دولت و چالش «سیاست» با «رسالت»

ds6fg45dfg44f - محمد جواد اکبرینجمهوری اسلامی از همان آغاز با گفتمان متکی بر ادبیات دینی حرکت کرد و «سیاست»، جای خود را به «رسالت» داد و قرار شد «ولایت فقیه همان ولایت رسول‌الله» باشد و سیاست‌ورزیِ مسئولانه، تحت‌الشعاع رسالت‌پنداریِ مؤمنانه قرار گیرد تا به جای پرداخت هزینه‌ی «حکومت زمینی» همه چیز به «حکمت آسمانی» ارجاع و تأویل شود؛ ایده‌هایی چون صدور انقلاب، نجات مستضعفان جهان و محو اسراییل تنها نمونه‌هایی از این احساس یا پندارِ رسالت‌اند.

برخی از مخالفان اما رهبران جمهوری اسلامی را به نفاق و فریب متهم کردند و مدعی شدند تمسک آنها به آخرت برای رسیدن به مطامع دنیاست؛ اما پیشینه و گفتمان آیت‌الله خمینی و جانشین او نشان می‌دهد که مدعای این دسته از مخالفان، دستِ کم دقیق نیست؛ زیرا زبان انسان در خدمت روان اوست و جهان را تحت تاثیر دریافت‌ها وایده‌ها و تجربه‌های خود می‌فهمد و از آستین هر متنی هر دست و داستانی را می‌تواند بیرون بیاورد.

دنیا برای آیت‌الله خمینی مزرعه‌ی آخرت بود؛ او نمی‌کاشت تا کِشته‌ی خویش را در همین زمین درو کند؛ عزت اسلام (در قرائت او) هدفِ حکومت اسلامی بود و «عزت انسان» تابعی از عزت اسلام بود و «مصلحت نظام» برای او با همین منظر صورت و معنا می‌یافت.

او در پیامی خطاب به مجمع تشخیص مصلحت نظام نوشت «حکومت، فلسفه‌ی عملی برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین می‏کند… باید تمام سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچ و خم‌‏های اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد». (۸ دی‌ماه ۱۳۶۷)

دستور او در اعدام‌های تابستان ۶۷ نیز دقیقا از همین منظر قابل فهم است؛ او در متن آن حکم می‌نویسد: «سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید؛ در مورد رسیدگى به وضع پرونده‏‌ها در هر صورت که حکم سریع‌تر انجام گردد همان مورد نظر است». در چنین حکمی جایی برای سخن از «حقوق» متهمان حتی به معنای سنتی و شرعیِ آن (حق‌الناس) هم نیست، بلکه هراس از سرِ موضع بودنِ «دشمنان اسلام» که در گفتمان او همان دشمنانِ نظامند بر همه چیز سایه افکنده است؛ این حکم، کمتر از یکسال پیش از درگذشت آیت‌الله خمینی صادر شده؛ یعنی در سن ۸۶ سالگی که دغدغه‌ی مرگ ومحکمه و محاکمه‌ی الهی، مؤمنان را بیش از هر زمان دیگری می‌ترساند. اما خدای آیت‌الله بیش از آنکه با «انسان» شناخته شود با نوعی از اسلام شناخته شده بود و چه باک اگر حتی در آستانه‌ی مرگ هم بانیِ اعدام انبوهی از «دشمنان اسلام» باشد.

تمایز «سیاست» از «رسالت»، در نسبت مستقیم آن با مقولات انسانی‌ست؛ به عبارت دیگر در این عرصه، نتیجه‌ی زمینی و محسوس رفتارها قابل ارزیابی‌ست و ترازوی انسان و منافع ملی می‌تواند وزنِ رفتارها و تصمیم‌ها را بسنجد و به جامعه پاسخگو باشد؛ می‌شود فقیه بود و محوریتِ «اسلام» را مراعات کرد اما همین اسلام را هم به انسانِ زمینی پاسخگو دانست. نمونه‌ی چنین رفتاری را در پاسخ انتقادی آیت‌الله منتظری به آیت‌الله خمینی می‌توان یافت:

«…فرزند مرا آنان به شهادت رساندند، اگر بنا بر انتقام‌جویی باشد من بیشتر باید دنبال کنم؛ ولی من مصلحت انقلاب و اسلام و کشور و حیثیت ولایت فقیه و حکومت اسلام را در نظر می‌گیرم، من قضاوت آیندگان و تاریخ را در نظر می‌گیرم… مجرد اعتقاد، فرد را داخل عنوان محارب و باغی نمی‌کند… این همه ما در فقه، بحث احتیاط در دماء (خون‌ها) و اموال کرده‌ایم همه غلط بود؟!» (۲۴ مردادماه ۱۳۶۷؛ خاطرات آیت‌الله منتظری)

آخرین پیام مفصل آیت‌الله خمینی در عمرش کمی بیش از سه ماه مانده به مرگش منتشر شد که نشانه‌های بیماری نیز بیشتر از همیشه در او آشکار شده بود. او هر چه را که تا پیش از آن نگفته یا در پرده‌ی ابهام نهاده بود در آن پیام آشکار گفت؛ از تعرّض و توهین به منتقدانش تا تعیین تکلیف برای ده‌سال پس از مرگش:

«ترس من این است که تحلیلگران امروز، ده سال دیگر بر کرسى قضاوت بنشینند و بگویند که باید دید فتواى اسلامى و حکم اعدام سلمان رشدى مطابق اصول و قوانین دیپلماسى بوده است یا خیر؟… من به آنهایى که دستشان به رادیو، تلویزیون و مطبوعات مى‏‌رسد و چه بسا حرف‏هاى دیگران را مى‏‌زنند صریحاً اعلام مى‏‌کنم تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرال‌ها بیفتد… اعتراف مى‌‏کنم که بعضی تصمیمات اول انقلاب در سپردن پست‌ها و امور مهمه کشور به گروهى که عقیده خالص و واقعى به اسلام ناب محمدى نداشته‌‏اند، اشتباهى بوده است که تلخى آثار آن به راحتى از میان نمى‏‌رود، گرچه در آن موقع هم من شخصاً مایل به روى کار آمدن آنان نبودم ولى با صلاحدید و تأیید دوستان قبول نمودم…» (۳ اسفندماه ۱۳۶۷)
ریشه‌ی رفتارهایی از جنس آن حکمِ عام اعدام تا این مانیفست را در همان احساس یا پندار «تکمیل رسالت» پیش از مرگ باید جستجو کرد و اینکه باید تا قبل از مرگ به هر قیمتی حجت را بر مردم تمام کند.

بنا بر آنچه گذشت شاید بتوان ادعا کرد که آیت‌الله خامنه‌ای تلاش کرده تا در این تجربه، وارث آیت‌الله خمینی باشد و حتی اگر لازم شد پا را از مرزهای او نیز فراتر بگذارد؛ از جمله‌ی آخرین نشانه‌ها از این دست، سرمشقی‌ست که مدتی پیش از بستری شدن در بیمارستان ارائه داد: «من دیپلمات نیستم؛ من انقلابی‌ام»؛ سخنرانى‌های سال ۹۴ و فروردین۹۵ او را (که به تدریج تندتر و «سیاست‌ستیز»تر شده‌اند) نیز می‌توان در ذیل همین تحلیل فهمید.

گویی ناگهان و در تهدید بیماری و در هراس از رقیبانی که سیاست رابه جای رسالت نشانده‌اند باید هر آنچه نکرده و نگفته را جبران و درقامت رهبر حزب رقیب انجام تکلیف کند.

این می‌تواند بزرگترین چالش میان دولت کنونی با رهبر جمهوری اسلامی باشد و می‌تواند دشوارترین دوره را برای حسن روحانی وکابینه‌اش و نیز جریانِ مدافع سیاست‌ورزی رقم بزند.

ما دولت در نیمه‌ی دوم عمر خود و در چالش «سیاست با رسالت» چه می‌تواند بکند؟

گویی ناگهان و در تهدید بیماری و در هراس از رقیبانی که سیاست رابه جای رسالت نشانده‌اند باید هر آنچه نکرده و نگفته را جبران و درقامت رهبر حزب رقیب انجام تکلیف کند. این می‌تواند بزرگترین چالش میان دولت کنونی با رهبر جمهوری اسلامی باشد و می‌تواند دشوارترین دوره را برای حسن روحانی وکابینه‌اش و نیز جریانِ مدافع سیاست‌ورزی رقم بزند.

به نظر می‌رسد علیرغم موانعی که از جانب بخشی از قدرت (مانند قوه قضائیه) و نیز جریان‌های فشارِ منسوب به رهبری (مانند بخش‌هایی ازسپاه و بسیج و جبهه پایداری) سیاست‌ورزیِ دولت را تهدید می‌کند اما دولت حسن روحانی در موقعیتی برتر قرار دارد؛ نه تنها به این دلیل که اکثریت مجلس آتی را با خود دارد و برجام را نسبتا موفق به انجام رسانده، بلکه به این علت که اجزاء مختلف جامعه‌ی ایران با گذشته‌ای چون دوران سید محمد خاتمی بسیار متفاوت است؛ تجارب این دو دهه عموماً و وقایع سال ٨٨ خصوصاً، هم بر نگاه مردم نسبت به حکومت به شدت تاثیر گذاشته، هم بر بخش‌هایی از نیروهای نظامی، هم بر اصولگرایان و هم بر حوزه‌های علمیه.

سیاستمداران اصولگرا گرفتار شکاف بصیرت- بی‌بصیرت شده‌اند و حوزه‌های علمیه چنان در حال برچیدن دامنِ خویشند که مورد عتاب آیت‌الله خامنه‌ای قرار گرفته‌اند که چرا دیگر انقلابی نیستند! ( ۲۵ اسفندماه ۹۴)، تردیدِ بخش‌هایی از سپاه در «دشمن‌هراسیِ» رهبری نیز از جمله نگرانی‌های اوست و بی‌جهت نیست که هشدار می‌دهد «درجات مختلف، سلسله‌مراتب، کادرها باید در جریان تهدیدها قرار بگیرند تا همه بدانند که چه‌کار دارند می‌کنند و چه‌کار می‌خواهند بکنند. اگر سلسله‌مراتب سپاه ندانند که چه تهدیدهایی متوجّه آن چیزی است که آنها پاسدارش هستند، معلوم نیست بتوانند درست به وظیفه عمل کنند». (۲۵ شهریور ۹۴)

این تغییراتِ پردامنه و همزمانی‌اش با تحولات منطقه به دولت روحانی امکان می‌دهد تا در نیمه‌ی دوم دولتش برای دامن‌زدن به گفتمانِ «آشتی در داخل و صلح با خارج» بیش از همیشه بکوشد و به جامعه‌ی ایران اعتماد کند و مشکلات را با آنها در میان بگذارد ؛ سخن این نیست که شعاری رادیکال مطرح کند یا رویاروی رهبری قرار بگیرد (زیرا تبعاتِ یک رویارویی مستقیم قابل درک است) اما دولتی که هم در انتخابات۹۲ و هم در ۹۴ توانسته بر مردم تکیه کند چرا نتواند در فراگیر شدن همین گفتمان، روی مردم حساب کند؟ دولت می‌تواند بر این مطالبات تاکید و آنها را تکرار کند و در حاشیه‌ی آن، قدم‌های عملی نیز بردارد.

اگر اجزاء مختلف دولت، ساز ناکوک ننوازند و آنها هم به همراه رئیس جمهور مطالبات ملی را تکرار کنند جامعه هم با جرأت بیشتری تکرار می‌کنند و فشار اجتماعی شکل می‌گیرد. شاید لازم باشد برای هماهنگی بیشتر برای تکرارِ مؤکدِ مطالبات، حتی ترکیب دولت نیز تعدیل شود؛ روحانی می‌تواند با استمداد از مجلس آینده و پیشنهاد جایگزینیِ برخی وزیران به نوعی «هماهنگیِ گفتمانی» برسد؛ نخست در کابینه‌اش و سپس در «آمیختگی» با مردم.

تحولات رسانه‌ای در جهان و شبکه‌های اجتماعی، شرایط را به گونه‌ای پیش برده که «افکار عمومی»، خود را به عنوان یک قدرت بلامنازع بر حکومت‌ها تحمیل کرده است. دولت در نیمه‌ی دوم عمرش بیش از هر زمان دیگری به استمداد از این قدرت نیاز دارد و حتی به صراحت می‌توان گفت راهی جز شریک کردن مردم ندارد؛ شراکت در گفتمانی که آنها خود دراوج ناامیدی‌ها زنده و پُربارش کرده‌اند.

معجزه‌ی مشارکتِ مردم را باید جدی گرفت؛ نه تنها پیش از انتخابات، بلکه دقیقا از فردای پس از آن.