نخستین آشنایی
زنده یاد مهندس عباس امیرانتظام را از ماههای نخستین پس از پیروزی انقلاب به یاد می آورم. در روزگاری که او عضو دولت موقت و زمانی سخنگوی هیئت دولت بود. شخصیت نیمه سالی که به اصطلاح شیک بود و خوش لباس و آراسته و با کراوات و با معیارهای مدرن استاندارد. تیپی که هرچند در آن ایام چندان غریب نمی نمود و حتی دیگر اعضای دولت نیز کم و بیش همین گونه بودند ولی چنین شمایلی آشکارا مهربانی و همدلی جریان مذهبی سنتی و حتی مبارزان انقلابی و به ویژه طایفه روحانیون را بر نمی انگیخت و البته اندکی بعد همین شمایل خود جرم نانوشته شمرده شد و موجب توهین و تحقیر بود.
بد نیست به همین مناسبت خاطره ای نقل کنم که عبرت آموز است.
در مجلس اول تنها نماینده ای که از آغاز تا پایان شیک می پوشید و کراوات می بست، زنده یاد مهندس علی اکبر معین فر نماینده تهران بود. احتمالا سال آخر مجلس (63) بود که روزی من و جعفر شجونی کنار هم در صندلی های ردیف آخر مجلس نشسته بودیم و حرف می زدیم. در این حین معین فر از جلو ما رد می شد. سلام و علیکی کردیم. پیش از آن که معین فر رد شود، شجونی کراوات معین فر را گرفت و رو به او گفت: آخر این چیه که به گردنت بسته ای؟! معین فر گفت: حالا چیه؟! شجونی گفت: آخه لامصب، این خفته ات می کند! معین فر هم با حاضر جوابی خاص خودش بی معطلی گفت: حالا که دارد تو را خفه می کند! این فضای سالهای نخستین انقلاب بود.
اما بعدها داستان اتهامات و دادگاه امیرانتظام و در نهایت حکم عجیب او به اتهام جاسوسی برای آمریکاییان مطرح شد. تا آنجا که به یاد می آورم، در آن فضا در مجموع، نظر ویژه ای نداشتم و می توان گفت در آغاز تا حدودی بی تفاوت بودم. زیرا در سال 58 هنوز کم و بیش به نهادهای حکومتی و دستگاه قضایی اعتماد داشتم و از این رو چندان تردیدی در مواضع و مدعیاتشان روا نمی دانستم. اما با گذشت زمان و به ویژه در جریان دادگاه امیرانتظام، به تدریج، به بی گناهی او گرایش پیدا کردم. دلیل نیز دو چیز بود. یکی این که اتهامات و استدلالهای دادستان و به ویژه سخنان قاضی دادگاه (شیخ محمد محمدی گیلانی – همولایتی ما که به دلیل شناخت او هرگز اعتقادی به وی نداشتم) به شدت سست می نمود و دوم، دیگر (و البته بیشتر)، دفاعیات شخصیت هایی چون مهندس بازرگان و دکتر سحابی از امیرانتظام در دادگاه و خارج از آن بود که بیگناهی و مظلومیت امیر را بر من آشکارتر کرد. در صداقت و ایمان و عدالت شخصیت هایی چون بازرگان و سحابی، کمترین تردیدی روا نبود.
با این همه، پس از آن و به ویژه در فضای پر اختناق و دهشتناک دهه شصت، ماجرای امیر انتظام فراموش شد و حداقل کمتر سخنی از او در میان بود.
در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، به تدریج نام امیرانتظام و زندانش به مناسبت های مختلف در اینجا و آنجا مطرح شد. در دوران ریاست محمد یزدی بر دستگاه قضا، تلاش شد تا امیرانتظام بدون این که رسما آزاد شود به عنوان مرخصی به خارج از زندان هدایت شود و عملا و بدون اعلام رسمی آزاد زندگی کند. اما او استوار ایستاد و با اعلام این موضع که تا زمانی که در دادگاهی عادلانه و قانونی محاکمه نشود، آزادی را نخواهد پذیرفت. این تلاش مدتی ادامه یافت. حتی زمانی مرحوم مهندس بازرگان را واسطه قرار داده تا او را به خروج از زندان قانع کند ولی او باز او قبول نکرد.
بعدتر امیرانتظام را به منزلی امنیتی منتقل کرده و مدتها (و شاید چند سالی) در خانه وزارت اطلاعات زندگی کرد.
دیدار و گفتگو
نمی دانم چه سالی بود خبر یافتم که امیرانتظام عملا آزاد است و در خانه ای در شمال تهران زندگی می کند. باز نمی دانم از چه طریقی (شاید از طریق مهندس سحابی) تلفن ایشان را پیدا کرده و پس از تماس و معرفی خود، تقاضای دیدار کردم. با خوشرویی پذیرفت.
صبحی بود که به دیدارش رفتم. محل را دقیقا به یاد ندارم ولی فکر می کنم در دزاشیب تهران بود. خانه ای نسبتا بزرگ و تمیز و البته متوسط با معیار شمال تهران. در نخستین دیدار دیدم او همان عباس امیرانتظام سالیان آغازین است و همچنان شیک پوش و به اصطلاح ادکلن زده و متشخص و مبادی آداب ولی آشکارا شکسته تر و سن و سال گذشته و این را چهره و اندام و به ویژه موهای سپید بر سر و بناگوش نشان می داد.
حدود سه ساعتی صحبت کردیم. الان به یاد ندارم که دقیقا در باره چه موضوعاتی سخن گفتیم. ولی جز، برخی خاطرات اوایل انقلاب و نیز خاطرات زندان و بیان وضعیت کنونی خود، بحث مفصلی در باره رویداد انقلاب و تحلیل چگونگی و چرایی آن در میان بود. از آنجا که تحلیل او تا حدودی غریب می نمود، همواره آن را به یاد می آورم. ایشان معتقد بود که انقلاب را خارجی ها (غربی ها) به گونه ای هدایت کردند که نیروهای ملی به وسیله روحانیون کنار زده شده و حذف شوند. در واقع تحلیل ایشان بر عکس دیدگاه غالب روحانیون انقلابی و طرفداران آیت الله خمینی بود؛ آنان می گفتند (و هنوز هم بر آن اصرار دارند) که غربیان نیروهای ملی را مطرح و یا تقویت می کردند تا به وسیله آنها جریان انقلابی اصیل و استعمارستیز خط امامی را کنار بزنند تا در نهایت غربیان و به ویژه آمریکایی ها مانند رژیم گذشته به ایران بازگردند. البته آن مرحوم برای اثبات مدعایش به انبوه گزارشات مطبوعات غربی و مانند آنها استناد می کرد که من از آنها بی خبر بودم و طبعا نمی توانستم داوری کنم. می توان گفت که مبنای تحلیل ایشان با جریان مقابل تقریبا یکی بود و آن هم توطئه بینی هر دو و بدگمانی آشکار به خارجیان و غربیان ولی صد البته با نتیجه گیری کاملا معکوس و متعارض. بگویم بعدها همین مطالب در کتاب دو جلدی «آن سوی اتهام» امیرانتظام نیز کم و بیش آمده است
من البته با دیدگاه ایشان مخالف بودم و حداقل ادله ایشان را وافی به مقصود نمی دانستم. اگر به دیدگاه و تحلیل کنونی ام مراجعه کنم، به گمانم انقلاب ایران در ظهور و پیدایش خود مستقل بود و هیچ نیروی خارجی از عوامل موجده انقلاب عظیم مرمی ایران نبود؛ هرچند (مانند دیگر انقلاب ها و از جمله انقلاب مشروطیت ایران) از نیمه راه عوامل خارجی مداخله کرده و تلاش کردند در روند انقلاب و به ویژه پس از پیروزی اولیه آن اثر بگذارند و سمت و سوی تحولات بعدی را به سود خود جهت بدهند. شاید درست باشد که بگوییم در آستانه پیروزی انقلاب و حداکثر تا پایان کار بنی صدر غربی ها برای اهداف خود (که البته لزوما غلط هم نبودند چون: دموکراسی و حقوق بشر و تعامل با جهان) ار جریان های ملی و میانه رو حمایت کردند و بعدتر (باز برای تحقق اهداف مرحله ای خود) از رقیب یعنی انقلابیون رادیکال و مذهبی حمایت کرده باشند. به ویژه نباید از یاد برد که دوران جنگ سر بود و غربیان و به ویژه آمریکایی ها خواهان حفظ تمامیت ارضی ایران بوده و نمی خواستند شوروی در ایران نفوذ داشته و احیانا طمعی به بخش هایی ایران داشته باشد. همان گونه که در کنفرانس گوادلوپ گفته شده بود حاکمیت مذهبی بهتر می توانست اهداف سه گانه آنها (یعنی حراست از کشور در برابر شوروی، صدور نفت و واردات از غرب) را تأمین کند. در هرحال اطلاق هر دو نظریه امیرانتظام و انقلابیون مذهبی، ناتمام اند و غیر قابل دفاع.
پیش از ادامه گفتار، بیفزایم که در اواخر (به ویژه پس از ازدواج امیر انتظام با الهه خانم) و اسکان در ساختمانی در شمال غربی تهران) چند بار به دیدنش رفتم و از مصاحبتشان استفاده کردم. در ایام زندان و پس از آزادی من چند بار زنگ زد و احوالپرسی کرد و از این که نمی تواند به دلیل مشکلات جسمی به منزل مسکونی ام در طبقه دوم بیاید پوزش خواست. هرچند الهه خانم انتظام به دیدنم آمد. انصاف ایجاب می کند که در همینجا بگویم از بخت بیاری امیرانتظام ازدواج با الهه خانم بوده است؛ بانویی موقر و با منزلت و فرهیخته و در خور شأن و منزلت زوجش. خداوند به سلامتش بدارد.
الگویی اخلاقی در زیست جهان سیاست
اما نکته مهم و پایانی، توضیح کوتاه عنوان این نوشتار است: امیرانتظام؛ الگویی اخلاقی در عالم سیاست.
واقعیت این است که اخلاقی زیستن در سیاست ورزی و البته بیشتر در سیاستمداری، امری است به غایت دشوار. این که ضرب المثل شده است «سیاست پدر و مادر ندارد» (و در ادبیات عرب گفته می شود «الملک عقیم») برآمده از تجارب مکرر تاریخی است. این که در گذشته های دور و نزدیک (و حتی اکنون) برخی از افراد اخلاقی و یا عارف مسلک نه تنها از سیاست و قدرت بلکه از دنیا و مافیهایش فاصله گرفته و عطای قدرت و ثروت را لقایش بخشیده و می بخشند، برآمده از همین تجارب و میراث این دشواریهاست.
در این میان افراد معدودی پای در میدان عفن سیاست و قدرت و یا ثروت نهاده ولی با «جهاد اکبر» به سلامت گذشته و در حدی مقبول معیارهای اخلاقی و انسانی را رعایت کرده و حتی سکوی پرواز خود را اخلاق و اخلاق مداری قرار داده اند. اینان به سهم خود الگوی زیست اخلاقی در زیست جهان سیاست بی اخلاق اند. اینان نشان می دهند که جمع سیاست و مدیریت و اخلاق، هرچند دشوار اما ممکن است.
زنده یاد عباس امیر انتظام یکی از این الگوهای موفق در جریان پدیده انقلاب و به طور کلی در ایران معاصر است. در زمانی که بسیاری از مدعیان اخلاق مداری دینی در دوران پر حادثه جمهوری اسلامی در عالم سیاست به طور کلی مردود شده و در عمل حتی جز تباهی اخلاقی و انسانی اثری بر جای ننهاده اند، کسانی چون امیرانتظام و آن هم بدون دعاوی بزرگ دینی و یا اخلاقی، آشکارا می درخشند و برجسته تر می نمایند.
من از زیست شخصی و اجتماعی امیرانتظام در مقطع پیش از انقلاب اطلاعی ندارم ولی در این چهل سال اخیر و در کوران حوادث ریز و درشت، او به خوبی، استواری انسانی و اخلاقی اش را نشان داد. هرگز از چهارچوب های اخلاقی و باورهای شخصی اش خارج نشد. ستم بسیار دید اما هرگز نه تنها ستم نکرد که هیچ ستمی را تأیید نکرد و در حد امکان از ستمدیدگان نیز حمایت کرد. با دلیری تمام بر ستمکاران تاخت و انتقاد کرد ولی هیچ گاه از مرز اعتدال و انصاف بیرون نرفت. با حاکمیت و حاکمان با شفافیت مجادله کرد اما هرگز امنیت ملی و همبستگی ملی و منافع میهنی را مخدوش نکرد و مهر تأییدی بر اعمال و رفتار بیگانگان ننهاد و به اصطلاح به خاطر دستمالی قیصریه ای را به آتش نکشید. او بارها اعلام کرد که ایران آینده، با مهر و گذشت و همدلی ساخته می شود و نه با کین و نفرت و دشمنی و انتقام. او برای نشان دادن این اندیشه، خود در بیمارستان به عیادت کسی رفت که در روزگار نه چندان دور حکم مرگ و بعدتر حکم حبس ابد برای او صادر کرده بود.
در هرحال امروز می توان عباس امیرانتظام را نمادی از سلامت نفس، تشخص مدرن، مداراگری، وطن خواهی، جوانمردی، خیرخواهی و در مجموع الگوی زیست اخلاقی در جهان پرآشوب سیاست ایران دانست.