دولت در سایه یا دولت پنهان (Shadow government) که در نظریه سیاسی یکی از زیر مجموعههای تئوری توطئه انگاشته شده، ارجاع به دولتی نامرئی دارد که قدرت سیاسی واقعی را در اختیار گرفتهاست. باورمندان به دولت پنهان از حکومتی موازی سخن میگویند که نه متشکل از نمایندگان مردم که از افراد و نهادهای مالی و سیاسی قدرتمند شکل یافته است. افراد و نهادهای کابینهی دولت پنهان هرچند در ساختار قدرت حضور دارند اما معمولاً مناصبی حاشیهای و نه چندان مهم دارند. از نظر افکار عمومی این اختفا بدانها کمک میکند تا بتوانند هم میدانهای سیاسی و اقتصادی را اداره کنند و هم از خطرات انگ ناکارآمدی توسط مردم و یا حتی تبعات تغییر در فرایند چرخش حاکمان در نظامهای (ظاهری یا واقعی) دموکراتیک در امان باشند.
چنان این ایده مورد استقبال طبقات گوناگون جامعه در دنیای جدید متأخر و بخصوص در سازوکارهای مدرن بوده که بخش قابل توجهی از ادبیات و سینما را به خود اختصاص داده است. استقبال از نمایش لایههای پنهان قدرت و تصمیمگیران اصلی به جز سویههای حقیقت، به استیصال افراد عادی جامعه از فهم مناسبات پیچیده قدرت مدرن بازمیگردد. سریال پربیننده [1]The X-files در ایالات متحده یکی از صدها نمونه این انعکاس است.
پنهان شدن دولت
دولت در فرآیندهای تاریخی خود هرچه بیشتر پنهان شده است. ظهور دولت مدرن در قرون ١۶ و ١٧ میلادی به ساخته شدن نهادی اشاره دارد که با تجمیع قدرت در سطوح مختلف، شکل نظام حکمرانی را تغییر داد. در طول چند قرن، دولت مدرن متمرکز با در اختیار داشتن سازههای کلان نظامی و اقتصادی، و متکی بر یک نظام اداری و دیوانی، آشکارترین نهاد حاکم بر حیات اتباع و شهروندان شد. این نهاد عظیم در دوران متأخر و بالاخص پس از جنگ جهانی دوم با واگذاری سطوحی از حکمرانی به افراد و نهادهای مالی خصوصی یا به تعبیر دیگر کوچک شدن، شکل تازهای یافت. بازار آزاد از یکسو و دموکراسی پارلمانی از سوی دیگر در یک پیوند ساختاری، «قدرت» را بار دیگر پخش کرده و تلاش کردند از آن تمرکز زدایی مجدد کنند.
در قرن گذشته، افراد و نهادهای مالی قدرتمند همچون کارتلهای اقتصادی و بانکهای خصوصی با عقب راندن دولت، دولتی در سایه را ساختهاند. اگرچه در ابتدا تصور این بود که این واگذاری از قدرت متمرکز دولت به نفع عموم مردم خواهد کاست و لویاتان دولت را کنترل خواهد کرد اما به مرور زمان شکل تازهای از سلطه سربرآورد که مرکز اِعمالش پوشیده و پیچیده شده بود. بازار و منطق حاکم بر آن، متافیزیکی بود که مصون از هر نوع تغییری در هیأت حاکمه در فرآیندهای دموکراتیک، پابرجاست.
انقلاب، انتخابات، گردن زدن شاه و هیچ تغییر کلانی، ضرورتِ بودن او را تغییر نمیدهد. این متافیزیک جدید در چند دهه اخیر شکلی چه بسا شدیدتر را به خود گرفته تا حدی که تمام دستاوردهای ذهنی و فرهنگی مدرنیته از جمله حقوقبشر را در ذیل بازار و سروری خود قرار داده است. نئولیبرالیسم به اختصار حفظ بازار آزاد و منافع نخبگان اقتصادی نه فقط از طریق حمایت قوانین حکومتی که حتی زور پلیس است.
در واقع در شکل تازه فرهنگ ذهنی و دولت به ابزار بازار تبدیل شدهاند. دولت در سایه بازار و متافیزیک آن، نهادهای مالی و پولی خصوصی و کارتهای بزرگابعاد است که نه تنها با صرف هزینههای گزاف حکمرانان موجه را از درون انتخابات آزاد بیرون میآورند که از آن مهمتر مسیر حکمرانی را ترسیم میکنند.
آنچه رخ داده را میتوان به زبانی دیگر، پنهان شدن دولت رفاهی از مناسبات واقعی جامعه دانست. دولت مدرن کلاسیک سابق پنهان شده و بسیاری از قلمروهای خود را به دولت نامرئیای داده است که در همه جا بگونهای نامحسوس آشکار است.
ایده دولت پنهان
سخن گفتن از دولت پنهان در گفتار روزمره، ادبیات، سینما و… مصادف است با رشد شکلهای نوین حکمرانی. به میزان پیشرفت بازار، ایده دولت پنهان هم نضج گرفته است. عموم مردم معتقدند دولت آشکار در اختیار نیروهای ناشناختهای است که خط مشیهای کلان را مشخص میکنند و نمایندگان مردم تنها اجرا کنندگان این سیاستها هستند و دقیقا به همین دلیل است که با تغییر دولتها تغییر چندانی در زندگی آنها ایجاد نمیشود.
مثال فرانسه در سالهای اخیر میتواند در فهم این نکته راهگشا باشد. مارسل گُشه فیلسوف و مورخ فرانسوی، سال گذشته و در میانهی رشد جنبش جلیقه زردها بر این فرایند انگشت گذاشت. از نظر او، در تلقی عمومی مردم فرانسه، دموکراسی بهطور تاریخی با کارآیی یک قدرت مرکزی عجین بوده و بخشهای وسیعی از مردم به این کارآیی حقیقتاً دلبسته و معتقد هستند. اما مسئله این است که طی سی سال گذشته قدرت سیاسی در فرانسه در نتیجۀ خصوصیسازیهای گسترده از اهرمهای اصلی اِعمال اقتدار و تأمین کارآیی خود محروم شده است. به همین خاطر وقتی نارضایتیها نسبت به کارآمدی قدرت بالا میگیرد، اعتراضهای عمومی در وهلۀ اول رئیس جمهوری را نشانه میگیرند، زیرا رئیس جمهوری در فرانسه تنها مقام قابل تشخیص است، در حالیکه بقیه چیزها پوشیده و نامرئیاند. در واقع، از نظر گُشه مردم معتقدند رئیس جمهوری و دیگر مقامات فرانسه چنانکه شایسته است به امور و مسائل عمومی جامعه رسیدگی نمیکنند؛ به عبارت دیگر کار از دست آنها خارج شده است.
از نظر فرانسویان، تکنوکراتهای گُلیست دههی ١٩۶٠ خدمتگزاران راستین جامعه بر پایۀ ارزشهای اخلاقی و یک قدرت قوّی و کارآمد بودند. این تلقی اما امروز در مورد تکنوکراتهای فرانسوی رواج ندارد. رفت و آمدهای دایمی آنان میان بخشهای دولتی و خصوصی ظن فساد در خصوص آنان را تقویت کرده است. از نظر مارسل گُشه یکی از مطالبات مهم جنبش جلیقه زردها، یعنی برگزاری یک همهپرسی به ابتکار شهروندان، خود گویای همین بیاعتمادی نسبت به مسئولان جامعه است. جنبش جلیقه زردها در واقع جنبشی است علیه متافیزیک جدید حاکم بر جامعه (یا همان دولت پنهان) هرچند که خطابش به دولت و شخص رییسجمهور است.
دولت پنهان در ایران متأخر
دولت پنهان در ایران هم ازین فرایند تاریخی مستثنی نبوده است. با پایان جنگ و سرکارآمدن دولت هاشمی رفسنجانی، توسعه و نوسازی اقتصادی -منهای توسعه سیاسی- و با کمک اقتصاددانان راستگرا به سیاست اصلی دولت تبدیل شد. دولت هاشمی سعی کرد با احتیاط سیاستهای مالی و پولی را با نوعی سرمایهداری دولتی هماهنگ کند. هرچند بازار آزاد به معنای غربی آن با وجود موانع ایدئولوژیک و ساختاری امکان تحقق نداشت اما با یک چرخش گفتمانی محسوس، سیاستهای ویژهای همراستا با سرمایهداری (همچون سیاست تعدیل) صورتبندی شد که رو به سوی گسترش یک طبقه و نیز بازار مصرف داشت و توسط دولت و نهادهای نزدیک به دولت راهبری میشد. این سیاست ازین حیث اهمیت داشت که در کنه خود عدول از آرمان برابری و عدالت اجتماعی انقلاب ۵٧ را بهعنوان پیشفرض درونی کرده بود؛ عدولی که هم به هماهنگی با دیگر مراکز قدرت احتیاج داشت و هم نیازمند تغییرات هنجاری بود.
هاشمی رفسنجانی به سبب جایگاه پراهمیتی که در ساختار حکمرانی داشت، توانست رضایت و همراهی مراکز قدرت را جلب کند. برای این کار لازم بود که دولت نیروهای گوناگون را در این سیاستها مداخله دهد تا هم از خطرات مخالفت با سیاستهایش از سوی آنها در امان باشد و هم بتواند به گسترش بازار کمک کند. یکی از مهمترین نهادهایی که به این پروژه کشیده شدند، نهاد نظامی سپاه پاسداران بود. رزمندگان سابق با دعوت دولت به درون پروژههای اقتصادی بزرگ جهیدند و به سبب هماهنگی با بقیه نهادهای حکمرانی و نیز وجاهتی که در جنگ کسب کرده بودند، به سرعت در میدان جدید هضم شده و پیشرفت کردند.
ورود منابع مالی و مناسبات اقتصادی، بافت سیاسی نهاد قدرت را بطور کل تغییر داد و از یکسو مناسبات و گروههای جدیدی ساخت و از دیگر سو به ایدئولوژیزدایی از میدان سیاسی منجر شد. با وجود اینکه دولت محمد خاتمی سعی کرد برای اصلاح، توسعه سیاسی را به این برنامه کلان اضافه کند اما مهم اینجاست که تغییر چندانی در رشد دولت سایه نتوانست ایجاد کند.
به مرور زمان هاشمی رفسنجانی و نزدیکاناش فهمیدند که سیاستهایشان در دعوت نهادهای انقلابی به پروژه سرمایهداری دولتی، به ساخته شدن نهاد جدیدی منجر شده که حتی میتواند دولت مستقر را تحت کنترل خود درآورد.
از اولین اقدامات دولت در سایه کاستن قدرت بوروکراتهای نزدیک به رفسنجانی و سپس خود او در مناسبات حکمرانی بود. طبقه یقه سفید جدیدی ساخته شده بود که بیش از هر چیز پیرو اصل حفظ وضعیت بود. در دوران خاتمی، دولت پنهان سعی کرد با ایجاد موانع در پروژههای سیاسی دولت، از قدرت خود محافظت کند. موفق شد و این توفیق به قدرت او چنان افزود که توانست دولت بعدی را سازماندهی کند.
بدنبال سپاه، بقیه نهادهای ایدئولوژیک نظام همچون کمیته امداد، فرمان صد امام، بنیاد شهید و بسیار افراد و نهادهای ریز و درشت دیگر هم به مرور به کارتلهای اقتصادی نسبتاً خودمختاری تبدیل شدند که در دورههای بعدی حتی نهادهای بانکی و مالی خاص خود را نیز تأسیس کردند. توانمندیهای اقتصادی و نیز مداخلات مستقیم آنها در معادلات سیاسی داخلی و بینالمللی بالاخص تجاری، لایهای از حکمرانان را بوجود آورد که با حمایت و نزدیکی به رهبری، به نیرویی رقیب برای همه هیأت دولتها در حکمرانی -حتی دولت احمدینژاد- تبدیل شدند.
نزاع نهایی
اگر در ابتدای امر، هاشمی رفسنجانی در گفتار عمومی مردم کوچه و خیابان نماد دولت در سایه بود که حتی رهبری نظام را هم هدایت میکند، به مرور زمان دولت پنهان کاملا از دولت مستقر جدا شد. ایده این بود که در انتخابات ١۴٠٠ با ریاستجمهوری یکی از نظامیان، دولت در سایه به آفتاب بیاید و جشن حضور گرفته شود، اما بنظر میرسد مخاطرات این آشکارگی آنها را متقاعد کرد که همچنان این توان را بگونهای بالقوه نگه دارند، غایب باشند تا بتوانند در موقعیتهای حساس پیشرو از آن استفاده کنند.
دولت در سایه را امروزه دیگر نمیتوان ذیل تئوری توطئه قرار داد. فکرهایی که در گذشته و در تاکسی و قهوهخانه و صف نان، نوعی حدسوگمان بنظر میرسیدند امروزه بیش از هر زمانی آشکار شدهاند. ما به گونه متناقضی با دولت پنهانِ آشکاری روبرو هستیم که هر چند برای بخش عمدهای از جامعه عیان شده است اما از منافع نامرئی بودن خود همچنان بهره میگیرد (یک حضورِ غایب سیاسی).
همانگونه که سعی کردیم نشان دهیم، ایجاد و رشد دولت پنهان در ارتباط عمیقی است با بازار آزاد و مناسبات جدید سرمایهسالاری. متافیزیک موجود در این مناسبات امروزه فاش شده است. با اتکا به تجربه، در نظر اکثر مردم تفاوت چندانی بین دولت فرضی رییسی و همتی دیگر وجود ندارد. از نظر آنها دولت در سایه است که حکمرانی میکند و این افراد تنها مجریان متفاوت آن هستند. فارغ از داوری شما درباره این ایده، آنچه غیر قابل چشمپوشی است این است که با لو رفتن پروندههای ایکس در تمام دنیا، مبارزه با دولت پنهان به نوعی نزاع نهایی و مقابلهی تعیینکنندهی پیشرو مبدل شده است.
نزاعی که پایان این دوره سیاسی است.
[1] 1993-2002