در این شماره به معرفی ۲ تالیف و ۳ ترجمه در بازار ادبیات ایران میپردازیم:
آمیخته به بوی ادویهها – مجموعه داستان – مریم منوچهری
“این را وقتی فهمیدم که بعد از سالها هواپیما نشست روی خاک تهران. که کلمات و صدای حرف زدن آدمها برگشت به فارسی. وقتی که ماشین پیچید توی مدرس و درختهای دو طرف اتوبان، تاکسی فرودگاه را بغل گرفتند و یک چیزی توی هوا بود شبیه بوی خانه، شبیه آشپزخانه مامان وقتی کتلتها را توی ماهیتابه از این رو به آن رو میکرد. این را همان وقت فهمیدم. فهمیدم کلمات عربی به قشنگی مرا گیر میاندازند اما این کلمات فارسیاند که مرا نجات میدهند. تو تهران را ندیدهای. توی این شهر باید یک چیزی باشد که نجاتت دهد.”
“آمیخته به بوی ادویهها” دومین مجموعه داستان مریم منوچهری است که از سوی نشر ثالث به بازار آمده. علاوه برقصهای که میخوانی همراهش یک تم موسیقی از جغرافیای نویسنده را هم میشنوی. مریم منوچهری سالهاست از جنوب به تهران مهاجرت کرده اما انگار جنوب هنوز از درونش بیرون نرفته. مریم از سرزمین چوبک، بهارلو، صفدری، منیرو و مهمترینشان احمد محمود آمده. و نوشتن از آن فضا کار سختی است که نویسنده در دومین اثرش از پساش برآمده. زبان و نثری ساده و روان با دیالوگهایی موجز و تاثیرگذار.
اسم جنوب که میآید شاید ناخودآگاه به لنج و کشتی و دریا پرت شویم ولی داستانهای این کتاب جنوب دیگری را به تصویر کشیده. شخصیتهای این کتاب جغرافیا را در درون خود حمل میکنند. گاها از جنوب بیرون رفتهاند اما جغرافیا در بدنشان رسوب کرده. داستانها از یک فضای ساده جنوب شروع میشود و لیز میخورد به لایههای دیگر.
در داستان ” آمیخته به بوی ادویهها” دختری جنوبی اما مقیم تهران عاشق نوازندهی مصری میشود اینبار جنوب، جنوب جهان است در بهار عربی. بهاری که بهار نمیشود و زود گذر است. نویسنده اینبار جنوبش را گسترده میکند در بستر نامههای عاشقانه.
“دستهایم چگونه آرشه را بردارند؟ من برای که بنوازم؟ بخوانم؟ بگویم؟ تو نباشی پاهایم به سوق خان الخلیلی راهی ندارند. دو خسته از کار افتاده خواهند شد که راهی به جادو و جمبل بازارچه هشتی پنجم و آن پشتهای دور از چشم و کنج های مگو ندارند. من تو را آمیخته به بوی ادویهها بوسیدم. چگونه آن همه بی تابی را فراموش کنم؟ چگونه راه بروم روی این سنگفرشها و رد بشوم از کنار این صندلیها که ما را دعوت میکردند به قهوه و تو همیشه توی فالهای من بودی. “یا ولدی، لا تحزن… فالحب علیک هو المکتوب.” می ترسم. می ترسم فال بعدی ام را بخواند و بگوید: “لم أعرف أبدا أحزانا تشبه أحزانک.”
در همهی هشت داستان کتاب عشق نویسنده، عشق رسیدن نیست. عشقها همه از دست رفتهاند. روابط پایان یافته و شخصیتها گیج از اتمام رابطه مهاجر شدهاند.
در داستان” دقیقهی هشتادویک”زن و مردی که سالهاست زیر یک سقف به خوشی زندگی میکنند اما یکباره همه چیز از هم میپاشد. زن که قبل ازدواجش عاشق مرد سیاه جنوبی بوده با دیدن رژه میلا بازیکن کامرون در افتتاحیه جام جهانی ایتالیا یاد عشق قدیمش میافتد و این یادآوری آن را به هم میریزد و زندگی امروزش را تحت تاثیر قرار میدهد.
“زندگی خانوادگی ما ساعت هفت و سی و پنج دقیقه بعد از ظهر روز هشت ژوئن ۱۹۹۰ یعنی روز جمعه هجده خرداد ۱۳۶۹ از هم پاشید. وقتی که در دقیقه هشتادویک بازی افتتاحیه جام جهانی ایتالیا، روژه میلا بازیکن کامرون وارد زمین ورزشگاه سن سیروی شهر میلان شد تا مقابل تیم آرژانتین بازی کند. ”
نویسنده در این کتاب سراغ آدمهایی رفته که دورهشان تمام شده ولی قصهشان را هیچ کس نگفته. صدای آدمهایی که صدا ندارند. به “کافه حاج رییس” میرود. در لنج ابوفواد پای دردودل علی دوست مینشیند و در یک روز تابستانی با عبد میمیرد.
آمرزش زمینی – یعقوب یادعلی
«نکند دارم با پنهانکردن تاریخ سر خودم کلاه میگذارم…. همه در حال پاککردن مسائل و قلب وقایعایم؛ از ریز تا درشت. کسی به فکر آمرزش نیست، آمرزش در زمین، آمرزش در آسمانها، زمین و آسمانمان آلوده است.»
داستان بلند “آمرزش زمینی” آخرین نوشتهی یعقوب یادعلی است که اردیبهشت ۹۸ از سوی نشر نیلوفر چاپ شد. داستان با فرم چرخشی که ابتدا و انتهای داستان یکی میشود، نوشته شدهاست. در ابتدا روایت با ایجاد تعلیق دربارهی “طرف” شروع میشود: “خوردن طرف اینجا ممنوع است. داشتن و اسم بردنش هم! امشب طرف داریم.”
با چنین شروعی متوجه میشویم با داستانی پر از تعلیق روبرو هستیم. هرچند پاراگراف بعد گرهگشایی میشود اما در کل روایت این روش ادامه دارد، تعلیقی ایجاد میشود و زود گره باز میشود. داستان شامل چهار فصل است که هر فصل به فرمی خاص نوشته شده است.
فصل اول راوی در زندان است. خودش را به واسطهی نویسنده بودن جدا از بقیه میداند اما آرام آرام با زندانیها اخت میشود و با آنها رفیق میشود:”زندان آنقدر هم که میگویند جای بدی نیست؛ مثل خیلی از بدهای دیگر می تواند عادی بشود، کم کم!”
نثر روان یادعلی و ریتم تند روایت در فصل اول باعث می شود که خواننده بی وقفه ادامه دهد. بیشترین هنر نویسنده شخصیتپردازی کاراکترهای فرعی در زندان توسط دیالوگ است. در فصل اول خواننده متقاعد میشود همهی داستان در زندان است ولی با چرخشی ناگهانی در فصلهای دو و سه همه چیز تغییر میکند. بخشهای دوم و سوم به سبک نامهنگاری است. راوی فصل یک شخصیت فرعی میشود و جایش را به دختر و پسری به نام سهیل و غزال میدهد و در اینجا قصهی دیگر شروع میشود، بر مبنای روایت یک پروندهی قتل. ابتدای فصل با تم عاشقانه شروع میشود خواننده دوباره غافلگیر میشود که آیا دارد داستانی عاشقانه میخواند؟ که هر چه جلو میرود متوجه میشود پای قتلی درمیان است.
بخش سوم همچنان خرده روایتهای پیرامون قتل است که مانند بخش دوم از روش نامه نگاری استفاده شده است ولی شخصیت جدیدی که وکیل پرونده است و حامل قصهای است وارد داستان میشود. نویسنده توسط نامهها توانسته شخصیت و نوع تفکر او را به نحو احسن به نمایش بگذارد، توضیحات بیش از اندازهی این شخصیت از وسواس فکری و نگرانیهای او از آشکار شدن آنچه از آن شرم دارد برای پنهان کردن بخشی از شخصیتاش را واضح و بی کم و کاست آشکار می کند.
در بخش چهارم که به یادداشتهای پس از زندان راوی اختصاص داده شده است. نویسنده (راوی فصل یک) پس از آزادی از زندان دچار بحران میشود. کتاب آمرزش زمینی علاوه بر نوع روایت و قدرت نگارش از نوعی نگاه روانشناسانه برخوردار است.کاراکترهای داستان آدمهایی هستند که آسیب دیدهاند و آسیب میزنند.
در قسمتی از داستان میخوانیم:«زندان رفتن از آن اتفاقهایی است که زندگی را به قبل و بعد از خودش تقسیم میکند؛ مثل قطع نخاع شدن، ازدواج کردن یا از دست دادن پا و چشم.»
کودتای ایرانی – مارک گازیوروسکی – ترجمهی: بهرنگ رجبی
مارک گازیوروسکی، متولد ۱۹۵۴، استاد علوم سیاسی دانشگاه تولن در ایالت نیوارلئان امریکا است و تخصصش سیاست خاورمیانه و سیاست خارجی ایالات متحد. جز این، سالهایی در دانشگاههای لوئیزیانا و آکسفورد تدریس کرده و تابستان ۱۳۷۳، تابستان ۱۳۷۵، و زمستان ۱۳۷۶ هم استایر مهمان دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران بوده. در دورههایی به وزارت امورخارجهی امریکا مشاوره داده و کتابی نوشته دربارهی تاریخ و فراز و فرودهای رابطهی آخرین شاه ایران با امریکا، سیاست خارجی ایالات متحد و شاه: ایجاد حکومتی وابسته در ایران، که به فارسی هم ترجمه و منتشر شده.
از دغدغههای گازیوروسکی در دست کم سه دههی اخیر، بررسی دخالتهای امریکا در ایران طی دورههای گوناگون و مشخصا نقش سیآیای و وزارت امورخارجهی این کشور در تحولات مهم تاریخ معاصر ایران بوده. ایران سدهی چهارده شمسی سه کودتای مهم به خود دیده، ۲۸ مرداد، قرنی، نوژه، و در هر سهی این رخدادها ردپای ایالات متحد هویدا است. چهار مقالهی اول این کتاب، روایت نویسنده است از این سه کودتا، از این ردپا.
دو مقاله ی نخست به کودتای ۲۸ مردادماه و ۱۳۳۲ می پردازند؛ اولی ایجاد و گسترش و فعالیتهای شبکهی تیپی بدامن را بر میرسد که نیروهای امریکایی آن را به کمک عواملی ایرانی برای تبلیغاتی آشکار و پنهان علیه حزب توده و بعدتر جبههی ملی ایران راه انداختند، شبکهای که نقشی مهم و اثرگذار در توفیق کودتای ۲۸ مردادماه داشت، و دومی روایتی است از خود این کودتا: ارزیابیهای اولیه، رسیدن به این نظر که انجام کودتا ضروری است، طراحیهای چندبارهی کلیات و جزئیاتش، و نهایتا شکست تلاش ابتدایی برای کودتا و کامیابی تلاش بعدی.
مقالهی سوم گزارشی است از کودتایی که در نطفه خفه شد، بلندپروازی سرلشکر ولی الله قرنی و تعدادی از دوستانش برای تأسیس حکومتی اصلاح گرا و دموکراتیک در ایران، و همچنین بررسی نقش مرموز امریکا در بسط کوششها و اقدامات او و شاید حتی افشای آنها.
مقالهی چهارم شرحی مفصل و پرجزئیات میدهد از شکل گیری شبکهای مخفی از مخالفان درونی نیروهای نظامی ایران برای انجام کودتایی علیه نظام جمهوری اسلامی، کودتایی که قرار بود در تابستان ۱۳۵۹ انجام شود و به دلایلی کماکان نامعلوم، دقیقا شب پیش از وقوع، لو رفت. امریکا آن زمان هنوز در مورد ایران سردرگم بود و سیاست و رویکردی قطعی نداشت، اما به شدت تحولات را دنبال میکرد و از منابعی فراوان پیگیر فعالیتهای این نظامیان ایران هم بود.
جدای از روایتهای یکهشان از این تلاشها برای کودتا، چهار مقالهی بخش نخست سرجمع تاریخی از سه دهه سیاست آمریکا در قبال ایران و برهههای متفاوت دو حکومتش به دست میدهند و، به خصوص، اشتباهات عملی و خطاهای تحلیلی این سیاست را برجسته میکنند.
بخش دوم کتاب دو مقاله است با این پرسش مرکزی که «آیا در ایران بعد انقلاب اسلامی، امریکا قصد براندازی نظام نوآمده را داشت یا نه؟» هر دو مقاله با تمرکز بر اسناد به جامانده از سفارت ایالات متحد در ایران، که دانشجویان پیرو خط امام بسیار منتشرشان کردند، روابط آمریکایی های حاضر در ایران و نیروهای اطلاعاتی این کشور را با طیفها و چهرههای سیاسی مختلف توضیح میدهند و در انتها، به پاسخی متفاوت از باورهای جا افتادهی معمول به آن پرسش کانونی شان میرسند. وجه متمایز این مقالهها بی اعتنایی کم و بیش تام و تمامشان است به نوشتهها و منابع فارسی و به عوض مراجعهشان به متون و کتابهای کمتر خوانده شدهی فرنگی، اسناد اطلاعاتی درزکرده یا منتشر شده از بایگانیهای اطلاعاتی ایالات متحده و بریتانیا، و همچنین گفت وگوهای نویسنده با بسیاری مأموران سی آی ای یا وزارت امورخارجهی امریکا که در این رخدادها نقش داشتند؛ روایت آن سوی ماجراها، تاریخ ما از چشم دیگرانی بسیار نزدیک.
آقای گازیوروسکی با انتشار این مقاله ها به فارسی و در قالب کتاب موافقت کرده اند. همه چیز به کنار، این کتابی است نمونه برای یادگیری انجام پژوهش تاریخی و ثبت و روایتش.
سهگانهی دوقلوها (دفتر بزرگ، مدرک، دروغ سوم) – آگوتا کریستوف – ترجمهی: اصغر نوری
سهگانهی دوقلوهای آگوتا کریستوف با فرمی مینیمالیستی در غالب سه داستان، یک رمان است که در ظاهر ساده اما درون مایهی داستان بسیار قابل تامل است؛ ترکیب خیال و واقعیت. ما با قصهای روبرو هستیم که هیچ چیز در آن قطعیت ندارد. شگرد آگوتاکریستوف این است که بدون ابزار احساسی مثلا متن شاعرانه، صفت و صنایع ادبی با سادهترین زبان خواننده را درگیر میکند. او فقط یک روایتگر دوربینی است از واقعیاتی که اتفاق میافتد. رمان طنز تلخی است از فقر، جنگ و یتیمی به دور از شعار. در این سه کتاب خواننده با سرنوشت و مفهوم زندگی و به عبارتی با خیر و شر(دو وجه انسانها)مواجه میشود. آدمهای رمان علاوه بر قساوت، روح مهربانی هم دارند. از طرفی با سرنوشت محتومی هم روبرو هستند که انگار خوشبختی در این دنیا برایشان تعریف نشدهاست.
در جلد اول سهگانه” دفتر بزرگ” با دو پسر دوقلوی عجیب و غریب روبرو هستیم که به دلیل فرار از جنگ توسط مادر به خانهی مادربزرگ در لب مرز میروند. در این جلد، نویسنده به فرم خطی در فصلهای کوتاه بخشهایی از زندگی و مشکلات آنها را از منظر یکی از دوقلوها، لوکاس نشان میدهد. این جلد، کابوس ناشی از جنگ است و میتوان در یک جمله گفت: لوکاس خود جنگ است.
در جلد دوم سهگانه “مدرک” با نوجوانی لوکاس روبرو میشویم. داستان بیشتر به تاریخ مجارستان، در سالهای بعد از جنگ میپردازد و از وضعیت وحشتناک حاکم بر جامعه میگوید. جنگ به پایان رسیده و مجارستان در بلوک شرق تحت سلطهی روسها به یک جمهوری کمونیستی تبدیل شده. به گفتهی لوکاس کشور مجارستان با سیمهای فلزی خاردار احاطه شده و انگار کاملاً از باقی دنیا جدا شدهاست. شروع داستان جلد دوم”مدرک” از همان لحظهای است که جلد اول”دفتر بزرگ” به پایان میرسد. یکی از دوقلوها از مرز گذشته و لوکاس تنها مانده. این تصمیم دوقلوها نه در جهت مقاصد سیاسی، بلکه کاملاً فردی است؛ آنها وابستگی خود را به هم زیاده از حد میدانند و تصمیم به جدایی میگیرند.
در سطح دوم داستان انسان را در مقابل قدرت سرنوشت نشان میدهد. به وضوح میبینیم مقصّر و مسئول اصلی وضعیت نابهسامان و وحشتناک مجارستان مردم مجاری هستند. مردمی که مانند همدستی با فاشیسم اینبار در برابر جنگ داخلی مقاومت نمیکنند. در صفحات آغازین رمان، هنگامی که لوکاس به کافهای میرود تا سازدهنی بزند، یکدفعه مردی قد بلند و قوی هیکل که یک پایاش را بریدهاند، وسط سالن زیر تنها چراغ، لخت میایستد و شروع به خواندن ترانهای ممنوع میکند. مردم وحشتزده و سراسیمه یکی پس از دیگری کافه را ترک میکنند . در دو مصراع آخر ترانه، اشکهای مرد روی گونهاش جاری میشوند وقتی میگوید: این مردم قبلاً تاوانش را دادهاند / تاوان گذشته و آینده.
در جلد سوم سهگانه”دروغ سوم” بزرگسالی لوکاس را می بینیم که در جستجوی برادرش به وطن برمیگردد. در این جلد همه چیز بیرونی است و از ذهنیت آدمها و درونیات آنها چیزی نمیبینیم درواقع درون را خودمان باید کشف کنیم. جلد سوم پیچیده ترین جلد از این سهگانه است که نویسنده سعی کرده واقعیت و خیال، گذشته و حال را با هم بیامیزد. زبان کتاب دیگر مثل دو جلد قبل ساده نیست که سرراست وقایع را به ما بگوید. ما هستیم و مرز خیال و واقعیت که باید کشف کنیم. تازه می فهمیم همهی این اتفاق ها دریک شرایط خاص خانوادگی و در یک بزنگاه رخ داده، مادر، پدر را کشته و لوکاس را ناخواسته زخمی کرده است که همین قضیه به جدایی لوکاس از خانواده منجر شده. دروغ سوم مواجهه دوقلوهاست که هیچ اتصال و پیوندی در نهایت بین آنها صورت نمیگیرد و نهایتاً با پایان تلخی در کنار سایر تلخیهای کتاب، روبرو میشوند.
آگوتا کریستوف ۳۰ اکتبر ۱۹۳۵ در شهر Czikvand مجارستان به دنیا آمد. خواندن را خیلی زود، وقتی چهار سال داشت آموخت و از چهارده سالگی شعرهایی به زبان مادریاش سرود. در سال ۱۹۵۶ به همراه شوهرش از مجارستان زیر بار دیکتاتوری کمونیسم فرار کرد و به سوئیس پناهنده شد و شهر نوشاتل، واقع در بخش فرانسوی زبان این کشور را برای زندگی برگزید. در بیست و یک سالگی، نوزادی چند ماهه در بغل و یک لغت نامه تنها سلاح های او بودند در مواجه با تبعید، تنهایی، دنیای تازه ای که هیچ چیز از آن نمی دانست و زبان فرانسه که ناگزیر بود آن را یاد بگیرد، زیرا که او مطمئن بود نویسنده خواهد شد:”تنها چیزی که درباره اش مطمئن بودم، این بود که خواهم نوشت، هرجا که باشد، به هر زبانی که باشد”. او که هنوز گهگاه شعرهایی به زبان مجارستانی می سرود، هم زمان با کار یکنواخت در یک کارخانهی ساعت سازی به یادگیری زبان فرانسه ادامه داد و بعدها وقتی دربارهی مدت زمان این یادگیری از او سؤال کردند، با طنز گزندهی خاص خود گفت: “خیلی طولانی نبود. شانزده سال”.
خواست ناممکن – اسلاوی ژیژک – ترجمهی کامران برادران
در یک جمله اگر بخواهم کتاب” خواست ناممکن” را تعریف کنم، میگویم: امروز کجا هستیم و چه کاری انجام میشود؟
لذت خواندن این کتاب از اسلاوی ژیژک به این بر میگردد که با اندیشهای روبرو میشوید که میخواهد به زندگی جوری دیگر بنگرد، مسائل را با چشم دیگری تحلیل کند و ایدههای تازهای دهد، حال با نوع نگاه او موافق یا مخالف باشید این خود بحثی دیگر است.
اسلاوی ژیژک فیلسوف، روانکاو، نظریهپرداز، جامعهشناس، منتقد فرهنگی و سیاستمدار اسلوونیایی در این کتاب بیش از ۳۰ موضوع را مورد بحث قرار داده. موضوعاتی همچون بهار عربی، بحران مالی جهانی، پوپولیسم در آمریکای لاتین، اخلاق، تفکر و …
نکتهی مهمی که در این کتاب وجود دارد این است که حرفهایی چون لزوم سیاست اخلاقی و محدودیت خشونت را از زبان یک متفکر چپ میخوانید که به جای دفاع از هر خروش و عصیان کوری به شما روشی از درایت و مبارزهی آگاهی بخش را پیشنهاد میدهد و با بیان خاصِ خود راهحلهای مثبتی ارائه میدهد. ژیژک از آن چپهای متعصب با آرمانهای غیرممکن نیست. او صادقانه اعتراف میکند که راه حل سوم هنوز پیدا نشده اما پیدا شدنش ناممکن نیست.او در نهایت توصیه میکند که با نگاهی واقعبینانه در مرزهای تعریف شده ممکن و ناممکن تجدید نظر کنید. ” آیا آنچه ما ناممکن میپنداریم، براستی ناممکن است؟”
ژیژک خوانندهی را وادار به تصمیم گیری میکند. برای او ، تفکر به معنای حل مشکلات نیست. در عوض، تفکر واقعی به معنای پرسیدن انواع سؤالات است. در قسمتی از کتاب میخوانیم:
“تفکر حقیقی چیست؟ اولین قدم در تفکر طرح پرسشهایی از این دست است: ” آیا این واقعا یک مشکل است؟”، “آیا این شیوهی فرمول بندی مشکل درست است؟”،” چگونه کار به اینجا کشید؟”… تفکر یعنی پیش کشیدن پرسشهای بنیادین. این همان چیزی است که امروزه دارد از دست میرود.”
نکته کلیدی که ژیژک در این مصاحبه بیان میکند این است که همه چیز باید دوباره مورد تأمل قرار گیرد. این کتاب، چگونگی کارکرد سیستم سرمایهداری جهانی را با روشی بسیار آسان و همراه با مثالهای بسیاری از چگونگی از دست رفتن جامعه در فضای عمومی، توضیح میدهد. او در سیاست خاطرنشان میکند که انقلابها هنگامی اتفاق میافتند که مردم احساس بی عدالتی میکنند، نه وقتی که انقلابیون تصمیم میگیرند زمانش رسیده باشد. وی در مورد چگونگی عدم ارتباط سرمایهداری از دموکراسی، با استناد به مثال چین، بحث میکند و نگران آینده سرمایهداری است.
” شما احتمالا جنگ را به چشم ندیدهاید؛ من اما چنین تجربهای داشتهام. صادقانه بگویم، زندگی در وضعیت جنگی اصلا جالب نیست. خیلی خوب است که آدم بتواند به تظاهرات برود و بعد در کافهای بنشیند و دربارهاش حرف بزند. شاهد فروپاشی نظم عمومی بودن چیز خوبی نیست. به همین خاطر است که به گمان من، اگر می خواهید انقلاب کنید باید بخشی از بدنهی نظم و قانون باشید. اصلا شرم آور نیست که مردم امنیتی اولیه بخواهند. من میخواهم احساس امنیت داشته باشم. اگر این نظم و قانون اولیه وجود نداشته باشد اتفاقات هولناکی پیش میآید.
بنابراین من معتقدم چیزها به آن خطرناکی نیستند که ما فکرش را میکنیم. مردم فکر می کنند پلیس معمولا عنصری کارآمد و متعهد است. این افسانهای است که کشورهای مستبد سرهم کرده اند: «بسیار خب، شما آزادی ندارید اما در عوض قانون حکمفرماست و پلیس امنیت را برقرار می کند.» نه، این طور نیست. به همین خاطر است که دوست دارم کتابهایی تاریخی بخوانم که دربارهی زندگی روزمره در دورهی استالینیسم نوشته شدهاند. در آن دوران برخلاف ظاهر آرامش، وضعیت به شدت بی نظم، خشن و متناقض بود. ”
ژیژک با تحلیل های خود در مورد فیلمهای هالیوود، گزارشهای پلیس ونزوئلا ، داستانهای جنایی سوئدی و موارد دیگر، خواننده را ترغیب به خواندن میکند. ذهن پرانرژی او افقهای غیرمنتظرهای را روشن میکند. در طول کتاب امکان تغییر را در جامعه بررسی میکند که برای چه در جامعه تلاش ارزش دارد؟ و پایههای امید چیست؟