بازگشت طالبان به قدرت و بازسازی «امارت اسلامی افغانستان» از مهمترین رویدادهای سیاسی بود که علاوه بر تغییرات گسترده در افغانستان پیامدهای مهم منطقهای و بینالمللی داشته است. این اتفاق در ایران نیز بسامد زیادی داشت و باعث واکنشهای گسترده شد. این واکنشها که عمدتا احساسی بود، چه در سطح نخبگان و چه توده مردم عادی با ذهنیتهای اشتباه زیاد و سادهنگری همراه بود که در این مطلب کوشش میشود بخشیها از آنها مورد بررسی و مداقه قرار بگیرد.
بر خلاف تصور غالب طالبان در طول دو دهه گذشته از افغانستان محو نشده بود بلکه در جدال دائم با دولت افغانستان و نظامیان آمریکا حضور پررنگی در مناسبات افغانستان داشت. در واقع ایده حذف این گروه جنایتکار و واپسگرا علی رغم سرمایهگذاری سنگین دولتهای بوش پسر، اوباما و ترامپ شکست خورد. دولت سازی از طریق اشغال نظامی و نادیدهگرفتن شرایط نامساعد جامعه افغانستان برای شکل گیری دمکراسی پایدار یک تجربه شکستخورده از کار در آمد. بنابراین حکومت طالبان و بالادستی این گروه در عرصه سیاسی افغانستان فقط با مداخله نظامی آمریکا برای بیست سال به حاشیه رفت. اما مقاومت طالبان و عملکرد ضعیف دولت افغانستان ، سیاستهای بیثبات کننده دولتهای پاکستان و ایران و مشکلات موجود در جامعه این کشوربحرانزده باعث شد تا دولت مدرن دمکراتیک در این کشور دولت مستعجل باشد که بدون حضور نظامیان آمریکایی بختی برای بقا نداشت.
جدا از انتقاداتی که به نحوه خروج ارتش آمریکا وجود دارد اما واقعا راه حل مطلوبی برای دولت آمریکا وجود نداشت و آنها مجبور بودند که در بین انتخاب بین بد و بدتر از افغانستان خارج شده و بازگشت طالبان به قدرت را نظارهگر باشند. اما آنها امید داشتند که دولت افغانستان و رقبای قومی و سیاسی طالبان بتوانند بخشهایی از قلمرو این کشور را در دست داشته و مانع حاکمیت طالبان بر تمامی سرزمین افغانستان شوند که چنین اتفاقی نیفتاد.
همچنین باید توجه داشت که طالبان به یک باره قدرت را در دست نگرفت بلکه از سال ۲۰۱۹ به بعد به مرور موازنه قوا در جبهههای جنگ به نفع آنان دگرگون شد.
اما واکنشها در ایران با این معضل مواجه بود که درک درستی از چرایی این رویداد نداشتند. قدرت گرفتن مجدد طالبان یک پدیده پیچیده و چند عاملی است که نمیتوان با ساده سازی به تبیین آن پرداخت. در ادامه کوشش میشود برخی از این معضلات به تفکیک شرح داده شوند.
افسانه افغانستان باثبات
رصد کردن موضعگیریها نشان داد که تلقی از جامعه و کشور افغانستان با این خطای دید مواجه است که تصور میکند افغانستان یک کشور با ثبات بوده و مسیر ملت-دولت در چارچوب پارادایم مدرنیته را طی کرده است. در حالی که کشورافغانستان از زمانی که توسط احمد شاه ابدالی صاحب دولت مستقل از ایران در سال ۱۷۴۷ شد تا کنون به جز مقاطع محدودی آکنده از بیثباتیهای مستمر و جنگهای داخلی پایان ناپذیر بودهاست. این کشور هنوز دارای ملت همگن و دارای آگاهی برای خود نشدهاست. به سختی میتوان نام ملت را بر جامعه پاره پاره و تحت سیطره مناسبات قبیلهای، دودمانی و فرقهای نهاد.
شاید این سخن «رابرت کلایو» فرمانده کمپانی هند شرقی بریتانیا در خصوص مناسبات اجتماعی در افغانستان در شرایط کنونی نیز صدق کند. او در پاسخ به ابراز نگرانی دولت بریتانیا از حمله احمدشاه ابدالی پادشاه افغانستان گفته بود که نگران افغانها نیست و دلایلش را این چنین توضیح داده بود: «زیرا وجود طوایف متعدد (افغان) که دولت مرکزی ایران در طول قرون و اعصار هرکدامشان را در امور داخلی مستقل و خود رای بار آورده است مانع از آن می شود که برای مدتی طولانی زیر لوای یک رئیس کل قرار گیرند و متحد واقعی باشند. به علاوه، شیعیان افغان زیر بار سنی ها که در اکثریت هستند نمی روند. تاجیکها و خراسانی ها که در شمال و غرب سکونت دارند چون شهرنشین و باسواد هستند خود را بیش از طوایف دیگر سزاوار حکومت می دانند و با این وضعیت و دلایل دیگر، تامین وحدت میان آنان اگر محال نباشد بسیار دشوار است، و من (رابرت کلایو) به دلایل بسیار با پشتونها وارد سازش نمی شوم، زیرا معروف به عهد شکنی هستند.»
از ناصرالدین شاه نیز سخنانی وجود دارد که در مخالفت با تسخیر کابل به تشتت قومی و مشکلات حکومت بر آنجا اشاره کرده بود و تنها هرات را به دلیل ویژگی فرهنگی ساکنان آن برای الحاق مجدد به ایران مناسب ارزیابی کرده بود.
نابسامانی و بیثباتی در افغانستان یک بعد خارجی هم داشته و متاثر از همسایگی و یا تعلق آن به شبه قاره هند نیز بوده است. در عصر استعمار افغانستان بخشی از «بازی بزرگ» بین روسیه تزاری و امپراطوری بریتانیا بود. در ادامه نیز این رقابت به دوران جنگ سرد تعمیم یافت و مناسبات داخلی افغانستان را تحت تاثیر قرار داد. نام افغانستان را هم دولت وقت بریتانیا بر این کشور گذاشت و با مداخله نظامی اجازه نداد ایران حاکمیت خود دستکم بر منطقه هرات را در دوره سلطنت ناصرالدین شاه اعمال کند.
افغانستان بعد از ناآرامیها و درگیریها پس از تاسیس نظام جمهوری با کودتای کمونیستها و در ادامه اشغال نظامی شوروی مواجه شد. سپس با اوجگیری فعالیت گروههای اسلامگرا جنگ داخلی شروع شد که به دولت «مجاهدین» منتهی شد. متعاقبا طالبان حکومت را تسخیر کرد که با اشغال نظامی آمریکا و تاسیس دولت دمکراتیک افغانستان دور دیگری از درگیریهای نظامی شروع شد. بدینترتیب قرن اخیر تاریخ افغانستان را میتوان در چارچوب کودتاهای پیاپی و جنگ داخلی مستمر مدل کرد.
آمریکا و طالبان
سقوط دولت افغانستان که سرعت و دامنه آن غیرمنتظره بود باعث شد تا تصمیم دولت بایدن با اعتراضات گسترده مواجه شود. این اتفاق باعث گسترش دیدگاههای ضدآمریکایی در ایران شد که قدرت گرفتن طالبان را به اراده دولت آمریکا منتسب کرده و برساخته کاذب «درست شدن طالبان توسط دولت آمریکا» را با شدت بیشتری طرح کنند؛ در حالیکه کشور خارجی که بیشترین سرمایه انسانی، نظامی و اقتصادی برای کنار زدن طالبان از قدرت را بکار برد آمریکا بوده است. طالبان بر سر قدرت بود و توسط آمریکا سرنگون شد. البته آنها حذف نشدند بلکه به کوهستانها رفتند و مقاومت از طریق جنگ نامنظم را پی گرفتند.
سیاستگذاران آمریکایی از اواخر دولت اوباما نسبت به کارآمدی اشغال نظامی افغانستان ودولت سازی از بالا دچار تردید شدند. ضعف دولت افغانستان و قدرت گرفتن تدریجی طالبان، نارضایتی گسترده از دولت اشرف غنی و دولتمردان افغان پسا امارت اولیه طالبان باعث شد تا در دوره ترامپ طالبان به عنوان واقعیت تغییرناپذیر افغانستان ارزیابی شده و مذاکرات برای صلح شروع شود که در نهایت به توافق دوحه منتهی شد. بایدن نیز برای پایان دادن به «جنگ بیپایان» تصمیمی راهبردی برای خروج اتخاذ کرد که نحوه اجرای آن بحث برانگیز شد.
بنابراین در طول دو دهه گذشته مانع اصلی سیطره طالبان بر افغانستان دولت آمریکا بوده است که البته علت آن حمایت از خواستههای مردم افغانستان نبود بلکه طراحی حمله به برجهای دوقلو در یازده سپتامبر ۲۰۰۱ و مهار خطر تروریسم علت اصلی حمله نظامی آمریکا و دولت سازی دمکراتیک در افغانستان بود. صحبت هیلاری کلینتون در جریان رقابت انتخاباتی با دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۷ مشهور به «داعش را ما ساختیم» دستمایه این تصور شده است! اما وقتی سخنان وی کامل مورد توجه قرار بگیرد معلوم میشود که منظور او این نیست که داعش توسط دولت وقت آمریکا راهاندازی شده بلکه به سیاستهای حمایتی آمریکا از مجاهدین اسلامگرای افغانستان در دوره جنگ سرد اشاره دارد.
میتوان سیاست دولت آمریکا در تقویت جریان اسلامگرایی به عنوان رقیب کمونیسم را در ظهور طالبان و دیگر گروههای بینادگرای اسلامی اثرگذار دانست اما خطای بزرگی است که موجودیت آنها را به اراده و خواست دولت آمریکا نسبت داد! موجودیت بنیادگرایان اسلامی در قرائتهای گوناگون به ویژگی جوامع در کشورهای اسلامی، عقبماندگی، بحران هویت، و شکست از غرب درعصر استعمار بر میگردد و حتی ریشههای دورتری دارد. حمایت آمریکا در دوره جنگ سرد یک عامل ثانوی است و نقش تعیینکننده نداشته است. تمامی کشورهای اسلامی بعد از حمله نظامی شوروی به افغانستان از مجاهدان و “جهاد علیه کفار” پشتیانی سیاسی، مالی، تدارکاتی و یا نظامی کردند.
منتهی باید توجه داشت در مقطعی که حمایتهای فوق انجام میشد گروه طالبان وجود نداشت! بلکه دو ائتلاف بزرگ سنی و شیعه در قالب «ائتلاف هفتگانه» و «ائتلاف هشتگانه» حضور داشتند. نیروهایی که بعدا طالبان را تشکیل دادند اعضای عادی یکی از زیر مجموعههای «ائتلاف هفتگانه سنی بنیاد» بودند. ملا عمر بنیانگذار طالبان عضو ساده گروه «فیضالله آخوندزاده» وابسته به «حرکت انقلاب اسلامی افغانستان» بود که بعدا جدا شد و همراه با جمعی دیگر از اعضای عادی مجاهدین طالبان را در قندهار تاسیس کرد. هیچگونه کمک نظامی یا مالی از سوی مقامهای آمریکایی به طالبان داده نشد. این گروه با استفاده از سلاحهای غنیمتی و شکافهای موجود و نارضایتی گسترده از طولانی شدن جنگ داخلی در افغانستان و عملکرد منفی دولت مجاهدین توانست با بسیج مردمی و فعالیت نظامی قدرت را در سال ۱۹۹۶ در دست گرفته و حکومت «امارت اسلامی افغانستان» را تشکیل دهد.
در شرایط کنونی نیز بعد از بیست سال جنگ در حالی که چشمانداز روشنی برای پایان آن وجود نداشت دولت آمریکا به ناچار با طالبان صلح کرد. این توافق به معنای ترک مخاصمه نظامی است اما کماکان تقابل سیاسی، هویتی و فرهنگی بین دو طرف وجود دارد. اقدام آمریکا مشروعیت دادن به طالبان نیست کمااینکه هنوز حکومت آنها را به رسمیت نشناخته است.
برخی در ایران تصور می کنند یک ابرقدرت شکست ناپذیر است! در حالیکه نه در گذشته و نه در حال چنین نبوده که یک قدرت فائقه جهانی در همه امور موفق بوده و بر تمامی مسائل مسلط باشد. افغانستان جایی است که سه قدرت جهانی (بریتانیا، شوروی و آمریکا) در برهههای مختلف زمانی شکست خوردند. شکست به این معنا است که ادامه جنگ و تسلط در پرتو هزینههای سنگین اقتصادی و نظامی را دیگر مقرون به صرفه ندانستند نه اینکه در رویارویی نظامی مستقیم شکست خورده باشند.
طالبان بمثابه عنصر خارجی
خطای دیگری که مشاهده میشود تلقی از طالبان به عنوان یک گروه خارج از جامعه افغانستان است. درست است که برخی از اعضای طالبان افغان و یا افغانتبار نیستند و این گروه از حمایت آشکار پاکستان برخوردار است اما کثیری از اعضای اصلی آن افغان بوده و ریشه در جامعه افغانستان دارند. طالبان به لحاظ هویتی لایههای مختلفی دارد. از یک طرف به هویت پشتونی و حفظ هژمونی آن در حاکمیت افغانستان توجه دارد. از سوی دیگر بنیادگرای اسلامی جهادی است و تحت تأثیر آرای ابنتیمیه است. در عین حال به مکتب حنفی که مبتنی بر اسلام سنتی است نیز باور دارند.
همچنین در وجهی پارادوکسیکال تحت نفوذ مدارس «دیوبندی» در شمال پاکستان و جنوب شرقی افغانستان نیز هستند که ضمن برخورداری از تکثر و تنوع بر تلفیق فقه «حنفی» و کلام «ابونصر ماتریدی» استوار است. همچنین به عرفان «ابن عربی» نیز نظر مثبتی دارند. این هویت چندوجهی و از زاویهای متعارض و ناسازگار باعث شده تا در درون طالبان تنوع داخلی وجود داشته و بخشی از جامعه افغانستان را نمایندگی کنند که البته در گرایش به استفاده از خشونت ناموجه، واپسگرایی و بنیادگرایی اسلامی سلفی-جهادی وحدت پیدا میکنند منتهی درجه افراطگرایی در بین آنها متفاوت است. طالبان خارج از جامعه افغانستان نیست و هرگونه توسعه پایدار در این کشور لاجرم از مسیر مهار و توافق با این گروه میگذرد که فعلا حمایت درخور اعتنایی در بین پشتونهای افغان دارد.
خشنودی جمهوریاسلامی ایران
این تلقی در جامعه رواج یافته است که جمهوریاسلامی ایران در تحولات اخیر افغانستان نقش اثرگذرای داشته و از نتایج کاملا خشنود است. رصد کردن واقعیتها نشان میدهد که چنین نیست اولا جمهوریاسلامی ایران نیز مانند دیگر نظامهای سیاسی در جهان غافلگیر شد و عاملیتی در حوادث نداشت و منفعلانه به نظاره نشست. در عینحال مذاکراتی با طالبان انجام داد. منتهی این مذاکرات در چارچوب ارزیابی واقعبینانه انجام شد که طالبان قدرت فائقه آینده افغانستان است. اما جدا از اختلاف نظر در داخل بلوک قدرت هیچگونه چشماندازی در تبیین روابط در درازمدت تبیین نشد و حکومت به سیاست صبر و انتظار روی آورد.
حکومت ایران البته در کوتاه مدت به ابراز شادمانی و تبلیغ شکست آمریکا بخصوص از سوی نهاد ولایت فقیه پرداخت. خروج کشوری که از سوی جمهوریاسلامی یک کشور متخاصم تصور میشود در نگاه اول یک موفقیت است اما حضور پررنگ رقبای منطقهای مانند پاکستان و ترکیه و چه بسا عربستان سعودی باعث نگرانی جمهوریاسلامی ایران شدهاست. گرایش طالبان به اسلامگرایی سلفی جهادی سنی در درازمدت به رقابت گریزناپذیر منتهی خواهد شد، این عامل همراه با تقویت زبان و فرهنگ پشتون جایی برای خوشحالی ماندگار جمهوریاسلامی باقی نمیگذارد. دو انفجار رخداده در مساجد شیعیان در «قندوز» و «قندهار» که توسط گروه «ولایت خراسان» وابسته به داعش از طریق تروریسم انتحاری در هفتههای گذشته انجام شد زنگ خطر را برای نظام به صدا در آورده است. اکنون جمهوریاسلامی با سوء ظن بیشتری به طالبان نگاه کرده و خوشبینی اولیه برخی از نیروهایش در حال کمرنگ شدن است. البته طالبان در مجموع از تثبیت دولت سکولار دمکراتیک در افغانستان برای جمهوریاسلامی بهتر است اما اختلافنظرها، پیوندها و رقابت اجازه نمیدهد تا روابط عادی شده و حالت راهبردی پیدا کند. در بهترین حالت دشمن مشترک «تمدن غرب» آنها را در کنار هم قرار میدهد که تضمینی برای فعال نشدن اختلافات و درگیری احتمالی در آینده ایجاد نمیکند.
در این مطلب کوشش شد برخی از انگارهها و ذهنیتهای نادرست در خصوص افغانستان در افکار عمومی ایرانیان در چارچوب مستندات و فکتهای موجود بررسی و تشریح شود. البته بحث پیرامون این موضوع گسترده است و مجال بیشتری را میطلبد.