پوپولیسم ترامپی در رسانه های فارسی: سیطره اکتیویسم و سندروم ستیز با نخبگان

Mehdi-JAMI مهدی جامیدرآمد

مساله اصلی در عصر ترامپ تقویت گرایش به توده های بی نام و نشان بود. نوعی بازگشت به سوسیالیسم توده ای-رسانه ای که اوایل انقلاب در داخل کشور تجربه کردیم حالا در خارج تجربه می شد. عصر ترامپ طبقه متوسط را رها کرد. درست همان چیزی که در آمریکا هم اتفاق افتاد و پایگاه اجتماعی ترامپ از دل طبقات مادون متوسط برآمد. رسانه های فارسی که معمولا متکی به طبقه متوسط و ارزشهای غربگرای آن بودند ناگهان متوجه طبقات فرودست شدند. دلیل سیاسی آن ظاهرا این بود که ترامپ و دستگاه تبلیغاتی او فکر می کردند طبقه متوسط زورش را زده (چون دست کم از 2002 این تصور حاکم بود که طبقه متوسط و ارزشهای غربی اش را باید از طریق پخش ماهواره ای تقویت کرد – بنگرید به توصیه های نتانیاهو در کنگره آمریکا) و دیگر مخاطب آنها نیست و نمی تواند آن فشار حداکثری را که ترامپ می خواهد به ولایت حاکم وارد کند. پس بر طبقات مادون متوسط و عمدتا حاشیه نشینان و کارگران با دستمزد پایین و گروههایی رو کرد که ظاهرا تحریک پذیرتر بودند یا فشار حداکثری اقتصادی بر آنها جواب می داد و آمادگی شورش داشتند و این نیات سیاسی دولت ترامپ را برآورده می ساخت. این موضوع را در مقاله حاضر بیشتر بحث خواهم کرد و نقطه واقعی شکست رابطه طبقه متوسط و آمریکای ترامپ را خروج از برجام می دانم. اما این نکته را هم باید در همین مقدمه بگویم و تاکید کنم که سیاست رسانه ای و فرهنگی در ایران (و از خارج برای ایران) در یک چشم انداز تاریخی از مشروطه به این سو مدام بین طبقه اعیان / متوسط و طبقات فرودین جامعه آونگ بوده است و این چهارسال اخیر به طور چشمگیری به سوی طبقات فرودین گرایش یافته است.

کمی روشن تر بگویم: گرایش به مردم و توده در ایران دهه ها ست موضوع رقابت شرق و غرب، چپ و راست، شوروی و آمریکا و اکنون روسیه (و تازگی چین) و آمریکا ست. در حالی که حرکتهای اساسی توسعه در ایران چه اقتصادی و چه سیاسی به همت نخبگان صورت گرفته (مثلا در دوره رضاشاه و در دهه چهل و پنجاه شمسی) و جز این نمی توانسته باشد، سیاست های شرق و غرب مداوما ایجاب می کرده که نخبگان کنار زده شوند و میدان برای عامه مردم باز شود. این موضوع جداگانه قابل بررسی است ولی تذکر به آن برای ارتباط با رویکرد رسانه ای ترامپ در زبان فارسی مهم است. به عبارت دیگر، اگر از دهه های پیش «پرولتاریا» مورد توجه جریان چپ ایران (و حامیان جهانی آن) بوده است، جریان های راستگرا هم نوعی فرهنگ و سیاست عامه پسند را ترویج کرده اند تا با آن مقابله کنند. من این فرهنگ را «فرهنگ رعایا» می نامم که صور مختلفی داشته و دارد. آمریکا و روسیه هر دو در ایران عمدتا طرفدار توجه به رعایا/پرولتاریا بوده اند و کمتر برای شهروندان/نخبگان اهمیتی قائل شده اند. این همان بستر تاریخی است که پایه عوامزدگی رسانه های فارسی را در عصر ترامپ ساخته و با اتکا به گسترش فضای مجازی آن را به بالاترین درجه نفوذ رسانده است.

فیک اسم اعظم

داریوش آشوری تعبیری دارد درباره انقلاب به این مضمون که انقلاب مشت ما را پیش خودمان باز کرد؛ هر چه داشتیم و نداشتیم رو شد و معلوم شد که پشت آنهمه ادعا و شور انقلابی چه بود و ما از چه مایه دانش و بینش در کوشش انقلابی خود برخوردار بوده ایم. به قول او با انقلاب ما (از مردم و روشنفکران) با خودمان روبرو شدیم. بر اساس آن تعبیر باید گفت ظهور ترامپ در صحنه سیاست و رسانه هم مشت ما روزنامه نگاران را بعد سالها ادعا باز کرد و معلوم شد از چه مایه دانش و بینش برخورداریم. ترامپ انقلابی در رسانه بود هم در رسانه های آمریکایی که از دایره بحث ما بیرون است و هم در رسانه های فارسی؛ و چنته این رسانه ها را و هست و نیست شان را روی دایره ریخت.

ترامپ مرد رسانه است. آن هم به سبک آمریکایی. از روز نخست که وارد کاخ سفید شد، شمشیرش را از رو بست و هر رسانه ای را که با او زاویه داشت «فیک نیوز» خواند و اصلا این اصطلاح را وارد افکار عمومی و مباحث رسانه ای کرد و همین اصطلاح در زبان فارسی هم جایی برای خود باز نمود. کلمه ای که ظاهرا معادل پیشینی در فارسی نداشت یا در آن وزن و معنایی نبود که بتواند جای «فیک» بنشیند و همه معانی آن را که منظور ترامپ بود حمل کند. وانگهی تکیه ترامپ به خرده رسانه ای مثل توئیتر باعث شد این اصطلاح در زبان توئیت نویسان جا باز کند و از آنجا به زبان رسانه ای فارسی راه یابد.

عصر ترامپ طبقه متوسط را رها کرد. درست همان چیزی که در آمریکا هم اتفاق افتاد و پایگاه اجتماعی ترامپ از دل طبقات مادون متوسط برآمد. رسانه های فارسی که معمولا متکی به طبقه متوسط و ارزشهای غربگرای آن بودند ناگهان متوجه طبقات فرودست شدند. دلیل سیاسی آن ظاهرا این بود که ترامپ و دستگاه تبلیغاتی او فکر می کردند طبقه متوسط زورش را زده و دیگر مخاطب آنها نیست و نمی تواند آن فشار حداکثری را که ترامپ می خواهد به ولایت حاکم وارد کند. پس بر طبقات مادون متوسط و عمدتا حاشیه نشینان و کارگران با دستمزد پایین و گروههایی رو کرد که ظاهرا تحریک پذیرتر بودند یا فشار حداکثری اقتصادی بر آنها جواب می داد و آمادگی شورش داشتند و این نیات سیاسی دولت ترامپ را برآورده می ساخت.

فیک را شاید بتوان اسم اعظم دوران ترامپ دانست! خود او در صدر دروغزنان سیاست قرار گرفت و بارها دروغهایش در طول یک روز یا یک سخنرانی شمارش شد و درباره اش گزارش منتشر شد. ولی بر هر کسی این گزارشها تاثیر داشت، بر ترامپ اصلا و ابدا تاثیری نداشت و نگذاشت. ترامپ از جایگاه خود استفاده کرد و سخنانی گفت و ادعاهایی مطرح کرد که خواه ناخواه نمی شد گزارش نکرد و چون گزارش می شد خودبخود به گسترش اخبار نامطمئن دامن می زد و از آنجا که او تقریبا هر روز خبرساز بود -دست کم به خاطر توئیت هایش- تداوم گزارش از خبرسازی های او رویه تازه ای را در رسانه های فارسی ایجاد کرد که می شود گفت به نوعی احساس لَختی و تسلیم و وادادگی در برابر خبرسازی رسید. به یک تعبیر می توان از دید سردبیران رسانه ها گفت کشته از بس که فتاده بود اگر هم می خواستند کفن نمی توانستند کرد.

سپر شکسته فکت سنجی

رسانه های فارسی تا پیش از ترامپ هم چندان هنری در فکت سنجی از خود نشان نمی دادند. در واقع منابع خبری شان -مثلا خبرگزاری فرانسه یا رویترز یا ایسنا و ایرنا- باید زحمت می کشیدند و خبر درست و صحیح گزارش می کردند تا این رسانه ها هم خبر درست منتشر کنند. و چون به صورت متعارف چنین بود این رسانه ها هم در امان بودند و در مجموع می شد به خبرها و گزارشهایشان اعتماد کرد. اما وقتی آب از سرچشمه گل آلود شد -مثلا تکرار خبرهای نامطمئن را در رویترز در نظر بگیرید یا خبرسازی های مطبوعات داخلی ایران را- و از یک نی و دو نی گذشت رسانه های فارسی غرق جریان شدند و انبوهی از خبرهای یکطرفه، چک نشده، شتابزده، نیمه کاره، روی هوا رفت یا روی وبسایت ها جا خوش کرد و آلودگی خبری گسترده ای را موجب آمد. چیزی که متناسب با سیاست های تبلیغاتی ترامپ بود که در آن حقیقت مطرح نبود بلکه رسیدن به نتیجه مطرح بود.

اما در سوی رسانه ای مساله، فقدان هنر فکت سنجی خود ناشی از ساختار نیمه ناقص رسانه ها و آموزش نیمه تمام اهالی رسانه بود و هست. رسانه های فارسی عموما کارمند استخدام می کنند تا روزنامه نگار و روزنامه نگار هم اگر جذب می کنند آنقدر کار سرش می ریزد و آنقدر تحت فشار وقت است و باید این و آن خطا را اصلاح کند و یا برای کار باکیفیت با کمبود بودجه و اعضای تیم مواجه است که زمان تعریف شده ای برای کار جدی و تحقیق خبری ندارد و نمی ماند. اما در دوران ترامپ این سیستم ناقص یکباره با تقاضای فراوانی برای انتشار خبر از طرف سرمایه گذاران روبرو شد و طبعا مشکلات پیشین اش چندچندان شد. نمونه شاخص آن در شکل گرفتن تلویزیون تازه ای پدید آمد که ادعای پوشش 24 ساعته خبری داشت؛ ادعایی بزرگ که در زمان کوتاهی قرار بود تحقق یابد.

رسانه مونتاژی ترامپ

ظهور تلویزیون «ایران اینترنشنال» در واقع ناشی از ظهور ترامپ بود. در نبود رسانه ای که به اندازه کافی صراحت لهجه داشته باشد، مواضع راستگرایانه را بخوبی پوشش دهد، منافع شرکای خاورمیانه ای آمریکا را دنبال کند و منعکس سازد، قرعه به نام کسانی زده شد که بدون توجه به بازار رسانه ای فارسی و توان آن برای چنین کاری و عمدتا بر اساس آشنایی با بازار رسانه های عربی، طرح شبکه ای 24 ساعته را به قول دوستان روزنامه نگار «کلید» زدند. این طرح چنان شتابزده شروع شد و گسترش یافت که اصولا نمی شد جایی در آن برای آموزش و آماده سازی کادرهای مجرب در نظر گرفت. بنابرین، شبکه بیشتر به جذب نیروهای «مجرب» از دیگر رسانه ها پرداخت و نیروی انسانی دو شبکه دیگر را که هر دو در لندن بودند -یعنی بی.بی.سی و من‌وتو- تقریبا غارت کرد. البته از نگاه فردی، پیوستن چند ده روزنامه نگار از دیگر شبکه ها به این تلویزیون جدید چه بسا برای خود افراد خوشایند بود چون با حقوق و امتیازات بالاتری جذب می شدند، اما از نظر رسانه ای کار دو شبکه دیگر را مختل کرد. در یک مقطع، نه ایران اینترنشنال هنوز قدرتی داشت، و نه بی.بی.سی نیروهای زبده اش را می توانست نگه دارد و نه برای من‌وتو نیروی باتجربه ای باقی ماند.

این وضعیت باعث شد پای بسیاری از آماتورها به صحنه رسانه باز شود. چه به عنوان مجری و خبرنگار و گزارشگر و چه به عنوان تحلیلگر. وضعیتی که باز یادآور انقلاب ما ست: کسانی وارد کاخ ها و سازمانهای کشوری و لشکری و رسانه ای شدند که تقریبا هیچ تجربه ای پیش از آن، از سیاست و مدیریت نداشتند.

خامدستی مدیران شبکه جدید در کنار شتابزدگی و فشار سرمایه گذاران برای ارائه تلویزیون به مخاطب ایرانی -احتمالا تحت فشار برای استفاده بیشتر از وقت چهارساله ترامپ- باعث شد که آنها نتوانند به خوبیِ شبکه من‌وتو هویت منابع مالی خود را محرمانه نگه دارند و اظهارات ضدونقیض آنها موجب شد که سنگ اول اعتماد بین رسانه و مخاطب لق گذاشته شود. حتی وقتی بعد از ماهها شایعه درباره سرمایه گذاران، روزنامه گاردین گزارشی در باره وابستگی سرمایه گذاران به عربستان و احتمال رابطه آنها با سعود القحطانی نوشت، که به ماجراهای دور و درازی دامن زد، باز مدیر وقت تلویزیون یا مدیر راه اندازی آن با یادداشتی ذیل نسخه آنلاین همان گزارش، منکر هر گونه رابطه شبکه از نظر مالی و سیاسی با دول خارجی -از جمله ایران!- شد.

میدان آماتوریسم و پوپولیسم

اگر از دهه های پیش «پرولتاریا» مورد توجه جریان چپ ایران (و حامیان جهانی آن) بوده است، جریان های راستگرا هم نوعی فرهنگ و سیاست عامه پسند را ترویج کرده اند تا با آن مقابله کنند. من این فرهنگ را «فرهنگ رعایا» می نامم که صور مختلفی داشته و دارد. آمریکا و روسیه هر دو در ایران عمدتا طرفدار توجه به رعایا/پرولتاریا بوده اند و کمتر برای شهروندان/نخبگان اهمیتی قائل شده اند. این همان بستر تاریخی است که پایه عوامزدگی رسانه های فارسی را در عصر ترامپ ساخته و با اتکا به گسترش فضای مجازی آن را به بالاترین درجه نفوذ رسانده است.

اما فارغ از موضوع سرمایه گذاران و هویت آنان که هرگز به طور رسمی شفاف نشد، اداره یک تلویزیون 24ساعته خبری کاری نه آسان بود. این است که هر کسی که کم و زیاد با رسانه آشنا بود یا قلمی زده بود یا فریادی کشیده بود یا در شبکه های اجتماعی چیزی نوشته بود، جذب شبکه شد تا نیروی انسانی آن تامین شود. این آماتوریسم بالقوه ای بود که بالفعل می شد. به همین دلیل دهها و صدها خطای خبری و خبرنویسی و مصاحبه گری و تدوین به امری عادی تبدیل شد. و به نوبه خود بر دیگر رسانه ها تاثیر منفی گذاشت. از آن گذشته، شبکه جدید پس از مدتی که از خزینه مشترک تحلیلگران بهره برد -چنانکه یک تحلیلگر در ساعتی روی این شبکه ظاهر می شد و در ساعت بعد روی شبکه بعدی- دست به یارگیری سیاسی زد و تحلیلگران راستگرای همسو را جذب کرد. و این صدای معینی را به شبکه جدید بخشید که امروز در آن بارز است و از آن شنیده می شود.

وضعیت رسانه ای در دیگر شبکه های تلویزیونی هم دستخوش موج های تغییر شد. گرچه من‌وتو عالمی سوا داشت و دارد، و بی.بی.سی به اصول حرفه ای و عدم جانبداری شناخته می شود، اما ناگهان سه شبکه لندنی در یک مسیر مشترک قرار گرفتند: پوپولیسم. و این به نوبه خود دیگر رسانه ها را هم متاثر ساخت چنانکه در یک دوره، رسانه محافظه کاری مثل دویچه وله فارسی پوپولیست تر از همه شده بود. و ناگفته پیدا ست که این موضوع به خودی خود نشان می دهد که تا چه حد رویکردهای سیاسی آمریکا بر رسانه های اروپایی موثر است و آنها قطب نمای خود را با واشنگتن تنظیم می کنند.

رسانه من، مکتب من

پوپولیسم مرام و مکتب سیاسی پرزیدنت ترامپ بود و گرچه پیش از او هم رهبرانی با این مرام اینجا و آنجا در غرب و خاصه اروپا روی کار آمده بودند اما ظهور رهبری در راس دولت آمریکا به طور طبیعی بُرد و گسترش فوق العاده ای به پوپولیسم داد بخصوص که ترامپ از نظر رسانه ای بسیار فعال بود و مرام خود و سبک گفتاری و نوشتاری خود را با قدرت هر چه تمامتر تبلیغ می کرد و نمایش می داد و پیش می برد و به خاطر سیاست خاص اش در باره ایران یعنی «فشار حداکثری»، رسانه های فارسی به تریبون سیاست او تبدیل شدند.

هر سه موضوع پوپولیسم، آماتوریسم و فیک نیوز به این ترتیب به هم گره خورد و این هر سه در رفتار و کردار رسانه های فارسی موثر افتاد و به طور خاص 24ساعته شدن خبر شبکه جدید، دیگران را به تکاپو انداخت که از آن عقب نمانند. امروز می توان گفت دو شبکه پیشگام در پوپولیسم و آماتوریسم خبری و فیک نیوز ایران اینتل و من‌وتو هستند و بی.بی.سی هم لنگان لنگان از پی آنها می آید؛ که این لنگان بودن البته هیچ بد نیست و نشانه عقلانیتی در مدیریت آن است و شاید این باب را دیگر ببندد و مسیر خود را عوض کند (مثلا توجه کنید به اصول جدید بی.بی.سی برای فعالیت روزنامه نگاران اش در شبکه های اجتماعی که نزدیک به انتخابات آمریکا اعلام شد). گرچه باید بگویم که عوام گرایی از بی.بی.سی شروع شد (و در موقع خود اعتراضات زیادی برانگیخت که چرا خبرهای زرد منتشر می کند)؛ گرچه رنگ سیاسی نداشت. اما اگر بی.بی.سی علایمی از تغییر و تصحیح مسیر نشان می دهد، دو شبکه دیگر هیچ نشانه ای از تغییر مسیر بروز نداده اند چون برخلاف بی.بی.سی -که سازمانی چندین زبانه است- مخاطبی جز فارسی ندارند. در یک سناریوی تغییر که کمتر پوپولیستی باشد، من‌وتو البته می تواند خبر را کمتر کند و به همان عرصه تفریحات سالم و نسبتا سالم برگردد، ولی ایران اینتل معلوم نیست در غیاب ترامپ چه خواهد کرد و خود را چگونه با سیاست های یک رئیس جمهور دموکرات تطبیق می دهد. ترامپ خوراک دهنده و تقویت کننده این سبک رسانه ای بود. بدون او و بدون داشتن حمایت معنوی و سیاسی وزارت خارجه ای که پمپئو در راس آن باشد، چطور می شود پوپولیست ماند؟

در دوران ترامپ و بخصوص با انتخاب پمپئو، سبک و زبان ارتباطات در رسانه های اجتماعی وزارت خارجه آمریکا هم تغییر کرد و از بیان دیپلماتیک به سمت بیان اکتیویستی و پوپولیستی چرخید و شماری از بدزبان ترین توئیت های تاریخ وزارت خارجه را در صفحه فارسی این وزارتخانه خواندیم.

براندازان رسانه ای

هر سه موضوع پوپولیسم، آماتوریسم و فیک نیوز به این ترتیب به هم گره خورد و این هر سه در رفتار و کردار رسانه های فارسی موثر افتاد و به طور خاص 24ساعته شدن خبر شبکه جدید، دیگران را به تکاپو انداخت که از آن عقب نمانند. امروز می توان گفت دو شبکه پیشگام در پوپولیسم و آماتوریسم خبری و فیک نیوز ایران اینتل و من‌وتو هستند و بی.بی.سی هم لنگان لنگان از پی آنها می آید؛ که این لنگان بودن البته هیچ بد نیست و نشانه عقلانیتی در مدیریت آن است و شاید این باب را دیگر ببندد و مسیر خود را عوض کند.

یکی از جرایم ترامپ-پمپئو تقویت معنوی و سیاسی و مالی گروههایی بود که ناگهان به اسم برانداز و به شکلی تهاجمی در صحنه پیدا شدند و با دورباش و کورباش سعی کردند جایی برای خود باز کنند و خود را تنها نماینده اصیل و واقعی نسل جدید مبارزان با جمهوری اسلامی نشان دهند و با شلتاق کردن و حمله به رسانه های ناهمسو -به این عنوان که شما اگر طرف ما نیستید طرف جمهوری اسلامی هستید- به نیرویی سیاسی تبدیل شوند. آنها دور رضا پهلوی تنها مدعی تاج و تخت رژیم سابق گرد آمدند و سعی بسیار کردند که از او چهره ای بلامنازع بسازند. و در این راه از هر اتهام و پرونده سازی و برچسب زنی و هو و جنجالی علیه مخالفان و منتقدان خود خاصه روزنامه نگاران ناهمسو خودداری نکردند. اما حداکثر چیزی که به آن رسیدند موقعیتی است که من آن را «اپوزیسیون رسانه ای» توصیف می کنم. یعنی گروههایی که از عمل ناتوان اند و در میان مردم ریشه ای و پایگاهی ندارند یا قادر به بسیج هواداران خود -اگر باشند- نیستند اما فضای رسانه ای را پر کرده اند و شعارهای معینی را به تکرار و تکرار بازگو می کنند. و تصورشان این است که از این حرفها حرکتی و عملی زاده خواهد شد.

همه نشانه ها حاکی از آن است که تصور طراحان فشار حداکثری این بود که این فشار همه جانبه از جمله فشار رسانه ای تا پایان چهارسال اول ترامپ به نتیجه می رسد. و برای رسیدن به آن، در واقع، هیچ مرزی باقی نماند که از آن عبور نکنند. هر گونه گفتار و ادعا و خبر و پروپاگاندا به کار بسته شد تا هدف فشار حداکثری رسانه ای تامین شود. اما نشد. به این ترتیب، سرنوشت براندازان بعد از ترامپ نامعلوم است و احتمال زیاد به سرنوشت دولتی مستعجل دچار خواهند شد که خوش هم ندرخشید!

بازگشت رسانه ها به عصر بوق

در این دوره چهارساله، نیروی عظیمی از رسانه و روزنامه نگار به هدر رفت تا سیاست فشار حداکثری به جایی برسد و نرسید. اما نتیجه آن تا سالها با رسانه های فارسی خواهد بود. آنها ناچارند به بازسازی اعتماد عمومی بپردازند که کاری دشوار است و به صحنه واقعیت ها و نیازها و خواست های عمومی برگردند که به معنای فاصله گرفتن از پروپاگاندا و تحریک سیاسی از طریق خبرهای دستچین شده و نامیزان است. تاثیر این دوره از تجربه رسانه ای چیزی در ردیف تجربه رسانه های ژاپنی بعد از جنگ دوم است. آن رسانه ها تحت سانسور شدید نیروهای فاتح آمریکایی ناچار بودند تصویری مطابق خواست قدرت بیگانه به دست دهند نه تصویری که به مخاطبان آنها و مشاهدات و تجربه های ایشان نزدیک باشد. در واقع، آنچه رسانه ها تحت دوران پروپاگاندا انجام می دهند مخدوش کردن واقعیت برای تامین نیازهای قدرت سیاسی است. بنابرین آنها تصویرسازی می کنند و در این کار به درجات مختلف از خبرسازی، برجسته نمایی، تکرار مصائب گذشته، محدودسازی حوزه آگاهی خبری یا دستکاری در این آگاهی خبری و به بازی گرفتن آن و امثال این شیوه های مخرب و ضدرسانه بهره می برند. به این ترتیب است که می بینیم واقعا اسم اعظم چنین دوره ای فیک نیوز است!

تجربه این دوره تجربه ای تلخ است از روبرو شدن با این واقعیت که رسانه های فارسی اصولا از استقلال فکر و مرام و روش کار و سردبیری بی بهره اند. بعید است که بتوانیم مقاله ای و گزارشی و برنامه ای در نقد سیاست های ترامپ در این رسانه ها پیدا کنیم و اگر هم از اتفاق پیدا شود اصولا تک و استثنایی است و نقطه ای است که به خط تبدیل نشده است. کافی است رسانه های آمریکایی را مرور کنیم و از خود بپرسیم چرا یک رسانه مثل نیویورکر در پهنه فارسی نبود که به انعکاس مصائب دوره ترامپ بپردازد؟ و یا رسانه های بریتانیایی را بنگریم و از خود بپرسیم چطور گاردین می تواند با سیاست های ترامپ نقادانه برخورد کند و رسانه های فارسی نمی توانند؟ و یا در اسرائیل هاآرتص را ببینیم که در فضایی سرشار از تعصبات سیاسی -که اگر سنگین تر از فضای فارسی نباشد سبک تر نیست- می تواند روش مستقلی در نگاه به سیاست در واشنگتن و تل آویو داشته باشد؟ تلخی مرور وضعیت رسانه های فارسی از این است که امکانی برای مستقل بودن ندارند. و دوره چهارساله ترامپ این را بخوبی از پرده بیرون افکنده است.

در عین حال، رسانه های پروپاگاندیست مثل آفتابگردان اند و بدون نور و گرمای ترامپ قادر به ادامه حرکت نخواهند بود و ناچارند مسیر خود را تغییر دهند و با سیاست های جدید تطبیق یابند. اما توان این رسانه ها تحلیل رفته است. آنها به اصطلاح زور خود را زدند تا کار به نتیجه ای برسد: یا براندازی به جایی برسد یا فشار اقتصادی امان مردم را ببرد و فشار سیاسی بر مقامات ایجاد کند یا خود مقامات از خر شیطان پیاده شوند و تن به مذاکره دهند. اما هیچکدام اینها محقق نشده است. رسانه ها شکست خورده اند و خسته و فرسوده شده اند و نیازمند بازسازی.

جریان حذف

یکی از جرایم ترامپ-پمپئو تقویت معنوی و سیاسی و مالی گروههایی بود که ناگهان به اسم برانداز و به شکلی تهاجمی در صحنه پیدا شدند و با دورباش و کورباش سعی کردند جایی برای خود باز کنند و خود را تنها نماینده اصیل و واقعی نسل جدید مبارزان با جمهوری اسلامی نشان دهند و با شلتاق کردن و حمله به رسانه های ناهمسو -به این عنوان که شما اگر طرف ما نیستید طرف جمهوری اسلامی هستید- به نیرویی سیاسی تبدیل شوند. آنها دور رضا پهلوی تنها مدعی تاج و تخت رژیم سابق گرد آمدند و سعی بسیار کردند که از او چهره ای بلامنازع بسازند. و در این راه از هر اتهام و پرونده سازی و برچسب زنی و هو و جنجالی علیه مخالفان و منتقدان خود خاصه روزنامه نگاران ناهمسو خودداری نکردند. اما حداکثر چیزی که به آن رسیدند موقعیتی است که من آن را «اپوزیسیون رسانه ای» توصیف می کنم. یعنی گروههایی که از عمل ناتوان اند و در میان مردم ریشه ای و پایگاهی ندارند یا قادر به بسیج هواداران خود -اگر باشند- نیستند اما فضای رسانه ای را پر کرده اند و شعارهای معینی را به تکرار و تکرار بازگو می کنند. و تصورشان این است که از این حرفها حرکتی و عملی زاده خواهد شد.

شاید زودتر از همه سردبیران صدای آمریکا متوجه شدند که کشتیبان را سیاستی دگر آمد و باید دست به کار شوند. در واقع، روی کار آمدن ترامپ نخست در صدای آمریکا انقلاب به راه انداخت و موجب شد محمد منظرپور سردبیر خبر صدای آمریکا محترمانه اخراج شود و صدای آمریکا به لاک محافظه کاری افراطی خود فرو رود -چیزی که از چندماه پیشتر با تعطیل بهترین برنامه تحلیلی آن یعنی افق شروع شده بود و به گوشه نشینی سیامک دهقانپور مجری آن برنامه انجامید. وقتی منظرپور پس از آن به ایران اینترنشنال پیوست روز خوب این شبکه بود و به همت او دهها نفر دیگر هم جذب این شبکه تازه شدند. اما بتدریج که شبکه تامین نیرو را به مرحله ای باثبات رساند دست به تصفیه زد و از نخستین قربانیان اش باز همین منظرپور بود -که مواضع ضدعربستانی آشکاری داشت- تا این اواخر که به اخراج روزنامه نگارانی رسید که فعالیت می کردند تا پای اتحادیه صنفی روزنامه نگاران به این شبکه باز شود.

در بی.بی.سی هم وضع بهتر نبود. با اینکه روند خروج چهره ها و نیروهای بی.بی.سی شتاب می گرفت، پس از ترور سردار سلیمانی، یا به اصطلاح قتل هدفمند او و ابومهندس، فضا چندان حساس و تنش آلود شد که بی.بی.سی دیگر نتوانست چهره ای مثل مسعود بهنود را هم تحمل کند و با کمترین کامنت از جانب او درباره قتل سلیمانی برنامه پرطرفدارش، دیدبان، حذف شد. یعنی هیچ صدای مخالف و منتقدی دیگر حتی در بی.بی.سی تحمل نمی شد. سیاست بریتانی نمی خواست مانع پیشبرد سیاست آمریکایی دیده شود. با حذف دیدبان، در واقع، صدای مخاطب هم از بی.بی.سی حذف شد و دیگر برنامه ای وجود نداشت که مخاطب عمومی در آن اظهارنظر کند یا بتواند پرسشی درباره برنامه های این شبکه مطرح سازد. در ایران اینتل هم اصولا چنین برنامه هرگز شکل نگرفت که مخاطب بتواند درباره شبکه به اظهارنظر بپردازد.

از دست دادن طبقه متوسط

نتیجه سیاست پوپولیستی معمولا به ضرر طبقه متوسط است چنانکه چهره هایی که از رسانه کنار گذاشته شده اند نشان می دهد که آنها عمدتا چهره های محبوب طبقه متوسط جامعه مخاطب بوده اند یا به آرمانهای این طبقه دلبستگی داشته اند. بنابرین از این منظر می توان گفت رسانه های فارسی در دوران ترامپیسم یک درجه در مخاطب گزینی سقوط کردند و به سمت عامه پسندی گراییدند و این به نوبه خود موجب شد رسانه ها از سرمایه فکری و تحلیلی مناسب با سطح انتظارات طبقه متوسط تهی شوند و مخاطبان سیاست را در طبقات فرودست جامعه جستجو کنند و خود نیز به همین ترتیب عوامزده تر شوند.

نتیجه فشار حداکثری تحریم نیز هر طور نگاه کنیم به تضعیف طبقات میانی جامعه منجر می شود و این طبقات را چندان درگیر معیشت روزانه می کند که دیگر برای آنها فرصتی باقی نمی ماند که کار مدنی و فرهنگی کنند. بنابرین جامعه از پرتکاپوترین طبقات خود محروم می شود و وظیفه مقابله با نخبگان حاکم بر دوش طبقات فرودست می افتد که حربه ای جز اعتراض خیابانی و آشوب ندارند و از آموزش مدنی و رهبری مناسب بی بهره اند. به عبارت دیگر، فشار حداکثری بر این تصور بنیاد شده است که اگر مردم طبقه متوسط مصلحت سنجی می کنند و دست به اعتراض نمی زنند یا اصولا با سیاست های فشار موافق نیستند و راههای دیگری می جویند، پس باید بر فرودستان جامعه تکیه کرد زیرا ظاهرا آنها ساده تر تحریک می شوند و برای رژیم خطرسازترند. در عمل این محاسبات به نتیجه نرسید و گرچه دو اعتراض نسبتا فراگیر در ایران در این سالها رخ داد اما هر دو ابتر ماند.

آنچه این رسانه ها و طراحان سیاست فشار حداکثری متوجه نمی شدند این بود که در ایران هیچ حرکت اجتماعی به نتیجه نمی رسد مگر تایید نخبگان طبقه متوسط را با خود داشته باشد. با این حساب، سیاست فشار حداکثری رویاروی طبقه متوسط ایران ایستاد و نتوانست در آن نفوذ پیدا کند زیرا راه مبارزه با رژیم را از طریقی دنبال می کرد که هم بر خلاف دیدگاههای این طبقه بود و هم از چشم آنان منافع ملی را به خطر می انداخت. طبقه متوسط به صورت طبیعی حافظ منافع ملی است و نمی تواند هر زمانی که تحریک شد تن به آشوب سیاسی دهد یا حرکتهای پرخطر براندازی را بپذیرد.

این که اپوزیسیون طبقه متوسط را از دست داد دقیقا به خاطر بلند کردن پرچم براندازی بود. این موضوع با خروج ترامپ از برجام شدت یافت. برجام امیدهای بزرگی در میان طبقات متوسط شهرنشین و تحول خواه ایجاد کرده بود اما اکنون این طبقات می دیدند هم در داخل، تندروهای ولایی با برجام مخالفت می کنند و هم در خارج، اپوزیسیون رسانه ای در کنار پیمان شکنی ترامپ ایستاده و او را تایید می کند. بنابرین، راه این طبقات که به برجام دل بسته بودند از اپوزیسیون حاکم بر رسانه ها جدا شد. طبقه متوسط در ایران آمریکادوست است و غربگرا و متحد طبیعی غرب می تواند باشد. اما در این ماجرا بزرگترین نیروی حامی خود را در مقابل خود دید و ناچار چشم اش به واقعیت های تازه ای باز شد. برای اولین بار بعد از انقلاب، اقشار وسیعی از ایرانیان غربگرا دیگر نمی توانستند نام آمریکا را به عنوان کشوری یاد کنند که حامی حقوق و آزادی های آنها و حامی ارتباط باز اقتصادی با جهان است. آمریکا آنها و آمال آنها را سرکوب کرده بود، میدان فعالیت اجتماعی و اقتصادی را بر آنها تنگ کرده بود و میدان را در داخل و خارج به دست نیروهایی داده بود که هیچ همدلی و همسویی با ارزشهای طبقه متوسط نداشتند.

به سوی تنها ره رهایی

رسانه های ترامپی معمولا به یک روایت غالب گرایش دارند و حاضر نیستند روایتهای جانشین را بپذیرند یا مطرح کنند و کار خود را بر ساده سازی مفرط صحنه سیاست و جامعه و تکرار هر روزه روایت خود استوار می کنند. بنابرین باید گفت برخورد رسانه های عصر ترامپ برخوردی کنفورمیستی و یکسان ساز بوده است. از این جهت، می توان گفت این رویکرد با روش عامه گرایی آنها سازگار بوده است چون در ذهنیت رسانه های راست عوام گرا اصولا جامعه یک راه نجات بیشتر ندارد و آن همان است که این رسانه ها و گروههای حامی آنها می خواهند و می گویند. این رسانه ها قادر به درک تنوع سیاسی نیستند و به همین دلیل به سمت یکدست سازی خبرها و دیدگاهها و مصاحبه شوندگان تمایل دارند تا در دنیایی که برای خود و با رسانه خود می سازند همه آرا و عقاید را یکسان نشان دهند و معمولا برخوردشان با عقاید ناهمسان پرخاشگرانه است –خاصه وقتی «ناچار» باشند به خاطر قوانین آفکام در بریتانیا کسانی از طیف های مقابل یا مخالف خود را هم وارد بحث ها کنند. چنین مخالفانی هرگز رابطه ارگانیک با این رسانه ها پیدا نمی کنند و ناچار به شیوه های مختلف از طرف این رسانه ها دفع می شوند.

روش ارگانیک این رسانه ها ارائه پیام های صریح به شیوه ای گل درشت و عامه پسند است. این بحثی طولانی است با صدها شاهد اما صرفا برای نمونه: در 4 آبان شبکه من‌وتو در بخش گزارشگر خود ویدئوهایی نمایش داد که به درخواست این شبکه برای «حذف عکس خمینی» تهیه شده بود و در آنها عکسهای آیت الله خمینی روی اسکناس با شاخ تصویر می شد تا او را هیولا نشان دهند یا در عکسهای دیگری دهان او را خون آلود کرده بودند تا نشانه خونخواری او باشد. اما شوی شبکه به همین جا ختم نمی شد بلکه بلافاصله ویدئوهایی نمایش داده شد که کسانی به مناسبت 100 ساله شدن شاه سابق ایران تهیه کرده بودند؛ از نوشتن «جاوید شاه» با سکه تا کیک تولدی که روی آن شعارهای سلطنت طلبانه درج شده بود. این نحوه محتواسازی و کنار هم چیدن ویدئوها که بسیار خامدستانه و سبک است صرفا برای یک مخاطب عوام ممکن است جذابیت داشته باشد ولو اینکه شبکه ای که آن را ارائه می دهد خیلی شیک و امروزی به نظر برسد و مجری برنامه مثل مجری یک شبکه حرفه ای غربی لباس پوشیده باشد. این شبکه علاقه خاصی هم به خرافه های علمی و موضوعات عامه پسند مثل پدیده های فراطبیعی و موجودات مریخی دارد. در فیلم هایش کتک خوردن زنان به نمایش در می آید و خلاصه آینه ای برای تایید ذهنیت عوامانه است. املا و انشای فارسی اش هم که از روز اول نمونه مدیریتی بود که از سواد درست و درمان بی بهره است (این اواخر حتی به تعبیرهایی مثل «استراب و استرس» هم رسید – برنامه منوتوپلاس 11 نوامبر). خود شبکه هم مثل یک شبکه ترامپی خوب کاملا پدرسالارانه اداره می شود.

درباره روش تحلیل و آگاه سازی هم مصاحبه های این شبکه ها قابل توجه است. در برنامه های ویژه انتخابات آمریکا، مجری برنامه ایران اینتل از تحلیلگری به نام آرش آرامش که مکرر در برنامه های این شبکه ظاهر می شود می پرسید نظر شما درباره حرف اخیر خامنه ای چیست که سیاست ما تغییر نخواهد کرد. ایشان در پاسخ فرمودند: من خامنه ای را قابل به پاسخ نمی دانم! در برنامه دیگری دو مصاحبه شونده مشهور (علی نژاد و سجادی) چنان بی پروا به یکدیگر ناسزا می گفتند (13 نوامبر) که مخاطب فکر می کرد با توئیتر تصویری روبرو ست! در برنامه های بی.بی.سی هم می بینیم که مثلا یک برنامه کامل به روح الله زم اختصاص می یابد که اداره کننده یکی از رسانه های عامه پسند دوره ترامپ است و ژیار گل تهیه کننده این برنامه، زم را در آغاز «شخصیت رسانه ای» معرفی می کند. در واقع هم عصر ترامپ عصر جولان دادن کسانی همردیف روح الله زم در رسانه ها ست. در این زمینه می شود گفت رسانه های فارسی خارج از ایران کاملا شبیه رسانه های تصویری داخل شدند.

رسانه فرودستان

کافی است رسانه های آمریکایی را مرور کنیم و از خود بپرسیم چرا یک رسانه مثل نیویورکر در پهنه فارسی نبود که به انعکاس مصائب دوره ترامپ بپردازد؟ و یا رسانه های بریتانیایی را بنگریم و از خود بپرسیم چطور گاردین می تواند با سیاست های ترامپ نقادانه برخورد کند و رسانه های فارسی نمی توانند؟ و یا در اسرائیل هاآرتص را ببینیم که در فضایی سرشار از تعصبات سیاسی -که اگر سنگین تر از فضای فارسی نباشد سبک تر نیست- می تواند روش مستقلی در نگاه به سیاست در واشنگتن و تل آویو داشته باشد؟ تلخی مرور وضعیت رسانه های فارسی از این است که امکانی برای مستقل بودن ندارند. و دوره چهارساله ترامپ این را بخوبی از پرده بیرون افکنده است.

با آشکار شدن تدریجی گرایش به راست توده گرا در رسانه های فارسی، رسانه ها برای ارتباط با فرودستان به سوی کار با اکتیویست ها چرخیدند چون ظاهرا این گروه ارتباط خوبی با بدنه جامعه یا مردم کف خیابان دارند از کارگران بی حقوق مانده تا معلمان معترض و از محروم ترین اقشار جامعه مانند قاچاقچیان بلوچستان تا کولبران کردستان و حتی پناهجویان افغان. اما در عمل این گروه به دلیل آماتوریسم خود به نسخه برگردانی از همان فرودستان تبدیل شدند که صرفا صاحب تریبون شده اند. رسانه های کوچک و پراکنده اکتیویستی که معمولا وبسایتی بودند، ناگهان از حاشیه به متن وارد شدند و با ورود اکتیویست ها به شبکه های تلویزبونی رسانه های عامه پسند و زردی ظاهر شدند که اگر به طور طبیعی شکل گرفته بودند چه بسا جایی در تحول اجتماعی می داشتند یا می شد در تحولات اجتماعی آنها را به حساب آورد؛ اما چون به طور مصنوعی و با دستورکارهای سیاسی بیگانه شکل گرفتند، گرایش آنها محاسبه گرانه و تکیه آنها به اکتیویست ها به عنوان رابطان عوام کاملا ابزارانگارانه ارزیابی می شود.

در این میان از لشکرها ترول ها و مزرعه های ترولداری هم باید یاد کرد. نیروی سیاسی که قدرت را به هر قیمت بخواهد به دست آورد یا حفظ کند ناچار است بر گروهی متعصب و بزن بهادر تکیه کند که همیشه آماده حضور در صحنه باشند. این پدیده در تاریخ معاصر ایران سابقه درازی دارد چه در عهد پهلوی (بنگرید به: لومپن ها در عصر پهلوی، نشر مرکز، 1385) و چه در عهد ولایی که تقریبا همه ما که انقلاب را تجربه کرده ایم با آن آشناییم: چماقدارها. چماقدارهایی که تا دوره اصلاحات هم خط اول نیروهای حکومتی بودند و حتی می توانستند وزرای دولت را هم کتک بزنند یا روی آنها چاقو بکشند (ماجرای حمله به نوری و مهاجرانی مثلا در 1377). در دوره ترامپ نوع خارجی این بزن بهادرها هم پدید آمدند و سازماندهی پیدا کردند و ناگهان میدان دار شبکه های اجتماعی شدند و هر کس را با عقاید و دگم های آنان موافق نبود می نواختند تا یا ساکت اش کنند یا از صحنه بیرون برود و هر جا هم لازم بود به صورت انبوه به تایید کامنتی و بازنشر مطالب و ایجاد جو مناسب کمک می کردند. سیاست های مبتنی بر ترول و ترولداری یا لمپنیسم دیجیتال موضوع بحث جدی اما جداگانه ای است و اینجا صرفا به اشاره بسنده می کنم. همچنین در این بحث، واکنش ها و پاتک های داخلی به جریان رسانه های فارسی در خارج از ایران و ارتش سایبری ولایی را هم را دنبال نمی کنم گرچه بسیار قابل توجه است. این دو جریان همدیگر را تقویت کرده اند و گاه به صدای اصلی در شبکه های اجتماعی تبدیل شده اند. هر دو طرف نفع مشترکی دارند: نگذارند صدای دیگری غیر از خودشان شنیده شود. هر دو در یکسان سازی صداها می کوشند و صداهای متفاوت را تحمل نمی کنند. روش آنها قطعا نخبگان را آزرده می کند و عامه را مرعوب می سازد و خواه ناخواه همصدا و دنباله رو می سازد.

در این دوره گروههایی هم پیدا شدند که چه بسا نوع داخلی گرایش به عامه را نمایندگی می کردند. برای نمونه می توان به چند حرکت در داخل کشور اشاره کرد که در آن گروههایی از کسانی که کمتر شناخته بودند بیانیه دادند و از جمله خواستار استعفای خامنه ای شدند. برای من روشن نیست که چقدر این بیانیه ها و این حرکت اصیل بود و چه مقدار حاصل نوعی بازی سیاسی از طرف داخلی ها (نوعی اپوزیسیون سازی کنترل شده). اما نکته جالب آن است که این گروه ها هرگز جدی گرفته نشدند چون با هیچ گروه اکتیویستی در خارج از کشور پیوند ارگانیک نداشتند. به عبارت دیگر، اکتیویست های خارج از ایران گرچه در برخی موارد بیانیه هایی در حمایت از آنها منتشر کردند اما به طور کلی آنها را وارد بازی خود نکردند و رسانه های حامی فرودستان نیز با وجود اینکه این گروهها ویژگیهای مرتبط با کف خیابان را حائز بودند صرفا آنها را به صورت حاشیه ای مطرح کردند. البته این نکته را هم نباید نادیده گرفت که این گروه ها با اکتیویست های خارجی فرق مهمی داشتند چون عمدتا از خاستگاهی مذهبی می آمدند و گرچه می گفتند خواهان حکومت سکولار هستند، خود سکولار نبودند و مثلا زنان گروه روسری از سر بر نمی داشتند و از ارزشهای سکولار دفاع نمی کردند و صرفا خواستار برکناری خامنه ای بودند. در واقع، در هیچ مرحله ای قرار نبود رهبری اپوزیسیون یا حرکت براندازی به داخل کشور داده شود.

ساندویچ میان دو اقلیت

سیاست معمولا صحنه ای ناآرام است و خاصه سیاست وطن ما مردم چهل سال است رنگ آرامش ندیده است. اما وقتی سیاست فشار معینی به مدت چهارسال بر رسانه ها مسلط می شود و کمتر جایی برای نفس کشیدن و تنوع خبری باقی می گذارد مخاطب را ناراضی می کند و ناچار او یا تلویزیون را خاموش خواهد کرد یا به سمت کانالهای غیرخبری می رود و یا آرامش را در کارها و فعالیتها و حوزه های خبری غیرسیاسی جستجو می کند. نتیجه هر چه باشد غیرسیاسی شدن مخاطب است. و این یعنی درست عکس آن چیزی که پروپاگاند قرار است به آن برسد.

در عین حال، ضعف اپوزیسیون رسانه ای در برانگیختن طبقه عامه یا در واقع آشکار شدن عدم نفوذ آن در طبقات فرودست مانع از آن نبود که پیامدهایی واقعی -اگر چه ناخواسته- در صحنه داخلی صورت گیرد. در واقع عصر ترامپ باعث شد فاصله بزرگی میان رسانه فارسی خارج از ایران و تحولات داخلی ایجاد شود؛ زیرا:

الف. این رسانه ها طبقه متوسط را به میزان زیادی از دست دادند؛

ب. اپوزیسیون رسانه ای وابستگی خود را آشکار کرد و نشان داد تابع دستورکار سیاست های خارجی است؛

ج. تحولات اصیل همچنان به داخل کشور محدود ماند و سهم اپوزیسیون رسانه ای چیزی نبود جز کارزارهای خبری و بی فرجام. مثل آخرین آنها که درخواست برای تحریم مسابقات ورزشی ایران بود. و یا موضع گیری های شرم آور ضدملی و ترجیح حل مسائل داخلی به دست خارجی.

رسانه های فارسی خارج از ایران زمانی به نظر می رسید حامل پیام ها و آرزوها و علایق ایرانیانی هستند که مهاجر شده اند یا به تبعید رانده شده اند و از راه این رسانه ها با وطن خود ارتباط برقرار می کنند و به کسانی که همسو با ایشان اند پیام امید و آینده بهتر می بخشند. اما در عصر ترامپ این رابطه مردمی به هم خورد و این رسانه ها تماما در خدمت سیاست خارجی ترامپ و دولتهای همسو در آمدند و فراموش کردند که مخاطبان آنها چه کسانی اند. آنها از یک طرف به سوی عوام گرایی حرکت کردند و از سوی دیگر به کسانی میدان دادند که در طیف سیاسی ایرانیان جز اقلیت نیستند. بنابرین، مردم صاحب رای و نظر مستقل و مخاطبان جدی و پرتکاپو میان دو اقلیت ساندویچ شدند: اقلیتی که در کشور حاکم است و اقلیتی که بر رسانه های فارسی حاکم شد. و اینطور بود که صدای مردم گم شد.

سرکوب اندیشه ملی

نتیجه فشار حداکثری تحریم نیز هر طور نگاه کنیم به تضعیف طبقات میانی جامعه منجر می شود و این طبقات را چندان درگیر معیشت روزانه می کند که دیگر برای آنها فرصتی باقی نمی ماند که کار مدنی و فرهنگی کنند. بنابرین جامعه از پرتکاپوترین طبقات خود محروم می شود و وظیفه مقابله با نخبگان حاکم بر دوش طبقات فرودست می افتد که حربه ای جز اعتراض خیابانی و آشوب ندارند و از آموزش مدنی و رهبری مناسب بی بهره اند. این محاسبات به نتیجه نرسید و گرچه دو اعتراض نسبتا فراگیر در ایران در این سالها رخ داد اما هر دو ابتر ماند.

این رفتار یا درواقع کج رفتاری درست در جهت تضعیف عمدی یا سهوی جامعه مدنی ایران بود. گرچه جامعه مدنی از نشاط نیفتاده بود، اما رسانه ها این جامعه را پشت پرده پرجنجال پروپاگاندا بی صدا کردند و با مصادره سیاسی جامعه مدنی اجازه ندادند صدای این جامعه به درستی شنیده و تحولات اش دیده شود. صدایِ واقعیِ جامعه ایرانی تحت فشارِ حداکثریِ رسانه های فارسی صدای ایران گرایی بود. ترامپ و رسانه هایی که خواه ناخواه با او همراه شدند به نتیجه ای رسیدند که اصلا فکرش را نمی کردند و آن تقویت وطن دوستی از یک طرف و بیگانه هراسی از طرف دیگر بود که در عمل سیاسی به معنای بی عملی طبقه متوسط و بی اعتنایی آن به اپوزیسیون بود؛ طبقه متوسط ایران نگران بود تا مبادا بارکش بیگانگان شود و فعال شدن اش به تقویت گروههایی از اپوزیسیون بینجامد که هنوز نیامده شلتاق می کنند و خط و نشان می کشند (و این اواخر طبقه متوسط را همدست رژیم می شمارند). این گرایش در شماری از رسانه ها با واکنش علیه اندیشه ملی، ناسیونالیسم و ایده ایرانشهری نیز همراه شد. و به نوبه خود ایرانیان ملی را در عزم خود برای اتکا به هویت و تاریخ و سنت های ملی برای هر نوع رهایی سیاسی مصمم تر ساخت. اگر اندیشه ملی از آغاز انقلاب اسلامگرا زیر ضرب حکومت تمامیت خواه بود در این سالها زیر ضرب اپوزیسیون خارجی تمامیت طلب هم قرار گرفت.

اما حتی بیرون از حلقه اندیشه ملی هم اصیل ترین صداها همچنان از داخل ایران به گوش می رسد نه از اپوزیسیون رسانه ای. آنها که در وطن اند و شرایط اجتماعی و سیاسی کشور را زندگی می کنند راه چاره های خاصی دارند که ریشه دارتر و موثرتر است و اساسا بیان آزاد ایده هایشان چون در شرایط ناامن و نامساعد اظهار می شود ارزش انسانی و سیاسی والایی دارد (مثلا عماد باقی را درنظر بگیرید و یادداشت او را در نقد سند امنیت قضایی – اعتماد، 27 مهر 99). به همین دلیل هر مجله تازه ای، هر یادداشت روزنامه ای بهنگامی، و هر مقاله و کتاب و تالیف و ترجمه اساسی می تواند موج ایجاد کند و افکار را تحت تاثیر قرار دهد؛ هنوز کلمه و کلام ارزش دارد –چیزی که رسانه های فارسی خارج از ایران از آن روز به روز دورتر می شوند چون برای خود حد و مرزی تعیین نکرده اند.

در داخل کشور همچنان نخبگان «صاحب کلمه و کلام» محل رجوع اند و در خارج کشور نخبگان دیگر محلی از اعراب ندارند و اکتیویست های رنگارنگی جای آنها را گرفته اند که کلمه برایشان بازیچه است و هدف هر وسیله ای را توجیه می کند. اکتیویست هایی که در دوره ترامپ زبان و بیان رسانه ای وزارت خارجه آمریکا را هم در زبان فارسی به رنگ خویش درآوردند و آن را از ظرافت بیان دیپلماتیک تهی ساختند. یعنی پوپولیسم محض، توده گرایی بی مرز و خشونت و بدویت زبانی. وزارت خارجه چندان در ضدیت با ارزشهای فرهنگ و ادب ایرانی افراط کرد که اکنون وقتی برای جشن های ملی هم پیام می دهد اگر تمسخر نشود، جدی هم گرفته نمی شود.

بی اعتنا به ارزشهای مشترک

رسانه های عصر ترامپ صراحت لهجه عجیبی پیدا کردند. امری که چه بسا دارای اهمیت مدنی پنداشته شود. اما این صراحت به تنهایی درمان دردی نیست. رسانه های تندرو ولایی در داخل کشور هم کم صریح نیستند و خاصه این اواخر گویی از هر نوع بندی رها شده اند –و چه بسا از ترامپ آموخته اند و پا جای پای او می گذارند؛ چون اصولا این گروه فاقد هر نوع خلاقیتی است و معمولا با تقلید از این و آن و رونویسی دستورکارهای سیاسی رقیبان سر پا ایستاده است.

در آستانه انتخابات آمریکا، نیویورک تایمز سرمقاله ای منتشر کرد که در همان آغاز به صراحت می گفت انتخاب دوباره ترامپ بزرگترین خطر برای دموکراسی آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم است. این صراحت لهجه در وطن ما کمتر نمونه دارد و غالبا در میان محافظه کاران تندرو دیده می شود (مثل رئیس کمیسون امنیت ملی که خواستار هزار بار اعدام روحانی شد)؛ منتها یک فرق مهم وجود دارد: ارزشهایی که نیویورک تایمز از آن دفاع می کند یونیورسال و همزمان آمریکایی ست و ارزشهایی که مبنای حملات بی پروای ولائیون است همه خوارجی ست و متعلق به فرقه اقلیت حاکم. بنابرین منصفانه است و به مشاهده هم تایید می شود که بگوییم صراحت بدون ارزش مشترک حرف مفت است.

همین داستان در باره مواضع اپوزیسیون صادق است. صراحت کافی نیست گرچه برای شفاف سازی سیاسی خوب است اما تا بر ارزشهای مشترک استوار نباشد فاقد اهمیت مدنی و سیاسی است. و رسانه های فارسی و اپوزیسیون رسانه ای و اذناب آنها در این سالها در دورترین فاصله از رعایت حرمت های اجتماعی ایستادند و آنچه از آنها به یاد می ماند زخم زبان و توهین و پرخاشگری است. یعنی چیزی که پرتکاپوترین اقشار جامعه ایران از آن بیزارند چون به اندازه کافی در ولایت خود با آن روبرو هستند.

فراموشی ترغیب و رویکرد تحمیل

فن اساسی تبلیغ نفوذ از مجاری ذهن مخاطب است برای ترغیب او به پذیرش گفتاری یا عمل به کرداری معین. رسانه های فارسی در دوران ترامپ تلاش برای ترغیب را به طور کلی کنار گذاشتند و همانطور که زبان عریان تری اختیار کردند به سوی تحمیل عقاید معینی رفتند فارغ از اینکه مخاطب آن را می پسندد یا طرد می کند. این روش ممکن است در کوتاه مدت جواب دهد و مثلا در کارکردهای نظامی تبلیغات و پروپاگاندا تاثیری موقت برای آن مفروض باشد اما نمی توان مخاطبان وسیع و متنوعی از نظر عقاید سیاسی را به صورت روزانه و طولانی مدت در معرض چنین روشی گذاشت و انتظار استقبال داشت. این روشها ممکن است سرمایه گذاران و سفارش دهندگان و طراحان تبلیغات سیاسی را راضی کند اما مخاطب را دلزده می کند و رسانه را ناچار می کند به افراطی ترین لایه های سیاسی نزدیک شود و از دست دادن مخاطب را با رضایت گروههای اقلیت افراطی جبران کند.

نتیجه همین است که می بینیم. تصور بسیاری از اکتیویست های این گروههای افراطی آن است که هر قدر تندتر و پرشورتر و جنجالی تر و حتی بلندتر حرف بزنند موفق ترند. در حالی که اگر این روش در عصر رسانه های یکسویه ممکن بود موثر باشد در عصر رسانه های دوسویه و عصر وب و تنوع رسانه ای با هیچ موفقیتی همراه نخواهد بود. امروز عصر فریاد کردن (shouting) گذشته است  و عصر گفتگو و درمیان گذاشتن و اشتراک (sharing) رسیده است. اپوزیسیون رسانه ای کمتر نشانه ای از گفتگو نشان می دهد و همچنان به روش قیم مآب و عقل کل عمل می کند. همین ویژگی ها ست که اپوزیسیون رسانه ای را به اقلیت حاکم در ایران شبیه می سازد و رسانه های فارسی خارج را هر چه بیشتر در مسیر صداسیماشدن پیش می راند.

به این ترتیب، رسانه ها در عصر ترامپ از مردم صاحب رای جدا افتادند و گرفتار گروههای اکتیویست و قیم مردم شدند (تقریبا همه آنها از جانب همه مردم ایران حرف زدند و می زنند). راه اصلاح این رویکرد بازگشت فروتنانه به مردم در تنوع آنها و نیازهای متنوع آنها ست. رسانه همواره می تواند فقط یک گام از مردم جلوتر باشد نه بیشتر. فاصله بیشتر از مردم به معنای از دست دادن آنها و تکیه بر گروههای جانشین مردم است که همه از طرف مردم حرف می زنند و میزان ارتباط شان با مردم و نمایندگی شان از گروههای مختلف مردمی روشن نیست. رسانه مردمی می تواند وجود داشته باشد اما چنین رسانه ای نمی تواند راهی را انتخاب کند که با تحمیل گزینه های سیاسی بر مردم همراه شود. از تحمیل دور ایستادن یک امر استراتژیک است برای جلب مخاطبانی که هر چه می کشند به خاطر تحمیل است و حکومتی دارند که مبنایش بر تحمیل است. اگر قرار است رسانه ای صدای آنها باشد خود باید از هر گونه روش و رویکرد تحمیلی پیراسته باشد. – شاید در عصر بایدن!

کارنامه چهارساله

این که اپوزیسیون طبقه متوسط را از دست داد دقیقا به خاطر بلند کردن پرچم براندازی بود. این موضوع با خروج ترامپ از برجام شدت یافت. برجام امیدهای بزرگی در میان طبقات متوسط شهرنشین و تحول خواه ایجاد کرده بود اما اکنون این طبقات می دیدند هم در داخل، تندروهای ولایی با برجام مخالفت می کنند و هم در خارج، اپوزیسیون رسانه ای در کنار پیمان شکنی ترامپ ایستاده و او را تایید می کند. بنابرین، راه این طبقات که به برجام دل بسته بودند از اپوزیسیون حاکم بر رسانه ها جدا شد. طبقه متوسط در ایران آمریکادوست است و غربگرا و متحد طبیعی غرب می تواند باشد. اما در این ماجرا بزرگترین نیروی حامی خود را در مقابل خود دید و ناچار چشم اش به واقعیت های تازه ای باز شد.

سیاست و رسانه صحنه نبرد ایده ها ست. امروز در پایان دوران ترامپ یک نگاه اجمالی به انتخابات آمریکا می تواند به ما بگوید نبرد بر سر کدام ایده ها بود و به نسبت آن ایده هایی که در انتخابات مطرح شد، و خاصه چپ آمریکا و لیبرال دموکراتها مطرح می کردند و نهایتا به دست آوردند، ما در این چهارساله ترامپی چه ایده هایی مطرح ساختیم و به کجا رسیدیم. در این چهارساله جنبش بزرگی به وجود آمد تا ارزشهای سبز را در اقتصاد و انرژی تبلیغ کند، زنان بیشتری را به کنگره بفرستد، تنوع قومی و عقیدتی نمایندگان از جمله زنان را بیشتر کند، بیمه و بهداشت همگانی را ترویج کند و نهایتا فاشیسم و پوپولیسم ترامپی را متوقف کند. انتخابات آمریکا در همه این صحنه ها موفق بود. نه به خاطر بایدن که به خاطر جنبش جامعه مدنی. به قول نوآمی کلاین این «قدرتی در حال ظهور» است در آمریکا (گاردین، 8 نوامبر).

حال به کارنامه خودمان نگاه کنیم. خودمان که می گویم اپوزیسیون را عرض می کنم گرچه این تعبیر را با مسامحه به کار می برم و خودم را جزو این اپوزیسیون نمی دانم. من جزو ناراضیان کشور فرضی اپوزیسیون هستم! اما چون به هر حال در این کشور فرضی زندگی می کنم که اکثریت مخالفان ولایت اند پس در سرنوشت آن شریک ام. در این چهارساله چه ایده ای آوردیم؟ چه دستور کار مهمی را به جز شعار براندازی و تحریم همه جانبه مطرح کردیم؟ به کجا رسیدیم؟ اصلا هدف اعلام شده ما دست یافتنی بود؟ یا صرفا شعاری سیاسی برای پیشبرد سیاست آمریکا بود؟

اپوزیسیون رسانه ای ما چه کار مهمی جز تکرار خطاهای چهل ساله کردند؟ ولایی وار جامعه مدنی را چه در وطن چه در باهمستان های ایرانی خارج از وطن ضعیف تر کردند و خود در نقش ولی فقیه اشتلم فرمودند و تعیین تکلیف نمودند و هر جا راه باز نمی شد نیروی حزب السکولار را به صحنه آوردند تا همه را به ضرب چوب و چماق و ناسزا مرعوب و ساکت سازند. به این ترتیب، نیروی اپوزیسیون در این چهارساله صرف آن شد تا نیروهای پرتکاپوی جامعه را هم در ایران و هم در بین مهاجران به خاطر اینکه با نیروی حاکم و غالب در رسانه ها همراهی نمی کردند پس بزنند و سراغ فرودستان بروند با این حساب که از آنها می توان ابزار سیاسی ساخت. یک حکومت مطلقه درست شد که قرار بود رهبرش کسی باشد که خودش هیچ تمایلی به رهبری نداشت!

نتیجه چه شد؟ چهره های خوب و نسبتا محبوب و منصف و فرهیخته مان را هم در این موج رادیکالیسم و فاشیسم شبکه های اجتماعی و رسانه ای سوزاندیم یا آنها را واداشتیم به لشکر رسانه های ترامپی و گرایش های ترامپیستی بپیوندند. چند نفر از روزنامه نگاران مان را سوزانده باشیم خوب است؟ چند نفر از اکتیویست های سربراه خود را از راه بیراه کرده باشیم خوب است؟ کدام چهره جدید و عمومی را ساختیم که واگوی اندیشه های ما و منافع ما باشد؟ این چه چهره ای است که از خود به دست دادیم که به سرعت بیگانه پرست می شویم؟ چرا نتوانستیم روی پای خود و منافع ملی خود بایستیم و تن به زیاده روی دم و دستگاه ترامپ ندهیم؟

در داخل کشور هم نتیجه ضعف رسانه ای و مدنی پدید آمدن مجلسی شد که هر بار نمایندگان اش حرفی می زنند و اظهارنظری می کنند اسباب شرمساری است. فردا لابد انتخابات ریاست جمهوری هم به یک احمدی نژاد تازه ختم می شود. به این ترتیب آیا درست تر نیست که بگوییم بر سر شاخه نشستیم و بن بریدیم؟ بار دیگر طبقه متوسط را متوقف کردیم یا زیرپا گذاشتیم و در واقع علیه خود کار کردیم؟

چطور می توانیم از آفت بزرگ بیگانه گرایی و منجی طلبی و اسکندرپرستی را از خود دور سازیم؟ آیا با این گرایش آشکار به بیگانه که امروز حتی در داخل کشور قبح اش ریخته -و امثال مشاور احمدی نژاد سنگ ترامپ را بر سینه می زنند- آینده ای جز عراق و افغانستان خواهیم داشت؟ برایش فکری کرده ایم؟ چرا ما در رویای خود ایرانی مستقل و آزاد و دموکراتیک تصور داریم اما عمل مان ما را از آن رویا مرتب دورتر می کند؟

بومرنگ شتاب

گفته اند و به نظر من درست گفته اند که شاه سقوط کرد و در طرح توسعه و تمدن بزرگ خود ناکام ماند چون شتاب داشت. یعنی شتاب او فراتر از نیاز و خواست و توان جامعه ایران در دهه 40 و 50 شمسی بود. بالاترین سرعت هر شتابی در کار اجتماعی تنها یک گام فراتر و جلوتر رفتن از جامعه است نه بیشتر. در جامعه هرگز نمی توان راه صدساله را یکشبه رفت. زمان مساله اساسی هر تحول اجتماعی است. اگر فردی ظرف 10 تا 20 سال بتواند متحول شود جامعه چند برابر آن نیازمند زمان است زیرا بسادگی عمر فرد بسیار کوتاه تر از عمر جامعه است و هر تحولی نیازمند آن است که کثیری از اعضای جامعه با آن متحول شده باشند تا پایدار بماند و این یعنی کاری بزرگ در مدرسه و خانواده و رسانه و عرصه عمومی و فضای اجتماعی.

اپوزیسیون ما ادامه دهنده راه شاه است! همیشه شتاب دارد که جامعه به جایی برسد که مطلوب او ست. و این در اصل مقاومت و بیزاری و کناره گیری ایجاد می کند. زیرا تحول امری است درونی و ذهنی و بدون اقناع و دانش افزایی و مراقبه ممکن نمی شود. اما سیاست گوشش بدهکار این حرفها نیست. می خواهد همه چیز را در یک دوره کوتاه مثلا چهارساله یا هشت ساله به دست آورد تا کارنامه ای از خود به دست داده باشد. حکایت 4 سال اخیر هم همین است. اپوزیسیونِ حلقه زده بر سیاست ترامپ خواست به هر ضرب و زوری هست به نتیجه برسد. آن مفهوم فشار حداکثری واقعا بامسما ست و نشانه اینکه قرار بود با حداکثر فشار زمان را کوتاه و فشرده کنند و به چیزهایی دست یابند که در بنیاد زمانی بس بیشتر از چهارسال نیاز دارد. این است که آن فشار به آبی نرسید و تنها سراب آفرید. ناکامی نهفته در شتابزدگی ناچار باید به سوی قائلان و عاملان آن باز می گشت و ایشان را ناکام می گذاشت. و چنین هم شد.

کلام ماقبل آخر: پل زدن میان فرودستان و طبقه متوسط

پیش از اینکه به ختم کلام برسم یک شبهه مقدر را دفع کنم. این که بحث از گرایش به فرودستان شد ممکن است این تصور را تقویت کند که من جانبدار رسانه های مردمی نیستم. اینطور نیست. الگوهای تاریخ فرهنگ ما یعنی مولانا و حافظ بهترین مثالهای رسانه های مردمی و در عین حال پویا و استعلایی اند. در آثار مولانا حضور عامه مردم چشمگیر است: دزد و گدا و جولقی و چنگی و بقال و بازرگان و خاتون و کنیزک. خلق ارتباط انسانی و ارجومند از راهی میانه می گذرد که جمع عوام و خواص است. به قول عبدالرحمن فرامرزی از پیشکسوت های روزنامه نگاری ایران زبان رسانه باید طوری باشد که عوام بفهمند و خواص بپسندند. و این دقیقا هنر بزرگان ادب و فرهنگ ما هم هست.

منتها بحث در این است که به قول حافظ صد نکته غیر حسن بباید که تا کسی مقبول طبع مردم صاحب نظر شود. نمی توان به اسم گرایش مردمی عوامزده شد و مردم را نردبان سیاست های ضدمردمی کرد. رسانه خوب و مردمی و مستقل هنرش را در ترکیب اجزایی نشان می دهد که ظاهرا از یکدیگر بیگانه به نظر می رسند. چیزی که حافظ اوج آن است. بزرگان ما با آثار خود بخوبی نشان می دهند که می توان هم با عامه مردم حرف زد و رسانه آنها و صدای آنها بود و هم از اندیشه های بلند و استعلایی دور نشد. اما روشن است که این سخن برای رسانه ای است که کارگزار سیاست بیگانه نباشد و واقعا سمت مردم ما ایستاده باشد. و گرنه می شود مصداق آن سخن حافظ که مدرسه و بحث علم و طاق و رواق چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست. با صرف هزینه های میلیونی در ساختمان رسانه نمی توان به آن روح بخشید. روح جای دیگری شکل می گیرد نه در آب و رنگ استودیوها. رسانه ای که صاحب آینده باشد ناچار باید به جمع فرودستان و طبقه متوسط ایران بیندیشد و هر دو را ببیند.

کلام آخر: روش ایرانی مقاومت

در این میان از لشکرها ترول ها و مزرعه های ترولداری هم باید یاد کرد. نیروی سیاسی که قدرت را به هر قیمت بخواهد به دست آورد یا حفظ کند ناچار است بر گروهی متعصب و بزن بهادر تکیه کند که همیشه آماده حضور در صحنه باشند. این پدیده در تاریخ معاصر ایران سابقه درازی دارد چه در عهد پهلوی (بنگرید به: لومپن ها در عصر پهلوی، نشر مرکز، 1385) و چه در عهد ولایی که تقریبا همه ما که انقلاب را تجربه کرده ایم با آن آشناییم: چماقدارها. چماقدارهایی که تا دوره اصلاحات هم خط اول نیروهای حکومتی بودند و حتی می توانستند وزرای دولت را هم کتک بزنند یا روی آنها چاقو بکشند (ماجرای حمله به نوری و مهاجرانی مثلا در 1377). در دوره ترامپ نوع خارجی این بزن بهادرها هم پدید آمدند و سازماندهی پیدا کردند و ناگهان میدان دار شبکه های اجتماعی شدند و هر کس را با عقاید و دگم های آنان موافق نبود می نواختند تا یا ساکت اش کنند یا از صحنه بیرون برود.

و چون چنین دید جامع نگری غایب است اپوزیسیون رسانه ای ما خود می گوید و خود کف می زند و لایک ها را می شمارد و نشانه توفیق و نفوذ خود می گیرد. در واقعیت اما میان این اپوزیسیون و مردم ما شباهت ها رفته رفته بسیار اندک شده است. خاصه در این چهارساله که اپوزیسیون ما بیشتر شبیه بیگانگان شد تا ما. شاید هم سالهای مدید دور بودن از ایران تاثیر خود را گذاشته و اعضای این اپوزیسیون دیگر به منافع خود و حامیان مالی خود فکر می کنند تا منافع ملی و مردم ایران.

این جدایی به نظرم مدتها ست اتفاق افتاده و مثل یک طلاق عاطفی تنها منتظر اعلام عمومی و رسمی است. مردم ایران به طور کلی و اقشار پرتکاپوی مردم ما به طور خاص در این دوره به این درک جدید رسیدند که خواهان آرامش اند نه جنگ و نبردی دیگر. بعد از تجربه های تلخ و دردناک در این چهل ساله و خاصه بعد از 1388 و دیدن انواع روش های سیاسی بی کله و افراطی و بازشدن مشت های گره کرده و آسمان‌کوب در این سالهای ترامپی دیگر بعید است خواهان تکرار آن تجربه باشند. آنها به شیوه سنتی و صدها ساله خود اعتماد بیشتری دارند تا سروصداها و فشارهای رسانه ای و تبلیغاتی. روش ایرانی مثل آب نرم است اما تندوتیزترین سنگ های سخت را با تداوم جریان خود نرم می کند و شکل می دهد. و در این چهل ساله مردم ما بسیار چیزها را در هنر و فرهنگ و خانه و سبک زندگی و روابط زن و مرد و والدین و فرزندان به همین شیوه تغییر داده اند. امید من همچنان به داخل کشور است. به همین سنت عتیق و کارآمد که گام به گام پیش می رود، صبور است و رند است و بیداردل و از مدل های مطلوب رسانه های مدعی پیروی نمی کند.

ما هنوز رسانه ای نداریم که به این معنا مردمی باشد و صدای جامعه مدنی ایران. اپوزیسیون امروز بیشتر از همیشه وابسته و متکی به بیگانه است. شاید همین رمز آن است که نمی تواند با تکیه به منابع مالی ایرانیان رسانه ای ملی و مردمی بر پا کند. بنابرین تا اطلاع ثانوی خرده رسانه ها و برخی روزنامه ها و نویسندگان مطبوعات در داخل و برخی رسانه های حاشیه ای در خارج از کشور صدای مردم خواهند بود.

تاریخ رسانه های فارسی شاهد آن است که نخبگان ما از ملک الشعرا بهار و دهخدا تا خانلری و ایرج افشار در عرصه مطبوعات و رسانه فعال بوده اند تا در پرورش عامه بکوشند. این سنت والا گرچه مدتی است متروک مانده هنوز هم می تواند راه ارتباط نخبگان و روشنفکران ملی و عامه مردم را نشان دهد. رسانه ملی و ایرانی و مردمی تنها چراغی است که می تواند ما را از این تاریکی نجات بخشد.