روایت خاکستری رنگین دادفر سپنتا از تجربه افغانستان (معرفی کتاب)

reza_moini_555199046 رضا معینی«سیاست افغانستان، روایتی از درون»، خاطرات رنگین دادفر سپنتا است، سیاست‌مردی که سال‌های پر تب و تابی  (۲۰۰۴-۲۰۱۷) را در مقام مشاور بین‌المللی رییس جمهور، وزیر امور خارجه و رییس کمیسیون امنیت ملی خدمت کرده است. این خاطرات تنها روایتی از درون حکومت و یا کشور نیست، نشان نهادی از مناسبات و روابط جهان در تجربه دخالت خارجی در افغانستان است. تلاشی است در پاسخ به چرایی تباه شدن ِ و بی سرانجامی دخالت خارجی چه در برون و چه در درون کشور.

در نگاه نخست رنگین دادفر سپنتا چون بسیاری از دولت‌مردان افغانستانی است. «سیاست افغانستان، روایتی از درون» اما نشان‌گر که تمایز او با دیگران است. تنها گذشته چپ او نیست که این شخصیت را متفاوت می‌کند، منش آرام و رفتار جدی «شعله‌ای» سابق در سیاست و دفاع از منافع ملی و گاهی فراتر، نگاه مسئولانه به ثبات در منطقه و آن‌هم در وضعیت ویژه‌ی افغانستان است. سیاستمداری که باورها و پایبندی به پرنسیپ‌ها را برای حفظ ارزش‌هایی والاتر از سیاست و ایدئولوژی با گونه‌ای پراگماتیسم -که می توان «افغانی‌»‌اش نامید- در قدرت پیوند می‌زند. این روایت افزون بر تاریخ‌نگاری و روزنگاری که به درستی در آغاز کتاب بر نبود آن در میان کنشگران سیاسی اشاره دارد، چون هر روایتی بدون شک ناگفته‌ها و آشکارا سوگیری‌هایی را در خود دارد، اما حاصل تجربه و شاید دگرگشتی است که برای فعالان در منطقه بلاخیز ما می‌تواند آموزنده باشد.

نگاه درون نشان نهاد جهان برون

بحث‌ در باره دخالت نظامی در یک کشور برای نجات مردم و یا برطرف کردن خطر جنگ و … سال‌هاست در میان فعالان حقوق بشر مساله‌برانگیز است. نسخه‌پیچی‌های سیاسی ایدئولوژیک، سیاسی، ملی- دینی و … در باره دخالت و یا عدم دخالت سال‌هاست در برابر هم جدل می‌کنند. برخی بر آنند که اگر همه مردم در محاصره یک شهر به دست نظامی جنایتکار کشته شوند خود باید راه نجات پیدا کنند و برخی دیگر اصل نجات جان آدمی را برتر می‌دانند و بر سر این دو راهه‌ی راز و نیاز  تاکنون تجارب بسیاری از این فاجعه‌ و نجات نوشتار شده است. اما کمتر نوشتاری است که چنین و در محک عمل مناسبات جهانی و پیچیدگی چنین دخالت‌هایی را ترسیم کرده باشد. اهمیت این نشان‌نهاد، نخست پیچیدگی‌هایی کشور افغانستان است که شاید همه آنچه را که باید برای توجیه و یا محکوم کردن دخالت خارجی در خود دارد، از جغرافیای سیاسی تا تنوع ملیتی و مذهبی و… و سپس  روایتی است از این پیچیدگی‌ها در کنش و واکنش در درون قدرت. روایت سپنتا در باره افغانستان است، اما آنچه نوشته است محصور به افغانستان نیست. سرنوشت همه ماست. خاطرات سپنتا با صراحتی بی‌مانند سرانجام شکست یا دست‌کم ناموفق نبودن استراتژی دخالت نظامی برای دولت و دمکراسی‌سازی در افغانستان را تایید می‌کند.

بحث‌ در باره دخالت نظامی در یک کشور برای نجات مردم و یا برطرف کردن خطر جنگ و … سال‌هاست در میان فعالان حقوق بشر مساله‌برانگیز است. برخی بر آنند که اگر همه مردم در محاصره یک شهر به دست نظامی جنایتکار کشته شوند خود باید راه نجات پیدا کنند و برخی دیگر اصل نجات جان آدمی را برتر می‌دانند و بر سر این دو راهه‌ی راز و نیاز  تاکنون تجارب بسیاری از این فاجعه‌ و نجات نوشتار شده است. اما کمتر نوشتاری است که چنین و در محک عمل مناسبات جهانی و پیچیدگی چنین دخالت‌هایی را ترسیم کرده باشد. آنچه نوشته است محصور به افغانستان نیست. سرنوشت همه ماست. خاطرات سپنتا با صراحتی بی‌مانند سرانجام شکست یا دست‌کم ناموفق نبودن استراتژی دخالت نظامی برای دولت و دمکراسی‌سازی در افغانستان را تایید می‌کند.

کتاب روایت‌ سال‌هایی است که آرام آرام به گفته خود ایشان شعله‌های امید به «دولت‌سازی و بنای دمکراسی» با منافع قدرت‌های اشغالگر و دخالت‌گران چهانی و منطقه‌ای در تضاد قرار می‌گیرد و به خاکستر ناامیدی می‌نشیند. در نگاه سپنتا شکست تنها حاصل عمل‌کرد دولت‌های اشغالگر و دخالت‌گر نیست، تنها نیت پلید نیست که گم‌گشتگی و یا آنگونه که سپنتا می‌گوید چشم بسته پذیرفتن هر شکل از دخالت خارجی در حق تعیین سرنوشت مردم است که آن را میسر کرده است، و مهم‌تر پذیرش و نه تنها پذیرش که سر سپردگی و همکاری با این بی‌فرجامی در درون است، که گاه به دلیل ناچاری است و گاه معاش‌بگیری، به هر روی این همه در «ناتوان» ساختن درون است که دخالت خارجی جنگ را نه تنها پایان نمی دهد و بازتولید و اینگونه بازسازی به جای ساختن ویران می‌کند.

سپنتا بر خلاف بسیاری که با معیارهایی کمابیش سیاسی و ایدئولوژیک چشم بسته با هر گونه رابطه با جامعه جهانی مخالفت می‌کنند و آن را دخالت و یا وابستگی تلقی می‌کنند، با شرح رویدادهای تاریخی ایفای نقش مخرب و یا گاه سازنده‌ی قدرت‌ها جهانی و منطقه‌ای را نشان می‌دهد. این روایت تاکیدی است بر این بازگفت که در نبود همگرایی و سازمان‌یابی جامعه مدنی قدرتمند پی‌ریختن بنای دولت – ملت ناممکن است. که تنها از برون نمی‌توان سرنوشت مردم را تعیین کرد. این حقی است که باید مردم داشته باشند و کمک جهانی هر چند هم مهم اما تنها می تواند نقشی مساعد کننده داشته باشد. نکته اما در این خاطرات این است که در جهان امروز  و جهانی شدن، تنها از درون هم نمی‌توان حق تعیین سرنوشت را به مردم بازگرداند. بسیاری از ما بر این باوریم که نیازی به تحقیق و یا تامل برای فهمیدن این پیچدگی‌ها نیست! از آغاز حکم می‌کنیم که « دخالت بد است و محکوم به شکست» تفاوت سپنتا همین است، که دانسته‌هایش را با محک عمل آزموده و در چنین وضعیتی نیز برای پیروزی روند دمکراتیک تلاش کرده است. با این حال سپنتا گاه بدبینانه در روایت خود، نگاه از بالا و متکبرانه «غرب» را در وضعیت افغانستان نسبت به پایین دستی‌های «شرقی» چنان عمومیت می‌دهد، که از آن نسبیت‌گرایی موافق یا ابزارانگاری حقوق بشر «غربی» استنباط می‌شود.  یک بام و دو هوای این ابزارانگاری را هم البته با همان نگاه تکبرگرایانه‌ی غرب به شرق توضیح می‌دهد. گویی رگه‌هایی از ریشه‌های شعله در «بورژوایی» دیدن حقوق بشر در وجود ایشان مانده است. با این حال روح کتاب در دفاع از دمکراسی است و تئوری نسبیت گرایی در آن پر رنگ نیست. این نگاه اما در عرصه عمل به دیپلماسی عمل‌گرایانه‌ای می‌رسد که گاه خواننده از این همه «رواداری» خشمگین می‌شود.

سپنتا با صداقت در این کتاب تناقض میان اصولی که به آن باور دارد و ماندن را در سیستمی بیان می‌کند که عملا خود همزمان روز به روز ناکارایی‌اش را ترسیم می‌کند. دوگانگی میان ماندن و رفتن، در بسیاری از بزنگاه‌ها‌ که ناتوانی خود را در مقابله با فرایند سیاست‌های رییس جمهوری حامد کرزی و چه در برابر موج کارزارهای « معاش بگیران» خارجی‌ها و نژادپرستان و زورمداران می‌بیند، و هر بار قصد استعفا دارد، و می‌خواهد برود. اما تا پایان دولت کرزی با او می‌ماند. اینکه حامد کرزی او را نگاه می‌دارد، یک سوی ماجراست و کم اهمیت هم نیست. چرا کرزی به این پلورالیسم پایبند است؟ آیا تنها ژستی است برای جامعه افغان و جامعه جهانی و یا باوری عمیق است و نشان از پختگی سیاسی برخی از سیاستمردان افغان است؟ پاسخ هر چه باشد دست‌کم در کشورهای همسایه کم نظیر است.  کتاب به این پرسش پاسخی صریح نمی‌دهد، اما آنچه از کرزی ترسیم می‌کند با همه انتقادها به «خان» بزرگ پشتون بودن و نگاهی سنتی و گاها قومی به سیاست، اما تصویر سیاستمداری است مداراگر که هم کسی به مانند خرم و داوودزی  نزدیک به حزب وحدت اسلامی را رییس دفتر دارد و هم سپنتا شعله‌ای سابق را بعنوان مشاور. اما سوی دیگر ماندن خود اوست با این باور  که بودن به از نبود است. این بودن تنها برای شغل و مزایا نیست. آنچه در کتاب می‌آید نشانگر آن است که رنگین دادفر سپنتا خود هم از نظر دارایی کمتر از خان پشتون نبوده است. شاید اگر در همان حرفه استاد دانشگاهی خود می‌ماند هم درآمد بیشتری داشت و هم دغدغه کمتری، پس به هیچ عنوان برای مقام و موقعیت نیست. بخشی از چرایی این پرسش در نخستین صفحه‌های کتاب است. آنجا که از گذشته چپ خود می‌گوید و گاه با صراحت و گاه شرمگین آن باور و آن سال‌ها را «بی هوده» می‌خواند. با آنکه خواننده در جا به جا و هر آنجا که به پرنسیپ و نگاه به عدالت و جامعه اشاره دارد، می‌بیند که زلالی این نگاه و این سلامت از خواستگاه شعله و آرمان‌های عدالت خواهانه فارغ از کژراهی آن، و البته بازنگری عمیق و انتقادی از آن می‌‌آید.

عکس برای مقاله یبل

نگاهی از درون بر تجربه و تباهی

نکته‌ پر اهمیت دیگر این روایت تصویری درست از یگانگی سیاست کشورهای دخالت‌گر است. در این باره شاید این کتاب را بتوان بعنوان تحلیلی عملی از سیاست ایالات متحده امریکا در جهان و به ویژه در افغانستان در هژده سال گذشته و سیاست خارجی کمابیش مشابه سه رییس جمهور کاملا متفاوت با هم، جرج بوش، بارک اوباما و دونالد ترامپ دانست. یگانگی در سیاست به معنای اجرای یکسان سیاست نیست، اما منشا تفاوت را اگر منافع کلان ایالات متحده بدانیم، آنچه در عمل پیش رفته است هم‌سویی بسیار نزدیک سیاست‌های سه رئیس جمهور است. اگر امروز دستگاه اجرایی دونالد ترامپ مذاکره با طالبان را پیش می‌برد اما راه‌کار مذاکره را بوش جستجو و بارک اوباما بنیاد گذاشته است.  این همانندی را به ویژه با وجود فراز و نشیب‌هایی در رابطه امریکا و پاکستان اما در رویکرد سوگیرانه امریکا به نفع پاکستان و به گفته سپنتا «حل کردن مشکل افغانستان با راه‌کار پاکستان» به خوبی می‌توان دید. راه‌کاری که امروز بسیاری از ناظزان مذاکره صلح آن را در اصل تحمیل صلح و طالبان بر افغانستان با توافق میان امریکا و پاکستان می‌دانند.

دخالت‌های امریکا و ناتو تنها در عرصه دفاع و جنگ نیستند. در کتاب می‌خوانیم که امریکایی‌ها چگونه با ریچارد هالبروک فرستاده ویژه امریکا برای افغانستان و سفیر وقت امریکا و رییس سازمان ملل(یوناما) مثلث تباه کردن روندهای دمکراتیک، از این میان انتخابات (انتخابات دوم ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸)  و دخالت و تقلب در آن را سازماندهی می‌کنند. تباهی تنها سازماندهی تقلب برای بیرون آوردن کاندیدای مورد نظرشان از صندوق‌ها نیست که ویران کردن همه بنیادهایی است که به گفته خود برای آن آمده بودند: ساختن و بازسازی دولت و دمکراسی در افغانستان. این دخالت‌ها و تحمیل‌ها با دامن زدن به فساد گسترده در میان مقام‌ها و نهادهای حکومتی و سازمان‌های جامعه‌ مدنی ممکن شد. و به جای پیشرفت در دمکراسی ناامیدی و بنیادگرایی را دامن زد که آینده‌ی دمکراتیک را به خطر انداخت.

سپنتا در روایت از درون ناخواسته آنچه را سال‌ها برخی رسانه‌های مستقل نوشته بودند همراه با تحلیل‌هایی از جهان و منطقه‌ برای بهتر فهمیدن چرایی اتخاذ این یا آن سیاست ارائه می‌کند. از این میان سودبری کلان کشورهای «کمک» کننده از پولی که باید هزینه برای بازسازی این کشور شود ولی با یاری قدرت و فساد و شرکت‌ها و مقام‌های فاسد کمک‌ها به کشور مبدا «بازگشت» می‌شوند! در اصل هیچگاه پول کمک‌ها در اختیار دولت نبوده و نیست. نفوذ و فساد گسترده‌ای که نظامیان امریکایی و انگلیسی را در تصمیم‌گیری‌ها بالاتر از ارگان‌های تصمیم گیرنده کشوری می‌نشاند که تنها دلیل آن نیز قطعنامه‌های سازمان ملل و تایید قیمومیت افغانستان است و عجب آنکه همچنان افغانستان با این قعطنامه در ذیل فصل هفتم منشور سازمان ملل باید هر زهر کشنده‌ای‌ را که سازمان‌های تابع نظم نوین جهانی تجویز می‌کنند با اشتیاق میل کند! و نه تنها میل که شکرگذار هم باشد. دولت‌سازی مورد نظر دخالت‌گران دولتی است که نعل به نعل اوامر رایس و کلینتون را اجرا کند؛ یکی بسیار بی‌ادب و متکبر و یکی دیگر بسیار خوشرو اما همان آش و همان کاسه. از خرید هواپیماهایی نظامی غیر قابل استفاده در جغرافیای کوهستانی که کسی نمی‌خرد و امریکا با وجود مخالفت‌های مسئولان داخلی اما تحمیل می‌کند تا پذیرش حضور نظامیان در بخش‌هایی از کشور بدون هیچگونه اطلاع دولت ملی و قانونی از وضعیت آنها و تا دسترسی به اطلاعات سرویس‌های امنیتی خود از طریق خارجی‌ها. اقدام‌های اعجاب‌آوری که نیروهای خارجی نه تنها امنیت افغانستان که به نوعی امنیت منطقه و جهان را به خطر می‌انداخته‌اند. از این میان هلمند که زیر نظر سربازان انگلیسی و در محاصره کامل ناتو است، اما همچنان یکی از بزرگترین مراکز صادر کننده‌ مواد مخدر است. و تا امروز هم معلوم نشده است قاچاق‌بران چگونه و با حمایت چه کسانی می توانند در این مناطق جولان دهند.

روایتی از درون انسانی

کتاب روایت‌ سال‌هایی است که آرام آرام به گفته خود ایشان شعله‌های امید به «دولت‌سازی و بنای دمکراسی» با منافع قدرت‌های اشغالگر و دخالت‌گران چهانی و منطقه‌ای در تضاد قرار می‌گیرد و به خاکستر ناامیدی می‌نشیند. در نگاه سپنتا شکست تنها حاصل عمل‌کرد دولت‌های اشغالگر و دخالت‌گر نیست، مهم‌تر پذیرش و نه تنها پذیرش که سر سپردگی و همکاری با این بی‌فرجامی در درون است، که گاه به دلیل ناچاری است و گاه معاش‌بگیری، به هر روی این همه در «ناتوان» ساختن درون است که دخالت خارجی جنگ را نه تنها پایان نمی دهد و بازتولید و اینگونه بازسازی به جای ساختن ویران می‌کند.

راست این است در منطقه ما جز در افغانستان که بسیاری از ما ایرانی‌ها همانگونه سپنتا هم به درستی در کتاب از نوعی منش نژادپرستانه و نخوت ایرانی نام می‌برد، از بالا به آن نگاه می‌کنیم، اما تنها کشوری است که چپ و هر چند کژگونه اما نفوذی عملی داشته است و به نوعی در قدرت بوده است. فاجعه‌هایی که بخش اصلی مسئولیت آن بر عهده حزب دموکراتیک در افغانستان بوده و هست. درگیری‌های درونی حزبی تا کشت و کشتاری که به نوعی ژنوسید مانند می‌مانند. رفیق و برادر و خواهر کشی در این کشور چندان تلخ است، که شاید گاه تنها باید آنرا فراموش کرد! سپنتا اما آن را فراموش نکرده است، یکی از نکات خوب این کتاب همین است. سپنتا تاریخ را نگفته است، روایت خود را با نگاهی انسانی و واقعی آمیخته است. تاریخ را در مسیری که جهان می‌پیماید با نقد شکست و همزمان با راه‌یافت می‌نمایاند.

یکی از تلاش‌های خوب ایشان منشور مصالحه و آشتی ملی است که در سال ۱۳۸۶ به تصویب رسید. طرفه آنکه برای دادخواهی قربانیان جنایات جنگی اما خود در حکومتی است که می‌داند با این حکومت و زورمداران حاکم و موتلفان خارجی‌شان اجرای آن و برقراری عدالت محال است!  رامسفلد روزی در باره مقابله دولت با زورمداران و جانیان جنگی به حامد کرزی گفته بود «نمی‌خواهد سبز با سبز بجنگد.» بسیاری این ‌تلاش و این منشور و یا دیگر اقداماتی اینگونه را در افغانستان کاری بی‌هوده می‌دانند، روایت از درون بر این باور نیست. نفی همه دستاوردهای افغانستان و در باره آن ها گفتن الزما تایید دخالت خارجی نیست. شاید تفاوت سپنتا با آن دیگران ندیدن مطلوب و ممکن در لحظه است و تلاش برای تبدیل مطلوب به ممکن در زمانی بیشتر از لحظه، تاثیرگذاری که می‌تواند گنجینه‌ای برای فردا باشد.

این کتاب گونه‌ای انتقاد از خود چپی است که از کشتارها به سیاست آمده نه درست‌تر آنکه بگویم در تداوم‌داری کشتار سیاست‌ورزی می‌کند. اینگونه در یک سوی سفید و یا سیاه نمی‌ایستد. این روایت نشان می‌دهد سپنتا در جایی ایستاده که خاکستری است. آن بخش از تاریخ که قضاوت در باره آن کاری پر شتاب نیست و البته آسان هم نیست.

برای نشان دادن این جایگاه باید پرسید چرا سپنتا در موقعیت و مقام‌اش، که به راحتی می‌تواند با توجه به دخالت‌گری‌های امریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و پاکستانی‌ها و ایرانی‌ها به ویژه برخوردهای حتا غیر انسانی و توهین‌آمیزشان که نمادی از آن هالبروک است – سپنتا به خوبی او را نمونه‌ای از نگاه از بالا و توطئه‌گرانه امریکایی نشان می‌دهد- و با نظرداشت نگاه نویسنده که پیشتر توضیح دادم یعنی «نوعی بی باوری به نگاه غرب به شرق برای حقوق بشر و دمکراسی»؛ به پارانویای توطئه‌پنداری حامد کرزی برای عدم امضای قرارداد استراتژیک با امریکا دامن نمی‌زند؟ برعکس بر باور به منافع و مصالح مردم تصمیم می‌گیرد که این قرارداد امضا شود. به باور من تنها به این دلیل نیست که سپنتا علوم سیاسی خوانده است، و یا بهتر از حامد کرزی سیاست جهانی را می‌شناسد. برای آن است که سپنتا به جای نقدی مکانیکی که به مانند پاندول ساعت دیواری است و از چپ چپ به راست راست می‌رود، به بازنگری همه جانبه و دیالکتیکی در باورهایش رسیده است. او خود در این کتاب از «رفقای پرچمی و خلقی و شعله‌ای» که به ورطه قوم‌گرایی و نژادپرستی و معاش بگیری خارجی افتاده‌اند به خوبی انتقاد می‌کند.

یکی از اصلی‌ترین چالش‌های سیاسی  در منطقه ما  تعریف «منافع ملی» است و  تشخیص این منافع از میان منافع حکومت و  منافع ملی که منافع مردم را در بر می‌گیرد و نه تنها قدرت حاکم را. در این باره بدون شک رویکرد حکومت‌های دمکراتیک یا شبه دمکراتیک با قدرت‌های اقتدارگرا متفاوت است، اما در جهان امروز حکومت‌های دمکراتیک نیز گاه برای تحکیم قدرت خود منافع ملی را به گروگان می‌گیرند. در وضعیت خاص افغانستان دشواری بیشتر است. یک سو دخالت نظامی و خارجی قدرتمندی است که باید با آن کنار آمد، حتا اگر دخالت همه جانبه و در همه شئون جامعه است.

روایت سپنتا روایت دشواری پیش راه یک کنشگر سیاسی در اینگونه وضعیتی است برای حفظ منافع ملی و البته کنشگری که در قدرت هم هست، اما قدرت چندانی هم ندارد. تلاشی برای هنر استفاده از ممکن‌ها و  با پایبندی به آرزوها. مشکل پایداری در این شرایط  بی آنکه سپنتا به روشنی از آن بگوید اما بی‌پشتوانه بودن سیاست ملی از حضور و حمایت جامعه مدنی قدرتمند است. سپنتا با آنکه خود نقش افرینی پرباور به جامعه مدنی است و در این راه هم تلاش می‌‌کند، اما در جا به جای کتاب بی باوری‌اش را به سازمان‌های جامعه مدنی نشان می‌دهد. از آن‌ها به عنوان «معاش بگیران» و یا انجمن‌ها و رسانه‌های مورد حمایت امریکا و خارجی‌ها نام می‌برد.

به گمان من و با تجربه من تا حدود زیادی او حق دارد. من عبارت افغانستانی شدن جامعه مدنی را نخستین بار سال‌ها پیش در باره وضعیت جامعه ایران و دادخواهی استفاده کردم. و منظورم از آن به فساد کشاندن جامعه مدنی ایران از طریق «پروژوی» کردن آن بود. متاسفانه در افغانستان این امر واقعیت دارد و ارتباط بسیار نزدیکی با دخالت‌های خارجی و اتکا بر منابع خارجی.

کمک‌ سازمان های مدافع حقوق بشر و یا در کل کمک به جامعه مدنی امری ناپسند و بد نیست اما اتکای کامل و بدون شفافیت و همیشگی سازمان‌های جامعه مدنی به این منابع علت اصلی فساد و ناکارا شدن این سازمان‌ها است. اما این امر از حمله امریکا به افغانستان آغاز نشده است! که بسیار پیشتر و در آغاز سازماندهی «جهاد» آعاز شد. امریکایی‌ها به ویژه و سپس دیگر کشورهای غربی در جهاد ضد کمونیستی خود نخستین وابسته کنندگان جامعه مدنی و سپس کشورهای منطقه هر کدام در حد توان و وسع خود یارگیری را جنبش مقاومت افغانستان در برابر اشغال آغاز کردند. سازمان‌هایی مدنی در کنار و یا در میان « تنظیم» های جهادی اما بسیار بدور از مردم. این رویه هم‌زمان از آن سو بدست شوروی‌ها و به ویژه در دوران دکتر نحیب‌الله هم از سوی حکومت وقت هم پیش می‌رفت. از هر دو سو مساله اصلی پرداخت‌های بی حساب و کتاب و سازمان سازی‌های رقابتی بود، بدون باور به سازماندهی جامعه مدنی که خود تلاشی افقی و نه سلسله مراتبی و دمکراتیک است.

پس از سقوط طالبان این سازمان‌سازی شدت گرفت و هنوز هم داستان‌های سازمان خارجی که در افغانستان جولان می‌دادند بر سر زبان‌هاست. هجوم سازمان‌های متعدد به افغانستان برای کمک و همیاری امری مثبت بود اما کارکرد بسیاری از آن‌ها همانند همان کمک‌هایی بود که کشورهای خارجی می‌کردند و سپنتا در کتابش گاه بدون تمایز میان نهادهای مدنی و پروژوی‌ها آن را نقد می کند.

دخالت‌های امریکا و ناتو تنها در عرصه دفاع و جنگ نیستند. در کتاب می‌خوانیم که امریکایی‌ها چگونه مثلث تباه کردن روندهای دمکراتیک، از این میان انتخابات (ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۸) و دخالت و تقلب در آن را سازماندهی می‌کنند. تباهی تنها سازماندهی تقلب برای بیرون آوردن کاندیدای مورد نظرشان از صندوق‌ها نیست که ویران کردن همه بنیادهایی است که به گفته خود برای آن آمده بودند: ساختن و بازسازی دولت و دمکراسی در افغانستان. این دخالت‌ها و تحمیل‌ها با دامن زدن به فساد گسترده در میان مقام‌ها و نهادهای حکومتی و سازمان‌های جامعه‌ مدنی ممکن شد. و به جای پیشرفت در دمکراسی ناامیدی و بنیادگرایی را دامن زد که آینده‌ی دمکراتیک را به خطر انداخت.

میلیون‌ها دلار کمک به جامعه مدنی سازی در فضایی ناشفاف میان پروژوی‌ها و خود سازمان‌های مادر دست به دست می‌شد. از این همه پروژه امروز چیز زیادی به جا نمانده است. به یاد دارم چند سال پیش همزمان چهار سازمان جهانی مبلغ زیادی از اتحادیه اروپا  برای « توانمند سازی» جامعه مدنی دریافت کرده بودند. ورک‌شاپ‌های همه آنها را یک سازمان محلی انجام می‌داد. هر چهار سازمان دست‌کم بیش از شصت درصد بودجه را صرف استخدام افرادی غیر افغان و در کشورهای اروپایی برای هدایت همان پروژه‌ها در داخل کشور کردند. این حکایت تلخ همچنان ادامه دارد. و برای همین بخش زیادی از سازمان‌های جامعه مدنی کارکرد و بود و باش‌شان بستگی به پروژه دارد. و حال پس از خواندن این کتاب مستدل‌تر می‌توان به نقش مخرب و سازماندهی شده از سوی خارجی‌ها پی برد.

سپنتا در این باره با وجود همه نقدها اما در بسیاری از موارد به جز همین اشاره به «رسانه‌ها و سازمان‌های معاش بگیر» با آنکه اطلاعات کافی در این باره دارد روشنگری نمی‌کند. یک مورد مشخص آن در باره هرات است. بخشی از کتاب در آغاز و در پایان به زادگاه وی در کرخ و هرات اختصاص دارد. که توصیفی بسیار زیبا و تاریخی از این ولایت است. اما سپنتا در باره بود و باش و وضعیت جامعه مدنی و وضعیت سیاسی این ولایت به جز اشاره‌هایی به سیاست‌های اسماعیل خان اشاره‌ای دیگر ندارد. اما راست این است در این ولایت افزون بر داشتن یکی از پویاترین رسانه‌ها و جامعه مدنی اما دخالت‌های ایران به وضوح چشمگیر است هنوز هم والی با نظر جمهوری اسلامی در این ولایت انتخاب می‌شود. دخالت‌های جمهوری اسلامی و «معاش‌بگیرانش» در شورای شهر برای همه مشهود است.

روایت دیروز رنگین دادفر سپنتا روایت امروز ماست. چه بخواهیم و چه نه در منطقه جنگ و تباهی بالا گرفته است. چه بخواهیم و چه نه ترقی‌خواهان در وضعیتی دشوار قرار دارند، نمی توان این همانی را گسترش داد اما راست این است که چشم بر تجارب دیگران نباید بست. کتاب سپنتا شاید بیشتر از هر کجای جهان برای امروز ایرانی‌ها درس آموز است و البته در  جمهوری اسلامی گویا  اجازه انتشار نیافته است.

و در آخر ای کاش آقای سپنتا در فصل بندی کتاب روزنگاری تاریخی را رعایت می‌کردند، تا برخی رویدادها کمتر تکرار و خواننده در سال‌های متوالی گشت و گذار نمی‌کرد. با آنکه شیوایی قلم و تصویر پردازی‌های روایت خسته کننده نیست.

رضا معینی ۱۳ مرداد ۱۳۹۸


سیاست افغانستان، روایتی از درون – رنگین دادفر سپنتا – تابستان ۱۳۹۶ – انتشارات عازم و پرنیان