری یعنی جمهوری را پی گرفت. شخص ظاهر شاه نیز با عزت و احترام باقی مانده ی عمر را در افغانستان زیست و سرانجام در خاک وطن آرام گرفت.
اینها را نه در نفی آزادی سلطنت طلبان برای حضور در فضای اپوزیسیون می گویم طبعا کسی حق چنین اعتراضی در مورد هیچ گروه سیاسی ندارد. تلاش و تأکید من آنهم در نقل چرایی و چگونگی جبهه جمهوری، از این بابت متوجه آنها می شود که ایشان با نوعی از حضور دوگانه و نوعی ترفند سیاسی، در میان جمهوریخواهان اعوجاجاتی را موجب می شوند که به سود مبارزه ی سالم نیست و منطق مبارزه سیاسی حکم می کند که این رفتارها و ترفندها روشن شوند؛ بویژه که شفافیت یکی از ملزومات همواره برباد رفته ی سیاست در کشور ما بوده است. اما ایشان ـ سلطنت طلبان و به اصطلاح جمهوریخواهان همراه آنان با توسل به شعارهای پوپولیستی به تبلیغ همان وحدت ویرانگری که انقلاب بهمن را رقم زد با شعارهائی یادآورِ «همه با هم» و « بحث بعد از مرگ شاه» است فریبهای کهنه را نو می کنند.
اما حقیقت این است که در بحث جبهه جمهوری نقل چرایی و چگونگی سلطنت طلبی بیش از این روا نیست.
بحث اصلی بخشی از جمهوریخواهان هستند که به تشکیل جبهه جمهوریخواهی علاقه نشان می دهند و در عین حال به پیوندشان با سلطنت لباس ِ مصلحت و ردایی از احترام به رأی مردم می پوشانند. مایل هستم و در جای خود باید توضیح بدهم که این طرفه جمهوریخواهان چه نحله سیاست بازانی هستند. اما سخن اصلی بسیار دور و دیر می شود. وگرنه کدام خرد و منطقی همکاری و همراهی دو جریان ماهواً متضاد را ممکن و عاقلانه می داند؟
مگر غیر از این است که برای هر هدف معین سیاسی، یک برنامه، راهبرد و نیروی معین لازم است؟ در جبهه مشترک از دو جریان متضاد که بی تردید یکی باید دیگری را از بیخ و بن براندازد، هر کدام در پشت پرده کدام هدفهای ناگفتنی را پنهان کرده اند؟
باری، در مقوله ی تشکیل جبهه جمهوریخواهی بر اساس اعتقاد به راهبردها و مشی های متفاوت مبارزاتی، مانع سنگینی وجود دارد. بر اساس آنچه در چالش های موجود سیاسی میان جمهوریخواهان موجود است، دو امکان موجود است:
یکم اینکه بخشهایی از جمهوریخواهان به هم نزدیک و از بخش های دیگری دور شوند یعنی به جای یک جبهه از مجموعه جمهوریخواهان ائتلاف های بزرگی شکل بگیرد که مفهوم آن این خواهد بود که افتراق قوی و آشکاری در میان اصحاب جمهوری شکل بگیرد که امروز نیست.
دوم گر چه امروز بعید به نظر می رسد، با چشم پوشی از اختلافات، جبهه ای به قصد طی کردن مراحلی از مبارزه شکل بگیرد. چنین جبهه ای در درون خود آنقدر چالش و تنش خواهد داشت که به هیچ امری بیرون از خود نتواند بپردازد.
من باز هم بر اساس تاریخی که همه شاهد بودیم و فعالیتی که طی بیست و پنج سال اخیر درون دو سازمان جمهوریخواه با گذشته و ایده های متفاوت داشته ام بر این باور هستم که اتحادی که قابلیت نام جبهه را داشته باشد، در میان جمهوریخواهان و در میان مجموعه اپوزیسیون امروز غیرممکن است. باور دارم که اتحاد و ائتلاف های نامعقول سیاسی ، نه تنها موجب پیشرفت و سرعت در مسیر مبارزه نمی شود بلکه عامل کمرنگ شدن ایده ها و آرمانهای سیاسی و از نفس انداختن جریان یک مبارزه ی جدی است.
در موضوع مورد بحث ما یعنی «جمهوری خواهی» من مطمئن نیستم که تشکیل یک جبهه کمک سرنوشت سازی در رسیدن به هدف باشد، اما اطمینان دارم که ائتلافهای نادرست حتی میان طیفهای مختلف با گرایشهای رادیکال تا محافظه کار میتواند آنچنان به تنش منجر شود که جریان عمل را متوقف کند. در حالیکه مبارزه ی جدا جدای سازمانها و احزاب جمهوریخواه کمترین فایده اش تنگ کردن عرصه برای نیروهای رقیب و غیر جمهوریخواه است و رقابت بخشی ضروری و منطقی از مبارزه سیاسی است.