در اکتبر سال گذشته مقالهای از شما با عنوان «جمهوری اسلامی، نظامی بحرانزا، بحران آفرین و بحرانزی» در مجلۀ میهن (شمارۀ ۴۶) چاپ شد. در آن مقاله از بحرانهای ریشهدار و ویرانگری سخن گفتهاید که جمهوری اسلامی به عمد یا بنا به ساختار سیاسی و سرشت ایدئولوژیکیاش سببساز آنها بوده است. ادامۀ چه بحرانهایی میتواند هستی کشور را به خطر بیندازد؟
- با توجه به اینکه نظام جمهوری اسلامی ناتوان از حل بحرانهای ویرانگری است که تاکنون آفریده، ادامۀ حیات این نظام بزرگترین خطری است که هستی کشور را تهدید میکند. این را تنها مخالفان نظام نمیگویند بلکه ناظران بیطرف خارجی نیز متوجه این موضوع شدهاند. امروز کم و بیش همۀ عرصههای حیات کشور با بحران رو به رو است. پیش از پرداختن به بحران سیاسی بهتر است به چند بحران بزرگ اشاره کنم که ایران را تا پرتگاه سقوط پیش راندهاند.
یکی از آنها که کمتر به آن توجه میکنند، «بحران ناامیدی اجتماعی» است که خیزش سراسری جوانان پس از درگذشت مهسا امینی بیان تراژیک و شکوهمند آن بود. اگر جوانان کشور به خونخواهیِ کشته شدن جانگداز آن دختر جوان با آن شور و دلیری به پا خاستند، به این سبب بود که به تجربه دریافته بودند در زیر حاکمیت این رژیم چنان فاجعههایی هر آن میتواند روی دهد و کسی هم پاسخگو نباشد. از بحران ناامیدی کمتر سخن میگویند. اما این بحران یکی از ویرانگرترین بحرانهاست. زیرا نتیجۀ گسیختگی رشتههای پیوند میان مردم و حکومت است. هنگامی که اکثریت مردم احساس کنند که حکومتگران جز به منافع خود نمیاندیشند، اعتماد به نهادهای رسمی کشور را به کل از دست میدهند. در چنین وضعی، نباید انتظار داشت که مردم به وظیفۀ شهروندی خود عمل کنند. زیرا عمل کردن به وظیفۀ شهروندی حداقلی از اعتماد و اعتقاد به نهادهای رسمی کشور میطلبد. باید بپذیریم که بسیاری از بحرانهای دیگر بر اثر همین «بحران ناامیدی اجتماعی» تشدید شده اند.
برای مثال، بحران محیط زیست را در نظر بگیرید که به سبب ندانمکاریها و سیاستهای نادرست جمهوری اسلامی ابعاد وحشتناکی پیدا کرده و تاکنون آسیبهای جبرانناپذیر به کشور زده است. مساحت عظیمی از کشور به برهوت غیرقابل زیست تبدیل شده و این روند همچنان ادامه دارد. دربارۀ بحران محیط زیست در ایران بسیار گفته و نوشتهاند. من خود بارها در این باره نوشتهام. برای نشان دادن رابطۀ شدت یافتن بحران محیط زیست با بحران ناامیدی اجتماعی در ایران، به یک نمونه اشاره میکنم.
یک خانوادۀ ایرانی به اندازۀ ۲ یا ۳ برابرِ یک خانوادۀ آلمانی زباله تولید میکند. در حالی که میزان بازیافتِ زباله در آلمان بسیار بالاست و برپایۀ آمارهای رسمی در مجموع بیش از ۹۰ درصد است. از حدود ۵۰ هزار تُن زبالهای که جمعیت ایران روزانه تولید میکند، کمتر از ۱۰ درصد بازیافت میشود. بقیه یا در طبیعت رها میشود و یا زیر خاک دفن میشود. به گفتۀ شهردار تهران، شهرداری هر روز ۹ هزار تُن زباله از خانهها و سطلهای آشغالِ خیابانهای تهران جمعآوری میکند و به جنوبیترین مناطق تهران یعنی آرادکوه منتقل میکند. بیرغبتی مردم به حفظ محیط زیست در درجۀ نخست به سبب بحران ناامیدی اجتماعی است. حاکمیت ویرانگر جمهوری اسلامی بر کشور سبب شده است که بسیاری از مردم رفته رفته با سرزمین آبا و اجدادی خود احساس بیگانگی کنند. چه انتظاری میتوان از مردم یک کشور داشت هنگامی که میبینند حکومتگرانشان جز پر کردن جیب خود به چیز دیگری نمیاندیشند و نه تنها با مردم بلکه با ثروتهای زیرزمینی و منابع طبیعی کشور مانند اشغالگران رفتار میکنند؟
بحران مهاجرت نیز که پس از فروکش کردن جنبش شدت گرفته، نتیجۀ سرراست بحران ناامیدی اجتماعی است. به گواهی مرکز آمار ترکیه سال گذشته ۸۰ هزار ایرانی به ترکیه مهاجرت کردهاند. بیم آن میرود که کشور رفته رفته از نیروی ماهر و آفریننده تهی شود. برای مثال، در سال گذشته کشور استرلیا ۹۱۸ ویزای کاری برای ایرانیان صادر کرده که در قیاس با سال ۲۰۲۰ سه برابر شده است. مطبوعات ایران خبر از افزایش مهاجرت پزشکان و کارشناسان عالی رتبه میدهند. برای همین است که میگویم ادامۀ حیات این نظام بزرگترین خطری است که هستی کشور را تهدید میکند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» امیدهای فراوانی در دلها ایجاد کرد. ابعاد حیرتانگیز آن در ماههای اول همه را غافلگیر کرد، چنان که خیلیها امیدوار بودند با گسترش آن عمر رژیم دیر یا زود به پایان برسد. این جنبش چه کمبودهایی داشت. بعد به دستاوردهایش خواهیم پرداخت.
- کمبود اساسیاش این بود که قشر معروف به «قشر خاکستری» را، چنان که انتظار میرفت، نتوانست با خود همراه کند. حقیقت این است که این قشر به حمایت گسترده از جنبش «زن، زندگی، آزادی» برنخاست. تنها گروههای اندکی از هنرمندان و سلبریتیها از آن حمایت کردند. چرا؟ به سبب آنکه جنبش نتوانست مرحلۀ سلبی را پشت سر بگذارد و به مرحلۀ ایجابی برسد. یعنی نتوانست رژیم را در تنگنایی قرار دهد که ضعف و ناتوانیاش را در کنترل اوضاع به نمایش بگذارد. البته باید اضافه کنم که این جنبش هنوز در مرحلۀ سلبی قرار دارد. درست است که فروکش کرده، اما خاموش نشده است. شاید دارد نفس تازه میکند. این را ناظران داخل کشور بهتر از ما میتوانند بگویند.
قشر خاکستری گروههای اجتماعی پُرشمار و گستردهای را در بر میگیرد که وابسته به طبقات گوناگون جامعهاند و در میان اقلیت طرفدار رژیم و گروههای نافرمان و سرکش قرار دارند. این قشر در نظامهای استبدادی و سرکوبگر بیشتر وقتها به رغم میل باطنیاش خاموش است و گاه با ترس و لرز از نافرمانی گروههای سرکش حمایت میکند.
بسیاری از جامعهشناسان معتقدند که رژیمهای استبدادی از «قشر خاکستری» یا «اکثریت خاموش» بیش از همه میترسند. قشر خاکستری به علل گوناگون و معمولاً با شرمساری زورگویی آن رژیمها را تحمل میکند. اما اگر به ضعف و زبونی رژیم پی ببرد، به صف مخالفان میپیوندد. زیرا به ذات و با توجه به نیازهای اقتصادی، فرهنگی و سیاسیاش مخالف رژیم است. بنابراین، رژیمهایی مانند جمهوری اسلامی نمیتوانند خاموشی این قشر را به حساب مشروعیت خود بگذارند.
بسیاری از تحلیلگران بیبهره بودن جنبش را از رهبری بزرگترین کمبود آن میدانند و میگویند اگر جنبش در همان هفتههای اول برخوردار از رهبری میبود، میتوانست به نتیجه برسد. به همین سبب، در ماههای آخر که نشانههای فروکش کردن جنبش ظاهر میشد، گروههایی در خارج کوشیدند خلأ رهبری را به نوعی پُر کنند بی آنکه به این حقیقت توجه کنند که رهبری در بیرون از جنبش شکل نمیگیرد. ما دیگر در دوران رهبران کاریزماتیک (فره مند) مانند گاندی، نهرو، مائو، هوشی مین یا ناصر زندگی نمیکنیم که جنبش یا انقلابی را یک تنه رهبری کنند. بعید به نظر میرسد که در عصر اینترنت و شبکههای اجتماعی چنین رهبرانی دوباره ظهور کنند. انقلابهای بهار عربی این حقیقت را به نمایش گذاشتند.
بنابراین، رهبری (و نه لزوماً «رهبر») از دل همین جنبش بیرون خواهد آمد، به شرطی که جنبش به مرحلۀ ایجابی نزدیک شود. یعنی وضعی پیش آید که رژیم از کنترل اوضاع دربماند و درماندگیاش را به نمایش بگذارد.
از سوی دیگر، این جنبش تاکنون در چارچوب خواستههای سیاسی و اجتماعی باقی مانده است. باید بتواند به گونهای با جنبشهای دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ ارتباط برقرار کند. خواستههای اصلی آن جنبشها، در اصل، اقتصادی بودند. برپایۀ آمارهای رسمی، جمعیت زیر خط فقر مطلق در یک سال گذشته به بیش از ۳۵ درصد رسیده است. این جنبش باید بتواند پیام روشنی برای این جمعیت عظیم داشته باشد. در چنین حالتی است که صفوف جنبش گستردهتر خواهد شد و مسألۀ نظام جانشین با فوریت تمام مطرح خواهد شد. وظیفۀ رهبری به ثمر رساندن جنبش در این مرحله است که جز با ترسیم آیندهای روشن ممکن نیست.
امروز خطوط کلی آینده برای بیشینۀ کنشگران جنبش و به طور کلی جریانهای سیاسی چه در خارج و چه در داخل کم و بیش روشن است. اکثریت مردم خواهان نظامی عادلانه، دموکراتیک و غیردینیاند و میخواهند چنین نظامی را در چارچوب مرزهای کنونی کشور جایگزین نظام ناعادلانه، استبدادی و دینی کنونی کنند.
در دورۀ سلبی، جنبش نیازمند مدیریت است. باید بپذیریم که جوانان به ویژه دختران جوان با استفاده از شبکههای اجتماعی جنبش را در چند ماه گذشته به خوبی مدیریت کردند. دیدیم که مدیران ناشناختۀ جنبش، جوانان انقلابی هوشمندی بودند که جامعهشناسان زیر عنوانِ «همسالانِ اینترنت و موبایل» از آنان یاد میکنند. این جوانان همزاد شبکههای اجتماعیاند، میدانند چگونه از طریق آن شبکهها خبررسانی کنند، چگونه با رمز و نشان معترضان را در زمان و مکانی معین گرد هم بیاورند، با چه شعارهای وحدت بخش و برانگیزنده معترضان را برانگیزند، چه رویدادهایی را با تلفن موبایل ضبط کنند و چگونه آنها را در اختیار تلویزیونهای فارسی زبان خارج قرار دهند تا به اطلاع عموم مردم برسد.
آنان وابسته به طبقات و گروههای اجتماعی گوناگون در همۀ استانهای کشورند. خواست اصلیشان «آزادی» است و میدانند که جمهوری اسلامی بنا به سرشت دینی و ایدئولوژیکش نمیتواند به آن پاسخ دهد. آنان خواهان همۀ آزادیهایی هستند که در کشورهای آزاد جهان مردم از آنها برخوردارند. مانند آزادیهای مدنی، آزادی وجدان، آزادی دین و مذهب، آزادی مطبوعات، آزادی بیان، آزادی نقل مکان، آزادی پوشش و به طور کلی همۀ آزادیهایی که در اعلامیۀ جهانی حقوق بشر بر آنها تأکید شده است.
تحقیقات نشان میدهند که آنان با این مفاهیم بیشتر از راه اینترنت و رسانههای برونمرزی آشنا شدهاند. برای همین است که بسیاری از آنان جذب گفتمانهای ایدئولوژیکی نمیشوند. جنبش آنان نه منطقهای است، نه قومی، نه دینی، نه صنفی، نه جنسیتی و نه طبقاتی. سراسری است از این نظر که دربرگیرندۀ همۀ مردمانی است که امروز در محدودۀ جغرافیاییِ واحد سیاسی به نام «ایران» زندگی میکنند و به نام «ملت ایران» شناخته میشوند.
این جنبش با هیچیک از جنبشهای پیشین قیاسپذیر نیست. (اگر در توصیف این جنبش زمان حال به کار میبرم به این سبب است که معتقدم جنبش فروکش کرده اما فرونمرده است). نه جنبش مشروطهخواهی و نه دیگر جنبشهایی که ایران در یک قرن اخیر از سر گذرانده، تا این اندازه سراسری و فراگیر نبودهاند. بعضی از کارشناسان از زایش واقعی «ملت ایران» به معنای مدرن کلمه سخن میگویند و معتقدند که برای نخستین بار با ملتی یکپارچه و یگانه سر و کار داریم. عَلَم کردن موضوع «تجزیه طلبی» و ترساندن مردم از فروپاشی کشور شوخی نابهنگامی بیش نبود. جریانهای قومگرا نیز بهتر است این حقیقت را بپذیرند و خواستههای قومیشان را با توجه به خواستههای این جنبش سراسری مطرح کنند. به عبارت بهتر، به جای آرمانگرایی بهتر است عقلانیت پیشه کنند.
این جنبش، چنان که از شعارها و گفتارهای کنشگرانِ اصلیِ آن برمیآید، جنبشی ملیگراست. اما نه از جنس «ملیگرایی شیعی» است و نه از جنس «ملیگرایی رمانتیک». ملیگرایی شیعی و ملیگرایی رمانتیک به همان اندازۀ جریانهای قومگرا جداییطلباند.
کمبود اصلی این جنبش، همان طور که پیش از این گفتم، پیوند نخوردن آن با دو جنبش دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ بود. تحلیلگران ایرانی در آغاز، یکی از نقاط قوت این جنبش را گسست آن با جنبشهای پیشین میدانستند. در حالی که امروز متوجه میشویم که این گسست نقطۀ ضعف آن بود. بیشینۀ مردم کشور که امروز در فقر و تنگدستی به سر میبرند، جذب شعارهایی میشوند که پیامی برای بهبود وضع اقتصادی و زندگانی آنان داشته باشند.
جنبش «زن، زندگی، آزادی» چه دستاورد چشمگیری داشت؟
- بزرگترین دستاوردش تحول فکری عمیقی است که در میان ایرانیان به ویژه جامعۀ سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج به وجود آورده است. این جنبش ما را متوجه جهانی کرد که چندان که باید آن را نمیشناختیم. منظورم جهان شگفت انگیز جوانانی است که زیر عنوان «دهۀ هشتادی» یا «دهۀ هفتادی» از آنان یاد میکنند. در توصیف آنان نکاتی را یادآور شدم و دیگر تکرار نمیکنم. کم نبودند کارشناسانی که از همان آغاز متوجه شدند که جنبش این جوانان را با کاربستِ مفاهیم سیاسی، فلسفی و جامعهشناختیِ رایج نمیتوان توضیح داد و کسانی که کوشیدند آن را در قالبهای فکری کهنه بگنجانند، در نهایت، تصویری کژ و کوژ و سر و دم بریده از آن به دست دادند. رهبران و تحلیلگران رژیم نیز نمیدانستند با چه جنبشی سر و کار دارند. این جنبش به ما نشان داد که شناخت جنبشهایی از این دست نیازمند «الگوی تفکر» یا «پارادایم» تازه است. به عبارت دیگر، قالبهای فکری کهنه برای تجزیه و تحلیل آنها کارساز نیستند.
اما جز دستاورهای ذهنی، این جنبش دستاورد بزرگ عینی نیز داشت و آن موضوع حجاب اجباری است. اکنون زنان و دختران جوان بیشماری با سربلندی و شجاعت بدون حجاب در فضای عمومی ظاهر میشوند. تندروهای رژیم خط و نشان میکشند، اما هنوز جرأت رویارویی گسترده و خشونت آمیز با این زنان را ندارند. اگر رژیم برای در هم شکستن مخالفت و مبارزۀ کنونی انبوه زنان و دختران با حجاب اجباری جرأت دست یازیدن به خشونت عریان را ندارد، به سبب آن است که نمیخواهد ضعف و زبونی خود را به نمایش بگذارد.
البته نبردی که امروز میان زنان آزادیخواه ایران و جمهوری اسلامی در جریان است، نبرد تازهای نیست. این نبرد از فردای انقلاب آغاز شده و هرگز فرو ننشسته است. مشعل این نبرد تاریخی را اکنون نسلهای تازهای از زنان به ویژه نسلی که «دهۀ هشتادی» نامیده میشود، فروزان نگاه داشتهاند. آنان در این نبرد نابرابر بسیار قربانی دادهاند، اما لحظهای از پای ننشستهاند. بسیاری از کارشناسان ایرانی و خارجی معتقدند که زنان آزادیخواه ایران در به زانو درآوردن جمهوری اسلامی نقش تعیین کننده خواهند داشت. بنابراین، بعید به نظر میرسد که «رهبری» جنبش کنونی بدون حضور پررنگ زنان آزادیخواه شکل بگیرد. شما بهتر از من میدانید که چه شخصیتهای برجسته و شایستهای در میان آنان در ایران وجود دارد. بعضی از آنان زندانیاند یا در حصر به سر میبرند. مردم ایران به ویژه جوانان کشور با کارنامۀ درخشان آن بانوان و تاریخ مبارزۀ دلیرانهشان در راه آزادی آشنا هستند و مطمئن باشید که این بار با وجود چنین بانوانی، زمام امور کشورشان را به دست هرکسی نخواهند سپرد.
اگر رهبری باید در داخل شکل بگیرد، در این صورت، جامعۀ سیاسی ایرانی در خارج از کشور که بسیار هم گسترده است و گروههایی از آن، مسقیم و غیرمستقیم، با کنشگران سیاسی و صنفی داخل در ارتباط هستند، چه کاری میتواند بکند؟
- ایرانیان خارج از کشور در چند ماه گذشته با کارزارهای ستودنی افکار عمومی جهانیان را برای دفاع از خیزش سراسری مردم در ایران بسیج کردند و از این راه بسیاری از دولتها و نهادهای بینالمللی را به پشتیبانی از آن خیزش واداشتند. نامههای جمعیِ سرگشاده به رهبران کشورهای غربی به منظور ترغیب و حتی واداشتن آنان به حمایت از مردم ایران، برگزاری تظاهرات دهها هزار نفری در شهرهای بزرگ، دیدار با سیاستمداران و رهبران کشورهای بزرگ چند نمونه از کنشها و کارزارهای جمعی ایرانیان خارج در چند ماه گذشته است.
جز افراد سرشناس، کم نیستند ایرانیانی که اعتبار و جایگاهی در جامعههای غربی پیدا کردهاند و به سهم خود در دفاع از جنبش و بسیج افکار عمومی برضد جمهوری اسلامی کوشیدهاند و میکوشند. این ایرانیان کمتر شناخته شده بودند. در ژانویۀ امسال، سید حسین ملائک، سفیر سابق جمهوری اسلامی در چین، در یادداشتی در روزنامۀ اعتماد نوشت: «در خارج از کشور با حضور شهروندان ایرانیتبار در مناصب مختلف سیاسی در کشورهای اروپایی از رهبری احزاب گرفته تا شهرداریها، عضویت در پارلمان و حتی معاونت وزیر، لابی بسیار قدرتمندی ایجاد شده است که بر سیاست خارجی کشور فشار وارد میآورد و حتی رفتار سیاسی غربیها را با ایران کنترل میکند».
بسیاری از ایرانیان خارج در گروهها و انجمنها گرد آمدهاند و با کوششهای بیدریغشان چراغ پشتیبانی از جنبش مردم ایران را در خارج از کشور فروزان نگاه میدارند. آنان از آغاز خیزش سراسری در ایران به پا خاستند و بیاعتنا به کشمکشهای سیاسی گروهها و جریانهای سیاسیِ خارج به کوششهای خود همچنان ادامه میدهند.
جمهوری اسلامی نتوانست راههای ارتباطی ایرانیان خارج را با ایرانیان داخل یکسره قطع کند. در این مدت، ایرانیان خارج برای توضیح، توصیف و تحلیل جوانب گوناگون جنبش، سمینارها و کنفرانسهایی در گوشه و کنار جهان برگزار کردند، اما به نظر میرسد به رغم بازتاب گستردۀ این گونه کارزارها در رسانههای فارسی زبان خارج، دامنۀ اثرگذاری آنها در جامعۀ ایرانی خارج و داخل بسیار محدود بود.
موج منشورنویسی نیز که با دو هدف به راه افتاد، به نتیجۀ دلخواه منشورنویسان نرسید. بعضیها گمان میکردند با تنظیم و انتشار منشور زمینه را برای همکاری و احتمالاً ائتلاف گروهها و جریانهای سیاسی فراهم میکنند و مایۀ دلگرمی مردم به پا خاسته در ایران میشوند. اما سپس متوجه شدند که با این کار به جدایی و پراکندگی در میان طرفداران خود دامن زدهاند. برای مثال، بسیاری از مخالفان و منتقدانِ «منشور همبستگی و سازماندهی برای آزادی» کسانی بودند که تعلق خاطر سیاسی به یکی دو شخصیت امضا کنندۀ آن منشور داشتند. البته باید بپذیریم که خواست اصلی امضا کنندگان آن منشور، گسترش و پایداری جنبش کنونی ایرانیان در داخل و خارج کشور بود. از سویی نیز میخواستند صدای آن جنبش در محافل بینالمللی باشند و دولتهای غربی را به دفاع از جنبش مردم در ایران ترغیب کنند.
شاید اگر به همکاری و ائتلاف نانوشتهای که در یکی دو ماه اول جنبش به وجود آمده بود، ادامه میدادند، نتیجۀ بهتری میگرفتند. به عبارت دیگر، بهتر بود کارزارهای خود را در خارج تابعی از نوسانها و فراز و نشیبِ جنبش در داخل کنند و نه اینکه در پی پر کردن خلأ رهبری باشند. ایرانیان خارج به شرطی میتوانند به جنبش مردم در داخل ایران کمک کنند که خود را پشت جبهۀ آن جنبش بدانند و توهّم رهبری را از سر بیرون کنند. وگرنه، خیلی زود به سرداران بی سپاه تبدیل میشوند.