{این مقاله قبل از خیزش اعتراضی اخیر نوشته شده است.}
چرا گستره و شدت سرکوب توسط حکومت ولایت فقیه بالا گرفته است؟ سلاح سرکوب تا کجا کار میکند؟ آیا این سرکوبها باعث سکوت فعالان و انفعال بقیه همراهان و مردمان می شود و یا به دامنه کمی و کیفی اعتراضات خواهد افزود؟ چرا و چگونه؟
برای من ناممکن است که به این چراها به طورقطع ویقین پاسخ بگویم. چراکه نبرد کنشگران اجتماعی وسیاسی با صاحبان قدرت همیشه ودرهرشرایطی می تواند غیر قابل پیش بینی هائی بیافریند. پس تنها می توانم به چند تامل بسنده کنم که امیدوارم به کارمباحثه برای روشن تر دیدن روندها بیایند.
تامل نخست آنکه، در پاسخ به چرائی شدت گیری سرکوب ها، بی هیچ تردید می توانم با یک ” چرا نه ؟” آغاز کنم.
براستی آیا می شود جمهوری اسلامی را بدون سرکوب دائمی تصور کرد؟ سالهای اول استقرار این نظام ، دهه ی شصت، به تلاشی خونبار گروه های سیاسی غیرخودی وخفه کردن صدای جامعه مدنی گذشت. دهه ی هفتاد، وقتی کفگیروعده های جمهوری اسلامی درفتح کربلا و گسترش عدل و داد به ته دیگ خورد و در میان صاحبان قدرت هم دعوای اصولگرائی واصلاح طلبی بروز آشکارپیدا کرد، برخی یاران سابق هم به صف غیرخودی ها رانده شدند و شامل ضرب و زور گشتند. در دهه هائی که از پی آمد، فریاد های اعتراض ها باز درحیطه های گوناگون اجتماع برخاستند و زیر ضربات پیگیر سانسور و سرکوب به خاموشی رفتند. برخی کنشگران شناخته شده جنبش دانشجوئی و اعتراضات کارگری و مبارزات زنان، نظیر فعالان کمپین یک میلیون امضا، به صفوف تبعیدیان دهه های پیش پیوستند. حرکات و جنبش های اعتراضی اما پایان نیافت، بلکه با گسترش بحران های اجتماعی درمتن فساد فزاینده ارکان قدرت به اشکال تازه ای بالا گرفت.
این مشاهده مرا به تامل دوم می رساند: دردو دهه اخیر، از یکسو، با افزایش فشارها برتشکل های مبارزاتی، کنش گری اعتراضی جلوه های “فردی” فراوان تری یافته است. یکی از نمونه های شاخص اش استقبال آشکار زنان از کمپین چهارشنبه های سفید است. همینطور شاهد بودیم که اعتراض تک نفره ویدا موحد در برداشتن حجاب و اهتزازش در خیابان، در دی ماه نود و شش، کمپین ” دختران خیابان انقلاب” را برانگیخت ؛ و البته همه این کنشگران به ضرب و زور از صحنه رانده شدند. از سوی دیگراما، اعتراضات خودجوش مردمی، صحنه ی حضور “جمعی” در خیابان شد و شعارهائی که بر زبان آمد صریح تر قدرت حاکم را نشانه گرفتند. اعتراضات مردمی دی ماه 96 و آبان98، که از خواست های معیشتی شروع شد و نیز تظاهرات دانشجوئی در اعتراض به سرنگونی هواپیمای اوکراینی در دی ماه نود و هشت، به سرعت رنگ سیاسی گرفت. دراین اعتراضات شعارهائی که بر ضد کلیت نظام تکرار شدند به سرعت بدل به ترجیع بند هائی رایج گشتند، از آن جمله : ” جمهوری اسلامی، نمی خوایم، نمی خوایم”؛ “اصلاح طلب اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا”؛ “دشمن ما همین جاست، دروغ می گن آمریکاست”؛ ” سپاه جنایت می کنه، رهبرحمایت می کنه” و”این همه سال جنایت، مرگ بر این ولایت”. در مقابله با این مخالفت ها، جمهوری اسلامی به همان راه حل همیشگی اش که سرکوب است روی آورده است، و با توجه به گسترش آنها شدت عمل نشان می دهد و بر سانسور و سرکوب می افزاید. آیا موفق خواهد شد ؟ تا کجا می تواند با این سلاح ها صدای معترضان را خفه کند، مخالفان را از میدان به در کند و قدرت خود را دوام ببخشد؟
چند و چون دراین پرسش موضوع سومین تامل من است. به گمان من، نخستین توجه مهم در این باره امری ست که تجربه این سالیان هم ثابتش می کند : جمهوری اسلامی ازسرکوب معترضان حق خواه پس نخواهد نشست. سرکوب برای این نظام تمامگرا، ابزاری نیست که بر حسب ضرورت های سیاسی درمقاطع و مواردی بدان توسل جوید. خفه کردن اعتراض در ذات این رژیم و جزئی ماهوی از الگوی سیاسی و ایدئولوژیکش است. پس هرچه بر حجم اعتراضات افزوده شود بر شدت سرکوب خواهد افزود.
نکته دیگری هم که تجربه این سالیان به ما آموخته این است که نمی توانیم روی حمایت فعال دولت های دمکراتیک غربی برای مهار زدن بر افسار گسیختگی جمهوری اسلامی در نقض حقوق بشر و زیر پا گذاشتن خواست های بر حق معترضان حساب کنیم. تنها نیروئی که می تواند معادله را عوض کند مخالفان هستند که پراکنده گی صفوف شان را بسیار آسیب پذیرمی کند.
و نکته آخر، و کمتر ناامیدانه، این است که امروز، نه تنها اکثریت ملت ایران از حاکمان جبار و فاسد روی برگرده اند، بلکه دیوارهای ترس وارعاب ترک های بزرگی برداشته واز اجبار به دروغگوئی و پرده پوشی که یکی از عوامل استحکام حکومت است کاسته شده است . بنا براین، اگر در فضای گسترش نارضایتی ها، اتفاقی رخ دهد که سبب بالا گرفتن بحران در درون صفوف حاکمان گردد، معترضان فرصتی برای پیش روی خواهند یافت.