اخلاق و سیاست در جوامع سنتی*
ماکیاولی در کتاب مشهورش “شاهزاده” به شاهزاده مراعات همان اصول اخلاقی را توصیه میکند که مردم به آن باور دارند. ظلم نکردن، دروغ نگفتن، احترام به قول، مراعات دیگران و… اما همه آنها را تابع یک اصل کلی میداند. وی به شاهزاده توصیه میکند که در همه احوال فراموش نکند که اصل حفظ حکومت است، و هر جا هر حکم اخلاقی با قدرت در تضاد افتد، باید اولویت را به قدرت داد، و به خاطر حفظ قدرت، آن حکم را موقتا نادیده گرفت.
این سخن او کشفی نو و توصیهای ناشناخته نبود، بلکه حاکمان همه جا در طول تاریخ چنین میکردند. جرم او آن بود که اسرار هویدا کرد، و عمل حاکمان را تئوریزه و سخن را بیپروا بیان کرد، و گلیم را در آفتاب افکند. اما این همه بدنامی برای او بدان سبب بود که متولیان دین در آن خطه حکومت میکردند. کسانی که در منابر از اخلاق میگفتند، و خود را مبشر و مبلغ و پاسدار اخلاق مورد قبول مردم میخواندند. پادشاهان در این مورد اشکالی نداشتند، چون قرنها چنین کرده بودند، و مردم نیز از آنان انتظار خلاف آن را نداشتند. اما افشای این امر در مورد حکومت متولیان دین، بدان معنی بود که «زاهدان کین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند». از این روی اربابان کلیسا او را لعنها کردند، و اصطلاح «ماکیاولی» را چنان زشت کردند، که امروزه هم وقتی به سیاستمداری میتازند، سیاستش را ماکیاولی میخوانند.
اگر این سخن در غرب نو بود، در شرق با سنت حکومتهای هزاران ساله، حقیقتی شناخته شده و پذیرفته شده بود. لذا تنها کاری که مصلحان اجتماعی میکردند سعی به نصیحت حکام و تشویق آنان به مدارای با خلق بود. لذا انواع کتب “نصیحت الملوک ” نوشته میشد، و شیخ اجل سعدی، در گلستان سعدی در باب “در سیرت پادشاهان”، زیباترین و دلچسب ترین این نصایح را دارد.
در شرق پذیرفته شده بود که سرچشمه مشروعیت حاکمان شمشیر آخته و قدرت سرکوبشان است، لذا باید کاری کرد که شمشیر آنان کمتر و باحسابتر از نیام بدر آید. و اخلاق اسلحه آنان بود در برابر این شیر شرزه نیرومند. به عبارتی همان سخن نیچه که اخلاق سلاح ضعیفان است در مقابله با توانایان و حاکمان، و اخلاق مسیحیت را از همین زاویه اختراع ضعیفان میدانست.
مدرنیته که آمد، جهان اندک اندک حکم دیگری یافت. تا آن زمان حکومت همه جا ودیعه آسمانی بود، حتی در چین که مردم به خدایی باور نداشتند. لذا بنده خاکی را حقی و امکانی برای طغیان علیه خداوند، یا نیروی ماوراء الطبیعه نبود.
در اسلام نیز همین که دوران تاسیس و پی ریزی انقلابی به سر آمد، و حکومتها مستقر شدند، بار دیگر مثل ایران و سایر نقاط جهان اطاعت از حاکم واجب شد. این که در سالهای اخیر میگویند امام حسین علیه ظلم یزید طغیان کرد، روایتی مناسب دوران مدرن است، و الّا ایشان قیامی علیه حاکمی نکرد، بلکه به دعوت کوفیان برای گرفتن حکومت رفت، و وقتی لشگریان یزید راه را بر او بستند، پیشنهاد کرد که به مدینه باز گردد و چون برادرش راه مسالمت را پیش گیرد، که یزید نپذیرفت. او هم تن به خفت آزادی به شرط بیعت را نداد.
دیری نگذشت که این تسلیم به قدرت حاکمان چنان تئوریزه شد، که در تمام مکاتب فقهی زمان پذیرفته شد، که اطاعت از امیر المومنین یا حاکم زمان واجب است، حتی اگر فاسق و فاجر باشد. زیرا اصل حفظ امنیت است، و آن در گرو وجود حکومت مقتدر است. از این روی پس از انقلاب علمای اهل تسنن، همکاری و همراهی خود را با حکومت شاه کاری خلاف نمیدانستند، و سرزنش انقلابیون را حاصل عدم آشنایی آنان با فقه اهل تسنن میدانستند. البته این بدان معنا نیست که آنان حاکمان را نقد و نصیحت نمیکردند، و یا آنان را به مراعات اصول اخلاقی فرا نمیخواندند.
اخلاق و سیاست در عصر نو
با آمدن مدرنیته مردم صاحب حقوق شدند. حکومت دیگر نه ودیعه الهی، بلکه ودیعهای از سوی مردم شد. مشروعیت حکومت نه از آسمانها، بلکه از رای مردم میآمد. دیگر قول خواجه نصیر الدین طوسی ” و ملک و ملت همه سلطان راست ” مورد قبول نبود، تا سلطان هر چه میل کند حق او باشد. البته که این تحول یک شبه صورت نگرفت، و روندی است که هنوز هم به سر منزل نهایی نرسیده، و قرار هم نیست که این راه را پایانی باشد. اما همین که خواست مردم یکی از مبانی قدرت حاکمان شد، و تکیه بر اریکه قدرت به رای مردم بستگی یافت، رابطه اخلاق و سیاست هم دگرگونه شد. حاکمان دیگر پاسخگوی به آسمانها و قوانین مقدس از آسمانها آمده نیستند، بلکه باید به سخن مردم گوش دهند، و مردم هم بر مبنای اصول اخلاقی خود به حاکمان رای میدهند.
پذیرش این تغییر رابطه اخلاق و سیاست را دگرگونه کرد، و همین آغاز مشکل بود. اخلاق حاکمان تابع اصول کسب قدرت و حفظ آن بود، و اخلاق مردم مبتنی بر صلاح فرد و جامعه. مشکل آشتی اخلاق سیاسی لازمه حکومت، و اخلاق مورد پذیرش مردم. برای حکومتهای دینی سختتر و پیچیدهتر هم هست. زیرا تفسیر اخلاقی سیاست نیز از انحصار حاکمان به در آمده، ومردم خواستار اجرای تفسیر خود از اخلاق دینی شدهاند.
با رشد دموکراسی دامنه این تضاد هر روز گستردهتر میشود. از سویی حاکمان در عمل باید از همان اصلی که ماکیاولی توصیه میکرد پیروی کنند، و الّا قادر به حفظ قدرت نیستند. و از سویی مردم از این ضرورتها غافلند. حتی حضرت علی هم اعتراف میکند که در اثر عدم رعایت این اصل حکومت را از دست میدهد، و به معاویه که حاضر به پذیرش هر نیرنگی برای کسب قدرت است میبازد. مصدق هم که تن به سرکوب کودتاچیان نداد شکست خورد. آیتالله طالقانی و مهدی بازرگان و یارانشان محکوم به شکست بودند، و روحانیتی که حاضر به سرکوب و کشتار و نیرنگ ودروغ بود پیروز شد. آیتاللهها مصباح یزدی و جنتی با تمام سوابق سیاهشان، حتی در مخالفت با انقلاب، و همدلی شان با شاه، به قدرت رسیدند، و آیتاللههای منتظری و لاهوتی از قدرت حذف شدند. جیمی کارتر انسان دوست، به ریگانی که، حتی گروگانهای آمریکایی را وسیله معامله پشت پرده اش با ملایان کرد، باخت. مصدق در گوشه احمد آباد در تنهایی دیده فروبست، و سر لشگر زاهدی با اجرای کودتای آمریکایی هم خود به نوایی رسید و هم فرزندانش. امیر کبیر کشته شد، و از خانواده اش نشانی نیست، ولی میرزا آقا خان نوری ، که مملکت را به اربابان انگلیسی اش فروخت، به قدرت رسید و اولاد اش، مثل اولاد فرمانفرمای نوکر انگلیس، به نام و شهرت رسیدند. همین نوری جان کلام را گفته. وقتی او را سرزنش کردند که چگونه برای کسب قدرت در کشتن امیر کبیر شریک شد، گفت من برای قدرت این ریش بلند خود را اگر لازم شد در ماتحت خر میکنم، بعد که به قدرت رسیدم ، آن در میآورم و با عطر و گلاب میشویم. بدین گونه وجه غالب برای رسیدن به قدرت و حفط آن، قربانی کردن اخلاق در پای کسب قدرت سیاسی بود.
اگر تا پیش از رشد دموکراسی بیشتر حاکمان بی دغدغه برای کسب و حفظ قدرت هرچه لازم بود انجام میدادند، با قدرت یابی مردم حال نمیتوانند چنان بی پروا عمل کنند. و هر چه دموکراسی در جامعهای بیشتر رشد کند، این تضاد بیشتر میشود. زیرا از سویی قدرت الزامات سنتی خود را دارد، و از سویی مردم از کسی که به این امور دست بزند روی بر میگردانند. آقای رفسنجانی را حتی پس از مواضع مترقی دهه اخیرش، و با وجود نیاز به او، نمیبخشند، و حمایت از او را مثل خوردن گوشت مرده میدانند، که فقط برای حفظ جان خوردنش قبول میشود.
دسته بندی سیاسیون در رابطه با اخلاق
کسانی که راهی را که ماکیاولی معرفی کرده در کسب قدرت در پیش می گیرند، موفق ترند، ولی وجدان آسوده و نیک نامی را فدا میکنند. از اینان بدتر سیاستمدارانی هستند که نه استعداد کسب قدرت دارند، و نه در بیرون از قدرت اخلاقی زیست میکنند. اینان مثل کسانی هستند که نفس زنان و عرق ریزان، بدنبال کالسکه قدرت میدوند و خاک میخورند.بدین سان سیاستمداران در عمل سه دسته میشوند. یکی آنان که اخلاق را اصل می دانند، و هرجا که میان قدرت واخلاق تضادی پیش میآید اخلاق را بر میگزینند. اینان باید بدانند که نقش اصلی شان در اپوزیسیون است، و هرگاه در شرایطی به قدرت برسند، دولتشان گذرا و حکومتشان مستعجل است. اما اینان اسطورههای جامعه، و پیش قراوالانی هستند که مشعل اخلاق و یاکی را بردوش خود حل میکنند، و مردم تا زمانها یاد آنان را زنده نگه می دارند، و با هدایت نور مشعلی که آنان بر افروختهاند، در تاریکی، راه پر پیچ خم رشد و سعادت را میپیمایند.
دسته سوم سیاستمداران توانا و بزرگی هستند که مثل بندبازان ماهر، بر روی طنابی به باریکی پل صراط، راه می روند. آنان قادرند با تشخیص اولویتها، هم جامعه را به سوی پیشرفت و توسعه هدایت کنند، هم اصول اخلاقی را زیر پای نگذارند. اینان اسطورههای ماندگار جامعه خود میشوند. سیاستمداران بحث برانگیزی که با گذر زمان محبوب تر می شوند، و چهره تاریخی شان صافتر و محترمتر میشود.
آخلاق مردمان در سیاست
بر خطا میرویم اگر فرض را بر آن بگذاریم که مردم پاکند و اخلاقی، و سیاستداران آلوده آنان را میفریبند. بلکه حقیقت آن است که بی اخلاقی در همه ما جای دارد، و در شرایط مساعد فشرده آنها در قامت یک سیاستمدار بی اخلاق بارز میشود. ودر اثر همین ناراستیهای اخلاقی است که سیاستهای خلاف اخلاق پا میگیرد. چند نمونه :
“منافع ملی ” این شعار زیبا یکی از بی اخلاق ترین شعارها میتواند باشد. بسیاری از علاقمندان به سیاست، با نیت پاک در این تیره راه گم میشوند و این جمله منسوب به چرچیل را تکرار میکنند ” انگلستان نه دوست دارد نه دشمن بلکه منافع دارد “. شعاری که با حذف صفت”دائمی ” از دوست و دشمن، از یک شعار عملگرای سیاسی به یک شعار ارتجاعی تبدیل شده است. نتیجه اش آن که جمعی در جریان “جنبش سبز ” شعار دادند ” نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران”. یه عبارتی به ما چه که اسرائیل در فلسطین چه جنایتی میکند، فلسطینیها را در چنگال اسرائیل رها کنیم، و به فکر منافع خود باشیم. جالبتر آن که همین افراد، دولتها و مردم کشورهای غربی را سرزنش میکنند که چرا با دولت جمهوری اسلامی، که جنایت کار است، به خاطر منافع خودشان معامله میکنند، و حقوق بشر را نا دیده میگیرید. و یا بسیار گفته میشود که اسرائیل چون دشمن اعراب است پس دوست ماست.
غرور ملی ازسویی از میزبانانمان در غرب شکایت میکنیم که چرا با ما با تحقیر رفتار میکنند، ولی ما با غرور ملی خود، به همسایگان خود فخر میفروشیم، و با پناهندگان افغانی و عراقی رفتار غیر انسانیتر داریم. و چه آسان با خبر جنایت یک نفر افغانستانی بر علیه افغانها بسیج میشویم.
یک بام و دوهوا اروپائیان با کشته شدن نزدیک به صد و ینجاه نفر بی گناه در فرانسه، چنان به خشم میآیند که موج راست سراسر اروپا را در برمی گیرد. در آمریکا در اثر کشتار بیست تن به دست یک تروریست مسلمان ملیونها نفر زیر بیرق نژادپرستانه دانالد ترامپ میروند، و مسلمانان را وحشی میخوانند. و فاجعه بارتر آن که در اثر خشم نسبت به حکومت دینی ایران، جمعی از ایرانیان هم با اینان هم صدا میشوند. اما همین مردم از کشتار صدها هزار نفر در عراق و لیبی و افغانستان به آسانی میگذرند. گویی فقط غربیان خانواده دارند، و سوگ عزیزانشان برای شان سخت است. ولی هزاران هزار کشته کشورهایی که مورد تهاجم خونین و سود جویانه آنان قرار گرفتهاند، علفهایی هستند که از زمین سر برآوردهاند.
بالاخره مردمان در میدان سیاست بی اخلاقیهای بسیاری از خود نشان میدهند. از جمله چاپلوسی و تملق از اربابان قدرت، محافظه کاری و امنیت جویی در مقابل حکومت، نوکر صفتی برای جلب نظر قدرتمندان، بی مهری و بی توجهی به مبارزان، از سر ترس از حکومت.
چه باید کرد؟
با توجه به واقعیت بی اخلاقی حاکم در میدان کسب و حفظ قدرت، و وجود رگههایی از این بی اخلاقی در سیاست در میان مردمان، برای مراعات اصول اخلاق در سیاست، بهترین گزینه رشد جامعه مدنی، وافزایش نهادهای حقوق بشری است. زیرا در جوامع دموکراتیک اگر حکومت ابزار قدرت فراوان دارد، اما مردم هم با رای خود سیاستمداران را مجبور به مراعات نظرشان میکنند. در این نظامها آن گونه که نیچه میپنداشت اخلاق سلاح ناتوانان نیست، بلکه سلاحی است کوبنده و با قدرت در دست مردمان که با آن قادر به اصلاح دولتمردان و توانایان هستند. بدین گونه هر اندازه سطح آگاهی جامعه بالاتر برود، و اصول اخلاقی در مردم ریشه دارتر شود، این اصول در عمل حکومتهای شان نیز بازتاب بیشتری پیدا میکند. هرچه نهادهای مردمی گستردهتر شوند امکان فشار بر حکومتها نیز بیشتر میشود. در اثر آموزش است که مردم هرچه بیشتر از حقوق بشر قبیلهای فاصله می گیرند، و انسان در کلیتش، نه در محدوده کشور. نژاد، طبقه، دین و… مطرح میشود.
هرچه این گفته سعدی در جامعه بیشتر جا بیفتد که «بنی آدم اعضای یک پیکرند» و هر چه تعداد نهادهای مردمی تاثیر گذار افزایش پیدا کنند، سیاست هم اخلاقیتر میشود.
- دادن تعریفی جامع از “اخلاق ” کاری است بس پیچیده اگر نگوئیم غیر ممکن. در این نوشته از اخلاق همان تعریف عرفی مورد فهم عموم مورد نظر است، که بیشترین بازتابش را در قوانین آن جامعه میتوان دید.