ارتباط ایران و ایرانیان با همسایهی شمالی (امپراتوری روسیه، اتحاد شوروی و در پی فروپاشی بار دیگر دولت روسیه) طی چند قرن گذشته از دو زاویهی مختلف قابل مشاهده و ارزیابی است. نخست، از زاویهی مواجهه و تعامل مردم دو کشور با یکدیگر و دوم از زاویهی تعامل دولت روسیه با دولت ایران و ایرانیان. ارتباط دولتها را جنگها، امتیازها، پیمانهای اقتصادی و سیاسی و توطئهها و دسیسهها شکل بخشیده و ارتباط مردم را تعامل و مواجههی آنان، بهویژه بهمدد مهاجرت به همسایهی شمالی، ناگزیر ساخته بود.
(1) دولتها و ملتها
در ارتباط دو دولت ایران و روسیه مقاطع مهم و سرنوشتسازی در طی بیش از دو قرن گذشته وجود دارد. جنگهای ایران و روس و در پی آن معاهدات گلستان (1192 خورشیدی) و ترکمانچای (1206)، قرارداد 1907 روسیه و انگلستان که براساس آن بخش شمالی ایران تحت نفوذ روسیه درآمد، به توپ بستن نخستین مجلس مشروطه به دست کلنل لیاخوف روس (1287)، انقلاب اکتبر و لغو تمامی قراردادهای استعماری روسیه با ایران به فرمان لنین، قرارداد 1921 ایران و اتحاد شوروی، نسلکشی کمونیستهای ایرانی به دست استالین، اشغال ایران به دست قوای روسیه و انگلستان در دوران جنگ دوم جهانی، تقاضای امتیاز نفت شمال از سوی دولت شوروی، حوادث متعاقب شکلگیری دولت خودمختار فرقهی دموکرات آذربایجان، ناهمراهی دولت اتحاد شوروی با جنبش ملیشدن صنعت نفت ایران، قراردادهای گستردهی اقتصادی با ایران در سالهای منتهی به انقلاب بهمن 1357، تحولات سالهای پایانی دولت اتحاد شوروی (اشغال افغانستان و تحولات دههی نخست بعد از انقلاب در ایران)، و تحولات دو دههی گذشته و قدرتنمایی ژئوپلتیک روسیه که به همکاریهای نظامی، ازجمله در حوزهی جنگ داخلی سوریه، میان ایران و این کشور منتهی شد، کنوانسیون رژیم حقوقی دریای خزر، و سرانجام گفتوگو برسر پیمانهای استراتژیک سیاسی و نظامی و قراردادهای اقتصادی طی سالهای اخیر.
بهموازات این همه، در بستر اجتماعی نیز شاهد امواجی از تعامل و ارتباط متقابل مردم دو کشور بودیم. نخستین موج گستردهی مهاجرت ایرانیان به مناطقی از روسیه در اواخر قرن نوزدهم میلادی رخ داد. زمانی که از سویی وضعیت اسفبار اقتصادی، ایرانیان خسته از کثرت ظلم و ستم، را در جستوجوی معیشت به اینسو و آنسو میکشاند و از سوی دیگر صنایع نفت در منطقهی باکو و دیگر صنایع در این منطقهی در حال رشد بسیاری از ایرانیان را به سودای کار به آن منطقه راهی کرد.
در ایران آن هنگام، قراردادهای استعماری و استبداد و یکهسری دولت و سران محلی، صنایع نوپا را تضعیف کرد، کشاورزی را به تحلیل برد و فشار دولت مرکزی و گماشتگان محلیشان شرایط زندگی و معیشت مردم را بیش از پیش وخامتبار ساخت. در این شرایط، بسیاری چارهای نداشتند مگر مهاجرت. رشد اقتصادی منطقهی باکو و همجواری و پیوندهای زبانی و مذهبی و فرهنگی ساکنان منطقهی آذربایجان ایران با آن، موجی از مهاجران ایرانی را جذب آن منطقه کرد. هرچند قفقازیها و مردم محلی آنها را تحقیر میکردند و خوار و پست میشمردند. ازجمله به این دلیل که این مهاجران ناآگاه از حقوق خویش، کارگرانی مطیعتر و ارزانتر برای کارفرمایانشان بودند و از همین رو خواهناخواه، زمینهساز وخامت شرایط کار کارگران بومی نیز میشدند.
در آستانهی انقلاب مشروطهی ایران، باکو یک مرکز بزرگ کارگری بود که کارگرانی از ملیتهای مختلف در آنجا اشتغال داشتند. به همین دلیل، باکو و قفقاز فضای مساعدی برای فعالیتهای حزب سوسیالدموکرات روسیه بود و فعالان این حزب به شکل گستردهای در صنایع قفقاز حضور داشتند. سالهای منتهی به انقلاب 1905 روسیه سالهای تشدید جنبشهای اعتراضی کارگری به سبب بحران اقتصادی و فعالیت تشکلهای کارگری و سوسیالیستی پیشرو در آن منطقه بود.
بخش بزرگی از کارگران صنعتی در منطقهی قفقاز را ایرانیان تشکیل میدادند و شکلگیری جنبش کارگری و سوسیالدموکراتیک قدرتمند در منطقهی قفقاز، زمینهساز شکلگیری جوانههای آگاهی سیاسی در میان کارگران مهاجر ایرانی شده بود، چنانکه یکی ازگروههای فعال در اعتصاب بزرگ کارگری سال 1904 بودند. همین شرایط به شکلگیری فرقهی اجتماعیون – عامیون در میان ایرانیان مهاجر منجر شد.
بدنهی تشکیلدهندهی فرقه ایرانیان مهاجری بودند که بر اهمیت تشکلیابی سیاسی پی برده بودند و در این امر هم از آموزشهای سوسیالدموکراتهای کشور میهمان و هم از کمکهای تشکیلاتی آنها برخوردار بودهاند.
به این ترتیب کارگران مهاجر ایرانی که پیشتر عمدتاً در نقش اعتصابشکنانی ایفای نقش میکردند که شرایط زیست و کار کارگران بومی را وخیمتر میکردند بهتدریج خود به بخشی از کارگران آگاه و متشکل فعال در اعتصابها و اعتراضات بدل شده بودند.
تشدید بحران اقتصادی و سیاسی در قفقاز، مشکلات داخلی آن منطقه، همزمان با انقلاب مشروطه در ایران به بازگشت بسیاری از این کارگران مهاجر به ایران انجامید که بهروایتی پیشروترین بخش انقلابیون مشروطه را تشکیل میدادند.
(2) انقلاب اکتبر و روایت روسی انترناسیونالیسم
انقلاب اکتبر 1917 نقطهعطفی در سیر روابط ایران و روسیه ایجاد کرد. لغو قراردادهای استعماری روسیه با ایران به صورت یکجانبه از سوی لنین درست اندک زمانی پس از پیروزی انقلاب اکتبر موجی از شادمانی در میان روشنفکران ایرانی پدید آورد. اما این وضعیت دیری نپایید و رابطهی نابرابر میان دو کشور بار دیگر بازسازی شد.
در این دوران بهتدریج شاهد تجدیدنظر در سیاست انترناسیونالیستی سوسیالیستها و خوانشی ناسیونالیستی از انترناسیونالیسم پرولتری به نفع منافع ملی اتحاد شوروی بودیم. انترناسیونالیسم کمونیستی (کمینترن) رگههای پررنگی از این سیاست به نفع ناسیونالیسم روسی را در مقاطع مانند حمایت از توافق هیتلر – استالین (1939) نشان داد اما اوج این زوال ناسیونالیستی انترناسیونالیسم را بهوضوح در سیاستهای بعد از کمینترن شاهد بودیم.
صرفنظر از رابطهی ناپایدار اتحاد شوروی با جنبش جنگل، احتمالاً مهمترین ضربهی دولت شوروی به جنبش کمونیستی نوپای ایران کشتار بخش اعظم کمونیستهای مهاجر ایرانی در شوروی طی تصفیههای استالینی در نیمهی دوم دههی 1930 بود. آوتیس سلطانزاده، کریم نیکبین، ابوالقاسم ذره، مرتضی علوی، کامران اسدی، عبدالحسین حسابی، رضا لادبن اسفندیاری و بسیاری دیگر از نخستین نسل کمونیستهای ایرانی از زمرهی قربانیان تصفیههای استالینی بودند.
در تمامی دهههای 1930 تا پایان دههی 1980 اگرچه دیگر شاهد تکرار جنایاتی در ابعاد دوران استالین در تصفیهی فیزیکی کمونیستهای ایرانی نبودیم اما قصهی پر آب چشم مهاجرت انقلابیون چپگرای ایرانی و زندگی تلخ آنها در تبعید در کشور شوراها حدیثی مکرر است که بارها و بارها روایت شده است.
در این میان، در روایت جدید حزب کمونیست شوروی انترناسیونالیسم در عمل نه پیوند مبارزات طبقهی کارگر در سطح جهانی و حمایت از مبارزات ضدامپریالیستی تودههای مردم در کشورهای نیمهمستعمره و مانند آن، بلکه در نهایت تأمین منافع دولتهای سوسیالیستی یا اردوگاه سوسیالیستی در برابر کشورهای سرمایهداری و امپریالیستی رقیب بود.
بنابراین برخلاف روح انترناسیونالیسم که پیوند بخشیدن انواع مبارزات مردم (شامل مبارزات ضدامپریالیستی) در کشورهای مختلف جهان بوده در روایت طرفداران شوروی از انترناسیونالیسم شاهد گردآمدن حول حمایت از کشورهای دوست برای عداوت با کشورهای دشمن بودیم. بدین ترتیب، انترناسیونالیسم نه پیوند تودههای کارگر و فرودستان، که مهمتر از هر چیز برمبنای مناسبات ژئوپلتیک قدرتهای بزرگ جهانی تعریف شده بود که در آن باید در کنار اردوگاه سوسیالیسم جای گرفت.
(3) موازنهی منفی، موازنهی مثبت
در شرایطی که ایران تحت اشغال متفقین بود و مذاکراتی از سوی دولت وقت (ساعد) با شرکتهای غربی برای واگذاری امتیاز بهرهبرداری از نفت ایران در جریان بود، در بیستم شهریورماه سال 1323 سرگئی کافتارادزه معاون وزارت خارجهی شوروی برای دریافت امتیاز بهرهبرداری از نفت شمال به تهران رفت. وی از دولت ایران درخواست کرد که امتیاز استخراج نفت برخی از استانهای شمالی را به شوروی واگذار کنند.
در پنجم آبانماه همان سال حزب تودهی ایران راهپیمایی گستردهای علیه دولت ساعد در تهران برگزار کرد. در این راهپیمایی که از پشتیبانی نظامیان شوروی برخوردار بود از واگذاری امتیاز نفت شمال به شوروی حمایت شد.
در یازدهم آذرماه سال 1323 دکتر محمد مصدق نطق مفصلی راجع به نفت و اعطای امتیاز آن به کمپانیهای خارجی در مجلس شورای ملی ایراد کرد و طرحی که تهیه و از طرف نمایندگان امضا شده بود به مجلس ارائه داد. این طرح فوراً به تصویب رسید. به موجب این طرح هیچ یک از مقامات کشور حق ندارد برسر اعطای امتیاز نفت با خارجیها مذاکره یا قرارداد منعقد نماید.
این سرآغازی بود برای طرح «موازنهی منفی» دکتر محمد مصدق که از بنیادهای مبارزات ضداستعماری دههی 1320 ایران بود و الهامبخشی مبارزات مردم جهان در حال توسعه در طرحهایی مانند عدمتعهد.
چنانکه اشاره شد، در مقطعی که شوروی خواستار امتیاز نفت شمال شده بود حزب توده در تظاهراتی شرمآور علیه دولت ساعد از واگذاری چنین امتیازی دفاع کرد. حزب معتقد بود که باید برای اتحاد شوروی حریمی در ایران قائل بود. بد نیست روایت زندهیاد ایرج اسکندری از سران حزب توده در مواجهه با دکتر محمد مصدق را در این زمینه بخوانیم. ایرج اسکندری میگوید «دکتر مصدق مرا مثل پسر خودش دوست داشت. یک روز پیش او بودم و از دهنم در رفت و گفتم «حریم شوروی» مصدق یک قلمتراش، چاقو از جیب خود در آورد و گفت: «تو مثل پسر من هستی، دفعهی دیگر اگر کلمه حریم شوروی و یا حریم هرکس دیگر را به کار بری زبانت را میبرم. یعنی چه؟ شمال ایران حریم شوروی، جنوب ایران حریم انگلیس، پس حریم خودمان کجاست؟ او درس بزرگی به من داد. دیدم که مصدق حرف حسابی میزند. حریم شوروی حرف مزخرفی است که به دهان ما افتاده بود.»
اما کودتای 28 مرداد پایانی بر سیاست موازنهی منفی در عرصهی روابط خارجی کشور بود. شاه در سالهای بعد از کودتا برعکس سیاست موازنهی مثبت را در پیش گرفت. براساس این سیاست در برابر انبوه امتیازات دولتها و شرکتهای چندملیتی غربی امتیازاتی هم به کشورهای بلوک شرق و رقبای امپریالیسم امریکا اعطا شد تا رژیم کودتا توأمان از حمایت هر دو بلوک قدرتمند جهانی برخوردار باشد.
(4) بازگشت به انترناسیونالیسم ملتها و سیاست موازنهی منفی
جهان طی دو دههی گذشته تحولات عمیقی را از سر گذرانده است. افول قدرت امریکا، بحران بزرگ مالی سال 2008، شکست مداخلات نظامی خارجی امریکا و متقابلاً قدرت فزایندهی اقتصادی و مالی چین و بهبود وضعیت روسیه در مقایسه با دههی نخست بعد از فروپاشی به دلیل برخورداری این کشور از منابع انرژی، بار دیگر به جهان سیمایی چندقطبی میدهد. در این دنیای ملتهب نو، چپ چه موضعی باید داشته باشد و چهگونه در آرایش کنونی قوای جهانی مواضع خود را سامان دهد؟
پاسخ به این سؤال بهویژه برای چپ ایران که در همسایگی روسیه قرار دارد از اهمیت برخوردار است.
به عنوان مثال، در سالهای اخیر در اغلب کشورهای حوزهی خلیج فارس شاهد بودهایم که ضمن استمرار روابط با متحدان غربی قدیمی خود شاهد اعطای امتیازات گسترده به روسیه و چین بودهایم، خریدهای بزرگ تسلیحاتی از روسیه و نیز انعقاد پیمانهای همکاریهای استراتژیک اقتصادی با چین شاهدی بر این مدعاست. دولتهای ارتجاعی قدرتمند عربی بهوضوح سیاست موازنهی مثبت را در جهان چندقطبی نوظهور اتخاذ کردهاند تا توأمان از حمایتهای شرق و غرب برخوردار باشند.
سیاست چپ، در مقابل، باید از سویی بازگشت به سنت انترناسیونالیسم باشد و از سوی دیگر برافراشتن پرچم موازنهی منفی در جهان چندقطبی نوظهور.
منظور از دفاع از سنت انترناسیونالیستی، بازگشت به سیاست پیوند بخشیدن مبارزات کارگری و مبارزات سایر گروههای فرودست جامعه در سطح جهانی است. در انترناسیونالیسم علاوه بر همبستگی با مبارزات کارگری در سایر کشورها، از حق مردم برای تعیین سرنوشت خود (مانند آنچه در گذشته شاهد بودیم و از حق مردم لهستان برای تعیین سرنوشت خود که بارها در امپراتوریهای آن زمان ادغام شده بودند یا حق مردم ایرلند برای استقلال از انگلستان دفاع شده بود، و یا امروز باید از حق مردم اوکراین برای تعیین سرنوشت خود به صورت مستقل دفاع شود) یا در گذشته در دفاع از مبارزات ضد بردهداری توسط لینکلن در امریکا و امروز در دفاع از جنبشهایی مانند «جان سیاهان اهمیت دارد» در امریکا، جنبش زیستمحیطی جهانی و جنبشهای فمینیستی.
از مقطع کمینترن شاهد شکلگیری پدیدهای تحت عنوان انترناسیونالیسم بودیم که بهتدریج به کاریکاتوری از انترناسیونالیسم پرولتری مارکس و انگلس بدل شد. در این سنت، مجموعهای از احزاب «برادر» برای محافظت از منافع «برادر بزرگتر» همسو میشدند. در مقابل، باید به سنت واقعی انترناسیونالیسم بازگشت که پیونددهندهی مبارزات فرودستان در تمامی جوامع است. این امر بهویژه در جهان درهمتنیدهی امروز که بشریت را با مسایل مشترک ناشی از زوال زیستمحیطی، فقر و نابرابری روبهتزاید جهانی و خطر ناشی از بروز زمستان هستهای روبهرو ساخته است اهمیتی دوچندان یافته است.
از سوی دیگر در عرصهی سیاست خارجی چپ باید بار دیگر پرچم موازنهی منفی را برافرازد. این یعنی مقاومت همزمان دربرابر توسعهطلبیهای شرق و غرب عالم. در برابر توسعهطلبیهای روسیه و دیگر قدرتهای نوظهور، نه همسویی با این کشور و سیاست بلندپروازیهای ژئوپلتیک و عناد با بخشی از جهان، نه سیاست موازنهی مثبت که در آن شاهد امتیازدهیهای روزافزون به قدرتهای جهانی هستیم، بلکه بازگشت به سنت عدمتعهد و سیاست موازنهی منفی است که میتواند در جهان کنونی راهگشای شکلگیری اردوگاهی از کشورهای مترقی شود.