در این شماره به معرفی یک تالیف و دو ترجمه در بازار ادبیات ایران میپردازیم:
۱- الزامات سیاست در عصر ملت دولت (احمد زیدآبادی)
به تازگی احمد زیدآبادی کتابی با عنوان”الزامات سیاست در عصر ملت – دولت” نوشته که به گفتهی خودش چکیدهای از محتوای کتابی است که قرار است در آینده منتشر کند. هدفش از این چکیده این است که تصور میکند در حال حاضر فضای کشور و منطقه طرح این بحث را طلب میکند و چون بحث قاعدتا منتقدان زیادی دارد هدفش جمعآوری دیدگاههای انتقادی است و استفاده از آن در اثر اصلی.
به صورت خلاصه حرف بر سر آن است که:
ما خواه ناخواه در عصر ملت – دولت و یا واحدهای ملی زندگی میکنیم و زندگی در واحدهای ملی نیز به ناگزیر الزامات خود را در دو عرصه سیاست داخلی و خارجی دارد. شناخت این الزامات از یک سو میتواند معیار و مقیاسی برای داوری درباره رفتارهای داخلی و خارجی دولتها به دست دهد و از دیگر سو، مردم یک کشور را به حقوق و مسئولیتها و محدودیتهای خود در عرصه داخلی و بین المللی آگاه کند.
در عصر کنونی، بخش اعظم حق و حقوق هر یک از ما انسانها ناشی از سرزمینی است که در آن زاده شدهایم. به عبارت دیگر، تابعیت ملی هر یک از ما منشاء اساسیترین حقوق ماست. این سخن شاید برای آن دسته از انسانهایی که در آرزوی «جهان وطنی» به سر میبرند سنگین و ناپسند باشد، اما برای اثبات آن راه سادهای وجود دارد. در این روزگار فرد بدون داشتن پاسپورتی که مشخصات فردی و تابعیت ملی او را مشخص میکند، در آن سوی مرزهای کشورش چه جایگاهی دارد و از چه حق و حقوقی برخوردار است؟ آیا جز آواره بی هویتی که باید در اردوگاه های پناهندگان محصور و، در بهترین حالت، به او ترحم شود از حق دیگری برخوردار است؟ هنگامی که اکثر حقوق و امکانات زیست فرد ناشی از سرزمین مادری اوست، پس تعهد و مسئولیت نسبت به آن سرزمین هم بخشی از وظایف او به شمار میرود. این حق و مسئولیت، لازم و ملزوم یکدیگرند و بدون هر یک از آن دو، شرایط منصفانه ای شکل نمیگیرد.”
در وضعیت امروز جهان، بسیاری از دولتها حقوق برابر اتباع خود را که همان حق شهروندی است رعایت نمیکنند یا حتی به رسمیت نمیشناسند و، در عین حال، خواهان وفاداری آنها به کشورشان هستند. طبعا این وضعیت تناقض آمیز و ناعادلانه است. در عین حال، برخی از افراد در برخی کشورها از همه حقوق و مزایای شهروندی کشور خود برخوردارند، یا میخواهند برخوردار باشند، اما وظیفه ای ملی برای خود در جهت منافع و بقای آن کشور قائل نیستند. این وضعیت هم سبب تناقض و بی عدالتی میشود. در حقیقت، وضعیت عادلانه و بدون تناقض، رعایت حق شهروندی هر یک از اتباع از سوی حکومتها در کنار پذیرش مسئولیت ملی از سوی همه اتباع است. طبعا چنین وضعیتی بدون آگاهی از ماهیت ملت دولت و هشیاری نسبت به سوءاستفاده هایی که از این پدیده صورت می گیرد و سوء تفاهمات گسترده ای که به بار میآورد چندان امکان پذیر نیست.
از این رو، در کتاب سعی کرده است تا صورت معقول و عادلانه نظام ملت دولت و حقوق ناشی از آن روشن، و تمایزش با گونههای نژادگرایانه و ویرانگر آن، در کنار نقد ایدئولوژیهای مروج اتوپیای جهان وطنی که به گذشته های دور و یا آیندهای به کلی خارج از دسترس بشر امروز چشم دارند، بررسی کند.
فصل اول
در فصل اول کتاب نویسنده به ظهور و تطور ملت-دولت در اروپا پرداخته است. ابتدا به تعریف از واحد ملی یا کشور پرداخته و سپس تقسیم بندی کرده و تاریخچهی شروع و پایان هر کدام را گفته که”«ملت دولت» یا «دولت سرزمینی که می توان آن را «واحد ملی» یا «کشور» نیز نامید، مهم ترین و تأثیرگذارترین پدیدهای است که در سرآغاز عصر مدرن در اروپا ظهور کرده است. تا پیش از ظهور این پدیده، عرصه جهانی صورت بندی های گوناگونی را از واحدهای سیاسی تجربه کرده بود که عمدتا در سه شکل قبیله، دولت-شهر، و به خصوص امپراتوری ظاهر شده بودند.
قبیلهها، در قالب واحد سیاسی، عمدتا مربوط به جوامع ابتدایی و یا مناطق دور از حوزههای تمدنی بودند و اهمیت و ارزش سیاسی والایی نداشتند. دولت – شهرها در دوران رونق فلسفی یونان باستان ظهور و بروز یافتند و پس از انقراض آنها، در ابتدای جنبش نوزایی فرهنگی، در شهرهای مختلف ایتالیا به مدت کوتاهی سر برآوردند. هرچند هویت سیاسی و نوع نظام تصمیم گیری در دولت – شهرهای یونان، به خصوص آتن، بعضا مورد غبطه برخی از متفکران و فیلسوفان سیاسی عصر جدید بوده است، این واحدهای سیاسی به علت محدوده کوچک جغرافیایی شان امکانی برای تداوم حیات در برابر واحدهای قویتر پیدا نکردند و از همین رو به صورت اشکال استثنایی و زودگذر از نوعی نظم سیاسی به حساب میآیند.
فصل دوم
در فصل دوم ایران و روند ملت و دولت در دورانهای صفویان افشاریه، زندیه ، قاجاریه و مشکلاتشان پرداخته است و پس از آن انقلاب مشروطیت و نیاز به دولت ملی را بررسی کرده تا به رضا شاه و رویه مادی ملت و دولت رسیده است. “با آن که میتوان رضاشاه را در تحقق وجوه عینی و مادی ملت به دولت ایران به تعبیری موفق دانست، اما مقابله سرسختانه او با دستاوردهای انسانی این پدیده، به خصوص تنوع و تکثر سیاسی و فرهنگی، را باید انحرافی بزرگ در جهت بلوغ طبیعی ملت دولت در ایران تلقی کرد. در حقیقت رضاشاه به علت خاستگاه اجتماعی خود فهمی از نظریه های مربوط به دولت ملی نداشت و ظاهرا با تکیه بر درک غریزی و شهود شخصی خود از تحولات دوران پس از مشروطیت در ایران نیاز به یک قدرت ملی را دریافته بود. از سوی دیگر، حلقهای از یاران نخست او نیز که به نحوی نظریه پرداز دولت ملی در ایران محسوب می شدند، با تأثیر پذیری از الگوی ملت – دولت آلمان در زمان ویلهلم، نگاه یک سویهای به این پدیده داشتند و، در عین حال، با فهم عدم سازگاری بین دولت ملی و امت گرایی دینی، باستان گرایی ایرانی را مبنای فرهنگی مناسبی برای کمک به تأسیس ملت – دولت مدرن فرض می کردند.” سپس به مبحث ملی و فراملی از جمله تودهای ها میپردازد که در جذب روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان از دیگر گروه ها موفق تر بوده. پس از آن مارکسیست- لنینیست را مورد بررسی قرارمیدهد و همزمان در ایران جریان ملی گرایی دوران مصدق را و وارد مبحث امت گرایی و رفتار روحانیون میشود و به تفسیر میپردازد.
فصلهای سوم و چهارم
در فصل سوم به خاورمیانه و رابطه ملت و دولت میپردازد. معتقد است هرج و مرج و جنگ و کشتاری که در سال های اخیر دامن شماری از کشورهای خاورمیانه را گرفته است، ریشه در روند معیوب و ناقص ملت – دولت شدن آنها دارد.
در فصل چهارم به اسرائیل و و معضل دولت و ملت می پردازد که از تاسیس کشور یهود شروع میکند. “یهودیان که از دیر باز خود را نه فقط یک جماعت دینی، بلکه گروهی قومی تعریف می کردند و در طول تاریخ پر فراز و نشیب خود در انتظار امور منجی برای نجات از تبعید و بازگشت به سرزمین موعود و تأسیس پادشاهی یهود در آن سرزمین به سر می بردند، با رونق گرفتن ایده های ناسیونالیستی در اواخر قرن ۱۹ در اعتقادات سنتی خود تجدیدنظر کردند و شماری از رهبران آنها در اروپا تشکیل «کشور یهود» را به طور جدی در دستور کار خود قرار دادند.این دستور کار با همه مصائب آن، پس از جنگ جهانی دوم صورت واقعیت به خود گرفت و با تصویب سازمان ملل، بیش از نیمی از سرزمین تاریخی فلسطین به عنوان اسرائیل به رسمیت شناخته شد.تشکیل کشور اسرائیل، صرف نظر از تمام دلایل پشت صحنه آن، از همان ابتدا به عنوان نشانه ای از ضعف «دنیای اسلام» در عصر جدید و بی عدالتی نظام جهانی در تحمیل اراده خود بر مردم عرب، آرامش روحی و عاطفی عربها و مسلمانان را به هم زد و این خود سبب بروز توفانی از هیجان عمومی در مخالفت با موجودیت اسرائیل و حامیان سرسخت آن در سطح جهان به خصوص ایالات متحده امریکا شد”
فصل پنجم
آنچه در فصل پنجم برای نویسنده مهم است اخلاق در نظام دولت ملت است که مورد بررسی قرار میدهد. “اگر اخلاق را نظامی از یک سلسله ارزش های مورد احترام در طول تاریخ بشر مانند صداقت، راستگویی، یکرنگی، نوع دوستی، دادگری، امانت داری و وفای به عهد تعریف کنیم، روشن است که سیاست در تاریخ دور و دراز خود تقریبا همیشه در عمل با آن بیگانه بوده است. در دوران ماقبل ملت – دولت، البته حاکمان ادعای رعایت اخلاق را داشتند، اما اخلاق از نظر آنان چیزی سوای توسل به انواع دسیسه ها و نیرنگ ها برای حذف و سرکوب بی رحمانه رقیبان و مدعیان، تحت لوای ضرورت مبارزه با منحرفان و مرتدان و بدعت گذاران در لباس تقوی و درستکاری نبود. ”
و در آخر به دفاع از منافع ملی و اخلاق پرداخته است او معتقد است جایی که اصول اخلاق با معضل جدی روبرو میشود حوزه ی سیاست خارجی کشورهاست.
احمدزیدآبادی کتاب را به پسرانش و همهی بچههایی که در تلاطم زندگی، سلامت نفس خود را حفظ میکنند تقدیم کرده.” سلامت نفس” از آن کلمههای کمتر شنیده شده است که نیازمند شنیدنش هستیم. بی شک باید خواند و در انتظار نسخهی کاملتر اثر ماند.
۲- سه روز و یک زندگی- پییر لومتر مترجم: محمد نجابتی
گناه حتی اگر در چند صدم ثانیه هم اتفاق بیافتد اما پس لرزههایش تا سالها یک زندگی را میلرزاند.
آدمی ذهنش بر اساس یکسری از بایدها و نبایدها طبقهبندی شده است. این بایدها و نبایدها به عواملی همچون خانواده، جامعه و مذهب … بستگی دارد که هر فعلی که انجام میدهد را در مقایسه با این الگوی ذهنی بر او برچسب خوب یا بد میزند و بدی که پا فراتر از محدوده بگذارد گناه میشود. اینکه عملی گناه است یا نه به ذهن مقایسهگر آدم برمیگردد. شاید برای یکی گناه باشد برای دیگری که محدودهی وسیع تری برای آن در ذهنش تعریف کرده نباشد.
حتی گناهی که دیده نشود مجازات دارد. دادگاهی در ذهن هر آدمی در مواجهه با گناه تشکیل می شود که وجدان نام دارد. آن هم محدودهای تعریف شده دارد برای همین در عملی میگویند طرف وجدان دارد یا ندارد. کسی که وجدان ندارد تعاریفش با کسی وجدان دارد متفاوت است. پای وجدان که وسط بیاید آن وقت است که پای مکافات هم وسط میآید. این ذهن ما است که وقتی وجدانش بیدار میشود پشت سرش به استقبال مکافات هم میرود. گناه حتی اگر در چند صدم ثانیه هم اتفاق بیافتد پس لرزههایش تا سالها یک زندگی را میلرزاند. پییر لومتر یکی از مشهورترین جنایینویسان فرانسه در رمان ” سه روز و یک زندگی” به همین موضوع پرداخته است؛ جنایات و مکافات.
رمان” سه روز و یک زندگی” در ژانر جرم و جنایت طی سه بخش و 20 فصل است. بخش اول سال 1999 در شهر کوچک بووال فرانسه است. آنتوان کورتن پسر 12 سالهای است که رِمی دِسِمد کوچولو را در جنگل نزدیک خانهشان ناخواسته کشته. آنتوان در همسایگی خانوادهی دسمد زندگی میکند و شدیدا به سگ آقای دسمد (اولیس)وابسته بوده. بر اثر یک تصادف سگ (اولیس) یک پا و پهلویاش میشکند. آقای دسمد وقتی با شکستهگی سگ روبرو می شود تصمیم میگیرد با دو لولش او را خلاص کند. آنتوان که شاهد این قضیه بوده روز بعد که رمی پسر آقای دسمد برای بازی به خانه جنگلی میرود در بحث با رمی مبنی بر محکوم کردن آقای دسمد از فشار عصبی کشته شدن سگ با شاخهای به سر رمی میزند. رمی همان لحظه میمیرد. آنتوان از ترس اینکه اهالی شهر بفهمند و او را به زندان بیاندازند و وحشت زندان در ذهنش همان است که در فیلمها دیده جسد را به سختی نزدیک دره میبرد و به پایین پرت میکند و به خانه برمیگردد.جسد پیدا نمیشود اما احساس گناهی در آنتوان پیدا میشود که خواب و خوراک را از او میگیرد.
بیش از یک دهه بعد( بخش دوم سال 2011 )، آنتوان در پاریس زندگی میکند، در حال حاضر یک دکتر جوان است. در یک سفر به زادگاه، دوباره ترس کودکی بر او چیره می شود. پروندهی بسته شده همان سال با پیداشدن جسد باز میشود و با پیداکردن چند تار مو که حدس میزنند مربوط به قاتل است پلیس در پی جستجو است. همان روزها آنتوان در فکر تمام کردن رابطه با دختری است اما پدر دختر به خاطر بارداری دخترش اصرار به ازدواج دارد. آنتوان زیر بار نمیرود تا اینکه پدر تهدید به شکایت میکند. آنتوان از ترس شکایت و آزمایش دیانای برای اثبات پدر بچه بودن میترسد پلیس متوجه قتل شود کوتاه میآید و با دختر ازدواج میکند. و ادامه ماجرا سال 2015 که جذابترین بخش رمان و کلید رمان است.
سابقهی نویسنده در تحصیل و تدریس روانشناسی در خلق شخصیتهای رازآلود و چندلایه بیتأثیر نبوده، آنچه که به جذابیت این رمان افزوده و کمک به پیش برد داستان کرده شخصیت پردازی خوب آن است. آنتوان فرزند طلاق است. پدرش 6 سال پیش از مادرش جدا میشود و به آلمان میرود. “وقتی هشت سالش بود برای او وسایل سرگرم کننده ای می فرستاد که به درد شانزده ساله ها می خوردند و وقتی پا به یازده سالگی گذاشت اسباب بازی های کودکان شش ساله به دستش – می رسید. آنتوان یک بار به خانه ی پدر در اشتوتگارت رفت، آنها سه روز متمادی مثل مجسمه به هم زل زدند و درنهایت توافق کردند دیگر هیچ وقت همدیگر را نبینند”
آنتوان پسر تنهایی است. که همه عشق و علاقه و خانوادهی نداشته را در سگ اقای دسمد میبیند و از دست دادن او موجب ترسش شده بوده. این شخصیت پردازی در مادرش هم دیده شده. شخصیتی تنها و وابسته به کار و کارفرمایش دارد. رفتارش با آنتوان در حالی که پسر احساس گناه میکرده و مادر از همه جا بیخبر بوده و در بخش آخر با شگفتی شخصیت تازه رو میشود.
سه روز و یک زندگی یک رمان دلهره آور است که با سادگی و خلاقیت نوشته شده است. نویسنده چنان خواننده را وارد پیچ و خم داستان میکند که وقتی به خودش میآید میبیند از طرفداران قاتل است نه مقتول. نویسنده علاوه بر اینکه یک داستان جنایی را تصویر میکند باورهای خواننده را هم دستکاری میکند که همیشه قاتل گناهکار به حق نیست هرچند ذهن مقایسهگر قاتل در طول سالیان مکافات عملش را میبیند.
۳- گرسنه – کنوت هامسون ترجمه: احمد گلشیری
کنوت هامسون رماننویس و نمایشنامهنویس بزرگ نروژی و برندهی جایزه نوبل ادبیات1920 است. نام واقعی او کنود پدرسون بود که بعدها تخلص هامسون را برگزید. در خانوادهای کشاورز در شمال نروژ بزرگ شده و موفق نشده تحصیلات خود را به پایان برساند.او همهی آموختههایش را به صورت خودآموزی کسب کرده. از 17 سالگی حرفههای مختلفی مانند شاگرد کفاشی، زغال فروشی و … را تجربه کرده و پس از آن به امریکا سفرکرده.
رمان”گرسنه” نقطهی عطفی، نه تنها در ادبیات نروژ، بلکه در ادبیات جهان به شمار آمده. این رمان تحلیل موشکافانه از واکنشهای جسمی و روحی مردی گرسنه است و هامسون توانسته در این رمان به زیبایی فلسفه را به قصه وارد کند. بعد از آن هامسون رمان رازها را نوشته که قهرمان آن مردی بیابانگرد و کولی بوده. رمان رازها با وجود نثر نامنسجم و پراکنده گوییهای راوی داستان، برای هامسون شناسان و منتقدان ادبی، کتاب مهمی تلقی شده.
انتشار رمان پان به شهرت جهانی او کمک زیادی کرده. پان احساس و زندگی مردی را نشان میدهد که تعادل روحی خود را تنها در مجاورت با طبیعت به دست میآورد. این رمان از دو بخش تشکیل شده است. بخش اول شامل فصلهای کوتاهی است به صورت خاطراتی که قهرمان داستان از منطقه شمالی نروژ در سال 1855 داشته و بخش دوم مربوط به سفر قهرمان کتاب به هندوستان و مرگ او است. موفقیت بعدی کنوت هامسون با رمان اسرار به دست آمده که شخصیت اصلی آن شخصیتی پیچیده و جنجالی دارد انسانی با طبع بسیار شاعرانه که ارزشهای بورژوایی را مسخره میکند. قهرمانان آثار هامسون اگرچه غالباً به هم شبیه هستند، اما هر یک با شادابی و پویایی ترسیم شدهاند و حالتی مابین وجد و افسردگی بسر میبرند.
وقتی نروژ در آوریل 1940 به اشغال آلمان نازی در آمده کنوت هامسون جانب اشغالگران را گرفته و این عمل بشدت مایه دلسردی هواخواهان او شده. در سال 1943 او جایزه نوبل خود را که سالها پیش گرفته بود به یوزف گوبلز وزیر تبلیغات رایش سوم اهدا کرده و تا پایان عمر از هیتلر با ستایش یاد میکرده. کنوت هامسون آخرین کتابش را در 86 سالگی در خانه سالمندان نوشته. او در سال 1952 در نود و دو سالگی درگذشت. به نقل از روزنامهی گاردین رمان “گرسنه” در لیست ۱۰۰۱ کتابی است که باید قبل از مرگ خوانده شود. در رمان خطی”گرسنه” شاهد پرسه زدن نویسندهای طرد شده (راوی) در کوچه و خیابانهای شهر اسلو هستیم. مردی گرسنه که گرسنهگی موجب تنشهای مغزی و اختلالهایی در آن میشود که مرز بین توهم و حقیقت از بین میبرد و هذیانگو میشود. مردی پر از اندیشه که با کمترین چیزی حتی تراشههای چوب سیر میشود.
او مدام به نوشتن و پیدا کردن جایی برای خوابیدن مشغول است، به اطرافش نگاه میکند و با لحن طنز و سادهای با خودش حرف میزند همیشه، دوباره به دنبال غذا میگردد.” خوردن برای زنده ماندن” بعد از آن با نوشتن مقالهای پولی اندک به دست میآورد و روزش را میگذراند تا بتواند زنده بماند و دوباره بعد از گرسنه شدن دنبال چاره میگردد. نوشتن برایش اهمیت زیادی ندارد. قرار نیست با نوشتههایش به جایی برسد.در حدی تلاش میکند که سردبیر روزنامهای آن را قبول کند و چاپ کند.”باز مدادو کاغذو بیرون آوردم و نشستم چهار گوشه کاغذ نوشتم سال ۱۸۴۸. اگه یه فکر بکر به مغزم میرسید، اونوقت کلمهها خود به خود فوران میکرد. این موضوع قبلا پیش اومده بود، وقتهایی بود که بدون هیچ تلاشی به مقاله طولانی رو پشت سر هم مینوشتم و تازه متن هم محشر از کار در می اومد. بیست بار نوشتم ۱۸۴۸. رقمو به شکل افقی، عمودی، متقاطع و شکلهای احتمالی دیگه نوشتم، دنبال این بودم که فکر نابی به ذهنم برسه. افکار مبهمی داشت تو مغزم زیر و بالا می شد.”
او به دنبال هیچ چیز نیست نه هویت، نه خودش و نه دیگران. هیچ هدف مشخصی در زندگیاش ندارد و هیچ گاه به آینده فکرنمیکند بلکه فقط برای چند لحظه بعدش تصمیم میگیرد و برای زنده بودن تلاش میکند. در اوج بدبختی و گرسنگی پیش کسی سرخم نمیکند حتی برای رفع گرسنگیِ پیرمردی فقیرتر از خودش لباسش را گرو میگذارد، لقمهای از غذایش را به پسرکی بینوا میدهد، پولی را که دزدیده است به زنی میدهد و تکه استخوانی از قصابی میگیرد تا همچون حیوانی نجیب برای رفع گرسنگی گازی به آن بزند. او درد همه را میفهمد جز درد خودش.”وقیحانه به نخستین قصابی که رسیدم رو کردم و گفتم: آه لطف کنید و یک استخوان برای سگم بدهید فقط یک استخوان که چیزی به آن باشد.طعمی نداشت؛ بوی تهوعآور خون کهنه از استخوان برمیخاست.مثل آدمی تسخیر شده به جویدن پرداختم، به قدری گریه کردم که استخوان خیس و آغشته به اشک شد”
جامعه و مردم در برخورد با او کاری میکنند که او “دروغگویی” را کلید مشکلاتش میداند، کمکم از واکنشها و برخوردهای مردم میترسد، حقیقت را زیر دروغ پنهان میکند، دروغ میگوید زیرا مطلوبتر و خوشایندتر جلوه میکند تا دیگران را تحت تاثیر قرار دهد.
“اول گفتم خودم را حلبیساز معرفی کنم اما نامی به خود داده بودم که هرحلبیسازی نمیتوانست داشته باشد؛ به علاوه، من عینک به چشم داشتم. با شکوه گفتم: روزنامه نگار. من با عظمت مثل وزیری بدون مسکن جلوی نرده ایستاده بودم.روزنامه نگاری بدون آتش و سرپناه در بازداشتگاه(گرمخانه) به چه میتوانست شباهت داشته باشد. گفتم:از روزنامه مورگن بلادت.”
بخش اعظم رمان تکگوییهای درونی اوست. او در مواجهه با دیگران به اعماق وجود خود میرود و خود را از احساس گناهی مبهم تبرئه میکند. چیزی که رمان را دلنشین میکند طنز تلخ آن است. راوی هیچگاه قضاوت نمیکند. با لحنی که طنزی در آن پنهان است و پر از انگیزههای کودکانه دنیای کوچکی میسازد که خواننده را با راوی همنشین میکند و با او گرسنگی و روزمرگی را تجربه میکند.
او دائما با خود و محیط اطراف خود درگیر است. با طبیعت و انسان های دیگر دائما دچار چالش درونی و بیرونی است. و درباره ی چون و چرای پدیده های طبیعی و انسانها از خود سوال می پرسد. و به دنبال پاسخ میگردد. به شدت به سرنوشت معتقد است و بسیار به آن میاندیشد ولی راه گریزی از آن نمیبیند.” میدونستم، خوب میدونستم که الهامی که بهم دست داده و این داستان فوق العاده رو نوشتهم و شور و نشاطی که در وجودم احساس می کردم همه پاسخ به ندای نیازی بوده که روز پیش از ته دل کشیده بودم. پیش خودم بلند گفتم: کار پروردگاره، کار پروردگاره و با این الفاظ طوری به هیجان اومدم که هق هق گریه م بلند شد.”
فضای داستان خاکستری و سرد است که نمادی از جامعهای خشک و بی روح و گرسنه است. یکی گرسنهی مقام است. دیگری محبت و …” دریا در پیش روم، با او حالت رخوتناکش، در نوسان بود؛ کشتیها و قایقهای سینه پهن باری تو پهنای سربی رنگ دریا شیار درست میکردن و موجهای درخشان از چپ و راست اونها میگریختن و به رفتن ادامه میدادن؛ دود مثل لحاف پر از دودکشها بیرون میریخت و صدای ضعیف پیستون موتورها تو هوای مه آلود و سنگین نفوذ میکرد. نه باد بود نه آفتاب، درختها پشت سر من خیس بودن و نیمکتی که من روش نشسته بودم سرد و مرطوب بود… ”
رمان گرسنه از آن دسته شاهکارهای ادبیات است که هیچ وقت از خواندنش سیر نمیشویم. آدمی همیشه گرسنه است چه بسا بعضی گرسنهگی ها از گرسنهگی غذا هم درآورتر باشد.