ایران و اسرائیل و وارونگی سیاست

-

sd56fg4dfg45 امیرحسین گنج بخشRamin safizadeh رامین صفی زادهراهبرد ها و سامانه ها

در پى استقرار جمهورى اسلامى و سپس حاکمیت ولایى در عرصه سیاست ایران،  سه سامانه و یا نهاد در تقابل و تعامل با یکدیگر هر آنچه که در طى این چهل سال بوقوع پیوسته است را رقم زده اند. آنچه امروز شاهد آنیم نتیجه این فرایند و دینامیسم سه طرفه میان الزامات و مصالح این سه سامانه در  واگرایى یا همپوشانى سیاست هاى راهبردى آنها بوده است.

این سه سامانه یا نهاد، به ترتیب: ایران، جمهورى اسلامى و ولایت است.

از این سه نهاد دو مورد آن داراى سازمان، اکتورهاى عامل و سیاست هاى راهبردى ایجابى خود بوده اند. ولى سومى، یعنى سامانه و نهاد ایران-کشور،  در فقدان سازمان (دولت ملى)،  عامل،  و بدون ارائه سیاست هاى روشن ایجابى (که طبعا قرار بود از طرف اپوزیسیون حکومت تامین گردد)، این چهل سال را سپرى نموده است.  این سامانه ذهنى در واقع صرفا در شکل سلبى و مقاومتى مردم با اعمال محدودیت بر دو عاملیت دیگر خود را نمایندگى کرده و در عرصه سیاست حضور یافته است.

اکتور عاملیت ولایت، ابتدا خمینى و سپس خامنه ى بوده است.  اکتور عاملیت جمهورى اسلامى از ابتدا تا فوت هاشمى رفسنجانى و با فوت او این سامانه بی سر و سازمان گشته و در شرف انحلال است.

جمهورى اسلامى فعلا توسط روحانى نمایندگى میگردد.  جریان دوم خرداد در نهایت در عرصه سیاسى در زیر مجموعه سامانه جمهورى اسلامى ولى با پشت به آن در همراهى کرنشى و نهایتا خدمتى با نهاد ولایت عمل کرده است.

سامانه ایران- کشور (با محوریت جغرافیاى سیاسى و سرحدات و ترکیب سیاسى تاریخى خود) عمدتا بعنوان یک واقعیت زیست محیطى  و تحدید گر آن دو دیگر نقش ایفا نموده ولى در نقش عاملیت از طریق ورود و دخالت به دینامیسم  میان سامانه جمهورى اسلامى و ولایت و تقویت یکى در مقابل دیگرى عمل نموده است (انتخابات).

در این دوران اپوزیسیون سیاسى جمهورى اسلامى و ولایت، که طبعا می بایست در نقش اکتور سیاسى و عاملیت (agency ) سامانه ایران حضور داشته باشند، طیف ناهمگنى را بازتاب داده است که حداقل تا همین اواخر،  در یک سر آن نیروهاى سرنگون شده در فروپاشى ۵٧ قرار داشته (که در سیاست ورزى خود گرفتار چرخه ‘قدرت براى قدرت’ و بازگشت به حاکمیت با استمداد طلبى از نیرو هاى خارجى بوده) و در سر دیگر طیف، نیروهاى تک هویتى امریکا-اسراییل ستیز محور را شامل می شود (اسلامگرایان و چپ امریکا ستیز) که خودبه طور تاریخى  حامل و عامل چنین سیاست هایى بوده  و در نتیجه، خواسته یا نخواسته شریک جرم سامانه ولایت (بیش از سامانه جمهورى اسلامى) و در پیشبرد اهداف آن سهیم بوده اند.

مخالفت حقوق بشرى این نیروهاى سیاسى ( که وجهه اپوزیسیونى خود را از آن تامین میکنند) هم اصول فعالیت حقوق بشرى  و هم اصل نیاز به تفکیک فعالیت سازمان یافته میان فعالیت مدنى-حقوق بشرى و سیاسى-حزبى را مخدوش نموده است. در میانه طیف اپوزیسیون، که به لحاظ حضور وزنه سنگینى در فضاى متورم سیاسى نیز به خود اختصاص داده است، جریانى متشکل از افراد و خود شخصیت پندارها،  لباس دوزان سیاسى براى دگمه خود، هویت هاى سیاسى دو تابعیتى که نارضایتى خود از یک واحد سیاسى را مبدل به حمایت از دیگرى نموده اند، ناسیونالیست هاى جهان وسپرى شده امیدوار و معتقد به امکان هژمونى نظامى ایران در منطقه و باورمند به همپوشانى سیاست هاى ولایت با منافع ایران و انواع و اقسام انگیزه های خرد و ریز وجود داشته که همسویى آنها عمدتا بر علیه ‘زورگویى و بد خواهى غرب’ و به توجیه سیاست هاى  ولایت منتهى شده است. در یک کلام اپوزیسیون جمهورى اسلامى و ولایت نتوانسته است از عهده ایفاى نقش عاملیت ایجابى براى طرح و پشتیبانى از سیاست راهبردى سامانه ایران – کشور (سیاست هاى ملى بر محور منافع و مصالح امنیت کشور) برآید. یک بخش عمدتا در  نقش داور یک مسابقه ورزشى بیطرف  ظاهر گشته و سیاست ورزى خود را با سوت زدن و خطاگیرى بیانیه اى از این رفتار حکومت یا آن رفتار امریکا پیش برده اند. بخش دیگر نیز همه چیز را به خطا منوط  و محول به بازگشت خود به قدرت و حاکمیت دانسته اند.

زبان و انشا و برنامه این بخش میانه اى ، و میانه میدان سیاست اپوزیسیونى را می توان عامل اصلى تشتت نظرى و کژ فهمى و در نتیجه تضعیف و تخریب سیستم دفاعى طبیعى سامانه ایران-کشور دانست. این ذهنیت با تمسک به از ارزش هاى بشردوستانه ولى در اینجا با هویت مجعول ‘انسانى’ به دخالت سیاسى می پردازد، با جدا سازى سیاست داخلى از سیاست خارجى و همپندارى دو سامانه متضاد ایران و ولایت  عملا فعالیت خود را به  خرج ایران و به سود ولایت در سیاست ورزى خرد و سهم جویانه در بازار درونى سیاست اپوزیسیونى محدود می کند. شیوه رایج و دلپسند این ذهنیت محکومیت قاطع واقعیت هاى بیرونى که  خارج از اراده و کنترل مکانیسم هاى درونى سیاست ایرانند، می باشد. اگر دماى هوا موضوعى در سیاست بود، صدور بیانیه در محکومیت  قاطع انسانى و بشر دوستانه زمستان سرد و بیرحم  معرف سیاست ورزى این ذهنیت و بهانه سلب مسئولیت از خود براى  واکنش تدبیرى و ترمیمى می شد.

در پى استقرار جمهورى اسلامى و سپس حاکمیت ولایى در عرصه سیاست ایران،  سه سامانه و یا نهاد در تقابل و تعامل با یکدیگر هر آنچه که در طى این چهل سال بوقوع پیوسته است را رقم زده اند. آنچه امروز شاهد آنیم نتیجه این فرایند و دینامیسم سه طرفه میان الزامات و مصالح این سه سامانه در  واگرایى یا همپوشانى سیاست هاى راهبردى آنها بوده است. به ترتیب: ایران، جمهورى اسلامى و ولایت.

از آنجایی که منظور این نوشته نه بررسى  کلیت روند و روال این دینامیسم سه طرفه در چهل سال گذشته بلکه موضوع نقش اسراییل در عرصه سیاست ایران است و در این مورد موضوع اصلى نقش و رویکرد راهبردى دو سامانه رقیب و نافى یکدیگر، یعنى ایران و ولایت می باشد، ما از ورود به نقش سامانه سوم یعنى جمهورى اسلامى خوددارى خواهیم کرد.  چرا که پدیده و سامانه سوم (جمهورى اسلامى و بخش بزرگى از ‘اپوزیسیون اصلاح طلب بیرون یا درون نظام)، راهبرد خود را در میانه این دو سر طیف جسته و به هرحال با  تشدید عاملیت ولایت، اکنون ناچارا یا در حال تجزیه به یکى از این دو سامانه و یا بلاموضوع شدن، می باشند. بنابراین با روشن شدن تفاوت میان الزامات و مصالح اگزیستنشال و متقابلا حذفى دو سامانه اصلى میدان سیاست ایران، و تقابل سیاست هاى راهبردى آنها (که یکى فعالانه از طرف ولایت اجرایى شده و دیگرى فعلا در حالت نیمه اعتراض و مقاومت است)، جایگاه و نقش و عملکرد این سامانه میانى نیز بخودى خود روشن خواهد گشت.

نکته دیگر و بس مهم، قبل از ورود به خود موضوع ایران – ولایت – اسراییل ، مسئله فلسطین و مصائب مردم فلسطینى است. براى بسیارى، این موضوع اتفاقا در محور موضوع روابط ایران و ولایت با اسراییل قرار داشته و در این نقطه است که همپوشانى در سیاست راهبردى خود با سامانه ولایت را می یابند. (ما وارد بحث با کسانی که خامنه ى را علیرغم اصرار خودش کماکان بخشى از سامانه ایران می پندارند نخواهیم شد و براى آنها طول عمر آرزو میکنیم.)

در این نگرش دفاع از مظلومیت مردم فلسطین و حمایت از مبارزات آنها دلیل اصلى دشمنى ولایت با اسراییل است و حداقل در حد تعدیل شده آن با سیاست هاى ولایت میتوان همدلى داشت و همسویى نمود. ما در ابتدا بر این قصد بودیم که به موضوع  فلسطین در همین ابتدا و بطور جداگانه بپردازیم،  تا هم مسیر بحث در مورد موضوع اصلى هموار و روشنترگردد و هم جاى سوء تفاهم باقى نماند. ولى همانطوریکه که خواهیم دید هم جایگاه فلسطین در این بحث و هم نقطه نظرات ما در این مورد در متن بحث اصلى روشن خواهد شد.

******

حرف اصلى این نوشته این است که امروزه در ایران ما با رقابت و جدال سرنوشت ساز میان دو سامانه رقیب و متضاد، ایران و ولایت، روبرو هستیم و سیاست دوستى یا دشمنى با اسراییل و امریکا براى سرنوشت هر دوى اینها در حالت “هم پایانی” قرارگرفته است. هم پایانی یا co-terminus معمولا برای فرایند هاى جداگانه ای بکار برده میشود که در یک زمان در یک نقطه به پایان میرسند. و در اینجا به معنی آن است که سرنوشت ایران و ولایت بطور گریزناپذیرى با غلبه این یا آن سیاست، دوستى یا دشمنى، در یک نقطه ى زمانى تعیین خواهد شد. این گره خوردگى سرنوشت ساز از سوی سامانه ایران نیست. چرا که ایران چندین هزار سال بوده و هست و نیازى به تعریف یا شکل دهى خود در دشمنى و یا دوستى با دیگرى ندارد. براى سامانه ایران، اسراییل و امریکا دو کشور دیگرند و رابطه با آنها موضوع سیاست خارجى آن است. این گره خوردگى از طرف سامانه ولایت به ایران تحمیل شده است، سامانه ای نوپا و خود ساخته و خود در آوردى  و تماما سلبى و کاملا عاری از سازندگی که دشمنى با این هر دو کشور (به اقرار و اصرار هر دو ولى فقیه، خمینى و خامنه ى) را همه چیز و توجیه وجود خود میداند. آمریکا و اسراییل ستیزى همزاد و قلب تپنده وجود سامانه سلبى ولایت و براى آن پدیده ای کاملا داخلى است. پدیده ای که برای استمرار خود به دشمنی با آنها نیازمند است. این سامانه  سلبى و در واقع نهیلیستى (که بخشى از آنچه جنبش هاى خشم و کور مینامند)، جز از راه دشمنى امکان ادامه حیات نداشته و بمانند دیگر حرکت هاى مشابه هیچگاه نیز به هیچ جایى ختم نمیگردند. فرایندى است بدون مقصد و یا پروسه ای است بدون پروژه و تا زنده است تخریب میکند تا اینکه در نهایت خاموش گردد. همانقدر قابلیت و ظرفیت حکمرانى دارد که داعش داشت. در اینکه کاملا شبیه آن نیست نه از بابت خود بلکه از بابت حصر در متن ایران است. در آنجایی که آزاد است، بمانند عراق و سوریه، تفاوتى میان آن و داعش قابل رویت نیست.

از آنجایی که ولایت اکنون در مرکز حکومت بر ایران قرار گرفته است، سیاست هاى راهبردى آن در راستاى حفظ این سامانه در جدال با سیاست راهبردی متضاد سامانه دیگر یعنی ایران، سرنوشت ولایت  و کشور را رقم خواهد زد. در این مصاف، ولایت داراى سازمان و سیاست هاى راهبردى خود است اما سامانه ایران در شرایط فقدان سازمان خود، یعنى دولت ملى، از وجود عاملیت دیگرى که قاعدتا می بایست همان اپوزیسیون حاکمیت باشد نیز بى بهره است. این اپوزیسیون وجود دارد ولى سیاست هاى راهبردى و سیاست ورزى آن در راستاى تامین احتیاجات سامانه ایران قرار نگرفته است. سیاست اپوزیسیون در هر دو حالتش به تقویت موقعیت نهاد ولایت و استمرار سیاست آن می انجامد. چه آنى که از سیاست هاى ولایت در مورد اسراییل به بهانه و یا واسطه موضوع فلسطین حمایت میکند و چه آنى که از اسراییل طلب کمک براى برانداختن ولایت و جمهورى اسلامى می نماید.

ما با سامانه ایران، (از این پس؛ ایران) و سیاست هاى راهبردى که طبعا در راستاى حفظ و پیشرفت آن خواهد بود آغاز میکنیم. چرا که تعریف این سامانه (ایران) هم ساده است و هم تبیین سیاست خارجى آن سهل و روشن.

ایران چه از بابت سامانه و نهاد (مجموعه و ترکیبى از تعاریف و شناسه هاى هویتى و خودآگاهى ) و چه از بابت سازمان  (حکومت هاى ایران در طول تاریخش) و چه از بابت عاملیت (سیاست مداران و سرداران و جنگجویانی که برایش فداکارى، جانفشانى و نبرد کرده اند) یک واحد منسجم و شناخته شده و با قدمت و حافظه تاریخى است. هر آنچه را که براى ساختن و تداوم این سامانه در جنگ و دوستى با دیگران لازم بوده در تاریخ و گذشته خود انجام داده است. سراسر تاریخ آن مملو از مناقشه و مذاکره مربوط به این امر بوده است. برده است و باخته است، زمانى در اوج بوده و زمانى افت کرده است. ولى هر چه بوده و هست در نهایت به اینجا رسیده است و قائم به بنیاد خود وجود دارد. هست. کشور است و کشورى که بجز تعداد اندکى دیگر، زمانى کشور بود که دیگران نبودند. (کشور در تعریف تاریخى) ایران با جغرافیاى سیاسى مشخص خود تعریف میشود.

ولایت داراى سازمان و سیاست هاى راهبردى خود است اما سامانه ایران در شرایط فقدان سازمان خود، یعنى دولت ملى، از وجود عاملیت دیگرى که قاعدتا می بایست همان اپوزیسیون حاکمیت باشد نیز بى بهره است. این اپوزیسیون وجود دارد ولى سیاست هاى راهبردى و سیاست ورزى آن در راستاى تامین احتیاجات سامانه ایران قرار نگرفته است. سیاست اپوزیسیون در هر دو حالتش به تقویت موقعیت نهاد ولایت و استمرار سیاست آن می انجامد. چه آنى که از سیاست هاى ولایت در مورد اسراییل به بهانه و یا واسطه موضوع فلسطین حمایت میکند و چه آنى که از اسراییل طلب کمک براى برانداختن ولایت و جمهورى اسلامى می نماید.

ایران اینک براى چهل سال است که در حالت سامانه ولى بدون سازمان (بدون دولت ملى) جان سختانه به حیات خود ادامه داده است. در ایران امروز و در طى تمام طول حکومت جمهورى اسلامى هیچ نهاد و سازمان حکومتى هیچ سوگندى براى حفظ ، نگهدارى و تامین منافع این کشور، این واحد سیاسى تاریخى با مرزهاى مشخص و برسمیت شناخته شده ى جهانى، نخورده است. چنین نهادى وجود ندارد. اگر هم از ایران نامى هست همیشه با پسوندى اسلامى همراه است. گویى این شرط حیات ایران زیر سلطه حاکمیت فعلى است و نهاد ولایت از زبان ولى فقیه اش، در روز روشن و بزبان فارسى ریشه و تاریخ  آن را به سخره میگیرد. معنى این شرایط خاص، وجود یک  سامانه کشورى تاریخى بدون حاکمیت دولت ملى،  این است که آن کشور در اشغال حاکمیتى غیر و بیگانه قرار گرفته است. واقعیت ایران امروزه نیز همین است؛ در استعمار سامانه دیگر یعنى ولایت است. ولایتى که در این چهل سال منابع انسانى و مالى و طبیعى و زیر زمینى آن را صرف تثبیت سلطه سیاسى و گسترش نفوذ خود در منطقه کرده است. ولایتى که سخت و پر شتاب در پى ایجاد جامعه امتى-میلیشیایى فراملیتى و فرامرزى خود بوده است. آنچه که عجیب است این است که زبان و انشاى ولى فقیه در این مورد همین را فاش و روشن میگوید.

سازمان این سامانه (ایران) دولت ملى است. دولتى که طبعا جز در چارچوب حکمرانى دموکراتیک چیزى دیگرى نمیتواند باشد. تعریف سازمان دولت و نقش و تکلیف آن ساده و روشن است. و بیش از دو چیز نیست. حفظ و افزایش!

حفظ و افزایش!

فهم این دو اصل بعنوان مبانى تکلیف دولت و تبیین سیاست هایى که آنها را سیاست خارجى مینامیم دشوار نیست. براى درک آن مقایسه آن با تجربه فردى در مورد اعضا و کودکان خانواده خود بسنده میکند. آنچه را که براى فرزند خود خواستاریم براى یک کشور نیز صادق است. بعنوان والدین، در وهله اول دغدغه حفظ فرزند (سلامت و امنیت) و سپس تامین شرایط لازم براى رشد و پیشرفت او در تمامى زمینه هاى حیات انسانى را داریم. وظیفه دولت نیز همین است. تامین امنیت شهروندان از تعرضات داخلى و خارجى و تامین شرایط وساز و کارهاى لازم براى رشد و پیشرفت شهروندان و جامعه.

تامین این دو نیاز طبعا در خلا انجام نمى پذیرد. پایه ای ترین مولفه تعریف کننده اکولوژى اجتماعى و واقعیت انسانى human condition مولفه ‘کمبود و رقابت’ است ( and competition scarcity). مولفه ای که همکارى و رقابت را همزمان ایجاب نموده، امر سیاست و دولت را اجتناب ناپذیر کرده و ظهور و سرنوشت آنچه که اجتماعات انسانى مینامیم را رقم میزند. پر واضح است که فراوانى (abundance) نتیجه هماهنگى و همکارى است و از دوگانه همکارى و رقابت میان انسان ها و کشورها، اولى، یعنى همکارى، آلیاژى از اختیار (بنابراین سخت تر) و دومى، یعنى  رقابت، الیاژى از اجبار (بنابراین سهل تر) را بهمراه دارند. نوع رویکرد و تنظیم رابطه خاص میان ایندو مقوله ، که وجوه جدا ناپذیر و همزاد در مناسبات اجتماعى انسان ها محسوب میشوند، چه در حوزه سیاست و در قلب تئورى دموکراسى، چه در اقتصاد و در قلب مقوله رشد و پیشرفت و چه در مناسبات بین المللى و در قلب تئوری هاى مدیریت کلان نهفته است.

بنابراین در جهان امروز پسا فتوحات اصل بر تقلیل تنش و افزایش همکاری است. چرا که آن یکى اولا کششى طبیعى بسوى جنگ به همراه خود دارد و ثانیا بدون تزریق اراده آگاه همیشه چرخه رقابتى رو به پایین را دامن میزند. بنابراین کوشش براى جلوگیرى از گرفتار آمدن در چرخه رقابت- دشمنى  رو به سرازیرى و تباهى جزو تکلیف دولت ها محسوب میشود. اکنون سرنوشت جوامع و کشور در فتوحات سرزمینى رقم نمیخورد. دوران آن چندى است که بسر آمده است. امروزه سرنوشت کشورها دقیقا در همین تنظیم مناسبات سیاسى داخلى و مناسبات سیاسى و تجارى میان یکدیگر رقم زده میشود. در جهان امروز بطور مثال روابط چین و امریکا حتى در دوران ترامپ و حتى در دوره ای که این رقابت در دریاى چین ابعاد نظامى و صفر یک به خود یافته است باز مدلى از ادامه همکارى در هر زمینه ممکن و کوشش براى مدیریت اختلافات و تنش است.  ولى بجز این اصل کلى، که در راستاى منافع تمامى کشورها است شرایط مشخصى نیزى وجود دارند. شرایطى که جغرافیاى سیاسى آن را تعریف و روابط آن را ژئوپالتیکس مینامیم. مناسبات رقابت، اختلاف و یا همکارى که جغرافیاى سیاسى آن را اجتناب ناپذیر مینماید.

تعریف و تشخیص منافع و مصالح  یک کشور از این منظر و در نتیجه تبیین رویکرد لازم آن در مناسبات با دیگر کشور هاى دور و نزدیک را  سلیقه و تمناهاى شخصى افراد و جهت گیرى سیال ایدئولوژیک نیروهاى سیاسى و یا کرنش به  حاکمیت غصبى و مقطعى تعیین نمیکنند. منافع و مصالح کشور و تبیین سیاست هاى تامینى در این چارچوب (مناسبات با دیگر کشورها) را در وهله اول همان موقعیت آن کشور در پهنه جغرافیاى سیاسى و تاریخى که خارج از عهده و اراده خود بدان محکوم است و در وهله دوم همان اصل تقلیل تنش و مدیریت اختلافات در حین کوشش براى افزایش همکارى در مابقى زمینه هاى ممکن،  تعیین میکند.

اختلافات ریشه دار نیز اگر باشند قاعدتا از جنس ادعاهاى متقابل سرزمینى و در نتیجه بناچار با همسایگان خواهد بود. ولى حتى اینها نیز در جهان امروزى مورد مدیریت قرار گرفته اند. خود ما نیز سالیان است که با یک چنین اختلافى روبرو میباشیم.

ایران دشمن اسراییل نیست، چرا که نمی تواند باشد!

ایرانى که با اسراییل همجوارى و همسایگى نداشته (٢٠٠٠ کیلو متر فاصله دارند) و بنابراین زمینه و امکان هیچگونه مناقشه مرزى موجهى نیز نمی تواند میان آنها مطرح باشد، طبعا نمی تواند اختلافات مدیریت نشده و دشمنى داشته باشد. بنابراین اگر حرف در همین حد باقى بماند پرواضح است که دشمنى آن هم از جنس دشمنى ولایت در منظومه مصالح ایران و در سیاست خارجى و یا منطقه ای آن  نمی گنجد و هیچ منطق و توجیهى از بابت مصالح ایران ندارد.

حال با این توصیف، میتوان دریافت که ایرانى که با اسراییل همجوارى و همسایگى نداشته (٢٠٠٠ کیلو متر فاصله دارند) و بنابراین زمینه و امکان هیچگونه مناقشه مرزى موجهى نیز نمیتواند میان آنها مطرح باشد، طبعا نمیتواند اختلافات مدیریت نشده و دشمنى داشته باشد. بنابراین اگر حرف در همین حد باقى بماند پر واضح است که دشمنى آن هم از جنس دشمنى ولایت در منظومه مصالح ایران و در سیاست خارجى و یا منطقه ای آن  نمیگنجد و هیچ منطق و توجیهى از بابت مصالح ایران ندارد. چنین دشمنى اگر به اختیار و از طرف هر سیاست مدار ایرانى تجویز گردد بر آن نامی جز خیانت به منافع کشور نمی توان نهاد.

ایران و اسراییل، برخلاف توجیهات حامیان غیرمذهبى ولایت، با یدیگر رقیب نیز نیستند. چرا که هیچ یک امکان اعمال هیچ نوع هژمونى، بخصوص هژمونى از جنس سخت و نظامى آن بر منطقه میانى خود را نداشته  و نخواهند داشت. خاورمیانه عربى و عمدتا سنى یک حوزه تمدنى منحصر به زبان و فرهنگ و تاریخ متمایز خود از هر دو میباشد. بحث سلطه گرى بر این منطقه چه از طرف ایران و چه اسراییل بى پایه تر از آن است که مورد بحث قرار گیرد.

یکى از نقاط کور بحث سیاست منطقه ای ولایت در میان فعالین مدنى و سیاسى در این مورد این بوده است که سلیقه و تمایلات شخصى خود را بجاى وظایف و مسئولیت دولت میگذارند. کشور خود جدا از تمایلات متغیر افراد داراى مصالح تابت و معینى است که دولت وظیفه مند به تببین و پیگیرى سیاست هایى است که  آن را تامین نماید.

این مصالح هیچگاه شامل دشمن تراشى اختیارى نمیگردد. بحث سر اسراییل بحث در مورد نظر این و آن کس بر سر تاریخ تاسیس آن نیست. این موضوع میتواند موضوع بحث و مناقشه دائمى میان افراد باشد ولى این موضوع قرار نیست به دولت ایران ربطى پیدا کرده و یا سیاست خارجى آن را تحت الشعاع خود قرار دهد. اسراییل دولتى به رسمیت شناخته شده توسط همان سیستم و نظام جهانى است که دولت ایران و حق حاکمیت آن را برسمیت شناخته است.

ایران امروزه بخاطر فقدان دولت ملى دوران خطیرى را سپرى مینماید. در چنین شرایط سرنوشت سازى که نهاد ولایت فرمان رفتار کشور را بدست خود قبضه نموده است، ایران نیازمند عاملیتى که بتواند با سیاستمدارى ایرانى، سیاست ورزى ایجابى و نگرشى دولت سازانه  در تامین امنیت ، تسهیل پیشرفت و توزیع عادلانه منابع سرزمینى و تولیدى میان شهروندان به نبرد سیاسى با سامانه ولایت بپردازد.

ولایت و اسراییل و فلسطین

سامانه ولایت، و بخصوص سازمان آن (حکومت ولایت فقیه شیعى) سامانه و سازمانى نو بنیاد بدون پشتوانه تاریخى و حامل هویتى پر چالش و در بستر سامانه مادر، یعنى اللهیات و نظریه هاى حکومتى اسلامى عمدتا غیر مشروع و مطرود است. براى این سامانه امریکا و اسراییل (و دشمنى فعال با آنها) نه یک موضوع خارجى بلکه درونى، ممد حیات و موتور محرکه ظهور، ایجاد و تثبیت خود است. چرا که این ظهور در متن و بستر سامانه بزرگتر و مادر، یعنى در بستر هویت و جامعه اسلامى (بدون مرز) انجام پذیرفته و بناچار و بطور گریز ناپذیرى محتاج و نیازمند ایجاد تفکیک و تمایز هویتى سیاسى خاص خود با سامانه ها و سازمآنها ى دیگرى  که در مجموع تشکیل دهنده اجزاى این کل هستند، بوده و مسیر برآمد آن صرفا و فقط از پرچم دارى مبارزه با ‘دشمنان ‘ خود تعریف کرده اسلام انجام پذیر است . ولى همانطور که اشاره شد، این سامانه از هیچ اصالتى برخوردار نیست. پروسه اى بدون پروژه است. به جایى قرار نیست برسد.  نهضتى است بى پایان. توجیهى است براى حفظ قدرتى بدست آمده. و آنچه که هست و میتواند باشد اکنون در قد و  قامت و فرهنگ و امت میلیشیایى سپاه قدس پیش چشمان همگان است. همین است و چیز بیشترى نیست.

ولایت و موضوع فلسطین در جامعه سیاسى ایران

ایران و اسراییل، برخلاف توجیهات حامیان غیرمذهبى ولایت، با یدیگر رقیب نیز نیستند. چرا که هیچ یک امکان اعمال هیچ نوع هژمونى، بخصوص هژمونى از جنس سخت و نظامى آن بر منطقه میانى خود را نداشته  و نخواهند داشت. خاورمیانه عربى و عمدتا سنى یک حوزه تمدنى منحصر به زبان و فرهنگ و تاریخ متمایز خود از هر دو می باشد. بحث سلطه گرى بر این منطقه چه از طرف ایران و چه اسراییل بى پایه تر از آن است که مورد بحث قرار گیرد.

سامانه ولایت بعلت همان عواملى که به آنها اشاره شد، بر رنج و درد و مشقت مردم فلسطین چندان تاکید نداشته و یا بروى آن مانور نمیدهد. چرا که خود نسخه جنگ و خونریزى بیشتر براى نابودى اسراییل را تجویز میکند. این نسخه پیچى چنان فاش و دخالت جویانه است که جایى براى ادعاى دلسوزى انسانى و لزوم مبرمی براى تقلیل آن باقى نمیگذارد. سیاست ولایت جنگ و خونریزى و سازش ناپذیرى بیشتر و ورود آن به مناقشات میان اسراییل و فلسطین از همان ابتدا با تزریق عنصر لاینحل مذهبى بوده است.

‘کمک هاى حمایتى’ ولایت به فلسطینى ها نه از جنس آنچه مثلا ترکیه انجام داده و بازتاب خود را در فرستادن آذوقه و دارو متجلى کرده است بلکه تسلیحات نظامى و موشک هایى است که از غزه به اسراییل پرتاب می شوند. و در این عمل نیز گستاخانه بدنبال تضعیف گروه ها و رهبران ناهمراه و تقویت گروهاى جنگ طلب است.

ولایت همانگونه که نیرو و هویت منفک و در نتیجه استقرار خود در عرصه سیاست ایران را از اشغال سفارت و براه اندازى جنبش کاذب ضد آمریکایى تامین نمود، استمرار و امتداد و گسترش خود را از طریق اسراییل ستیزى دنبال میکند. امریکا ستیزى براى سرکوب و فرادستى بر نیروهاى داخل ایران که اسراییل ستیزى در مورد آنها کارامد نبود (چون آنها خود در این امر شریک بودند) و اسراییل ستیزى در منطقه براى ایجاد هویت متمایز و استفاده از دغدغه ای مشترک براى کسب نقش رهبرى و پرچم دارى و تضعیف دیگر سامانه و سازمان هاى اسلامى محور عملکرد ولایت بوده است.

ولى آنچه که در عرصه اجتماعى و سیاسى ایران به مدد و تقویت این سیاست راهبردى ولایت و در نتیجه به تقویت موقعیت سازمان آن انجامیده، نه خود موضوع فلسطین و شرایط مصیبت بار مردم فلسطینى بلکه نوع برخورد سوء استفاده جویانه هم خود ولایت و هم عمدتا جریانات چپ تک هویتى و اسلامگرایان بوده است. بازتاب این در اعلام روز قدس و برداشت کماکان غالب از این اقدام است. برداشتى که دلسوزى انسانى و حمایت سیاسى از فلسطینى ها را سخت آغشته و آلوده به دروغ و تزویر نموده است.

اعلام روز قدس توسط سامانه ولایت، بدست خمینى در همان ابتداى امر در واقع اقدامى سر تا پا تجاوزکارانه به حق مالکیت سرزمینى و تعیین سرنوشت مردم فلسطین بود. اقدامى که تا به آن زمان به نوع خود منحصر بفرد و از منظر نوع تجاوز بیسابقه ترین آنهاست. در تاریخ تلاقى اسراییل و فلسطین، دول عربى با عربى شمردن سر زمین فلسطین از مبارزات مردم فلسطین در راستاى منافع سیاسى خود در مواجهه با دولت نوپاى اسراییل سوء استفاده کرده اند (و این وجه غالب رویکرد آنها به موضوع فلسطین بوده است) ولى مقوله سرزمین چه اینکه سرزمین فلسطینى و یا سرزمین عربى شناخته گردد در هر صورت از جنس مقوله هاى قابل مذاکره و حل است. و بنابراین حق تعیین سرنوشت فلسطینى ها و رهبرى مستقل آنها را با چالش ساختارى روبرو نمیکند، همانگونه که نکرده است. ولى پیام روز قدس و اجرایى کردن این پیام توسط سیاست هاى ولایت خود صورت مسئله فلسطین را لاینحل مینماید. تزریق عنصر مذهب و سپس اعلام ادعاى مالکیت بر سرزمین فلسطینى ها با مذهبى کردن آن سرزمین ، به تزریق عنصر لاینحل به صورت مسئله فلسطین میانجامد . این اقدام طبعا به تجاوز به حق تعیین سرنوشت مردم فلسطینى از طریق رهبران منتخب آنها در مذاکرات با اسراییل را به همراه خود یدک میکشد. و چنین تجاوزى به حقوق فلسطینى ها و تلاش براى تبیین  اینگونه صورت مسئله اسراییل و فلسطین تا زمان اعلام روز قدس سابقه نداشت. و هر چقدر که مضحک و مسخره بنظر آید که یک آیت الله شیعى با ٢٠٠٠ کیلومتر فاصله چنین ادعایى را اقامه نماید واقعیت این است که ولایت توانسته است  منابع مالى و انسانى کشورى چند هزار ساله را در خدمت چنین اقدامى تجاوزکارانه قرار دهد. به بهانه مسجد القصى که توسط عمر بنا گشته و کمتر از چند درصد از مساحت اورشلیم را در برمیگیرد، خمینى با اعلام روز قدس و سیاست هایی که توسط خامنه اى ادامه و تعمیق یافته است، در واقع خود را در مقام رهبر خود خوانده مسلمین جهان  وصاحب اصلى سرزمین فلسطین-اسراییل معرفى  و بر فراز مردم فلسطین خود را مرجع نهایى تصمیم گیرى در مورد سرنوشت آن نمود.

ولى چنین اقدامى تا به امروز بعنوان اقدامى در حمایت از مردم فلسطینى معرفى گشته است. و جریانات چپ ضد امریکایى (که از این دریچه و نزدیکى ‘مبارزاتى’ با گروه هاى فلسطینى) که سیاست ورزى ضد اسراییلى خود را طبعا نه از منظر همبستگى دینى بلکه از منظر حمایت از مردم فلسطین و حقوق سرزمینى آنها توجیه مینمایند هیچگاه خود را ملزم بدفاع از حقوق آنها در برابر چنین تجاوزى که حکومت جمهورى اسلامى مرتکب آن شده است ندیده اند.

اعلام روز قدس توسط سامانه ولایت، بدست خمینى در همان ابتداى امر در واقع اقدامى سرتا پا تجاوزکارانه به حق مالکیت سرزمینى و تعیین سرنوشت مردم فلسطین بود. اقدامى که تا به آن زمان به نوع خود منحصر بفرد و از منظر نوع تجاوز بیسابقه ترین آنهاست.

اقدام خمینى و اعلام روز قدس، مسیر مستقیم و بلا واسطه حمایت هاى انسانى را حتى براى فعالین حقوق بشرى ایرانى مسدود نمود. در پى اعلام روز قدس هر اقدام حمایتى و ابراز همدردى واقعى ، چه  سیاسى و چه انسانى و حقوق بشرى، زان پس به ناچار می بایست از طریق اعتراض و مخالفت و مبارزه با تجاوز خود حکومت ایران نسبت به حقوق مردم فلسطین پیش گرفته میشد. در پى اعلام روز قدس و اتخاذ سیاست اسراییل ستیزى بر این پایه و محور (که بعلت دریافت کمک از اسراییل در شش سال اول جنگ و چندین سال پس از آن به تعویق افتاد)، خود ایران به دست حکومت ولایى آن به جرگه متجاوزین به حقوق فلسطینى ها داخل شد. در بستر چنین واقعیتى، انتشار بیانیه پشت بیانیه در محکومیت اسراییل و اعلام انزجار و قطار کردن این و آن قعطنامه سازمان ملل (که در محتواى تجریدى و خارج از کنتکست تاریخ این منازعه در خود صحیح هستند) بطور اجتناب ناپذیرى در ادعاى محورى خود یعنى حمایت از و دلسوزى براى مردم فلسطینى دروغ و کذب گشته و جز دادن آدرس اشتباه به منظور استتار موقعیت تجاوزکارانه  حاکمان خود در پهناى جغرافیاى سیاست منطقه و در نتیجه تطهیر، مشروع سازى و تقویت سیاست حاکمیت ولایى کارکرد دیگرى ندارد. بنابراین این رویکرد که با استفاده از هویت مجعول ‘انسانى’ به منظور برخوردى کاملا سیاسى و به بهانه حمایت از مصیبت مردم فلسطین در عملکردى وارونه، همسو و هم صدا با حاکمیت، نقش آفرینى میکند، نمیتواند حتى علیرغم نیت و انگیزه اولیه برخى از شرکت کنندگان این اقدامات، در حمایت از مردم فلسطین باشد. و نیست. آنچه که هست ضدیت سیاسى با اسراییل است. ضدیتى که در بخش اسلامگرا داراى ریشه واضح و در بخش چپ غیر مذهبى ضد امریکایى (و گزاره اسراییل نوکر یا جزئى از منظومه امریکا) بخشى از یگانه سیاست ورزى ممکن آنها بشمار میرود.

اما، (و این اما دغدغه اصلى در نوشتن این مقاله است) چنین رویکردى (که متاسفانه نمونه آن بیانیه اخیر به امضاى بیش از ٣٠٠ نفر می باشد) فراتر از خود موضوع فلسطین و اسراییل، بیانگر حضور، غلبه و جان سختى ذهنیتى در این طیف سیاست ایران است که از صدر تا ذیل مولفه هاى آن حاکى از ناآمادگى کامل جامعه سیاسى براى نقش آفرینى سالم و مثبت در شرایط کنونى ایران، یعنى فروپاشى گریز ناپذیر حاکمیت و تسهیل عبور ضرورى به نظامى دموکراتیک در راستاى ایجاد عامیلت براى سامانه ایران کشور و سازمان آن یعنى دولت ملى و دموکراتیک است.

صحنه سیاست ایران اکنون شاهد فروپاشى سامانه سوم یعنى جمهورى اسلامى است. سامانه ای که جوهر آن از همان ابتدا در وجود و عاملیت هاشمى رفسنجانى هم آمیختگى دو سامانه دیگر را به اشتباه ممکن فرض نموده و در نتیجه در بازى دلال منشانه میان این دو ولى با تاکید بر حفظ  سازمان ولایت نقش محلل و تسهیل کننده برآمد آن را ایفا نموده است. اکنون ولایت به وجود این سامانه در تقابل و تعامل خود با سامانه ایران-کشور نیازى براى خود احساس نمیکند. در اینکه اشتباه میکند شکى نیست. ولى براى فهم و درک این احساس بى نیازى نگاهى  تازه به وضعیت و موقعیت سازمان ولایت در منطقه ضرروى استر. بدین دلیل که تغییر و تحول در اوضاع درونى این سامانه و ترکیب متحول گشته آن و هیراشى جدید مستولى بر آن و همچنین موقعیت جدید الظهور سازمان آن در منطقه است که بازتاب خود را بیشتر از تحولات داخلى ایران و بصورت روشنترى نمایان میکند.

دگر دیسى درونى سازمانى ولایت

در مورد تحولات جدیدی که از جنس دگر دیسى درونى سازمانى ولایت میباشند ما فقط به اشاره به چند نکته اکتفا میکنیم .

تماشاى شکل گیرى یک ‘جامعه’ امتى نظامى فراملیتى چند ده هزار نفره که در حال ادغام هویتى و شکل گیرى است دلیل بسیارى از رفتار و موضع گیریهاى خامنه اى را روشن میکند. سازمان ولایت در دست تحول است. ظهور هیراشى جدید سیاسى نظامى که بر مبناى شایسته سالارى و فداکارى بر سر سازمان نظامى مستولى میگردد، (شبیه فرایندى که در جبهه هاى جنگ با عراق اتفاق افتاد و به ظهور فرماندهان و تفکیک هیراشیک آنها منتهى گشت) در اینجا نیز در شرف تکوین است. حس تملک و سهامدارى که به ادعاى تملک کشور و رانت خواهى سپاه انجامید و با اقدامات کودتایى و سرکوبى به جابجایى رانت ها (رانت هاى سپاه از بابت جنگ بجاى رانت هاى تاسیس جریان اصلاح طلب که کماکان بر وصول آن تاکید دارند)، در اینجا و در درون سازمان ولایت نیز در حال تکرار است. لازم است که بدانیم اکنون بودجه ٧٠٠ میلیون دلارى سالانه حزب الله در این سامانه و مناسبات درون سازمانى ولایت دیگر ‘حمایت’ محسوب نمیشود، بلکه یکى از اقلام بودجه این ‘دولت’ى است که در هیراشى آن سید نصرالله و ابو احمد ها در مقامى بالاتر از اکثر فرماندهان ایرانى تبار ولایت در داخل ایران و در سپاه پاسداران قرار دارند. امرى که طبیعى است زمانى که تعداد شهداى غیر ایرانى تبار چند ده برابر شهداى پاسدار باشد. تهدید معترضین ایرانى دیماه  در ایران به سرکوب توسط سید نصرالله که همراه کنایه ای انتقادى در کاستى مدیریتى (در لفافه) نیز بود، از این منظر قابل فهم می گردد.

ایران دشمن اسراییل نمی تواند باشد چرا که هیچ اختلاف سرزمینى و یا تضاد منافع استراتژیکى با آن ندارد. نه ایران و نه اسراییل امکان غلبه هژمونیک نرم و و بخصوص سخت بر منطقه ى تمدنى که با هر دو از تمامى جهات متفاوت است را نداشته و بنابراین رقابتى نیز در این مورد نمی توانند داشته باشند- چه رسد به اینکه با مدیریت سوء این رقابت به سطح دشمنى ارتقا یابد. برسمیت شناختن اسراییل طبعا اولین قدم در تنظیم مناسبات صحیح و لازم براى دولت ایران خواهد بود.

سامانه و ذهنیت این امت نظامى ولایت آقاى خامنه اى در منطقه اکنون چنین است که کشته شدن تک تیرانداز مشهور عراقى ابوتحسین الصالحى عضو میلیشیاى حشد الشعبى (که معروف به کشتن سیصد و اندى داعشى بود) و افتخار رکورد کشتن بیشترین سرباز ایرانى در جنگ عراق با ایران را بنام خود ثبت نموده بود، بعنوان شهید نهضت ولایى با مراسم با شکوهى برگذار میگردد. و یا به فدوى فرمانده سپاه این اجازه را میدهد که در خود ایران اعلام کند که سپاه پاسداران انقلاب اسلامى پسوند ایران ندارد! آنچه جامعه سیاسى در مورد اصلاحات میبایستى متوجه آن باشد اینست که در معادله فشار از پایین، چانه زنى با این بالاست که انجام میپذیرد. عمده سهامدران سازمان ولایت و بیت خامنه ى اکنون همین سید نصرالله و فرماندهان ملیشیاى مختلفى اند که بسیارى کماکان آنها را تحت الحمایه و در اختیار ایران میدانند. این موازنه در حال وارونه گشتن است،  اگر که تا حال نشده باشد و اقاى خامنه ى بجاى خاتمه سخنرانى هاى بزبان عربى، آنها را با آن زبان آغاز نکند!

خلاصه مطلب اینکه سامانه و سازمان ولایت بخشى از واحد سیاسى ایران نیست. خود را چنین نمیبیند. خود را چنین نمیخواهد. و عمدتا هویت مشخص خود را عمدتا در تقابل با آن مییابد.

آقاى خامنه ى و فرماندهان او ماجراجویى، نادانى و بى عقلى نمیکنند. توییت پیام انهدام اسراییل براى تقویت نتانیاهو در آستانه سفرش به اروپا، و یا همان شعار عبرى بر روى موشک و یا به نمایش گذاردن نوع موشکى که قابلیت حمل کلاهک هسته ای دارد و بسیارى موارد دیگر، هیچکدام از بابت اشتباه و نادانى نیست. چنین صفاتى براى مواردی است که منافع و مصالح ایران کشور مد نظر او بوده باشد. آقاى خامنه ى اتفاقا کاملا عاقلانه و هوشمندانه عمل میکند. ولى براى مصالح سامانه و واحد سیاسى خود. هوشمندى (و تردستى و پر کارى او) در واقع قابل تحسین است. او در چندین جبهه از طرف ولایت در حال تقابل، تعامل و مدیریت این مناسبات است. از جمله با ایران و ایرانیان و با سامانه بى ثبات جمهورى اسلامى و از جمله با امریکا و اسراییل (براى مدیریت در تامین خصومت و تنش). از موقعیت خود بهترین استفاده هاى دو و چند گانه را میبرد. از تمامى پوشش هاى این موقعیت کمال استفاده را میکند. در صحبت ها و اقدامات او هر کسى میتواند برداشت خود را بیابد. آیا دارد در نقش پلیس بد ظاهر شده و مسئولیتى را عهده دار میگردد و یا دارد سنگ اندازى میکند؟ آیا خواستار تقویت ایران است یا از آن با لفاظى سوء استفاده ابزارى میکند؟ در نقش ولى فقیه، جمهورى اسلامى به اسارت خود در آورده و تمامى نیروهاى آن را سترون نموده است. و آن نیز عمدتا از یک بابت:  براندازى او سقوط آنها نیز خواهد بود. رمز کارکردى اصل مقاومت و سازش ناپذیرى ای که میگوید از خمینى یاد گرفته است معطوف به این حقیقت است. امریکا و اسراییل ستیزى را مولفه اصلى جمهورى اسلامى معرفى میکند. یعنى آنچه در مورد او کاملا صادق است (وجود ولایت با روابط عادى با امریکا نافى یکدیگرند) را به تمام جمهورى اسلامى تعمیم داده و آن را با خود در مسیر راهى که ادامه آن را میخواهد بدون آن طى کند، به اجبار همراه میکند.

اگر خواندن دست خامنه اى در هر مورد و مقطع مشخصى آسان نباشد (که هست) مشاهده  زنجیره وار و نتایج آنچه که او در طى حداقل بیست سال گذشته انجام داده است خود میبایستى به اندازه کافى گویا باشد و برنامه و اهداف او را کاملا بر ملا نماید.

کدام سیاست خارجی ؟

براى ایران و دولت ملى آن، اسراییل، فلسطین، امریکا و دیگر واحد هاى سیاسى موضوع سیاست خارجى هستند و نه یک موضوع داخلى که سرنوشت خود کشور را رقم بزنند. مبانى سیاست خارجى ایران نیز بر پایه اصول جا افتاده و جهانشمولى که متناسب با تامین امنیت و پیگیرى منافع ملى کشور در متن جغرافیاى سیاسى و سیاست جغرافیایى خاصى که در آن قرار دارد، ساخته میشود.

از جمله این اصول دفاع از تمامیت خود، حفظ استقلال و حاکمیت ملى که همانا تصمیم گیرى ملى و درونى است، رعایت فاصله و عدم تجاوز به حق حاکمیت دیگر واحد هاى سیاسى و اصل اولویت دهى  به همکارى و کوشش براى کاهش تنش و مدیریت عقلانى اختلافات است.

موقعیت خاص ایران در پهنه جغرافیاى سیاسى تاریخى حوزه خلیج فارس و منطقه خاورمیانه در تمامى شرایط استقرار صلح و ثبات را ایجاب میکند.

دولت ایران طبعا جلودار حرکت هاى حمایتى مدنى شهروندان خود از مردمان آسیب دیده نخواهد بود. اما ورود دولت بر مبناى رعایت اصول حفظ فاصله، عدم تجاوز به حق تعیین مستقل سرنوشت و با رویکردى صلح و ثبات جویانه خواهد بود. نقش دولت در نهایت ، که لزوم آن را نیز توضیح می دهد، تامین امنیت کشور و شهروندان و ایجاد شرایط و زمینه هاى مناسب در تسهیل رشد و پیشرفت فردى و جمعى بدست خود شهروندان است. سیاست خارجى در خدمت حصول چنین اهدافى است.

ایران به لحاظ قدمت تاریخى و در نتیجه قوام درونى، و به لحاظ مساحت و بخصوص به لحاظ کمیت، ترکیب و کیفیت جمیعت جوان تحصیلکرده خود از امتیازات منحصر بفردى هم در حوزه خلیج فارس و هم در منطقه برخوردار است. عمق استراتژیک امنیت ایران همانطوری که که در جنگ عراق با ایران به نمایش گذاشته شد در درون آن است. خرمشهر علیرغم شرایط از هم گسیختگى آن دوران کشور در عرض دو سال آزاد و پس گرفته شد.

بنابراین کوشش براى ایجاد ثبات و کاهش تنش هاى کهن و تاریخى منطقه در راستاى تامین منافع ایران است. ایجاد مناسبات دوستانه سیاسى و پر ثمر با تمامى کشورهاى کوچک و بزرگ منطقه و گشایش بازار منطقه ای براى تولیدات داخلى از نیازهاى رونق اقتصادى ایران است.

ایران دشمن اسراییل نمی تواند باشد چرا که هیچ اختلاف سرزمینى و یا تضاد منافع استراتژیکى با آن ندارد. نه ایران و نه اسراییل امکان غلبه هژمونیک نرم و و بخصوص سخت بر منطقه ى تمدنى که با هر دو از تمامى جهات متفاوت است را نداشته و بنابراین رقابتى نیز در این مورد نمیتوانند داشته باشند- چه رسد به اینکه با مدیریت سوء این رقابت به سطح دشمنى ارتقا یابد. برسمیت شناختن اسراییل طبعا اولین قدم در تنظیم مناسبات صحیح و لازم براى دولت ایران خواهد بود.

موضوع فلسطین علیرغم حضور حس همدردى و همبستگى ویژه بخشى از مردم ایران با مردم مصیبت دیده فلسطینى ، موضوع مناقشه میان آنها و دولت اسراییل است. دولت ایران با حفظ فاصله و احترام به حق تعیین سرنوشت فلسطینى ها می بایست از ورود تجاوز کارانه و دخالت جویانه به درون این مناقشه اکیدا خوددارى نموده و از هر تصمیمى که رهبرى مشروع و واحد فلسطین اتخاذ مینماید، حمایت کند.

براى دولت ایران گزینه هاى مطرح دوستى بدون شرط و یا دشمنى با این و آن نیست. در هر مناقشه منافع و مصالح ایران جانبدارى از سیاست تقلیل تنش و کوشش هاى طرفین براى رسیدن به توافق و ایجاد صلح است. دولت ایران طبعا جلودار حرکت هاى حمایتى مدنى شهروندان خود از مردمان آسیب دیده نخواهد بود. اما ورود دولت بر مبناى رعایت اصول حفظ فاصله، عدم تجاوز به حق تعیین مستقل سرنوشت و با رویکردى صلح و ثبات جویانه خواهد بود. نقش دولت در نهایت ، که لزوم آن را نیز توضیح میدهد، تامین امنیت کشور و شهروندان و ایجاد شرایط و زمینه هاى مناسب در تسهیل رشد و پیشرفت فردى و جمعى بدست خود شهروندان است. سیاست خارجى در خدمت حصول چنین اهدافى است.


  •  ما در نگارش و تدوین این مقاله از نقطه نظرات و پیشنهادات اقاى بیژن حکمت بهره بسیار برده ایم. ولى طبعا مسئولیت نظرات مندرج متوجه خود نویسندگان است.