یک- آیا برای اینکه تحولات آینده ایران به نتیجه مشخصی برسد طیف گسترده جمهوری خواهان نیاز به ثقل مشترکی به صورت یک جبهه فراگیر دارند یا وضعیت کنونی هم میتواند نتیجه را تأمین کند و «نرسیدن به نتیجه مطلوب» را در جایی غیر از نداشتن جبهه و ثقل مشترک باید جستجو کرد؟
هر اندازه نیروی جمهوریخواهان برنامه و سیاست و شعاری منسجمتر داشته باشد، و هر اندازه بهتر و وسیعتر سازماندهی شده باشد امکان تأثیرگذاری آن بر جنبش مردم بیشتر خواهد بود. پس، کوشش در راستای ایجاد یک جبههی فراگیر اهمیت زیادی دارد. امروزه بسیاری مدعی کوشش برای این هدف هستند اما هنوز خود آن هدف به اندازه کافی شناخته نیست.
آیا صرف جمهوریخواهی میتواند شالودهی اتحادی فراگیر شامل همه جمهوریخواهان باشد؟ تا آنجا که میتوان یگانهای جمهوری را شمرد پاسخ منفی است. در آمریکا همهی احزاب عمده جمهوریخواه و سکولار هستند. آنچه حزب جمهوریخواه را متمایز میکند نه جمهوریخواهی بلکه برنامه و هویت سیاسی آن است که مبتنی بر تابع کردن تا حد ممکن جمهوری و دموکراسی به امر طبقه و قشر معینی از شهروندان است.
جمهوری شکل و ساختار سیاسی است که اگر چه وجوهی از آن محتوایی و ماهیتی است اما در وجه غالب یک پدیدهی ساختاری است. تشکلهای سیاسی را نمیتوان تنها بر پایه خواست جمهوری از هم متمایز کرد. نیروهایی که ماهیت متفاوت برنامهای دارند اما از شکل جمهوری، با برداشت خود، دفاع میکنند، بر سر ساختار به سختی میتوانند متحد شوند.
برداشت از جمهوری در میان نیروهای سیاسی ایران مشترک نیست. جمهوریخواهی رهبر محور اسلامی، جمهوریخواهی پیشوایی مجاهدین، جمهوریخواهی خلقی کمونیستهای سنتی، اینها با جمهوریخواهی سکولار و دموکراتیک نوع اروپایی که ما از آن دفاع میکنیم تفاوت دارند.
با این پیش فرض، طیف گسترده جمهوری خواهان بعید است که ثقل مشترکی به صورت یک جبههی فراگیر بر پایه جمهوری پیدا کند. اما، طیف سکولار دموکراتهای جمهوری خواه که مدافع سپردن قدرت به مردم از طریق اصل قرار دادن انتخابات آزاد هستند میتوانند و لازم است برای نوعی اتحاد جبهه ای بکوشند و بر پایه دفاع از هدفهای عام و مشترک خود، خصوصا دفاع از جمهوری و دموکراسی و جدایی دین از دولت، متحد شوند.
باور به دموکراسی و جدایی دین و کیش از دولت این نیروها را بسیار بیش از آنچه تصور میشود به هم نزدیک میکند. امروزه متکی شدن احزاب به خداباوری یا خداناباوری یا ملتگرایی و امتگرایی دوره خود را سپری کرده است. سیاست باید از این تعصبات دور شود و اگر چنین شود مردم ایران گام بزرگی به جلو برخواهند داشت. خوشبختانه نیروهای برخاسته از جنبش اسلامی که به لزوم دموکراسی و جدایی دین از دولت رسیدهاند اکنون یک رکن اساسی در ساختن آیندهی دموکراتیک ایران هستند. جدایی دین از دولت ربطی به باور عقیدتی و مذهبی ندارد. در میان نیروهای ملی و پان ایرانیست بسیاری دین باور و مسلمان هستند. آنها باور دینی را از سیاست خود تفکیک میکنند و از این طریق هم سیاست و هم دین را محترم میدارند.
دو- اگر وجود یک جبهه فراگیر را ضروری میدانید نقش تشکلها به صورت حقوقی، و افراد به شکل حقیقی را در این همگرایی جبههای چگونه می بینید؟
جبههی فراگیر بهتر است بر پایهی اتحاد تشکلها ایجاد شود. مطلق نمیکنم بلکه به صورت پیشنهاد میگویم. اگر بخواهیم یک کار کلان انجام بدهیم پرکردن جبهه از آرای منفرد برای تشکلهای جا افتاده مشکلات زیادی ایجاد میکند. اتحاد جمهوریخواهان نمونه ایست که در آن سرانجام کار کاملا به افراد سپرده شد و حضور احزاب جز از طریق افراد ناممکن شد. ترکیب نمایندگی حزبی و فردی شاید گریزناپذیر باشد اما کمی دشوار است. در روند اتحاد جبههای منفردان میتوانند فراکسیون، انجمن یا تشکل خاصی برای خود ایجاد کنند و از آن طریق به صورت یک یگان وارد اتحاد شوند. مثلا، سبزها یک انجمن یا نهاد یا تشکل سبز ایجاد میکنند و از پایگاه آن وارد میشوند. توجه کنیم که نمونه اتحاد جمهوریخواهان را نمیتوان جبهه در مفهوم مورد نظر این پرسشها دانست. در ضمن، نمونه کنشگران چپ که افراد منفرد متشکل شده ای بودند در جریان تشکیل حزب چپ یک نمونه مثبت برای حل مساله منفردان است.
سه- موانع شکل گیری این جبهه فراگیر چیست؟ تجارب تا کنونی تلاش برای همگرایی جمهوری خواهان را چگونه ارزیابی می کنید؟
موانع چندگانه هستند.
قبل از همه، موفقیت در ایجاد و اتحاد تشکلهای جدی سیاسی نیازمند ارتباط با جنبش و حرکت زنده و مؤثر در جامعه است. ایجاد و اتحاد تشکلهای سیاسی در غیاب چنین جنبش و حرکتی، یا در نبود رابطهی لازم با آنها، امر ایجاد و اتحاد را بیشتر مصنوعی و یکطرفه و به حساب ایفای نقش در آیندهی مفروض میکند. این حالت اتحادها را هم دشوار و هم شکننده میکند. علت نبود یا ضعف مکانیزم کیفر و پاداش در رابطهی پیشاهنگ و جامعه است. بدون عملکرد مکانیزم کیفر و پاداش، همانگونه که مغز انسان از آموزش بازمیماند فعالیتهای سیاسی انسان نیز گسسته و درخود میشود. وقتی جنبش متداوم و جاری وجود داشته باشد به صورت طبیعی سمتگیری خود برای تجهیز به رهبری را هم نشان میدهد و نیروهای سیاسی برای منفرد نشدن میکوشند تا به صورت کمی و کیفی خود را مناسب و مستعد تماس با آن نشان دهند، از جمله از طریق اتحاد.
در غیاب جنبش بادوام و جاری و ارتباط با آن، حداقل به یک کانون نیروی فکری و مادی و عملی نیاز هست تا تشکلها موجودیت خود را حفظ و برای اتحاد اقدام کنند. در هر صورتی و همواره، در مرکز هر تشکل و اتحاد و حکومت و دولتی باید یک کانون قدرت فکری و مادی و عملی وجود داشته باشد با نیرویی جذبی متناسب برای خنثی کردن نیروی گریز از مرکز. این کانون میتواند یک نیروی متمرکز تولید کننده فکر و راه حل باشد، یا یک منبع قدرت مادی و عملی یا یک عامل خارجی. بدترین وضعیت برای تشکلها و اتحادها نبود منبع قدرت فوق و اتکا به تصمیم گیری گروهها و افراد نسبتا” همطراز فاقد نوعی پذیرش اجتماعی است. در اینجا رقابت عناصر همزور و نامجبور اغلب سبب فرسودگی بدون پیروزی طرفین و غلبهی گریز بر تمرکز میشود. یک روش رایج در ایران برای جبران این نیازها نشاندن یک کیش و ایدئولوژی در کانون تشکل است، خاصه ایدئولوژیهایی که افراد و فردیت را در خود ذوب میکنند، مثل ایدئولوژیهای مذهبی و برخی جریانهای چپ سنتی.
ناگفتهترین و قابل بررسیترین مانع اتحاد و تشکل سیاسی در ایران فرهنگ ناظر بر روحیه و رفتار ایرانیان، خاصه در زمینه سیاست است. گفته میشود که ایرانیان آنقدر تشکل را «دوست دارند» که هر دو نفر سه حزب تشکیل میدهند. بر حسب اتفاق در هیچ دورهای مثل امروز و در خارج از کشور این خصوصیت خود را نشان نداده است. امروزه نمونههایی هست که همزمان در بیش ازسه تشکل سیاسی با اهداف بکلی متفاوت عضو یا مشاور هستند. آشکارا میبینم که در مواردی یک نفر هم چپ است و هم طرفدار مونارشی و در هر دو جا نیز به گونهای عضو است. سیاست شدیداً به جاگیری اجتماعی بستگی دارد و چنین رفتاری بیان آشکار بیجایی اجتماعی است که با آن نه میتوان تشکل جدی درست کرد و نه اتحادی جدی سازمان داد.
روحیه و رفتار غالب یا معمول ایرانیان سیاسی چنین است که کدخدای ده بودن را بر شهروند شهر بودن و کدخدای ده کوچکتر بودن را بر ریش سفید ده بزرگتر بودن ترجیح میدهند. این از روانشناسی تاریخا” شکل گرفته خودکمبینی استتار شده ناشی میشود. ایرانیان به شدت رئیس بودن را مهم میدانند و سهم زندگی برای زندگی در پهنهی سیاسی به شکل خطرناکی کم است. در حالی که سیاست شناختی در خدمت زندگی باید باشد اغلب جریانهای جاافتاده سیاسی ایران در تاریخ خود به کاهش ارزش پرداختن به زندگی و حتی تحقیر آن یا تقلب با آن مشغول بودهاند، چه مذهبی و چه چپ:
آن چنان زیباست این بی بازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت!
سیاست نزد بسیاری از ما جنبه شخصی و خصوصی و عاطفی و اعتقادی دارد و با احساسات شدید فردی و عشقی همراه است. بیهوده نیست که شهرنوش پارسی پور نوشت چریک یک پدیده اروتیک است. این تنها چریک نیست. وجاهت طلبی مازوخیستی در بطن مفهوم شهادت خودخواسته تعمیم این موضوع است. برای بسیاری سیاست عاطفهی خود ساخته و وسیله وجاهت و جلب توجه و کسب اهمیت است.
سیاست در ایران، حتی در حکومت، جنبشی و شورشی و گرمسر است، نه آرام و سردسر و حلال مسایل. امروز کمترین نقش سیاست در میان ایرانیان پرداختن به حل مسایل اقتصادی و اجتماعی و مشکلات مردم است. در فشردهترین بیان، سیاست نه وسیله حل مسایل جامعه بلکه وسیله عرض اندام و جلوهگری و شهرت و عقیده و کیش و مذهب و غیره است. در سیاست ما همیشه تولید مسأله بر حل مسأله افزون است. حل مسأله خبرگی میخواهد و خبره پرور است اما تولید مسأله آسان است و به عامیگری نیرو میدهد و برای مغزهای عامی جاباز میکند. انشعاب همیشه آسانتر از وحدت است، چون انشعاب نود در صد در پی آن است که برای کوتاهترها جای جدیدی درست کند که بتوانند زیر پای خودشان کرسی بگذارند و حریف قد بلندها بشوند. در طول تاریخ معاصر این آشوب رفتاری به کمک اتوریتههای مافوق بشری گاه تبدیل به سازمانیافتگی موقت شد. اغلب یک غول بنام شاه یا شیخ یا پیشوا بود که ضمن خدمت یا خیانت به این مردم بر آنها مسلط شد و از طریق تسخیر روح و روان آنها، آنان را هدایت شده وارد یک جنبش یا حرکت مثبت یا منفی اجتماعی کرد.
چنین فرهنگی باعث شده است که در ایران سازماندهی جا به جا با سازماندهی بیسامانی جانشین شود. یکنوع شکل دهی به آشوب، مثل یخ بستن ناگهانی یک سیل، مثل اتاق آشفتهی کسی که تنها خودش نظم اشیاء درون اتاق را میداند و نظم او قائم به شخص اوست. ساز وکار روحانیت بارزترین نمونه است. ساختار جمهوری اسلامی از آن هم بارزتر است. هزار مسئول وجود دارد اما هیچ معلوم نیست مسئول واقعی کشور کیست. یک من قانون و صد من عرف و هزار من شرع و صدهزار من سلیقه جمع شده و در هم جوشیدهاند و اسمش را نظم و نظام گذاشتهاند.
از اینرو، اتحاد جبهه ای جدی بدون وجود یک اتوریته یا کانون پر جاذبه و نیرومند، یا بصورت یک جنبش زنده و جاری یا یک جمع استوار توانای تولید کننده فکر و مؤثر در هدایت، با دشواری روبرو میشود. در شروع یک اتحاد نخست باید به فکر آن کانون یا اتوریته یا نورافکن صحنه بود. به قول فردوسی، درازا و پهنا نیاید بکار، یکی مرد جنگی به از صدهزار!
چهار- پیشنهاد شما برای عبور از این موانع (و اتحاد عمل و نه الزاما وحدت) جمهوری خواهان چیست؟
از این موانع طی دهه ها هم نمیتوان به طور کامل عبور کرد. تا جامعه سامان نیابد و انسانها تربیت مدرن نگیرند و ارزشهای متنوع بازار پیدا نکنند چنین دشواری بقوت خود باقی خواهد بود. اما آن چه کمک میکند همانست که در بالا گفتم. مهمتر از هر چیز داشتن یا تولید کردن یا پیوند خوردن با یک کانون نیرومند و جذب کنندهی فکری و مادی و معنوی و عملی است. آنچنان کانونی که افراد احساس کنند با آن نبودن زیان آور است. در این کانون مغز و قلم و زبان و عمل باید وجود داشته باشد. حرفهای کلیشه ای و ذهنهای مونتاژگر و هراس از ببرهای کاغذی اپوزیسیون پرخاش و هیاهو، اینها مخل کار هستند. بر آن چه گفتم یک جمله اضافه میکنم. تبدیل نشدن خود به یک مانع!
پنج- اهداف، راهبرد، تاکتیکها و شعار (یا شعارهای) این مرحله را چه می دانید؟
هدف نهایی هیچ گروهی به آسانی هدف مشترک نیروهای جبهه نخواهد شد. لذا باید آنها را داشته باشیم و برایشان مبارزه کنیم اما به خواست روز بدل نکنیم. در چارچوب این اتحاد، هدف مرکزی، الغای سیستم ولایت فقیه و نهادهای آن و سپردن قدرت به دولت برآمده از انتخابات آزاد است. ما نیاز نداریم که پس از این همه خسارت به کشور فکری را مورد حمایت قرار دهیم که میخواهد ولایت فقیه را اصلاح و عمر آن را دراز کند. وحدت کلمه در الغای ولایت فقیه و سپرده شدن مسئولیت به دولت منتخب لازم است که راهبرد مشترک باشد. کوشش برای برگزاری رفراندوم یا انتخابات آزاد یا جنبش خیابانی از گزینههای دوکراتیک رسیدن به آن هدف هستد. مخالفت با خشونتگرایی و آشتی ناپذیری با هرگونه تحریک به تعرض نیروهای خارجی یک ارزش دموکراتیک پایه ایست.
شش- نحوه ارتباط و تعامل جمهوریخواهان با دیگر نیروها و رویکردها در داخل و خارج از کشور می بایست چگونه باشد؟
اگر مبنا مصالح مردم و هدف خدمت به آنها باشد به آسانی میتوان مناسبات را سازمان داد. این مناسبات مثل بازی شطرنج با هر حرکت تغییر و تکامل پیدا میکنند. نمیتوان از پیش رابطه چنین جبههای را با یک نیروی معین منجمد کرد. این کار زیانبار است، چرا که بسته به شرایط هر مهره میتواند حرکت پیشبینی نشدهای داشته باشد. در این فاصله از آن جبهه تنها میتوانم بگویم، با جریانی که میخواهد ولایت فقیه را تأیید یا تقویت کند، نباید همکاری کرد. در ایران نوعی جریان اصلاحات ولایتمدار وجود دارد. این جریان اگر کار اصلاحی مثبت خود را با کار منفی تقویت ولایت همراه کند تیشه به ریشه ایران میزند. همینگونه، با جریانی که به گونهای مایل به دخالت خارجی از طریق جنگ و ویرانی جامعه است نمیتوان سر سازش داشت. دو خط قرمز قطعی، ولایت فقیه و جنگ. بین این دو خط برخورد با حسن نیت و با میل به همکاری و اتحاد.