از منظر رسانه ای، مشکلات مربوط به ارتباط گروههای مخالف رژیم ولایت فقیه عمدتا مربوط به فقدان میدان اجتماعی است. این پایه اصلی باقی مشکلات است.
گروههای مخالف در حال حاضر عمدتا در خارج کشور متمرکزند و اگر در داخل هم باشند عرصه ای برای بروز واقعی و مدنی و سیاسی ندارند. برای ساده تر شدن مساله توجه خود را صرفا معطوف گروههای خارج نشین می کنم.
گروههای خارج نشین اپوزیسیون هم در کشورهای مختلف پراکنده اند و هم فاقد تشکیلات کارآمد هستند و تنها میدان عمل آنها به طور عمده حضور رسانه ای است. گرچه گاهی نیز اجتماعات کوچکی با افراد معین در این شهر و آن شهر یا در مقابل این سفارت و آن سفارت ایران برپا می کنند. یا مثل گردهمایی اخیر در لندن گروه کوچکی از ژنرال های بدون لشکر و سرباز دور هم جمع می شوند که طبعا برد و نفوذی ندارند.
بنابرین حضور اپوزیسیون عمدتا و در موارد بسیار صرفا حضور رسانه ای است. اما حضور رسانه ای هرگز جای حضور اجتماعی و تکاپو در صحنه واقعی سیاسی را نمی گیرد. بنابرین مشکل شبیه رابطه دو دوست یا دو دلداده است که صرفا از طریق نامه با هم تماس دارند. این تماس به دلیل اینکه عینی و ملموس و در صحنه واقعیت اتفاق نمی افتد زیاده متکی به سخن و رمانتیک است. واقعیت رمانتی سیسم را فلج می کند. این را یکبار بعینه در انقلاب باشکوه رمانتیک خودمان در سال 57 دیدیم. خیلی زود از پا در آمد و درآمدیم. سیاست تنها در پیوند با صحنه و میدان اجتماعی و واقعیت شکل می گیرد. رسانه جای خالی میدان را پر نمی کند. مگر با توهم. اپوزیسیون در سالهای اخیر بیش از همیشه دچار توهم است. بسادگی به این خاطر که دست و پایش از واقعیت دور مانده است.
وقتی حضور مخالفان به حضور رسانه ای محدود شد مشکلات بزرگی پیدا می شود که برای همه ما دیگر ناشناخته نیست. عمده آنها از دست دادن تماس با اجتماع هدف است که هر قدر بر تعداد سالیان حضور فرد و گروه در خارج از ایران اضافه شود بیشتر هم می شود. سیاست بدون تماس چه معنایی می تواند داشت؟
اما یک سوی کمتر بحث شده ماجرا برنامه ریزی آگاهانه و پرفشار گروههای اپوزیسیون برای پررنگ کردن حضور رسانه ای است تا آن فقدان تماس و نفوذ اجتماعی را به تصور خود جبران کنند. این مشکلی است که به صورت باندبازی، موج سازی، خرید لایک، و تشکیل اتاق های کامنت گذاری گروهی و هدفمند خود را نشان می دهد.
البته امروز دولتهای مستقر هم از این روشها برای پیش بردن اهداف خود استفاده می کنند. چنانکه چینی ها کامنت گذاران حرفه ای دارند و به آنها برای کارشان مزد پرداخت می کنند تا بر روندهای روزانه در شبکه های اجتماعی تاثیرگذاری کنند. (شرح آن را در کتاب رضایت وبستان ببینید.) ولی اگر یک دولت مستقر از این روشها استفاده کند بخشی از فعالیتهای رسانه ای و «سیاسی» آن محسوب می شود. در مورد اپوزیسیون در اغلب موارد این روشها به «همه» فعالیتها و فعالیت اصلی ختم می شود.
مساله بنیادی به خصلت «مجازی» بودن ارتباط در شبکه بر می گردد. اما در مورد اپوزیسیون این مجازی بودن مضاعف است چون اگر مثلا افسران جنگ نرم یا گروههای صاحب منافع در داخل کشور مستقرند و با جامعه در تماس اند، اپوزیسیون این تماس با میدان را هم فاقد است و ناچار باید برای جبران آن تلاش دوچندان و ده چندان به خرج دهد که حتی در آن صورت هم نتیجه بخش بودن اش معلوم نیست و اگر کارنامه رسانه ای اپوزیسیون را مرور کنیم باید بگوییم بخش بزرگی از آن تلاش به هدر رفته و می رود.
از طرف دیگر، تجربه بیست و چندساله ای که من در کار با رسانه های خارج از ایران داشته ام نشان می دهد که تقریبا هیچ گروهی از اپوزیسیون دارای «استراتژی رسانه ای» نیست و شاید حتی از شناخت اولیه هم از رسانه و شبکه محروم است. تنها برخی گروههای کوچک مثل حزب کمونیست کارگری و فرشگرد و مجاهدین خلق را می توان مستثنا کرد که خود یا مشاوران شان دارای شناخت رسانه ای هستند و از رسانه به سود اهداف خود که عمدتا «تبلیغات روانی» است استفاده می کنند.
برای تکمیل منظر رسانه ای این نکته مهم است که بدانیم بخش بزرگی از آنچه در رسانه های فارسی می بینیم تبلیغات سیاسی و یا جنگ روانی است؛ چه از سوی رژیم ولایی و چه از سوی مخالفان فعال روی شبکه. ویژگی تبلیغات (مثبت) یا جنگ روانی (تخریبی) تاکید بر فضاسازی و تصویرسازی است تا نشان دادن واقعیت. این موضوع باز هم بر واقع گریزی اپوزیسیون دامن می زند و فضایی را ایجاد می کند که در آن ادعا و تکرار آن و دست رد زدن به سینه هر کس مخالف ادعا باشد اصل قرار می گیرد.
طبعا در چنین فضایی هیچ تعجب نباید کرد که هتاکی و عقده گشایی و اتهام زنی و اغراق و خبر جعلی رواج یابد. همه اینها بخش های جداناپذیری از جنگ های روانی و رسانه ای هستند. شواهد متعدد می توان نشان داد که بخش بزرگی از هتاکی ها سازمان یافته است. یعنی میان هتاکی سیاسی و هتاکی های منفرد چه از جهت وسعت و دامنه و چه تکرار و قدرت جنجال آفرینی فرق جدی وجود دارد.
بجز این مسائل که به بافتار و رفتار گروههای مخالف بر می گردد، از این نکته هم نباید گذشت که گروههای مختلف دیگری هم در دامن زدن به آشوب ارتباطی نقش دارند. روشن ترین گروه طبعا افسران جنگ نرم وابسته به رژیم ولایت فقیه اند که با انواع روشهای جنگ روانی که برای آن آموزش دیده اند به تشدید درگیری های لفظی و عاطفی و تخریب فضای رسانه ای کمک می کنند و سعی دارند موضوع را به سمتی بکشانند که بتوانند از آن بهره برداری کنند. اما گروههای کوچک و بزرگ دیگری هم در این میانه نقش بازی می کنند. از جمله، کسانی که باید به آنها «هکر ارتباطی» گفت. یعنی کسانی که از به هم ریختن فضای بحث افراد معینی لذت می برند و هدف اولیه شان خرابکاری است. اما به آسانی ممکن است به استخدام گروههای هدفدار سیاسی و امنیتی هم درآیند.
در این میانه آنچه اتفاق می افتد و افتاده است بی اعتبارشدن اپوزیسیون است و دامن زدن به تصوری از سیاست و محتوای سیاسی که با واقعیت فاصله بعیدی دارد. و این کاملا به نفع نیروهای حافظ رژیم ولایت فقیه است. یعنی آنچه به جنگ «همه علیه همه» تعبیر می شود چیزی است که بیشتر ساخته روشهای جنگ روانی است.
سوال اساسی اکنون این است که گروههای سیاسی ما که از اعتباری برخوردار هستند تا چه حد با اصول جنگ روانی و مقابله با آن آشنایند. دو سه موج بزرگی که در همین ماههای اخیر در شبکه پیدا شد و اتهام های مختلفی که به نیروهای اپوزیسیون یا نیروهای منتقد وارد شد، و منشا آن داخل کشور بود، نشان می دهد که چقدر اپوزیسیون و نیروهای رسانه ای اش در این زمینه بی تجربه اند و آگاه و ناآگاه در خدمت پیشبرد اهداف افسران جنگ نرم عمل می کنند. از طرف دیگر، برآمدن گروهی مثل فرشگرد و تمایل اش به انحصار مخالفت با ولایت و بیرون کردن رقبای قدیم و جدید از صحنه نیز نشانگر آن است که نیروهای جاافتاده اپوزیسیون شناخت روشنی از کارکرد رسانه و مقابله با حرکتهای سازماندهی شده رقیبان خود ندارند.
خطر بزرگی که ایجاد شده رفتار و سازماندهی پرفشار افسران جنگ نرم از داخل کشور است طوری که می توان شاهد آورد که بر رفتار و گزینه های روزنامه نگاران خارج از کشور تاثیر گذاشته اند. به عبارت دیگر، اگر ایران امروزه به دنبال تولید و تست موشکهای دوربرد است بی تردید تولید و تست موشکهای رسانه ای را هم دنبال می کند که هم بسیار ارزانترند و هم بی دردسر به آمریکا و کانادا و کشورهای غربی هم می رسند. خطری که امروز رسانه های فارسی زبان را تهدید می کند آن است که از تهران اداره شوند. بی تجربگی عمومی سردبیران و مدیران این رسانه ها در حوزه جنگ روانی خطر را مضاعف کرده است.
در نهایت، نیروهای معتقد به اصول مدنی در اپوزیسیون برای نجات از دام های جنگ روانی از طرف نیروهای فشار داخل کشور یا از طرف دیگر نیروهای اپوزیسیون نیازمند نوسازی و بهسازی و به کار گرفتن استراتژی های کارآمد رسانه ای هستند. و تلاش بی وقفه برای حفظ ارتباط و تماس با داخل کشور و نیروهای هوادار تا از میدان عمل سیاسی دور نمانند و سرگرم جدالهای رسانه ای بیهوده نشوند. شرح جزئیات چنین رویکردی خود نیازمند نشست های مختلف و بررسی جوانب کار است که در چشم انداز فعلی دیده نمی شود. اما پیشنهاد ساده من همیشه این بوده است که هر وبسایت منتقد و اپوزیسیونی باید «صفحه رسانه» یا ستونی برای رسانه داشته باشد (و تلویزیون ها هم برنامه ای خاص رسانه و تحولات آن و مباحث روز رسانه ای). مثل اینکه باید برای اقتصاد و آموزش هم داشته باشند. اینها حوزه هایی است که مرتب در حال تغییرند و بدون دنبال کردن تحولات آن و اثرات آن و شناخت دامنه هر تحول و تاثیرگذاری اش غیرممکن است بتوان برخورد مناسبی برای آن طراحی و اجرا کرد. کافی است تحولات رسانه ای را نه بعد از وب که دیگر قدیمی شده (گرچه هنوز دو دهه هم از رواجش نگذشته) بلکه تحولات مابعد ظهور موبایل هوشمند را در نظر بیاوریم و رشد شبکه های اجتماعی. در غیاب این شناخت رسانه ای آنچه غلبه می یابد جنگ روانی است و گروههای ناشناسی که از تخریب فضای ارتباطی سود می برند.