مقدمه: این مقاله را نخست با مقایسهی دو تجربهی شخصی میآمیزم و سپس پرسش اصلی را مطرح میکنم؛
چهارم مردادماه سال جاری، ترکیه برای نخستین بار میزبان پانصد ناشر جهانِ عرب در «نمایشگاه کتاب عربی» بود. مسئولان نمایشگاه در توضیح علت برگزاری آن در استانبول، به وجود بیش از سهمیلیون پناهجوی سوری و نیز جمعیت بزرگی از عراق و مصر و یمن (به ویژه پس از تحولات موسوم به بهار عربی) در ترکیه اشاره کردند. در حاشیهی حضور «یکصدهزار عنوان کتاب از پانصد ناشر» برخی از رسانههای جهان عرب و نیز مؤسسات و کارگاههای مطالعاتی و تحقیقاتی نیز حضور داشتند؛ از عراق و سوریه و لبنان و کویت تا عربستان و کشورهای حاشیهی خلیج فارس تا تونس و لیبی و کشورهای حوزهی مغرب عربی.
در میان تازههای نشرِ اکثر غرفههای نمایشگاه، کتاب یا جزوهای علیه ایران به چشم میخورد که مجموعهای از تحلیلها و اطلاعات درست و غلط را درآمیخته بود تا ایران را تهدیدی برای هویت و جغرافیای عربی و اسلامی نشان دهد؛ جالب آنکه از تازههای نشر جهان عرب، کمتر اثری در نقد اسرائیل و عملکرد آن به چشم میآمد جز محصولات مرکز الزیتونه (از فلسطین) که همهی آثارش به صورت تخصصی به مسئلهی سرزمینهای اشغالی میپرداخت. این میتوانست به این معنا باشد که تاریخِ تاریک عرب با اسرائیل، تحتالشعاعِ دشمنی جدید قرار گرفته است: ایران!
از قضا در آن میان، چند ناشر شیعی از جنوب بیروت نیز حضور داشتند که یکی از آنها وابسته به رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی در لبنان بود که به علت شدت اعتراض سایر ناشران، غرفهاش تا آستانهی تعطیلی پیش رفت اما مرکز مطالعات و پژوهشهای صناعهُ الفکر (اندیشهسازی) که برگزار کنندهی نمایشگاه بود با دفاع از آزادی بیان و احترامِ نشر، باعث شد تا آن غرفه کارش را تا روز آخر ادامه دهد. و سرانجام پس از یکهفته حضور و همکاریام با این نمایشگاه، وجه مشترک گفتگو با بسیاری از صاحبنظران و اصحاب فرهنگ، مشاهدهی ادبیاتی آلوده به نفرت دربارهی سیاستهای جمهوری اسلامی در منطقه و جهان عرب بود.
میتوانم این مشاهده را با زمینهای مشابه در دوازدهسال پیش مقایسه کنم؛ حضور در چهلوهشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب بیروت در دهم آذرماهِ سال ۱۳۸۳. در آن تجربه، علیرغم فضای ملتهب منطقه پس از حملهی آمریکا به عراق، تازههای نشر و اصحاب فرهنگ، از ایران به عنوان نمادی از تلاش برای صلح و گفتگو و مدارا یاد میکردند؛ گویا سیاستهای دولت اصلاحات حتی از فشارها بر حزبالله لبنان نیز کاسته بود که «مطران جورج خضر» از اندیشمندان برجستهی مسیحی و منتقد حزبالله، در حاشیهی همان نمایشگاه میگفت «ما با حزبالله لبنان و سلاحش با پشتوانهای مثل ایران مشکلی نداریم؛ اما ایرانی که به گفتگوی تمدنها معتقد است و رئیس جمهوری مانند خاتمی دارد». او یکسال پیش از آن نیز در مقالهای مفصل دربارهی «ایرانِ خاتمی» نوشته بود هر چند این نگرانی را در پایان مقالهاش مطرح کرده بود که آیا چنین ایرانی پس از خاتمی نیز ادامه مییابد؟ (النهار، چاپ بیروت/ ۱۷/می/۲۰۰۳)
باتأمل در همین دو تجربهی شخصی میتوان پرسید که در این دوازدهسال چه گذشت که فاصلهی میان این دو تجربه را اینهمه نفرت و بدبینی پر کرد؟ روشن است که سوءتفاهمهای ناشی از اختلافات سیاسی و مذهبی و طائفی، عمری درازتر از این دههها و قرنها دارد؛ اما چه عواملی میتواند آن تاریخ خفته را بیدار و تخاصم را چنین فربه و پردامنه کند؟
از قضا در بسیاری از منازعاتی از این دست، دوگانههای عرب و عجم و تشیع و تسنّن، نه «دلیل» دعواست و نه «علت» آن.(دلیل، مدلول را تبیین و توجیه میکند اما علت، معلول را به وجود میآورد) بلکه با توجه به ظرفیت تعارضات هویتی و مذهبی و تاریخی، همهی نمادها و شعارهای آن دوگانهها به سادگی میتوانند در خدمت ادلّه و عللی قرار گیرند که مبدأ و منشأ اصلی این مواجهه و نفرتاند.
در تاریخ نزدیک ما، اگرچه پارهای از سیاستهای دولتهای منطقه و نیز شهرآشوبیِ تحولات موسوم به بهار عربی در رساندن فاصله تا این حجم و عمق، نقش و سهم دارد؛ اما این مقاله بر آن است تا در این پروندهی پیچیده بر نکته و نقطهای مشخص تمرکز کند:
چه عواملی «ایرانهراسی» را در چشم جامعهی عرب به ویژه نخبگاناش باورپذیر میکنند؟ آیا میتوان درکی مستند و موجّه از این افزایش نگرانی و نفرت داشت؟ به عبارت دیگر چرا تبلیغات ضد ایرانی برای مخاطبان جوامع عربی باورپذیر و تاثیرگذار است و نقش و سهم ایران در این ایرانهراسی تا کجاست؟
ادبیات و گفتمان انقلاب
دوران نگاهِ «امّت»محور، روزگاریست که سپری شده و جهان جدید بر پایهی مناسبات دولت-ملت شکل گرفته است؛ گذشت آن روزگار که مناسبات جهان بر أساس ادیان و مذاهب و طوائف تعریف میشد و مهم این بود که دینی به قلمرو دینی دیگر تعرض نکند و یا مثلا «دارالاسلام» از «دارالکفر» تفکیک شود. جهان جدید اما با تکیه بر «هویت ملّی» اداره میشود و عناصری از جنس امت اسلام یا امت عرب یا قوم یهود و امثال آن، تعیینکنندهی مرزها و مناسبات میان دولتها نیستند؛ از همین روی مجموعههایی مانند اتحادیهی عرب با ۲۶عضو، از سال تأسیساش ۱۹۴۵میلادی تا کنون تنها در ظاهر بر محور امت و زبان عربی تعریف شده اما در عمل بر مدار مصالح و منافع دولت-ملتها شکل گرفته و به محض بروز تعارضها و بحرانها هیچ نشانی از امت عربی در آن یافت نمیشود چنانکه در تحولات مصر و سوریه و یمن نیز تجربه شد. حتی سازمان کنفرانس اسلامی با ۵۷عضو نیز از سال تأسیساش ۱۹۶۹میلادی تاکنون، نه مانع بروز جنگی شده و نه صلحی را در میان دول متخاصمِ اسلامی سامان داده و در عمل به سازمانی بیخاصیت تبدیل شده است؛ بخش مهمی از این ناتوانی یا ناکامی، ذاتیِ اتحادیهها و سازمانهاییست که به مقتضیات دوران دولت-ملت توجه کافی ندارند و بر پوشیدن جامههای تنگ پیشین اصرار میورزند.
از جمله حکومتهایی که همچنان با گفتمان امّتمحور آمیختهاند حکومت ایران است و به همین دلیل سیاستهایش در نظر و عمل بر پایهی احترام متقابل و منافع ملی ارزیابی نمیشود. به لحاظ نظری، گفتمان دههی اول انقلاب مملوّ از انحصار حقیقت و حقانیت در خود (به مثابهی محور و مدار امت) و نفی دیگران بود که عصارهی آن در وصیتنامهی آیتالله خمینی که مانیفست جمهوری اسلامی به شمار میآید آمده و تنها چند خط از مقدمهی آن نمونهی قابل تأملیست:
«ملتهای اسلامی و مستضعفان جهان مفتخرند که دشمنان آنها حسین اردنی این جنایت پیشهی دورهگرد، و حسن [شاه مراکش] و حسنی مبارک هم آخور با اسرائیل جنایتکارند و در راه خدمت به امریکا و اسرائیل از هیچ خیانتی به ملتهای خود رویگردان نیستند. و ما مفتخریم که دشمن ما صدام عفلقی است… و در این عصر که عصر مظلومیت جهان اسلام به دست امریکا و شوروی و سایر وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود، این خائنین به حرم بزرگ الهی (لعنهالله و ملائکتِه و رُسُله علیهم) است بهطور کوبنده یادآوری و لعن و نفرین شود…».
حتی اگر فرض کنیم تمام این توصیفات درست باشد آیا «حکمت در حکومت» میپذیرد که علاوه بر دو قدرت بزرگ جهان، حکومتهای جهان عرب، از نزدیکانِ خاورمیانهای تا مصر و مغرب، همه را دورهگرد و دشمن و خائن و ملعون بخوانیم و و در عین حال فرماندهی کل قوا و تعیینکننده سیاست خارجی کشورمان باشیم؟
برخی مدافعان ادب و ادبیاتِ ایشان گفتهاند که سخنرانیهایی از این دست و یا همین وصیتنامه از جایگاه رهبری مسلمانان نوشته شده و نه مدیر یک کشور. همین توجیه گاهی برای جانشین او نیز مطرح میشود که به صراحت گفته است «من دیپلمات نیستم؛ من انقلابیام».
اما این توجیه، ناتمام است زیرا اولا در جهان اسلام با یکمیلیاردونیم مسلمان چه کسی به رهبرِ مذهب اقلیت (شیعه) اذن رهبری اکثریت مسلمانان جهان (سنّی) را داده و ثانیاً چگونه میتوان همزمان با تعیینِ سیاست داخلی و خارجی یک کشور به رهبران دیگر کشورهای دنیا توهین کرد و توقع روابط حسنه با دیگران داشت؟ یا چگونه میتوان در رأس کشور و دولتی مستقر، در جزئیاتِ دیپلماسی دخالت کرد اما ادعای انقلابی بودن داشت و از «دیپلماسی» با کراهت یاد کرد؟
این خشت فرسوده از آغاز در گفتمان انقلاب بنا نهاده شد و آثار خود را در فصلهای خطیری از روابط ایران با دیگران نشان داد.
رهبریِ ناشنوای جنگ
از سوی دیگر جنگ ایران و عراق که میتوانست در همان سال نخست پایان یابد با همین رویکرد تا هشت سال طول کشید. مهندس مهدی بازرگان (نخستوزیر دولت موقت که به دلیل صراحت و صداقتاش مغضوبِ نظام شده بود) پیشنهاد «توقف جنگ» را مطرح کرد اما حاکمیت نه به آن پیشنهاد روی خوش نشان داد و نه به هشدارهای بعدی اعتنا کرد. دفتر آیتالله خمینی حتی به تقاضای او و دوستانش برای «دیدار خصوصی با امام» نیز پاسخ مثبت نداد و تلگرامهایشان هم بیپاسخ ماند. سالها بعد در حالی که جنگ همچنان ادامه داشت «نهضت آزادی» در نامهای سرگشاده به آیتالله خمینی به او یادآوری کرد «استحضار دارید که نهضت آزادی پس از فتح خرمشهر و پایان پیروزمندانهی مرحلهی دفاعی، همیشه علیه تعدی و تداوم جنگ در خاک عراق و خودداری از توجه به فرصتهای طلایی هشدار میداده… شما میتوانستید هم در آن موقع و هم حالا پیشنهادهای صلح و پایان جنگ را که از جانب همسایگان و دوستان مسلمان و غیر مسلمان به عمل میآمد با حسن نیت بررسی کرده، ایراد و اشکالش را برطرف ساخته، پیشنهاد متقابل معقول عرضه میکردید…» (اردیبهشت ۱۳۶۷)
سیوچهار سال بعد در دوم مهرماهِ امسال محسن رضایی (فرمانده سپاه در سالهای جنگ) در شبکهی خبر تلویزیون ایران گفت که «بعد از خرمشهر باید جنگ را متوقف میکردیم و وارد خاک عراق نمیشدیم… اگر دوباره برگردیم بر سر مرز خرمشهر و بصره حتما میگویم که باید فرصت داد. چون اگر این کار را میکردیم از بُعد سیاسی میتوانستیم اکنون به آن استناد کنیم».» پیشتر سردار غلامعلی رشید (از فرماندهان وقت سپاه) در خاطراتش نوشته بود که: «بعد از عملیات موفق و پیروزمند بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر (۱۳۶۱) استکبار جهانی و ارتجاع منطقه که تمام نقشههای خود را در پشتیبانی از صدام برباد رفته میدید، احساس خطر کرد… و صدام برای پذیرش صلح و عقبنشینی از مناطق غربی ایران اعلام آمادگی کرد» (امام و دفاع مقدس/چاپ موسسه تنظیم و نسر آثار امام/صفحهی ۱۶)
جنگ با عراق اما طولانیتر میشد و به موازاتِ دعوت صدام به مصالحه و صلحناپذیریِ ایران، تبلیغات رسانههای عربی علیه آن قوت میگرفت؛ پس از پایان جنگ هشتساله، اگرچه دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی عموماً و دوران سید محمد خاتمی خصوصا، اندکی تصویر نظر و عمل ایران را تغییر داد اما چون در گفتمان انقلاب، کم و بیش در بر همان پاشنه میچرخید در اولین فرصت دوباره همان روند بازتولید شد.
حزبالله لبنان
تنها یکسال پس از آمدن محمود احمدینژاد، حزبالله لبنان با چراغ سبز جمهوری اسلامی و بدون اطلاع دولت لبنان به گشت مرزی اسراییل حمله کرد و علاوه بر کشتن چند سرباز، دو تن از آنها را به اسارت گرفت و جنگی دوباره آغاز شد که اگرچه پس از سیوسه روز و با قطعنامهی شورای امنیت به پایان رسید اما در همین مدت کوتاه صدها کشته، هزاران خانه و کارگاه و صدها کیلومتر جادهی ویران و پانزدهمیلیارد دلار خسارت نصیب دولت و ملت لبنان کرد؛ آن هم در شرایطی که تازه شش سال از آزاد سازی جنوب لبنان، پایان اشغال و خروج اسراییل از این کشور گذشته بود و لبنان، دوران نموّ اقتصادى را تجربه میکرد.
برخلاف تبلیغات رایج، این تنها اسراییل نبود که از رسیدن به اهداف خود در این جنگ ناکام ماند بلکه شکست مشترک ایران و حزبالله در این جنگ و حجم هزینههای انسانی، اجتماعی و اقتصادی آن نیز چنان سهمگین بود که اندکی پس از پایان جنگ وقتی در پرسشی غیرمنتظره، خبرنگار تلویزیون نیو.تی.وی از سیدحسن نصرالله، دبیر کل حزبالله لبنان دربارهی این حجم عظیم از خسارتها پرسید او گفت که «اگر میدانستیم به چنین نتیجهای منجر خواهد شد قطعا آن عملیات را انجام نمیدادیم». (۲۷جولای ٢٠٠۶) این نه تنها اعتراف به اشتباه محاسباتی هولناک حزبالله و ایران بود بلکه نوعی اعتراف به آغازگری جنگ نیز به شمار میآمد.
پیشتر، در سال دوهزارِ میلادی و با پایان اشغال سرزمینهای جنوب، حزبالله اعلام کرده بود که خلع سلاح و ادغام در ارتش را نمیپذیرد و مدعی بود که هنوز منطقهای در جنوب لبنان با نام «مزارع شبعا» همچنان در اشغال اسراییل باقی مانده است؛ واقعیت آن بود که در اصل مالکیت شبعا میان سوریه و لبنان اختلاف بود؛ چهار ماه پس از پایان جنگ سیوسه روزه، نخستوزیر وقتِ لبنان فاش کرد که وزیر خارجهی وقت ایران (منوچهر متکی) با طرح خروج اسراییل از مزارع شبعا و سپردن آن به سازمان ملل (تا حل مسئلهی مالکیت) مخالفت کرده؛ او گفت که حزبالله و ایران برای توجیه حضور و رفتار خود به حل نشدن مسئلهی مزارع شبعا نیاز دارند. (الجزیره/ ۹/دسامبر/۲۰۰۶)
از سوی دیگر منتقدان حزبالله با تاکید بر ضرورت رسیدن به «ارتش واحد» بر این باورند که نمیتوان به جریانی مسلح که تابعِ رهبر کشور دیگریست اجازه داد تا به شیوهی دولت در دولت، سرنوشت کشور را رقم بزند.
حزبالله بارها و با صراحت خود را تابع ولی فقیه در ایران معرفی کرده و این البته برای دیگر احزاب لبنانی قابل درک و پذیرش نیست؛ نصرالله نیز در یکی از جنجالیترین سخنانش در مراسم سالگرد آزادسازی جنوب لبنان به صراحت گفت که افتخار میکند یکی از اعضای حزب ولایت فقیه است (المنار/۲۶/می/۲۰۰۹)
بسیاری از نمایندگان پارلمان و اعضای هیئت دولت لبنان، رفتار حزبالله را تهدیدی برای منافع ملی این کشور میدانند؛ آنها میگویند مقاومت با هدف آزادسازی اراضی اشغالی جنوب لبنان یک وظیفهی ملی به شمار میرفت اما پس از پایان اشغال، از وظیفه تبدیل به هویت شد. وقتی جریانی، مقاومت و اسلحه را تبدیل به هویت خود میکند برای بقاء این هویت محتاج جنگ و تهدید دائمی است؛ چه رسد به آنکه این هویت را در خدمت یک دولت خارجی قرار دهد.
انصارالله یمن
این مدعا که ایران در یمن دخالت مستقیم دارد و انبوهی از اخبار دربارهی تسلیحات ارسالی ایران به یمن نیز به دلائلی برای افکار عمومی جهان عرب، باورپذیر است؛ ایران میگوید از حوثیها در یمن «حمایت معنوی» میکند. اما تا کنون هر جا که ایران حضورش را با این ادعا مطرح کرده در میانمدت یا درازمدت اعتراف کرده که این حمایت، تسلیحاتی و نظامی نیز بوده؛ چنانکه دههها دربارهی حزبالله و حماس مدعی حمایت معنوی بود اما سرانجام رهبر جمهوری اسلامی به صراحت گفت که آن حمایتها از جنس دخالت نظامی بوده است:
«ما در قضایای ضدیت با اسرائیل دخالت کردیم؛ نتیجهاش هم پیروزی جنگ سی و سه روزه (لبنان) و پیروزی جنگ بیست و دو روزه (غزّه) بود. بعد از این هم هر جا هر ملتی، هر گروهی با رژیم صهیونیستی مبارزه کند، مقابله کند، ما پشت سرش هستیم و کمکش میکنیم و هیچ ابائی هم از گفتن این حرف نداریم. این حقیقت و واقعیت است».(خطبهی جمعه/ ۱۴/بهمن/۱۳۹۰)
چنانکه امسال سید حسن نصرالله نیز گفت: «آشکارا میگوییم همهی بودجه، درآمد، خورد و خوراک و سلاح و موشکمان از جمهوری اسلامی ایران است». (المنار/۲۴/ژوئن/۲۰۱۶)
ایران در سوریه نیز همچنان میگوید «دخالت نظامی نمیکنیم و فقط حضور مستشاری داریم» اما به صورت رسمی اعلام میکند که هزار شهید دادهایم؛ آیتالله خامنهای به دیدار خانوادههای کشتهشدگان میرود و نه تنها به حضور نظامی ایران در جنگ سوریه تصریح میکند بلکه میگوید: «اگر مدافعان حرم در سوریه مبارزه نمیکردند این دشمن میآمد داخل کشور… اگر جلویش گرفته نمیشد ما باید اینجا در کرمانشاه و همدان و بقیهی استانها با اینها میجنگیدیم و جلوی اینها را میگرفتیم».(وبسایت رهبری/۵/بهمن/۱۳۹۴)
همین تجربه و پیشینه برای داوری دربارهی پروندهی یمن نیز ملاک قرار میگیرد؛ وقتی جمعی از حوثیهای یمن (موسوم به انصارالله) مدتی پیش از شورش علیه دولت، به ایران میآیند و علی اکبر ولایتی، مشاور رهبر جمهوری اسلامی ضمن اعلام حمایت کامل ایران، از آنها میخواهد که نقش حزبالله لبنان را در یمن ایفا کنند.(ایسنا/۲۶/مهر/۱۳۹۳)
در طرف مقابل، حوثیها نیز پس از دریافت حمایتهای مورد نیازشان، اعلام وفاداری و تبعیت کردهاند؛ به عنوان نمونه «ضیفالله الشامی» عضو شورای سیاسی انصارالله در گفتگو با روزنامهی لبنانیِ النهار میگوید: «ما حوثیها هم شیعه و پیرو اهلبیت و معتقد به امامت ایشانیم اما تعداد امامان را محصور (در دوازده امام) نمیکنیم؛ ما امام خمینی را هم امام میدانیم در حالی که آنها (شیعیان ایران) او را فقط ولی فقیه میدانند». (روزنامه النهار/۲۰ آوریل/۲۰۱۵)
سوریه؛ کام یا دام؟
بسیاری از ناظران خاورمیانهی عربی بر این باورند که شبه نظامیان اسلامگرای افراطی، هرگز تهدیدی برای مرزهای ایران نبودهاند و حتی خیال حمله به مرزهای ایران را نیز نداشتهاند (به دلائل و شواهدی که پرداختن به آنها از غرض این مقاله بیرون است و مجالی دیگر میطلبد). در داخل ایران هم البته سخن از تهدید داعش را همان کسانی مطرح کردند که جنبش اعتراضی سهمیلیونی در خیابانهای تهران را نیز به سازمانهای خارجیِ بیتاثیری مانند مجاهدین خلق نسبت میدادند؛ اقدامی که میرحسین موسوی در بیانیهی هفدهم نسبت به آن هشدار داد و نوشت که «برای امتیازات جناحی و کینهورزیهای خود آنها را زنده نکنید». حالا همان جریان برای توجیه کامجویی خود در بقای اسد خطر حملهی داعش به ایران را مطرح کرده و میگوید: اگر در سوریه نجنگیم باید در کشور خودمان بجنگیم. کارنامه و سخنان فرماندهان سپاه ایران دربارهی نوع حضور در سوریه نیز شواهد صادقی برای تبلیغ ایرانهراسی به دست رسانههای عربی داده است؛ با اینهمه اما چنین تحلیلی آیا بدان معناست که جریان اسلامگرایی افراطی، دشمن تشیعِ ایرانی نیست؟
مروری بر اظهارات رهبران شاخههای مختلف این جریان نشان میدهد در گفتمان آنها از سه دشمن یاد میشود؛ یکی در غرب و دو تا در شرق؛ غربِ صلیبی (مسیحی)، شرق صهیونی (یهودی) و شرق رافضی (شیعی). هرچند «ایمن الظواهری» رهبر القاعده و جانشین أسامه بنلادن در گفتارهای خود میان حکّام شیعه و عوام شیعه تفکیک کرده و مردم را معذور میداند.
اگر این جریان، دشمن تشیعِ ایرانی است و در عین حال از حمله به مرزهای جغرافیاییِ آن ناتوان است آیا ممکن است کشاندن ایران به قلب سرزمینهای عربی بخشی از بازی اسلامگرایان افراطی در منطقه باشد؟ این فرضیه با این توضیح دور از ذهن نیست که «عبدالباری عطوان» پژوهشگر و روزنامهنگار فلسطینی، از معدود نویسندگانی است که در نوامبر ۱۹۹۶ و در یک پروژهی روزنامهنگاری تحقیقی، موفق شده «اسامه بنلادن» را بیابد و با او در محل اقامتش (کوه تورابورا در افغانستان) دیدار و گفتگو کند. او در آخرین اثرش که به توصیف و تحلیل پدیدهی داعش میپردازد بار دیگر به آن دیدار اشاره میکند و مینویسد: «بنلادن گفت: من نمیتوانم آمریکا را در وسط خانهاش بشکنم اما اگر در کشاندنِ او به میانهی سرزمینهای عربی و اسلامی موفق شوم حتما او را شکست خواهم داد». (الدوله الإسلامیه/دارالساقی/چاپ دوم/ص۲۰)
از این سخن سالها میگذرد و بنلادن مُرده است در حالی که پیروانش رؤیای زمینگیر شدن و «شکست آمریکا در میانهی سرزمینهای عربی و اسلامى» را تعبیر یافته میبینند. آیا میتوان گفت که پدران و برادرانِ بزرگترشان چون مطمئناند که نمیتوانند ایران را در مرز و میانهی این سرزمین بشکنند دشمن شرقی/شیعیشان را به قلمرو در دسترسِ خود کشاندهاند تا در نبردی فرسایشی و با فراهم آوردن مقدمات لازم و بسیج نفرت جهان عرب علیه او، هیزم جنگی بزرگتر را جمع آورند؟
به عبارت دیگر اگرچه ناظران خاورمیانهی عربی، سوریه را «کامِ» ایران برای گسترش قلمرو خود میدانند اما فکتها و مستنداتی نیز میتوان یافت که نشان دهد سوریه میتواند «دامِ» ایران باشد و «دانه»های این دام را میشود در سفرهای پیاپی و امن سران القاعده به ایران و اقامتهای طولانیشان رهگیری کرد؛ فرضیهای که در مجالی دیگر قابل طرح و نقد است.
اشاره به این فرضیه البته حاشیهای بر متن و مراد این مقاله است؛ وگرنه سوریه، چه کام ایران باشد و چه دام آن، در میانمدت، تفاوتی در داوریِ افکار عمومی جهان عرب دربارهی نوع حضور ایران و پیامدهایش در این معرکه نخواهد داشت.
فرصتی که از دست رفت
آنچه گذشت نمونههایی از وقایع و حوادثی بود که در طول دهههای گذشته و به ویژه یک دههی اخیر توانست صورتی باورپذیر از «ایرانهراسی» را در چشم و ذهن تصمیمسازانِ جهان عرب ترسیم کند. پس از کمرنگ شدن نقش القاعده و ظهور داعش، افکار عمومی جهان اسلام بر پدیدهی «اسلام افراطی» شورید. پردامنهترین نظرسنجی در مجموعهای از کشورهای عربی خاورمیانه و آفریقا نشان داد که هشتادوپنج درصد مخاطبان، مخالف داعشاند (١٢نوامبر ٢٠١۴/نظرسنجی المرکز العربی للأبحاث و دراسه السیاسات) اما حتی نگاهی گذرا به شبکههای اجتماعی جهان عرب کافیست تا نشان دهد کاربران، ایران و آمریکا و روسیه را تا چه اندازه در ادعای مبارزه با داعش و اسلام افراطی، «بیصداقت» میدانند.
در سلسلهی وقایع پس از بهار ناکام عربی، فرصتهایی برای ایران بود تا با مرزبندی با استبداد أسد و ارائهی الگویی از اسلام اعتدالی شیعی در کنار اسلام اعتدالی سنی (که هم در «ائتلاف ملی سوریه» جمع آمده بودند و هم دامن و دامنهای دراز در تونس و سوریه و عراق و مصر دارند) از یکسو و روابط مبتنی بر منافع ملی با همسایگان از سوی دیگر به منافع درازمدت ایران بیندیشد؛ امکانی که با برآمدن دولت اعتدال در ایران البته فراهمتر شد؛ اما لابد توقع بیجایی است اگر از حکومتی که در کشور خود، منادیِ «گفتگوی تمدنها» در سازمان ملل (خاتمی) را به وضعیتی شِبه حصر دچار میکند؛ بخواهیم به گفتگو و تعامل با افکار عمومی جهان اسلام و همسایگان خود بیندیشد. در مقابل، حتی در میان موافقان جمهوری اسلامی نیز برخی بر این باورند که توسعهی داعش از رقّه به عراق ناشی از مدیریت سُنیستیزِ نوری المالکی (نخستوزیر شیعیِ مورد حمایت ایران) بود که باعث شد ساکنان موصل و دیگر مناطق، داعش را لشگر نجاتبخش بدانند، از آنها استقبال کنند و سیهزار سرباز ارتش عراق هم نتوانند یا نخواهند در برابر هجوم آنها مقاومت کنند.
شاید حتی در آخرین فرصتها نیز ماجرا میتوانست به صورت دیگری پیش برود که نرفت؛ با این حال اما وقت تنگ است و تدبیر، ناگزیر! زیرا بیش از همیشه خطر جنگی خانمانسوز منطقهی ما را تهدید میکند و عقدهها و عقیدههای مذهبی اینجاست که میتوانند هیزمی تمام عیار برای جنگ باشند؛ اگر روزگاری برای شعلهور شدن آتش خصومت میان عرب و عجم، یا طوائف و مذاهب اسلامی میبایست کتابها دست به دست میشد یا رفتار و نقل قولی به اثبات میرسید اکنون اما روزانه هزاران توییت، صدها ویدئو و دهها مقاله به روانی و فراوانی همرسان میشوند و ابیات و ادبیات نفرت، لحظه به لحظه آن عقدههای کهن را فعالتر میکنند.