با پیدایش و رشد تمدن مدرن درغرب، ازجمله حکومت مشروطه، سرمایه داری صنعتی، قوانین سکولار، آزادی، دمکراسی، شهروندی، آموزش رسمی، علوم جدید، فردیت و غیره؛ غرب متحول شد. بزرگترین بازتاب تحول غرب در ایران انقلاب مشروطیت بود که ساختار استبداد سیاسی این را دگرگون کرد.
نگاه چهار نسل روشنفکری ایران
قبل ازانقلاب مشروطیت کوشش های اصلاح گرایانه ای ازدرون و برون حکومت با الگوبرداری ازتحولات جوامع غربی برای نوسازی فکری، اقتصادی، نظامی واجتماعی ایران به وجود آمده بود. موج اول جنبش روشنفکری ایران در این زمان شکل گرفت و افراد شاخصی مانند میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزا آقاخان کرمانی، عبدالرحیم طالبوف تبریزی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، سید جمال الدین اسد آبادی، یوسف خان مستشارالدوله، میرزاحسن خان سپهسالارکوشیدند که هم حکومت و هم جامعه را متحول کنند.
پی آمد دشوارده ساله انقلاب مشروطیت، از جمله جنگ های داخلی و منطقه ای، نا امنی، فقر و بیماری گسترده، مانع ازپی گیری خواست های مشروطیت شد و نظم و امنیت و حفظ تمامیت ایران به اصلی ترین خواست جامعه ایران بدل شد. رضا شاه ازمیان این شرایط سر برآورد. اوقادرشد برای اولین بار درتاریخ ایران به حکومت ایلی خاتمه دهد و پدیده دولت – ملت، یکی از ویژگی های تمدن مدرن را، جایگزین آن کند. نسل دوم روشنفکران ایرانی بعد از مشروطیت در خدمت پروژه نوآوری های حکومتی در چارچوب نظام دیکتاتوری رضا شاه قرار گرفتند.
با گسترش جنگ جهانی دوم و اشغال خاک ایران، و پی آمد آن برکناری رضا شاه توسط متفقین، جنبش دهه 1320، و نسل سوم روشنفکران ایرانی متولد شد. ویژگی این دوره فضای باز سیاسی و شکل گیری احزاب و گرایش های مختلف و متضاد عقیدتی و مرامی درعرصه اجتماعی و کشمکش های درون مجلس شورای ملی بود. دراین شرایط چهار گرایش سیاسی اصلی در برابر هم قرار گرفتند. گرایش نا متجانس مذهبی، ملی، مدافعان گسترش روابط با غرب، و هم چنین گرایش چپ با ویژگی برجسته نزدیکی به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی. این دهه با کودتای 28 مرداد 1332و به سود گرایش حفظ و گسترش با غرب پایان گرفت. بعد از کودتا، نوسازی دوره محمد رضا شاه همراه با دیکتاتوری سیاسی وجه برجسته این دوربود.
تحول اصلاحی به انقلابی
تا آغاز دهه چهل، جنبش اصلاح گرایانه در برابرحکومت باقی ماند. با نا کامی جنبش سال های 1339- 1341، ناموفق ماندن تلاش های اصلاحی دولت علی امینی وشکست جبهه ملی سوم، جنبش وارد فاز سرنگونی رژیم گردید. گذشته از درستی و نادرستی این دگرگونی فکری و سیاسی، نگرش مقابله با سرمایه داری نوپای ایران، به عنوان پایگاه اجتماعی رژیم و مقابله با سرمایه داری جهانی، پایه های یک انحراف فکری را در ایران به وجود آورد. از این پس خواست جنبش اصلاحی به جنبش انقلابی و سرنگونی طلب بدل شد. به موازات جنبش های رهایی بخش جهان، جنبش انقلابی ایران نیز خواهان مقابله با استعمار و امپریالیسم و طالب بدیل سوسیالیستی گردید. این ویژگی بخشی از نسل چهارم جنبش روشنفکری ایران بود.
رشد صنعت مونتاژ یا وابسته ایران به غرب افزون بر جنبش انقلابی، یک جریان فکری بومی گرا و غرب ستیز را نیز به وجود آورد. برخی از روشنفکران از فرنگ برگشته نیزبه این اردو پیوستند. جریانی که یک سرآن به جنبش انقلابی و سر دیگر آن به حمایت عناصری از درون رژیم شاه وصل می شد.
رابطه با غرب عامل پیشرفت یا عقب ماندگی؟
نزدیکی محمد رضاشاه به غرب سبب شد مخالفان او را عامل غرب در ایران بخوانند و فرایند رشد صنعت نوپای ایران را اهرم استثمار زحمتکشان ایران بدانند.این جریانات فکری و سیاسی، درکنار گرایش های مذهبی، واپس گرا، و یا انقلابی و سوسیالیست های دینی اتحاد نا نوشته ای را علیه رژیم شاه، سرمایه داری ایران و متحدین غربی آنها به وجود آورند. آنچه در این میان نا روشن بود، رابطه غرب ستیزی با آزادی خواهی و دمکراسی و چگونگی رشد و توسعه جامعه ایران از دید این جریان سیاسی و روشنفکری بود.
جنبش چپ به دلیل گرایش به شوروی خود را بخشی از جریان غرب سیتزجهانی می دید. اما همین جریانات سیاسی چپ، سرمایه داری تجاری و بازاری ایران را متحد خود و قربانی سرمایه داری صنعتی ایران می دانست. سرمایه داری صنعتی ایران بنا بر ضرورت دوره ای اش، یعنی نیاز به واردات تکنولوژی مدرن، با سرمایه داری و صنایع غرب در ارتباط بود و منافع مشترک داشت.
افزون بر آن، این نیروها، عقب ماندگی تاریخی و داخلی ایران را به استعمار و امپریالیسم نسبت می دادند. دانسته و ندانسته وارد اردو کشی جهانی بلوک شرق در برابربلوک غرب شدند و این گونه برای خود هویت سیاسی معترض و انقلابی ساختند؛ و به جای بهره برداری خردمندانه و سنجیده از امکانات تمدن مدرن و مشارکت در ساخت جامعه، مردم را به مقابله با تجاوز سرمایه داری جهانی برانگیختند.
آن ها رابطه با کشورهای غربی را مانع رشد و توسعه ایران می دانستند. با گسترش روابط اقتصادی، صنعتی و تجاری ایران با غرب، بی آنکه ایران مستعمره قدرتی باشد، همانند جوامع مستعمره، شعار استقلال طلبی را به گفتمان غالب در جامعه بدل کردند. تصور برآن بود که مشکلات ایران ناشی از رابطه رژیم با غرب است و با قطع این رابطه زیر شعار استقلال خواهی مشکلات ایران برطرف خواهد شد.
برخی گفتمان غرب ستیزانه را با پوشش پشتیبانی از بورژوازی ملی (داخلی) توجیه می کردند. آن گونه که گویی بورژوازی داخلی خود مانند بورژوازی غرب در حال ساختن اقتصاد صنعتی و دمکراسی بوده و حضور صنایع غربی مانع آن بود. نخبگان ایرانی، به ویژه چپ ها ضرورت رابطه سازمان یافته و هدفمند با غرب صنعتی را جدی نمی دانستند. برعکس، با عدم تفکیک تمدن غرب از تجاوزهای استعماری و امپریالیستی، نفرت از غرب را ترغیب می کردند.
در چنین شرایطی مفاهیمی چون سوسیالیسم، “جامعه بی طبقه”، “اسلام راستین”،”بازگشت به خویشتن خویش” و بومی گرایی و دیکتاتوری پرولتاریا در ادبیات سیاسی ایران جا باز کرد و لیبرالیسم، سرچشمه آزادی و دمکراسی و رشد اقصاد صنعتی، به شدت بد نام شد. بخشی از نیروهای چپ بیش از آن که به فکر منافع ملی خود باشند به فکر انترناسیونالیسم پرولتری بودند. به طوری که برخی منافع روس ها را، زیر همین شعار انترنالیسم پرولتری بر منافع ملی خود مقدم می دانستند. شکاف ملی ناشی از نگرانی از رشد کمونیسم در ایران، به رشد اسلام سیاسی رادیکال از یک سو و جان سخت تر شدن دیکتاتوری حکومتی و حامیان جهانی آن از دگرسو منجرشد.
حدود پنج سال بعد از انقلاب ایران، بلوک سوسیالیسم، الگوی چپ های ایران، گام های وارونه ای در نفی آن چه برایش انقلاب کرده بود بر می داشت و نظریه های جهانی چپ انقلابی، از جمله “تئوری های وابستگی” همراه با دولت های سوسیالیستی رو به افول نهادند و از آن پس گفتمان و دیسکورس دگرگونی های انقلابی و دولت محور جای خود را به الگوهای اصلاحی و جامعه محور، دمکراسی و جامعه مدنی داد. درآن زمان بود که چپ در عرصه جهانی دریافت که انقلاب و نفی سرمایه داری نه تنها برابر با آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی نیست، بلکه تنها عامل جا به جایی دیکتاتوری و پی آمد های وخیم ناشناخته است.
خلاصه کلام، انقلاب ایران پنج سال زود رخ داد.
کار از کجا خراب شد؟
مردم ایران که با خواست و شعار استقلال و آزادی انقلاب کردند، ولی نه به آزادی رسیدند و نه استقلال، ناچارند که پس از گذشت 36 سال حکومت اسلامی و پی آمد های تخریبی آن، در اندیشه های دیروز خود بازنگری کنند و دریابند که کار از کجا خراب شد. به نظر نگارنده کار از کژ فهمی در باره معنا و مفهوم استقلال و رابطه آن با آزادی خراب شد. با برداشت درست از این واژه ها شاید انقلابی هم رخ نمی داد.
بسیاری استقلال را به معنای، استقلال آب و خاک معنا می کنند، نه استقلال مردمی که در آن آب و خاک زندگی می کنند. این تعریف از استقلال بسیار ناقص است. در اصل نهم قانون اساسی آمده است: “در جمهوری اسلامی ایران آزادی و استقلال و وحدت و تمامیت ارضی کشور از یک دیگر تفکیک نا پذیرند و حفظ آن وظیفه دولت و آحاد ملت است. هیچ فرد یا گروه و مقامی حق ندارد به نام استفاده از آزادی به استقلال سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، نظامی و تمامیت ارضی ایران کمترین خدشه ای وارد کند و هیچ مقامی حق ندارد به نام استقلال و تمامیت ارضی کشور آزادی های های مشروع را، هر چند با وضع قوانین و مقررات، سلب کند.”
این اصل استقلال را محدود به استقلال آب و خاک نکرده است. ولی مشکل دیگری دارد که در این نوشته فقط به آن اشاره می شود. هم چنین بند اول این اصل تنیدگی آزادی و استقلال را به درستی بیان کرده است. اما آن اشاره این است که در بند دوم این اصل آزادی مردم مشروط به مشروعیت شده است، نه مشروط به قانون. در حالی که قدرت منتخب، پاسدار قانون است، شرع در اختیار چند فقیه است که به خواست و مصحلت خود آزادی را مجاز یا محدود و ممنوع می کنند. ولی موضوع این نوشته تناقض موجود در این اصل قانون اساسی نیست. موضوع این نوشه برداشت از استقلال است.
استقلال، یعنی استقلال مردم از قدرت های خود کامه، چه داخلی و خارجی. و گرنه استقلال آب و خاک به تنهایی ارزشی ندارد. بسیاری از دیکتاتوری های جهان، مانند روسیه و چین از استقلال آب و خاک برخوردار بوده اند، ولی مردم آن ها استقلال زندگی و تصمیم گیری نداشتند. مردم آلمان شرقی از استقلال آب و خاک برخوردار بودند. بد فهمی در باره استقلال سبب شد که قطع روابط اقتصادی، صنعتی با جهان غرب استقلال تعبیر شود. این اصل مطلبی است که در این نوشته توضیح داده می شود. زیرا کار از این جا خراب شد. به همین دلیل پس از پیروزی انقلاب، اموال سرمایه داران خارجی به نام استقلال و مقابله با نفوذ و قدرت بیگانگان و اموال سرمایه داران داخلی به عنوان پایگاه امپریالیسم و سرمایه داری جهانی مصادره شد.
فرضیه ها
فرضیه ها براین اساس بود که به دلیل این رابطه، نخست سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا منابع ملی ایران را به تاراج می برد. دوم، سرمایه دارای ایران وابسته به خارج و سرمایه داران ایران کمپرادور یا دلال اند و مانع از رشد سرمایه داری ملی می شوند. منظور از سرمایه داری ملی هم یا تجار بازار بودند ویا تولید کنندگان کالاهای سنتی ایران. فرا تر ازاین، سرمایه داری تجاری، بازاری، عقب مانده و سنتی ایران در برابر سرمایه داری مدرن، صنعت گر و آینده نگر، تقدیس می شد و متحد انقلاب و نیروهای چپ خوانده می شد. همه این فرضیات و نتیجه گیری ها بر اساس بد فهمی هایی انجام می گرفت که به گفتمان غالب ساختار ذهنی در ایران بدل شده بود و بر همان اساس انقلاب علیه سرمایه داری و نفوذ غرب در ایران را ضرورتی اجتناب نا پذیر می انگاشت. مقابله با دیکتاتوری شاه، که اصلی ترین مانع رفع مشکلات ایران بود تحت شعاع مقابله با سرمایه داری و امپریالیسم قرار گرفت.
با این توضیحات، و به عبارت ساده، معنی و مفهوم استقلال، پایان دادن به مناسبات موجود میان ایران و جهان سرمایه داری بود. بنابراین، مقابله با سرمایه داری مدرن داخلی، و قطع رابطه با سرمایه داری خارجی، استقلال نامیده شد. جمهوری اسلامی ثبات، منافع و بقای خود را در ادامه این فرهنگ و گفتمان دید و با 35 سال شعار مرگ بر آمریکا برای ایران دشمن خیالی ساختند و حول آن مردم را بسیج کردند.چپ نه تنها از این شعار ها استقبال می کرد، بلکه خود هدایت گرآن بود. به همین دلیل حتی با گذشت 35 سال جمهوری اسلامی هنوز حفظ قدرت انحصاری خود را در ادامه وضعیت کنونی می بیند و عادی سازی رابطه با آمریکا را به سود خود نمی داند. در حالی که ایران شدیدا نیازمند عادی سازی رابطه با آمریکاست.
حکام جمهوری اسلامی نیز خود از این گفتمان ها به دور نبودند. در پی واقعی دانستن این فرضیه ها و بد فهمی ها، احکام مصادره اموال سرمایه داران و صنعت گران مدرن ایران، و سرمایه گذاری های خارجی را صادرکردند و آن را به دست کسانی سپردند که توان و شایستگی مدیریت آنه ا را نداشته اند و گاهی در راه منافع شخصی و عقیدتی خود به کار بسته اند.
با خلاف تصور و ذهنیت غالب، با قطع رابطه صنایع ایران با غرب، رشد و توسعه نیز محدود و در مواردی مسدود شد. بدین ترتیب، اقتصاد ایران عرصه جولان سرمایه داری سنتی، تجاری و بازاری ایران وهم چنین قشر فرصت طلب و تازه به دوران رسیده ای شد که با شتاب و زیر پا نهادن تمام معیارها و اصول قانونی و اخلاقی از ادغام بیشتر اقتصاد با نهاد سیاست، دستگاه قضایی، امنیتی و نظامی سودهای کلانی را نصیب خود کرده است. پیوند دیرینه بازاریان با روحانیت، یعنی حکام جدید، این راه را تسهیل می کرد.
این بد فهمی از پدیده استقلال و آزادی بود که چپ های ایران در کنار عقب مانده ترین قشرهای مذهبی، با لیبرال خواندن دولت موقت بازرگان، که خواهان حفظ نهادها و دست آوردهای صنعتی و اقتصادی جامعه ایران و ادامه مناسبات جهانی بود قرار گرفتند. آن ها با این ذهنیت و سیاست توده های بر انگیخته از انقلاب و متوهم را در خدمت کسانی قراردادند که کمتر به منافع ایران و بیشتر به منافع قشری و گروهی خود فکر می کردند.
فرضیه نادرست دیگر این بود که با حذف سرمایه داری مدرن داخلی و قطع رابطه با سرمایه داری غرب، آزادی نیز به دست می آید. نخبگان سیاسی سکولار و چپ تا آمدند به خود بیایند، تیغ بر کشیده قدرت علیه هر منتقد و مخالفی مهلت شان نداد که راهی دیگر پیش بگیرند.
برخی هم استقلال رابه فرمولی ساده، یعنی عدم نیاز ووابستگی به واردات صنایع و کالاهای خارجی بدل می کنند. در حالی که هیچ کشوری قادر نیست بدون حفظ مراوده های تجاری، صنعتی، علمی و سرمایه ای جهان رشد و توسعه یابد و در رقابت ها از منابع و ثروت جهانی سهم مهمی نصیب ملت خود کند.
مگرایران با در آمد ارزی از فروش منابع طبیعی خود مانند نفت و گاز چه می تواند بکند، جز آن که در ازای فروش آن از کشورهای دیگر صنایع پایه ای و تولیدی و کالاهای مورد نیاز خود را وارد کند. این وابستگی دو جانبه، یعنی وابستگی به بازار فروش نفت و گاز در بازارجهانی و وابستگی به صنایع پیشرفته خارجی برای باز سازی سیستم تولیدات داخلی، از جمله تولید بیشتر نفت و گاز اجتناب نا پذیر است. دعوت از سرمایه گذاران جهانی برای مشارکت در پروژه های داخلی سرمایه بر و فنی و انتقال آخرین دست آوردهای تکنولوژیک خود به ایران و از این راه مشارکت در بازارهای انحصاری آن ها در جهان و توسعه صنایع داخلی برای کار آفرینی و تآمین نیازمندی های روزافزون جامعه، ضروری است. به ویژه آن که ایران برای این منظور از سرمایه های وسیع انسانی و مالی و منابع طبیعی غنی برخوردار بوده است. دسترسی به این دست آوردها جز برقراری رابطه دوستانه ای که منافع دوطرف راتأمین کند راه دیگری ندارد. ایران که قبل از انقلاب به درستی این راه را برگزیده بود، بعد از انقلاب با بد فهمی و ساخت فرضیه ها، خود را از این امکانات محروم کرد و تابع گفتمان های ضد امپریالیستی چپ و بلوک شرق و توهمات استقلال اقتصادی و صنعتی شد.
کشورهای عقب مانده ازجهان صنعتی برای دست یابی به صنایع یا می بایست خود توان ساخت آن را می داشتند، و یا می بایست آن را وارد می کردند ویا به فرایند دیگری که صنایع مونتاژ نامیده می شود و آن انتقال گام به گام تکنولوژی از خارج به داخل است، متوسل می شدند. برخی از کشورهای عقب مانده از غرب این راه آخر را برگزیدند و امروز به رقبای صنعی و اقتصادی غرب بدل شده اند.ایران که قبل از انقلاب از همین سیاست پیروی می کرد، می توانست در رده این کشورها باشد.
استقلال در عین حال به معنای کنترل بر منابع و منافع کشور است. در حالی که مردم در ایران چنین استقلالی ندارند. مردم حتی نمی دانند که درآمد نفت و گاز چگونه هزینه می شود. برای نمونه پروژه هسته ای صدها میلیارد دلار هزینه و زیان به بار آورده است، ولی مردم قادر نبوده اند که دولتی را انتخاب کنند که با ثروت ملی ایران این گونه عمل نکند. برعکس، گروه هایی برخوردار از آزادی مطلق اجازه نداده اند که منتقدان و کارشناسان مستقل هسته ای در باره سود و زیان و ضرورت ادامه این طرح پرهزینه و زیان بار نظر بدهند و ایران را وارد بن بستی غیر قابل جبرانی کنند. در ده سالی که گذشت مناقشه هسته ای میان ایران و 1+5 بی نتیجه ادامه یافت و هزینه های سنگین و غیر قابل برگشتی بر ایران تحمیل شد. توافق هسته اگر انجام بگیرد مانند بند و بست زدن کوزه شکسته ای است که هرگز به اصل خود بدل نخواهد شد. به عبارت دیگر، ایران هرگز قادر نخواهد بود زیان های ناشی از پروژه هسته ای را جبران کند و فرصت های از دست رفته بسیار مهمی که در سه دهه گذشته در جهان صنعتی و سرمایه داری به وجود آمده بود را به ایران برگرداند.
زمانی مردم به استفلال می رسند که به آزادی دست یافته باشند. استقلال حکومت از قدرت های خارجی به معنای استقلال و آزادی مردم نیست. مردم باید از قدرت های داخل و خارج مستقل باشند و قادر باشند آزادانه و براساس منافع خود تصمیم بگیرند. آزادی جامعه، استقلال را هم با خود خواهد آورد. ولی وارونه آن درست نیست. جامعه ای وجود ندارد که آزاد باشد، ولی استقلال نداشته باشد. حکومت های خود کامه همیشه در برابر مردم آزاداند. آن ها آزادند که خارج از هر قانون و قاعده ای برای مال و جان مردم تصمیم بگیرند. جنگ ایران و عراق نمونه بارز آن است که علی رغم پیروزی ایران در آزاد سازی خاک خود از وجود ارتش عراق، و آمادگی کشورهای ثروتمند عرب برای پرداخت غرامت، حکام ایران شش سال دیگر جنگ را ادامه دادند و جان صدها هزار نفر و منابع مالی ایران را دست مآیه اهداف و خواست های خود کردند. خسارات انسانی و مالی شش سال جنگی که بر مردم تحمیل کردند هرگز قابل برگشت نبوده و جبران پذیر نیست. اگرآزادی وجود می داشت، به احتمال زیاد مخالفان ادامه جنگ، مانند نهضت آزادی، می توانستند مردم را در باره بی فایده بودن ادامه جنگ مطلع کنند.
تجارب کشورهای دیگر
ایرانیان خسارت گزافی به دلیل این بد فهمی ها پرداخته اند. امروز جهان بیش از پیش به هم پیوسته شده است و استقلال اقتصادی و صنعتی کشورها از یکدیگر معنی ندارد و مفاهیم و خواست هایی چون آزادی، دمکراسی و رعایت حقوق بشر نیز با مناسبات و نهاد های جهانی پیوند خورده است. برای دست یابی به این خواست های به تاخیر افتاده در ایران، ایجاد پیوند با نهاد ها و مجامع جهانی که پشتیبان حقوق بشراند ضروری است. ادغام در سرمایه داری جهانی، از جمله پیوستن به سازمان تجارت جهانی، دولت ها را مجبور می کند که برخی از این اصول را نیز رعایت کنند. درعین حال از همین راه می توان به امکانات تکنولوژیک، سرمایه ای و بازار جهانی گسترده تری نیز دست یافت. اما، جمهوری اسلامی، تا کنون ادامه بقای خود را در انزوای بیشتر ایران دیده است. این گونه منافع حکومت در برابر منافع ملی ایران قرار می گیرد. متأسفانه تنها فشارتحریم ها، حکومت ایران را واداشته است که به خواست های جهانی تن بدهد و به طور جدی برای رفع ابهامات هسته ای پای میز مذاکره بنشیند. کوشندگان حقوق بشر و دمکراسی باید گفتمان های ضرورت ارتباط جهانی را درادبیات سیاسی ایران ترویج و تقویت کنند.
جهان امروز دردوره پسااستعماری، پساامپریالیستی و پساتوسعه قراردارد. ویژگی اصلی دوره پسااستعماری، استقلال کشورهای مستعمره وپایان گیری توان سلطه، ازجمله به دلیل بازتاب نفوذ سرمایه داری درکشورهای معروف به جهان سوم بوده است. جهان در دهه های اخیر وارد مراوده متفاوتی شده است. یک دست بودن، وهمگونی کشورهای جهان سوم از بین رفته و بخشی ازاین جوامع به “کشورهای تازه صنعتی شده”، مانند کشورهای جنوب آسیای شرقی، بدل شده اند. مراکزمتعدد و جدید قدرت در”شرق” و “جنوب” شکل گرفته است و برخی از کشورهای عقب مانده دیروز، مانند چین و کره جنوبی و برزیل و حتی کشور کوچک سنگاپور که تا سال 1963 مستعمره بود، امروز به رقبای سرمایه داری غرب بدل شده اند.
برخی از مارکسیست های پست مدرن، مانند آنتونی نگرو و مایکل هارتاین دوره را دورهامپریالیستی نو یا امپایر می خوانند که برخلاف گذشته مرکزیت آن از بین رفته و قدرت های متعدد و پراکنده در جهان جای آن را گرفته اند. مردم برای تأمین منافع خود، بی آنکه بخواهند، در حفظ ساختار اقتصاد جهانی مشارکت می کنند. زیرا منافع آنها به این ساختار گره خورده است. اساس امپریالیسم صدورسرمایه است، که امروزاین توانا زکشورهایی مانند آمریکا وانگلیس خارج شده است. چین،ژاپن و برزیل نقش بزرگتری در صدور سرمایه پیدامی کنند. چین به بزرگترین اقتصاد جهان بدل می شود. تحول بزرگی در مراوده کشورهای غرب با کشورهای در حال توسعه رخداده است. جمهوری اسلامی در 36 سال گذشته ایران را در انزوا نگهداشته است، تا مبادا تحولات جهانی بر قدرت انحصاری آن نقش ایفا کند. اما در این سیاست آن چه نا دیده گرفته شده است منافع ملی ایران است.
ازسوی دیگراگردردوره سلطه امپریالیستی پشتیبانی ازدولت های دیکتاتوری درکشورهای درحال توسعه با منافع قدرت های بزرگ همآهنگی داشت، دردوره اخیر دمکراسی و ایجاد ثبات منطقه ای ودرونی کشورها اهمیت ومرکزیت یافته است. اینکه چگونه دمکراسی جای دیکتاتوری ومناسبات قبیله ای رابگیرد، موضوع پیچده ای است، ولی مغایرتی با این اصل که ایجاد دمکراسی در این کشورها با منافع سرمایه داری جهانی منطبق است، ندارد. امروز دیگر کمونیسم سرمایه داری را تهدید نمی کند و قدرت اقتصادی جای کنترل نظامی و سیاسی در کشورهای در حال توسعه را گرفته است.
همان گونه که برای توسعه و پیشرفت اقتصادی، صنعتی و مالی به روابط جهانی نیاز است، نقش نهاد های جهانی برای تحولات سیاسی و اجتماعی نیز اهمیت دارد.
فشار محافل جهانی از کانال های قانونی مانند سازمان ملل متحد بر دیکتاتورها برای پذیرفتن خواست های مردم، مانند رعایت حقوق بشر، آزادی و دمکراسی ضرورتی اجتناب نا پذیر است.
دکتر ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت آزادی ایران، چند سال پیش برای رفع تنش ها در کشورهای خاورمیانه، برگزاری رفراندوم از طرف شورای امنیت سازمان ملل را به عنوان راه حلی معقول، قانونی و خالی از خشونت پیشنهاد کرد. یزدی نوشت:
“ازصمیم قلب امیدوارم شورای امنیت، برگزاری همهپرسی دراین سه کشور را تصویب کند و حاکمان کنونی أین سه کشور، انجام همهپرسی و نتایج آرای مردم را بپذیرند و اگر پذیریفتند، همه طرفهای درگیر آمادگی خود را برای نه فقط پذیرش نتایج همهپرسی، بلکه برای یک عفو عمومی اعلام کنند. از جمله این که مسئولان فعلی این حکومتها از پیگرد قضایی مصون باشند.”
اگرچه او رفراندوم را برای سه کشورسوریه، یمن و بحرین پیشنهاد کرده بود، شک نیست که این پیشنهاد راه حلی است برای همه کشورهای منطقه که در آتش جنگ و خشونت می سوزند و یا در معرض خطر مشابهی قرار دارند. برای نمونه اگر بشار اسد این پیشنهاد را پذیرفته بود، حد اقل بیش از صد هزار انسان بی گناه دیگر کشته نمی شدند و کشورسوریه این چنین زیر بمباران دولت خودش تخریب نمی شد و پدیده داعش نیز بوجود نمی آمد که کل منطقه را تهدید کند و ملیون ها نفر کمتر آواره می شدند.
این الگوی درستی برای همه کشورهای خاورمیانه، ازجمله ایران نیز هست. فعالان سیاسی و حقوق بشر و دمکراسی خواهان باید برای عملی شدن این راه حل هم به جمهوری اسلامی فشار بیاورند و هم از محافل جهانی بخواهند که از این خواست مشروع و قانونی آن ها پشتیبانی کنند.
ساختارنوین سرمایه داری جهانی
برخلاف تصور ورود تکنولوژی و سرمایه تولیدی وابستگی ایجاد نمیکند. اگرسرمایه به طور مستقیم در بخش تولیدی تشکیل شود، نه تنها سلطه، بلکه در ادامه رشد خود استقلال ملی بیشتری به وجود می آورد. اگر کشوری از نظر صنعت رشد کند و بتواند با قدرت های جهانی در پروژه های تولیدی مشترک سرمایه گذاری کند، از بازار جهانی نیزبهره بالاتری می برد.
جایگاه ایران در اقتصاد جهانی
پرهیز ازعضویت درسازمان تجارت جهانی، سبب شده است که سهم تجارت جهانی ایران اندک باقی بماند. به طورمثال در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی که دولت به اقتصاد باز روی آورده بود “حجم تجارت خارجی ایران از 35.2 میلیارد دلاردر 1990 به 35.6 میلیارد دلار در سال 1996 رسیده است.” یعنی درشش سال رشد تجارت خارجی ایران رقمی نزدیک به صفربوده است. در حالی که درهمین دوره ” حجم تجارت خارجی ترکیه و پاکستان درهمین فاصله زمانی به ترتیب رشدی برابربا 71 درصد و 65 درصد داشته است. این امرنشانگر آن است که این کشورها توانسته اند تا حدودی خود را با روند جهانی شدن اقتصاد تطبیق دهند. این کشورها فاقد درآمد نفتی هستند.”
درشرایطی که ایران خود را در انزوای سیاسی و اقتصادی قرار داده است، درپی توافق اعضای سازمان تجارت جهانی در دوازده سال پیش در دوحه، درسال گذشته 160 کشورعضوسازمان تجارت جهانی در نشستی در اندونزی به توافق های مهمی از جمله در رابطه با معافیت گمرکی و حذف موانع تجارت آزاد دست یافتند که شرایط مساعدی برای کشورهای فقیر فراهم می آورد که بتوانند کالاهای خود رابه بازار جهانی صادرکنند. از زمان تشکیل سازمان تجارت جهانی درسال۱۹۹۵این اولین بار استک ه چنین توافقنامه فراگیری رسمیت می یابد. برخی کارشناسان اقتصادی براین عقیده اند که این موافقتنامه میتواند سالانه یک تریلیون دلار به اقتصاد جهانی کمک کند و باعث ایجاد بیست میلیون شغل شود.ایران که از مشکل چند وجهی اقتصادی، از جمله بیکاری مزمن رنج می برد سهمی دراین موافقت نامه نداشته است.
دسامبر 30، 2014