مخاطب و سنت در بازار صداهای سیاسی

d6fgd6f5gdf - مهدی جامیسرنگونی طلب، تحول خواه یا اصلاح طلب به نظر من وقتی از دید رسانه نگاه کنید دیگر مهم نیست که عقیده شان چیست! مهم این است که: پیام های خود را چگونه به ما می رسانند و چقدر در استفاده از رسانه هوشمندانه عمل می کنند. در این یادداشت نسبتا بلند ادعای من این است که فارغ از عقاید سیاسی (میانه یا افراطی راست و چپ)، روش جناح ها و گروههای سیاسی مختلف در بیان رسانه ای شان مشکلاتی شبیه به هم دارد. حتی اگر بهترین عقیده را هم داشته باشند ممکن است کسی به آنها گوش نکند. در واقع، در این یادداشت به نوعی سویه دیگر یادداشت قبلی ام در “میهن” را بررسی می کنم. در آن یادداشت پرسیده بودم چرا رهبران ما از شاه و آخوند به ما گوش نمی کنند. اکنون می پرسم چرا مخالفان رهبران ما نمی توانند پیام خود را بدرستی به ما برسانند.

شنیدن همه صداها؛ لازم اما نه کافی

زمانی می گفتند همه صداها باید شنیده شود. من هم می گفتم و برای آن می کوشیدم. رادیو زمانه نمونه ای برای انبوهی از صداها بود که پیش از آن کسی فکر نمی کرد بشود همه آنها را در یک پلتفرم رسانه ای جمع کرد. امروز تقریبا همه صاحب صدا هستند و برای خود تریبون هم دارند. جز گروههای حاشیه ای که دیگران یعنی کسانی که صاحب صدا هستند به آنها می پردازند و به واسطه صدایشان به ما می رسد.

حالا به این صاحب صدایی که زمانی هدف عمومی فعالان پیشگام رسانه ای بود رسیده ایم. آیا مساله حل شده است؟

روشن است که مساله حل نشده است. یعنی اگر فکر کرده بودیم همه صاحب صدا شوند مشکلات مان حل می شود بر خطا بودیم. به سکوی اول فکر می کردیم و همه انرژی مان را آنجا گذاشته بودیم. حالا که این سکو را فتح کرده ایم و روی آن ایستاده ایم می بینیم پله های دیگر و سکوهای دیگر هم هست. تا دیروز که صاحب صدا نبودیم این را نمی دیدیم و طبیعی است. مثل مادری که می خواهد فرزند داشته باشد. به فرزند داشتن می رسد اما می بیند همه چیز در به دنیا آوردن فرزند خلاصه نمی شود.

امروز فرزند ما صدای ما ست. صدای ما، صداهای ما متولد شده اند. اما قصه ادامه دارد. حالا قصه این است که در این بازار از بس صدا هست دیگر معلوم نیست صدای کی شنیده می شود و صدای کی شنیده نمی شود!

گروههای صاحب صدا چه می کنند تا صدایشان شنیده شود؟ از نامه نوشتن به ترامپ تا بیانیه دادن برای مذاکره مستقیم با آمریکا، گروهها تلاش می کنند ابتکار کنند. سویی بایستند که مساله ای اساسی مطرح می شود. واکنش داشته باشد. هم نامه به ترامپ واکنش های زیادی داشت و هم بیانیه مذاکره مستقیم. پس شنیده شده اند. بسیاری پیام های دیگر هستند که شنیده نمی شود. مثلا نامه های حوزوی -از انبوه کانال های تلگرامی- نمونه خوبی است برای صداهایی که از جریان اصلی رسانه ای ظاهرا دور است اما چه بسا جریان اصلی آینده باشد.

چه می شود که صداها را نمی شنویم؟ و چه می شود که اگر صدایمان شنیده شد لزوما پذیرفته نمی شود؟

از شنیدن تا تاثیرگذاری

شبکه من و تو امکانات وسیعی برای رساندن صدای خود به مردم ایران دارد. مردم می شنوند. اما آیا می پذیرند؟ فرض کنید مجاهدین خلق توانستند صدا و تصویر خود را به اقصی نقاط ایران برسانند و مردم هم ساعتی از روز را به آنها گوش کردند و آنها را تماشا کردند آیا این مقدمه قبول آنها ست؟ شبکه صدای آمریکا هم همین وضع را دارد. صدا و سیمای ولایت هم دهها کانال زده است تا صدایش بلکه همه صداها را بپوشاند! و اصلا پارازیت ایجاد کند تا دیگران شنیده نشوند. آیا موثر است؟

چه چیزی پیام را شنیدنی می کند؟ لابد اینکه مخاطبی شنوا و پذیرا داشته باشد. آیا این صداها با کدام مخاطب حرف می زنند؟ آیا این صداها با هم گفتگو می کنند؟ یا یکدیگر را نادیده می گیرند؟ کجا گفتگو اتفاق می افتد؟ بر سر چه حرفها و چه مواضعی؟ آیا گفتگوها مدنی است یا سرکوبگرانه و حذفی است؟

حتی اگر گفتگو ی مستقیم صورت نمی گیرد این صداها از یکدیگر تاثیر غیرمستقیم گرفته اند؟ در چه اموری این صداها با هم همسو هستند؟ چه مسائل کلانی وجود دارد که تقریبا همه با آن موافق اند؟ – فارغ از جناح بندی سیاسی و فکری.

تاثیرگذاری چگونه اتفاق می افتد؟ بی بی سی یا من و تو چقدر تاثیر داشته اند؟ از چه راههای تاثیر گذاشته اند؟ برچه اموری تاثیر گذاشته اند؟ تحول خواهان چه می گویند؟ اصلاح طلبان؟ براندازان؟ آیا گروههای دیگری هم هستند که فردای ایران را بسازند؟ آیا فردای ایران را همین صداهای موجود می سازد؟ یعنی مثلا بی بی سی و من و تو می سازند؟

مساله نقدینه

سرنگونی طلب، تحول خواه یا اصلاح طلب وقتی از دید رسانه نگاه کنید دیگر مهم نیست که عقیده شان چیست! مهم این است که: پیام های خود را چگونه به ما می رسانند و چقدر در استفاده از رسانه هوشمندانه عمل می کنند. فارغ از عقاید سیاسی (میانه یا افراطی، راست و چپ)، روش جناح ها و گروههای سیاسی مختلف در بیان رسانه ای شان مشکلاتی شبیه به هم دارد. حتی اگر بهترین عقیده را هم داشته باشند ممکن است کسی به آنها گوش نکند.

آیا محتوای صداها را کسی نقد محتوایی می کند؟ کسی و رسانه ای هست که بگوید چه چیزهایی هست که صداهای اصلی به آن بی توجه اند و باید توجه داشته باشند؟ چقدر گروههای ناظر رسانه ای داریم؟ چقدر نظارت رسانه ها به جای اینکه بر سیاست و اقتصاد و دولتمردان باشد بر یکدیگر است؟ آیا گروههای دیدبان رسانه ای داریم؟ موثرند؟ جریان سازند؟ یا ممکن است دیدبان ها نیز در خدمت اهداف پنهان سیاسی باشند؟

و نهایتا چه کسی خرج عروسی رسانه ها را می دهد؟ رابطه پیام ها با کمک کنندگان مالی چیست؟ چقدر این پیام ها اصالت دارد؟ و چقدر پوششی است؟ اصالت پیام چه ارزشی دارد و چگونه آن را می شناسیم؟ چطور می فهمیم کسی دارد صمیمانه و صادقانه حرف می زند و اطلاع رسانی می کند یا برای هدایت افکار عمومی به جهت معین کار می کند؟

چرا برخی برنامه ها جذاب می شوند و خواهان پیدا می کنند و همه از آن حرف می زنند و برخی برنامه نفرت عمومی را بر می انگیزد (آخرین نمونه اش “بی راهه” صدا و سیما و اعتراف گیری از دختران رقصنده) یا پخش اجتماع سالانه مجاهدین خلق از یکی از تلویزیون های تازه تاسیس. چرا برنامه ای مثل “پارازیت” در صدای آمریکا پربیننده می شود اما خود ناشر آن پربیننده نمی شود و دیگر محصولات اش را کسی نمی خرد و دنبال نمی کند؟

ارتباط با سنت رسانه ای

من در این یادداشت نمی خواهم به همه این سوالها جواب بدهم. و جواب به سوالهای بالا هم یکی دو تا نیست و مسائل مختلفی را می پوشاند. وانگهی معتقدم این دست مسائل را باید در میزگردهایی بین سردبیران رسانه ها مطرح کرد و نظرهای مختلف را گرفت و در جمع به نتیجه رسید. اما از میان همه جوابهای ممکن مایل ام بر یک نکته انگشت بگذارم که شاید کمتر دیده و بحث شده باشد: ارتباط با سنت رسانه ای.

منظورم از ارتباط با سنت رسانه ای را با تکیه به گرایشی عام در هنر غربی توضیح می دهم: چند بار تابلوی “شام آخر” داوینچی در هنر مدرن بازسازی شده باشد خوب است؟ چندبار تابلوی میکل آنژ که در آن دست انسان و خدا به سوی یکدیگر دراز شده در انواع بیان های هنری کار شده باشد و محل ارجاع قرار گرفته باشد خوب است؟ در فیلم “آشپز، دزد، همسرش و فاسق اش” جایی که کمتر ممکن است فکر کنیم با سنت هنری و رسانه ای مذهبی پیش از خود ارتباط دارد، صحنه ای که فاسق زن کشته و پخته روی میز قرار داده شده از زاویه ای فیلمبرداری شده که یکی از تابلوهای مسیح مصلوب را یادآوری می کند که از صلیب او را به زیر آورده اند و روی زمین خوابانده اند. میزان ارجاع به هنر روم قدیم هم امری تقریبا روزمره است و از بسیاریِ ارجاع شاید تعدادش را نتوان شماره کرد.

همه تابلوهای مشهور تاریخ هنر و نقاشی غرب در پوستر و سینما و عکاسی و تبلیغات و انواع بیان های تصویری امروز مرجع بیانی قرار گرفته و می گیرند. ارتباط هنر امروز غربی با هنر قدیم اش آن قدر زیاد و تنگاتنگ است که گاه از شدت شباهت سبک زندگی میان دو دوره که فرضا 200 سال و بیشتر فاصله زمانی دارند حیرت زده می شویم.

سرچشمه های سنت رسانه ای

سنت رسانه ای ما چند سرچشمه دارد. سنت اصلی را مجله های پرخواننده عمومی یا نخبه پسند سالهای بعد از مشروطه بنیان گذاشته است. اینها مادر همه مجلات روشنفکری ما در طیف های مختلف آن هستند. در سالهای نزدیکتر سنت رسانه ای را عمدتا تلویزیون ملی متحول کرده و پایه گذاری کرده است بخصوص در دهساله 1347 تا 1357. این همان سرمایه ای است که تلویزیون “من و تو” دارد از آن بهره برداری می کند و از روز اول خود را جانشین آن سنت وانموده است. من و تو در نفوذ به ذهن و زبان مخاطب موفق است زیرا به سنتی تکیه دارد که مخاطب آن را می شناسد، با آن خاطره دارد و از توجه به آن لذت می برد؛ چه در حوزه موسیقی و ترانه و چه در حوزه آرشیو و نوستالژی و چه در تطابق با نوع مخاطبی که آن تلویزیون داشت.

در میان روزنامه ها مهمترین روزنامه عمومی که با تاریخ و سنت خود و ایران آشنایی و آشتی دارد روزنامه اطلاعات است. این روزنامه هم در دوره قبل از انقلاب به مجموعه سازی های تاریخی علاقه مند بود (28 هزار روز تاریخ ایران را منتشر کرد) و هم در بعد از انقلاب آن را به شیوه های مختلف ادامه داده است. مثلا در یک مجلد بزرگ، دهساله 1357 تا 1368 را خلاصه کرده و بریده هایی از روزنامه اطلاعات را در این دهساله برگزیده و کنار هم گذاشته است که روی هم روایت روشنی را از این دهساله حفظ کرده و ارائه می دهد.

کدام رسانه دیگر ما با تاریخ آشنا ست؟ حتی با تاریخ خودش؟ چند روزنامه و رسانه می شناسید که با تاریخچه خود مهربان باشد و آن را به صورت مرتب مرور کند؟ چند وبسایت از جنبش سبز را می شناسید که تعطیل شده باشد اما وبسایت اش هنوز سر پا باشد و مطالب اش به هیچستان فنا نرفته باشد؟

ریشه در تاریخی که فراموش نشده باشد

حالا قصه این است که در این بازار از بس صدا هست دیگر معلوم نیست صدای کی شنیده می شود و صدای کی شنیده نمی شود! هم نامه به ترامپ واکنش های زیادی داشت و هم بیانیه مذاکره مستقیم. پس شنیده شده اند. بسیاری پیام های دیگر هستند که شنیده نمی شود. مثلا نامه های حوزوی -از انبوه کانال های تلگرامی- نمونه خوبی است برای صداهایی که از جریان اصلی رسانه ای ظاهرا دور است اما چه بسا جریان اصلی آینده باشد. چه می شود که صداها را نمی شنویم؟ و چه می شود که اگر صدایمان شنیده شد لزوما پذیرفته نمی شود؟

تاریخ تا زمانی تاریخ است که معاصر باشد و زنده باشد و محل مراجعه باشد. بخش مهمی از کار رسانه ها در همین بریتانیا مرور فیلم ها و رفتارها و گرایش های دهه های پیشین از خلال گنجینه های آرشیو است. مثلا مجموعه ای که به مخاطب نشان می دهد 40 یا 50 سال پیش چه رفتارهایی با زنان یا کودکان روا دانسته می شده که امروز دیگر قبیح دانسته می شود یا حتی به صف جرایم پیوسته است.

روزنامه و رسانه ای که به تاریخ توجه نداشته باشد از نعمت بزرگ سنت رسانه ای خود را محروم ساخته است و مبنای کار را خود بی ریشه کرده است. نمونه شاخص آن صدای آمریکا ست که هیچ گونه سنت رسانه ای را نه می شناسد نه دنبال می کند. صدای آمریکا حتی سنت های رسانه ای در خود آمریکا را هم نمی شناسد و معرفی نمی کند. در حالی که تلویزیون های خبری آمریکا دهها برنامه جذاب و پرمخاطب تولید می کنند که هر کدام می تواند مایه یک برنامه اقتباس شده برای زبان فارسی باشد.

سنت رسانه ای مکتوب ما عمدتا به رسانه های روشنفکری و اعتراضی می رسد که از دفترهای مختلف قبل از انقلاب تا مجله های آدینه و تکاپو و گردون ادامه داشته است. این روشنفکری اعتراض آمیز مایه و پایه بسیاری از نشریات و رسانه های ما ست که معمولا از تاثیرگذاری هم دور افتاده اند چون قادر به نوسازی آن سنت دراز نبوده اند.

بعد از آن مطبوعات دوران اصلاحات را باید یاد کرد که خود سنت مجلاتی مثل کیان و زنان را ادامه می دادند و روشنفکران انقلابی و حافظ نظام بودند.

سنت بعدی نیز که ادامه مطبوعات روشنفکرانه است وبلاگ نویسی است و انواع مینی وبلاگ هایی که بعد از آن پیدا شدند.

در خارج از کشور هم طیف رنگارنگی از رسانه ها تا قبل از جنبش سبز وجود داشته که عمدتا سبک لوس آنجلسی داشته اند (مکتوب یا صوتی و تصویری). بعد از جنبش سبز، شماری از رسانه ها پیدا شدند که با وجود کوچکی تحریریه گاه توانستند از رسانه های جریان اصلی پیشی بگیرند و ایده های تازه ای را در بازار رسانه ای فارسی مطرح سازند یه به دلیل محتوای تازه پرمخاطب شوند.

بریده از سنت، بریده از تاثیرگذاری

رسانه ای که امروز خط مشی خود را تعیین می کند باید ببیند در کدام سنت رسانه ای جای می گیرد و به آداب آن پایبند باشد و آن را قدمی جلوتر ببرد. اما اگر هیچ سنتی را ادامه ندهد بعید نیست که در دامن سبک لوس آنجلسی لغزیده باشد! ایراد سبک لوس آنجلسی این است که مجلس روضه است و قرار نیست در آن هیچ اتفاق خاصی بیفتد. نوعی درددل یا “درد و دل” است! دورهمی گروهی از افراد است برای اینکه از دست زمین و زمانه شکوه کنند. ناظر به هیچ تاثیرگذاری خاصی نیست.

از طرف دیگر، برای برخی از گروهها مثل براندازان و سلطنت طلبان تداوم سنت های رسانه ای با محدودیت بیشتری روبرو ست. چون نمی توانند مثلا ادامه دهنده سبک رسانه های سبز باشند. ناچار یا باید به سنت های 40 سال پیش مراجعه کنند و یا به سبک گرایشهای افراطی روی کنند که بازار رسانه ای شان در هر صورت کوچک است. با چنین انتخابی آنها از منحنی اصلی رسانه ای دور می شوند و به دو سوی حاشیه ای منحنی می لغزند.

تولید پیام و مشکل زبان و روش بیان

یکی از جنبه های اساسی در ارتباط با سنت رسانه ای توانایی تولید مطالبی است که از زبان و بیان روشن برخوردار است و بر فکت و شاهد متکی است و ساختار درست پیام در آن رعایت شده است. اینها چیزهایی نیست که با آموزش فردی به دست آید. استعداد و آموزش فردی مهم است اما روش رسانه ای از آن مهمتر است. روش های رسانه ای نیز از نسلی به نسل بعد منتقل می شود و ناچار متکی به سنت و تداوم آن است.

بسیاری از مطالبی که در رسانه های فارسی زبان تولید می شود فاقد ساختار روشن و زبان و بیان ارتباطی و تحقیق کافی است. کمتر مطلبی از سطح کلیات و اطلاعات عمومی فراتر می رود یا چیزی بیش از نقل سخنان و مواضع این و آن دربردارد. این رسانه ها به هیچ نهاد تحقیقی وابسته نیستند و مثلا هیچ اندیشکده ای نیست که نتیجه بررسی هایش خوراک این رسانه ها شود و ارزش افزوده ای در شناخت جامعه ایرانی و مسائل آن و راه حل های احتمالی ایجاد کند. حتی اتاق خبر درست و درمانی هم ندارند که اداره آن به دست حرفه ای های خبر باشد و بتوانند به نکاتی توجه کنند که در دیگر رسانه ها دیده نشده و مغفول مانده است. بیشتر این رسانه ها واکنشی عمل می کنند. یعنی تابع احساسات اند. فاقد بینش رسانه ای و خبری اند. دید درازمدت برای تاثیرگذاری ندارند.

بنابرین فارغ از اینکه شما چه عقیده سیاسی داشته باشید، مشکل اولیه این خواهد بود که چقدر می توانید به تولید پیام هایی بپردازید که فکرشده و فکت‌پایه باشد. در غیاب مطالب سنجیده تنها چیزی که باقی می ماند تحریک و پروپاگاندا و بیان عواطف و موج سواری بر روی این یا آن خبر و ضدیت با این یا آن فرد و گروه و جناح است. کسی که در پروپاگاندا موفق تر باشد اقبال بیشتری می بیند. اقبالی که چندان پایدار هم نیست. زیرا بر گروه ثابتی از مخاطبان استوار نیست.

سرگردانی در انتخاب مخاطب

مایل ام بر یک نکته انگشت بگذارم که شاید کمتر دیده و بحث شده باشد: ارتباط با سنت رسانه ای. سنت رسانه ای ما چند سرچشمه دارد. سنت اصلی را مجله های پرخواننده عمومی یا نخبه پسند سالهای بعد از مشروطه بنیان گذاشته است. در سالهای نزدیکتر سنت رسانه ای را عمدتا تلویزیون ملی پایه گذاری کرده است. این همان سرمایه ای است که تلویزیون “من و تو” دارد از آن بهره برداری می کند و از روز اول خود را جانشین آن سنت وانموده است. در میان روزنامه ها مهمترین روزنامه عمومی که با تاریخ و سنت خود و ایران آشنایی و آشتی دارد روزنامه اطلاعات است. این روزنامه هم در دوره قبل از انقلاب به مجموعه سازی های تاریخی علاقه مند بود. کدام رسانه دیگر ما با تاریخ آشنا ست؟ حتی با تاریخ خودش؟ چند روزنامه و رسانه می شناسید که با تاریخچه خود مهربان باشد و آن را به صورت مرتب مرور کند؟

یکی از پیامدهای شنیده شدن همه صداها این است که دیگر روشن نیست مخاطب کیست! افراد و گروهها حرف می زنند و معلوم نیست با کدام مخاطب سخن می گویند. آنها تصوری از مخاطب دارند یا “دستور”ی برای اینکه مخاطب عمومی را نادیده بگیرند. صدا و سیما نمونه شاخصی از بی اعتنایی به مخاطب و رفتار دستوری است. اما متاسفانه تنها نیست!

دهها رسانه تصویری و آنلاین وجود دارند که هر یک تصوری از مخاطب دارند. از سیمای آزادی مجاهدین خلق تا صدای آمریکا و شبکه من و تو و شبکه اشتراک ویدئوی آپارات و روزنامه های وطن امروز و اعتماد و شرق و دنیای اقتصاد و کیهان و دیگر رسانه های قدیم و جدید هر یک تصوری از مخاطب خود دارند. مخاطب همه اینها نمی تواند یکی باشد. ممکن است همپوشانی هایی میان مخاطب یک دو یا سه رسانه باشد. اما قطعا مخاطبان برخی از این گروههای رسانه ای و صاحبان منبر و تریبون مخاطبان گروههای دیگر نیستند. بنابرین، رسانه ای برای همگان وجود ندارد مگر هویت اش رسانه ملی باشد؛ شبیه بی بی سی در بریتانیا -آن هم از طریق برپایی کانالهای متعدد برای پوشش مخاطبان متفاوت.

اما مخاطب کجا ست؟ مخاطب قدیم یک توده عظیم تصور می شد که تلویزیون ملی یا روزنامه های سراسری آن را هدایت می کردند و متکی بر این بود که کانالهای خبری در اختیار و انحصار نهادهای معدود رسانه ای باشد. اما امروز چنان مخاطبی وجود ندارد و تا حد ذره ای شدن تجزیه شده است. در عین حال تصور غالب هنوز چنان مخاطبی را موجود می بیند. بنابرین “همه” مایل اند “همه” را مخاطب قرار دهند! تصور اولیه بسیاری از رسانه ها این است که ما برای همه خبر پخش می کنیم. اما به دلایل بسیار، رسانه ای برای همگان وجود ندارد و این موضوع را چند سالی پیشتر در مقاله ای با همین عنوان نشان داده ام.

سوی دیگر مساله این است که این “بسیاری رسانه ها” که چنان تصوری یا ادعایی دارند کمتر زحمتی برای “مخاطب شناسی” به خود نداده اند. به زبان دیگر، بسیاری از رسانه ها مخاطب خود را نمی شناسند. بنابرین پیام هایشان در هوا سرگردان می ماند. به دست کسی نمی رسد. چون معلوم نیست به دست چه کسی باید برسد. بسته های پستی است که آدرسی ندارد. یا آدرس اش آنقدر کلی است که باید آنها را به فلان خیابان تحویل داد تا شاید به دست فلان پلاک برسد یا نرسد.

در غیاب مخاطب فعال

در چنین وضعیتی کمتر رسانه ای با مخاطبان خود واقعا در تماس است و از نیازهای آنها باخبر می شود. رسانه های ما در زمانه ای که ارتباط با مخاطب دوسویه شده است همچنان به عنوان بوق و منبر به کار خود ادامه می دهند. یکطرفه اند. بنابرین تصور درستی از میزان پذیرش پیام هایشان وجود ندارد. مگر آن را جعل کنند. مثل روزنامه ای که شمار واقعی تیراژ خود را پنهان کند یا آگاهانه آن را خلاف واقعیت اعلام کند. حتی میزان اقبال از تولیدات رسانه ای روی شبکه های اجتماعی هم می تواند دستکاری شود و بسیاری از رسانه ها برای آبروداری هم که شده چنین می کنند تا میزان مراجعه به صفحه یا تولیدات خود را بالاتر نشان دهند.

این فقدان “ارتباط فعال” یک خطای دیگر هم با خود همراه دارد و آن این که وقتی مخاطب ناراضی می شود و مثلا به پخش یک برنامه اعتراض دارد بسادگی می توان آن را دست کم یا حتی نادیده گرفت. تنها در صورتی که اعتراض کنندگان به خیابان بیایند و سر و صدای فیزیکی به راه بیندازند تازه ممکن است رسانه خطاکار آنها را ببیند یا به دیدن آنها اعتراف کند!

حال اگر در این چارچوب نگاه کنیم متوجه می شویم که رسانه ها بسادگی می توانند خود را در باره میزان نفوذی که دارند فریب دهند. بنابرین بحث به میزان ادعا و اصرار آنها بر ادعا بر می گردد. نه واقعیت نفوذی که دارند  کسب کرده اند یا اصولا می توانند کسب کنند. مورد سیمای آزادی مجاهدین خلق نمونه خوبی برای مطالعه ادعا در برابر واقعیت است. اما اینطور نیست که دیگر رسانه ها از ادعای مشابه بی نصیب باشند.

اگر به رفتار مجاهدین خلق در کنگره سالانه شان در پاریس توجه کنیم این نکته هم علاوه بر نکات دیگر روشن می شود که آنها مخاطب را در حد زینت و نمایش می خواهند و اگر لازم باشد آن را به صورت مصنوعی زیاد نشان می دهند و مثلا نیمی از جمعیت پای سخنرانی مریم رجوی را از ملیت های دیگری که نه فارسی می دانند و نه از مسائل ایران سر در می آورند جمع می کنند. به عبارت دیگر، آنها نفوذ رسانه ای و میزان پذیرش پیام گروهی خود را به “نمایش” تقلیل داده اند.

بیزنس خبری؛ دویدن به دنبال مخاطب

البته ابزارهای پیام رسان فعلی مثلا شبکه های اجتماعی بخش بزرگی از پیام رسانی را به نمایش تبدیل کرده اند. امری که مدیریت آن خود به یک فن و یک حرفه تبدیل شده است. رسانه ها و پیام گزاران فردی حتی مایل اند نمایش دهند که نفوذ فراوان و مخاطبان وسیع دارند و این را از طریق آمار و حضور مکرر و تعدد پست های خود در شبکه های اجتماعی بیان می کنند. بنابرین به دنبال مخاطبی می روند و می دوند که حاضر باشد لایک بدهد و مطلب شان را همخوان و همرسان کند. گرایش چند ساله اخیر بی بی سی فارسی در پوشش دادن به اخباری با مضمون جنسی نشانه روشن چنین گرایشی است. وایرال شدن یا داغ شدن ویدئو و خبر و عکس امروزه وسوسه بسیاری از مدیران شبکه های اجتماعی در طیف های مختلف سیاسی و خبری است.

گرایش به دیده شدن شماری از رسانه های موثر سیاسی را امروزه تبدیل به رسانه های غیرسیاسی کرده است چرا که حجم زیادی از مطالب شان به موضوعات عامه پسند یا زرد اختصاص یافته است. استدلال آنها این است که اگر مردم به سراغ ما بیایند مقالات جدی ما را هم می خوانند. اما واقعیت شاید این باشد که نومید از تاثیرگذاری سیاسی به “بیزنس خبری” روی آورده اند. تجربه نشان می دهد مخاطبی که با جستجوی کلمات کلیدی خاصی به سایت شما وارد می شود مشتری شما نمی شود و سراغ مقاله خوانی هم نمی رود. مطلب خودش را می جوید و وقتی یافت از سایت می رود و احتمال برگشتن اش آنقدر نیست مگر برای خواندن مطلبی مشابه. بنابرین او ست که شما را دنبال خود می کشد تا مطالب دلخواه او را منتشر کنید.

دنیای ناآشنای نیازسنجی

یکی از جنبه های اساسی در ارتباط با سنت رسانه ای توانایی تولید مطالبی است که از زبان و بیان روشن برخوردار است و بر فکت و شاهد متکی است و ساختار درست پیام در آن رعایت شده است. اینها چیزهایی نیست که با آموزش فردی به دست آید. استعداد و آموزش فردی مهم است اما روش رسانه ای از آن مهمتر است. روش های رسانه ای نیز از نسلی به نسل بعد منتقل می شود و ناچار متکی به سنت و تداوم آن است.

مخاطب امروزی در بسیاری از موارد شبیه مصرف کننده عمل می کند. همانطور که خریدار وارد سوپرمارکت می شود و جنس های خاص خود را می جوید مخاطب رسانه هم وارد سایت شما می شود وقتی جنس خاص او را داشته باشید. این رفتارها در مورد رسانه های فارسی بسیار کم مطالعه شده است. رسانه های ما از یک طرف دارند شبیه سوپرمارکت رفتار می کنند، از طرف دیگر هنوز نمی خواهند به مشتریان خود توجه کنند و آنها را بشناسند.

بنابرین با اطمینان می توان گفت رسانه های فارسی مخاطب را نمی شناسند چون اصولا نیازسنجی نکرده اند یا اصولا با نیازسنجی آشنا نیستند. با این ترتیب، رسانه ها اغلب به دکه ای در کنار بازار رسانه تبدیل شده اند که تصور دقیقی از میزان مراجعه مشتریان به جنسی که ارائه می کنند ندارند. موقتی بودن در ذات این رسانه ها ست و اگر به خاطر بودجه یا عقیده دوام داشته باشند از میزان نفوذ خود بی خبرند و به هر صورت نمی توان بر اساس فعالیت آنها به طیف سیاسی واقعی در میان ایرانیان و جامعه ایرانی پی برد.

البته مشکل مخاطب امری منحصر به گروههای مخالف نیست یا فقط به رسانه ها و اپوزیسیون و خارج کشور محدود نمی شود. این مشکل در داخل هم وجود دارد و جدی است. حتی وقتی متن مهمی مثل پیش نویس حقوق شهروندی از طرف دولت روحانی منتشر شد، روشن نبود که مخاطب اش و خاستگاه اجتماعی اش کیست. من در مقاله ای آن را به “سوپر متن بدون جنبش” توصیف کرده ام. زیرا نمی توان متنی برای جامعه نوشت بدون اینکه جنبشی آن را حمایت کند و به آن متن نیرو و روایی و قدرت ببخشد. این مشکل دقیقا در مورد رسانه های مخالف دولت و نظام هم وجود دارد. کدام یک از آنها به جنبشی در میان مخاطبان تکیه دارند؟

سنت رسانه ای و تکاپوی اجتماعی

اگر این تصویر از بازار رسانه های فارسی کمی تیره به نظر بیاید برای روشنی بخشیدن به آن می توان بر یک نکته کلیدی تکیه کرد: رسانه ای موفق است که بتواند نیروهای پرتکاپوی جامعه را شناسایی کند و با آنها در تماس باشد و رسانه آنها بشود. البته صرف پرتکاپو بودن هم کفایت نمی کند زیرا هدف آن تکاپو هم باید در جهت خیر عمومی و منافع و مصالح ملی باشد.

اگر این دو مولفه را کنار هم بگذاریم و بستر تاریخی چهل ساله اخیر را هم در نظر بگیریم به این نتیجه می رسیم که باید به نیروهای میانه رو که علاقه ای به افراطگرایی ندارند توجه کنیم. گروههایی که می توانند به بازسازی حیات اجتماعی بپردازند و در مسیر آبادی وطن و ارتباط با همسایگان و جهان بکوشند و درک خوبی از دیگری و دیگران در جامعه و منطقه داشته باشند.

اگر اعتدال اجتماعی و رسانه ای را هدف قرار دهیم طبعا بدون وجود یک طبقه متوسط که متکی بر سنت میانه روی باشد امکان دستیابی ندارد. و برای رسانه فارسی در روزگار ما راه دیگری جز اعتدال رفتن آب در هاون کوبیدن است و تکرار تجربه های تلخ چهل ساله.

امروز همه حرف می زنند و همه صدا دارند اما باید به صداهای سخنگو گفت که تا به سنت رسانه ای و اجتماعی معینی نپیوسته اند بعید است صدایشان شنیده شود و تا مخاطب خود را کوچک و محدود گرفته اند یا آنقدر بزرگ و وسیع که شاخصه ای ندارد موفق نخواهند شد با مخاطبان ارتباط موثر پیدا کنند و صاحب نفوذ اجتماعی شوند.

تولید پیام به تنهایی کافی نیست. جهان امروز پر از پیام است. دیوارهای “شهر پیام” را همه می نویسند. اما کدام پیام قادر است مخاطبان را سر ذوق بیاورد تا آن را روی دیوارهای خود هم بنویسند؟

آبادی رسانه؛ از سنت و معرفت به جسارت و پیشگامی

کثرت پیام ها باید به خطی از وحدت پیوند بخورد تا قابل دریافت باشد و شنیده شود و موثر افتد. این وحدت متکی به سنت است از یک سو و معرفت مخاطب از سوی دیگر. رسانه هایی که از سنت جدا افتاده اند حتی اگر به فارسی حرف بزنند گویی به زبانی بیگانه سخن می گویند و رسانه هایی که از معرفت مخاطب دور باشند بعید است که اصلا بتوانند رسانگی کنند و پیامی را منتقل سازند.

آخرین اما نه کم بهاترین نکته این است که رسانه اگر جسارت نداشته باشد حرف و شعارش هم شنیده نمی شود. و امروز عرصه جسارت و شجاعت تغییر کرده است. چیزی که مخاطب انتظار دارد بشنود و ببیند شجاعت در اموری است که تحسین برانگیز است و شکستن سدی است که دیگران قادر به شکستن آن نیستند چون می ترسند یا محافظه کاری می کنند. ممکن است تصور کنید مگر چنین سدی هم باقی مانده است؟ آری. شجاعت امروز حمله کردن به خامنه ای نیست. شاید تا قبل از جنبش سبز نقد و اعتراض به او شجاعت و درایت و چشم دوربین لازم داشت اما امروز دیگر عرصه شجاعت نیست. رسانه ها باید نشان دهند که توانایی برخورد با مشکلات مگو را دارند و جسارت طرح مسائل اساسی را یافته اند و نیروی انسانی و حرفه ای برای این کار را گرد آورده اند و اعتباری رسانه ای برای طرح این مسائل به دست آورده اند. و گرنه در بهترین حالت وقت مخاطب را پر می کنند اما قدمی اساسی بر نمی دارند و الگویی برای مخاطب نخواهند بود. یک دلیل اینکه مخاطب به پیام ما جلب نمی شود این است که پیام ما برای او طراحی نشده است. چون از او شناختی نداریم مگر بر اساس تصورات خود. و یا اگر شناخت به نسبت خوبی از او داریم پیام خود را درست تنظیم نکرده ایم و در سطح انتظار مخاطب خود قرار نداریم. و خلاصه اینکه کار را زیاده سبک گرفته ایم. و کسی که کاری را سبک گرفته باشد از جسارتی که لازمه شناخت است محروم می ماند.

همه چیز در رسانه بر محور مخاطب می گردد. رسانه بدون مخاطب رسانه نیست. عقیده سیاسی پس از آن مطرح می شود. تا امروز بسیاری از گروهها صرفا به رسانه داشتن فکر می کرده اند. اما رسانه ها بسیار شدند و مخاطبی که تصور می کردند نیافتند. امروز هر رسانه ای که مشکل مخاطب دارد، باید به شناخت مخاطب و نیازسنجی مخاطبان روی آورد و نقش خود را در بازار رسانه به صورت متمایز بازشناسد و بداند چه ارزش افزوده ای به نسبت رقبا ایجاد می کند. بدون این دانش، تولید رسانه ای آبی است که زمینی را آباد نخواهد کرد.