یکم: سروش و سه دهه دغدغه معرفتشناسی(1980-2016)
«نولیبرالیسم مسلح» عنوان یکی از سخنرانیهای اوست و «رویای رسولانه» عنوان آخرین نظریهاش؛ عبدالکریم سروش، را همه میشناسند، یکی از تاثیرگذارترین روشنفکران ایرانی در دو دهه گذشته؛ از مباحثات تلویزیونی ابتدای دهه 60 و نقدهای او بر جریان چپ آن زمان تا «قبض و بسط تئوریک شریعت» و «بسط تجربه نبوی» و «صراطهای مستقیم» و حالا «رویای رسولانه» نظریات معرفت شناسانه او همیشه محل چالش بوده است. این روزها نیز تئوری رویای رسولانهاش، به دلیل تغییر بنیادینی که در روشهای فهم قرآن ایجاد میکند محل بحث و مناقشه است، یاران دیروز به معاندان امروز بدل شده اند و از «پیامبری سروش» می گویند. سروش هم با همان زبان تند همیشگی آنان را مینوازد و اصرار میکند که بختیار بوده و تاکید میکند که در حالی که نه دین جدید آورده و نه ادعای پیامبری کرده، گامی دیگر به شکوفایی مدرسه روشنفکری دینی خدمت نموده است.
دوم: در جستوجوی «حقمداری» در مکتب لیبرال
عبدالکریم سروش، چنان که خود گفته اولین فردی است که لیبرالیسم را به «مکتب حق مداری» ترجمه کرد. به همین منوال، سالها کوشید در برابر آنچه «تکلیف مداری» دین واقعا موجود می دانست، «حق مداری» لیبرال را بیاورد و در برابر آنچه یقین و دگماتیسم دینی و مارکسیستی مینامید، عدم قطعیت لیبرالی را بنشاند. او حتی تا سالهای 1390 هم این سویه را در آرای خود حفظ کرده بود و بر چپ میتاخت که «غلبه اندیشه چپ وگفتمان غربستیزی از یاد مسلمانان برده است که عناصر لیبرالیستی در طریقت آنان بسی بیش از عناصر چپگرایانه است.»
سوم: هجرت و آغاز نقد لیبرالیسم(2007): سکولاریزم ستیزهگر
با این همه بازی زمانه عبدالکریم سروش را به جهان غرب پرتاب کرد و سروش به عنوان یک روشنفکر با فضای جدیدی مواجه شد. اگر در ایران «دیگریِ» سروش، دگماتیسم و استبداد دینی و اسلام گرایان متحجر بودند، سروش در غرب با چهره عینی «سکولاریزم ستیزهگر» و «نولیبرالیسم مسلح» روبهرو شد. سروش به برکت «هجرت» به غرب، فضایی متفاوت را تجربه کرد و در قامت روشنفکر، «غرب واقعا موجود» را به نظاره نشست و نقدهایش آرام آرام آغاز شد. تا جایی که جستوجوهای نگارنده نشان میدهد نخستین بار در سال 2007، در نشستی در پاریس، دکتر سروش عنوان سخنرانی خود را «سکولاریزم ستیزهگر» گذاشت. «رفتهرفته سکولاریزم وارد یک دوره تازه میشود که من آنرا دوره سکولاریزم ستیزهگر مینامم. سکولاریزم میلیتانت. سکولاریزمی که مدارای خود را ازدست داده و به همه ادیان به یک چشم نگاه نمیکند. سکولاریزمی که ظرفیت و هاضمه قوی پیشین را از دست میدهد. گویی که تسلیم دشمنان سکولاریزم میشود. نمونهاش مسئله حجاب دختران در مدارس دولتی فرانسه است. یا تونی بلر که میگفت کسانی که ارزشهای ما را قبول ندارند بریتانیا را ترک بکنند.»
سروش در توضیح چرایی تولد «سکولاریزم ستیزهگر» توضیح میدهد که فرض ایده سکولاریزم این بود که با گذر زمان ادیان ضعیف شده و مسیرسکولاریزم طی خواهد شد. اما امروز ملاحظه میکنیم که ادیان ضعیف نشده و به حیات اجتماعی خود ادامه دادهاند. «حال وقتی ادیان جان بگیرند دیگر معلوم نیست با آنها مدارا بکنند. این ایراد به لیبرالیزم و سکولاریزم با هم وارد است. سکولاریزم هاضمهاش برای بلعیدن ادیان ضعیف، قوی بود اما دین قوی و فربه را نمیتواند ببلعد و از گلویش پایین نمیرود و لذا ستیزهگر میشود».
نطفههای نوعی «نقد اجتماعی لیبرالیسم واقعا موجود» اینجا در آرای عبدالکریم سروش متولد میشود. ارجاع سروش در این متن نه به آرای مولوی و غزالی و …، که به وقایع اجتماعی آمریکا و فرانسه و ترکیه است، به آنچه در عراق و افغانستان گذشته و آنچه بر اقلیتهای دینی در کشورهای غربی میگذرد. او چنین نتیجه میگیرد که «در کشورهای اروپایی حکومتها در مواجهه با اقلیتهای دینی نیرومند کمکم دارند مدارای خود را ازدست میدهند و سکولاریزم مداراگرشان بدل به سکولاریزم ستیزهگر می شود. زیرا سکولاریزم قرار بود هاضمهای برای هضم ادیان داشته باشد نه اینکه خودش بدل به دینی شود که برخی دینهای دیگر را طرد کنند».
اشاره سروش به «بدل شدن سکولاریزم به یک دین» ما را به یاد یادداشت کوتاه اما بسیار پراهمیتی میاندازد که چند دهه پیش از او والتر بنیامین در نقد نظام سرمایه داری نوشته بود: «سرمایهداری به مثابه دین».
سروش اینگونه به جوهر درخشان سنت لیبرالی – شاید از جنس آرنتی آن- باز میگردد و مینویسد «در واقع ایراد من به سکولار ها این نیست که چرا سکولار هستند، بلکه این است که چرا به حد کافی سکولار نیستند. همچنان که ایراد من به لیبرالها این نیست که چرا لیبرال هستند بلکه ایراد من این است که چرا به حد کافی لیبرال نیستند».
چهارم: نقد لیبرالیسم در حاشیه (2007-2015)
با این همه به نظر میرسد در این سخنرانی، نقد سروش، از مدخل شرایط اجتماعی غرب آغاز میشود و در «نقدی اجتماعی» متوقف میماند. پس از آن جز اشاره کوتاه سروش به سکولاریسم ستیزهگر در فرانسه، در گفت و گویی درباره نظام ایران در سال 2010، با عنوان «مبنای این نظام اطاعت است نه حقوق بشر»، در فاصله 2007 تا 2014، «نقد لیبرالیسم» در منگنه «نقد سیاسی فقه تکلیفمدار» و «بسط پروژه چگونگی فهم قرآن» باقی میماند و چندان قدر نمییابد. سخنرانیهای «حق و تکلیف و خدا» و «چالشهای اسلام و لیبرالیسم» تاکیداتی مجدد بر خوانشی حقمدار(لیبرال) از اسلاماند.(در گفت و گوی طاها پارسا با دکتر سروش با عنوان «شیعه محتاج رفرم است» شرحی از سخنرانیهای دکتر سروش تا پایان سال 1390، توسط خود ایشان آمده که به خوبی میتواند دغدغههای اصلی سروش تا این زمان را در آن ملاحظه کرد.) تا اینجا میتوان سخنرانی «سکولاریسم ستیزهگر» را حاشیهای هر چند مهم، در متن آثار دکتر سروش دانست. در حقیقت مواجهه «معرفتی» و «سیاسی» با «موقعیت ایرانی»، در آرای سروش، «مواجهه با امر اجتماعی» را در به طور همزمان در «موقعیت ایرانی و جهانی» به تعلیق میکشد.
پنجم: تاریخ جبران دکتر سروش(2015): «نئولیبرالیسم مسلح»
سروش اما بارِ دیگر به «موقعیت اجتماعی» باز میگردد. باز آن جایی که «امر اجتماعی» در غرب خود را به او نشان میدهد. پس از انتشار کاریکاتور پیامبر در نشریه فرانسوی، در فوریه 2015، سروش در مطلبی با عنوان «هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد»، نقد غرب را در کانون توجه خود قرار میدهد. او در این مقاله بار دیگر پیشفرضهای پیشینی را که پنهان و آشکار در پسِ پشت آرایش نهفته بود، به چالش میکشد. او اشاره میکند که «هیچ اجتماعی فقط با حقوق و بیاعتنا به اخلاق نمیتواند زنده و رستگار باشد.» پیکان نقد سروش در این نوشته به تندی لیبرالیسم واقعا موجود را خطاب قرار میدهد «امروز، بازرگانی جنگافزارهای آدمیخوار و مهیب که بشریت را ناامن و بیزینهار کرده است، سودآورترین سوداگری غرب است. نمیدانم لیبرالیسم مدرن برای این خشونتپروری و خشونتگستری چه عذری میآورد، اما تمدّن اسلامی را که هیچگاه سلاحپروری نکرده است، به ننگ این سودا آلودن، ملامتی اخلاقی و عقوبتی تاریخی در پی دارد. این ماکیاولیسم مسلّح، هرچه باشد الگوی خوبی برای آینده مسلمانان نیست. نگویید قدرت را میپذیریم و با فسادش میستیزیم، «ای قصاب این گِرد ران با گردن است»؛ فکری دیگر باید کرد. گویا سیاست غرب از دوران روشنگری به این طرف هرچه سکولارتر میشود، خشنتر وضعیفکُشتر میشود. باده قدرت را به اندازه نمینوشد و پاس ضعیفان را نمیدارد. آیا بازگشت اخلاق دینی به صحنه، میتواند مهاری بر این خشونتپروری و ستیزهگری باشد؟».
پرسش سروش، هر چه باشد نقدی بنیادین بر ناتوانی منظومههای معرفتی لیبرالی برای اخلاقیکردن حیات اجتماعی را در پسپشت خود همراه دارد.
پس از آن در جولای 2015، دکتر سروش مجددا در سخنرانی «داعشیان و دانشیان» در تحلیل چگونگی شکلگیری بنیادگرایی در خاورمیانه به نقش استعمار اشاره میکند و پیوندهای پنهان و آشکار «بنیادگرایی» و «استعمار» را آشکار میکند. سروش در این سخنرانی با ارجاع به کتاب «دو رویه تمدن بورژوازی غرب» از عبدالهادی حائری، به دو سویه زشت و زیبای تمدن غرب اشاره میکند. اگر دانش و فلسفه سویههای مثبت تمدن غرب است، در این سخنرانی «استعمار و دورویی و قلدری و استثمار و دزدی و غصب منابع دیگران» سویه زشت تمدن غرب دانسته میشود. هنوز اما نقطه اوج نقد سروش، فرانرسیده است.
در آوریل 2015، دکتر سروش در کینگستون با عنوان «نئولیبرالیسم مسلح» به سخنرانی پرداخت و نام دیگر سخنرانیاش را «ماکیاولیسم مسلح» نهاد. مانیفست سروش در نقد لیبرالیسم اینگونه متولد شد. در این سخنرانی، سروش از نقد اجتماعی لیبرالیسم میآغازد، اما از آن فراتر میرود و مبانی معرفتی لیبرالیسم را هم به نقد میکشد. نقد سلطه تجارت «اسلحه» و «پورونوگرافی» بر غرب در و اشاره به سودآوری جنگ برای غرب آغازگر این سخنرانی است. در ادامه سروش میل افسارگسیخته به مصرف، تولید انبوه زباله و تخریب محیط زیست را نقد میکند و به بند کشیده شدن آزادی انسان توسط تبلیغات رسانهها را با ارجاع به آدورنو و هورکهایمر، موضوع توجه قرار میدهد. سروش اما به این حد اکتفا نمیکند. او توضیح میدهد که «منتقدین نظام کاپیتالیسم کم نیستند، کسانی که مشکلات عظیم در این نظام میبینند، مشکلات اخلاقی و بالاتر از مشکلات اخلاقی اینکه لیبرالیسم یا کاپیتالیزم در یک جمعبندی به وعدههای خود وفا نکرده است و البته این حرفی است که درباره کل مدرنیسم گفته شد و گفته میشود….آیا لیبرالیسم به وعده خود وفا کرده است؟ هیچ گاه آدمیان از حال حاضر به لحاظ فکری در بندتر نبودهاند. ما بسیار در بند اندیشههایی هستیم که ما را بمباردمان میکنند….آزادی انسان یعنی آزادی عقل انسان نه آزادی بدن … بند وزنجیرهایی بر ما بسته شده که نامرئی است …» سروش ادامه میدهد که «امروز اخلاق دنبالهرو لیبرالیسم شده است… هر چه مردم هوس میکنند آنگاه عده ای هم راه می افتند که این هوس اخلاقا رواست» سروش چنین وضعیتی را نتیجه سلطه بیمحابای «حقمداری» و فراموشی «تکلیف» و «اخلاق» میداند.
در نهایت سروش حتی در آنچه پیشفرضهای لیبرالیسم میداند تردید میکند. «لیبرالیسم یک پیش فرضی داشت که من حقیقتا مدتهاست در مورد آن دچار تردید شدهام … پیشفرض لیبرالیسم این بود که آدمیان نیک سیرتاند و اگر آنها را در بند نگذاریم علیالاغلب نیکیهای خود را ظاهر خواهند کرد».
سروش برای نقد این ایده به سراغ «تاریخ» میرود و تلاش میکند نشان بدهد که تاریخ نمیتواند به ما چنین گزارههایی را نشان دهد. ماحصل وارسی اجمالی تاریخ توسط سروش این است که در بند نگذاشتن افراد، چندان هم باعث نشده که افراد نیکسیرتی خود را نشان بدهند، بلکه دهشت آفریدهاند و استثتمار کردهاند و زور گفتهاند. دهشتی که امروز ایستادن در برابر آن وظیفه ماست.
ششم: سرکوب «نقد نئولیبرالیسم مسلح» در حوزه عمومی: سلطه «رویای رسولانه»
همزمان با طرح «نقد نئولیبرالیسم مسلح» توسط دکتر سروش، طرح «رویای رسولانه» نیز توسط او مطرح شد. حوزه عمومی، «رویای رسولانه» را جدی گرفت، بر آن نقد نوشت، حمله کرد و سروش را نیز وادار به توضیح و تفسیر و پاسخگویی نمود. «نقد نئولیبرالیسم مسلح» اما کاملا حاشیهنشین شد، تا آنجا که حتی کسی زحمت پیاده کردن متن سخنرانی آن را هم به خود نداد. به نظر میرسد سیطره «معرفتشناسی» بر فضای روشنفکری ایران پس از انقلاب، توجه به «امر اجتماعی» را به حاشیه برده است. آنچه در این سالها قدر دیده و بر صدر نشسته «قبض و بسط تئوریک شریعت»، «قرائت انسانی از دین»، «زوال اندیشه سیاسی در ایران»، «ساختار و تاویل متن» و «ما و تاریخ فلسفه اسلامی» بوده و محیط زیست و مصرف و سلطه و سرکوب و استثمار، حاشیهنشین متنِ معرفتشناسانی بوده که «امر اجتماعی» در منظومه فکری آنها چندان جایی نداشته است. «واقعیت اجتماعی» در سایه پرسشهای معرفتشناسانه به حاشیه رفته و جامعهشناسان و نظریهپردازان اجتماعی نیز نتوانستهاند منظومه منسجمی بر اساس واقعیت اجتماعی امروز ایران ارائه کنند.
در چنین شرایطی لیبرالِ دیروز، به نقد لیبرالیسم نشسته است، نقد لیبرال دیروز علیه لیبرالیزم اما برای هیچ جریان فکری و سیاسی خوشایند نیست. شاگردهای لیبرالی که هنوز گرد استاد و آرای سابق او میگردند، این بخش از سخنان او را به سکوت برگزار میکنند که آنها هنوز دل در گرو لیبرالیسم دارند و بقای آنها در گرو همین دلدادگی است، پس نقد استاد به لیبرالیسم را غرولندهای حاشیهای او میدانند و میگذارند و میگذرند. رسانههای خبری جهانی، «نقد نئولیبرالیسم مسلح» را تعلیق میکنند که نباید بگذارند چهره برجسته روشنفکری دینی، این همراهِ دیروز، به یکی از مخالفان جدی آنها بدل شود. رسانههای حکومتی متن سروش را به سکوت برگزار میکنند، که تصویر سروش لیبرالِ دستنشانده دشمن، در ذهن هوادارانشان نباید با «نقد نئولیبرالیسم» توسط او مشوش شود. چپهای مذهبی، لبخندی به طعنه میزنند و عبور میکنند که «دور و برش پر است از نولیبرالهای تندرو»؛ از آن گذشته «بعد از سه دهه، تازه فهمیده که ما چه میگفتیم»، چپهای غیر مذهبی هم فریاد بر میآورند که باز روشنفکری دینی نغمهای تازه ساز کرد تا با ابزار دین، در برابر منطق مادی مبارزه طبقاتی بایستد.
خلاصه اینکه بدل شدن سروش به چهرهای استوار در «نقد نئولیبرالیسم مسلح»، تجدید نظر در گذشته و تولد سروشی جدید بر مبنای بازاندیشی در اندیشه قدیم و گفتوگوی استاد با سنت انتقادی از هورکهایمر و آدورنو گرفته تا فرانتس فانون و ادوارد سعید و شریعتی، به نفع هیچکس نیست. سروشِ منتقد نئولیبرالیسم مسلح را باید سرکوب کرد و چه کسی برای سرکوب او بهتر از خودش؟
سروش علیه سروش به میدان میآید؛ «متکلم ایرانی» در برابر «روشنفکر جهانی»؛ به نفع همه است که سرمان را به «رویای رسولانه» گرم کنیم تا سروش «منتقد نئولیبرالیسم مسلح» به سکوت برگزار شود. این چهره از سروش باید نادیده بماند. با این همه پایان سرکوب این چهره سروش ناممکن نیست، در گرو ارائه طرحی از چهره «سروشی دیگر» است؛ طرحی برای «تاریخ جبران سروش»؛ طرحی که او خود میتواند در آن مشارکت کند.
هفتم: افق عدالت اجتماعی در فروبستگی چشمانداز لیبرال: ضرورت بازسازی الهیات روشنفکری دینی
چهره دکتر سروش «منتقد نولیبرالیسم مسلح» را در ایران باید جدی گرفت. به اعتبار مسائل اکنون ایران؛ به اعتبار گسترش فقر و فاصله طبقاتی و مصرفگرایی و حاشیهنشینی و پولی شدن آموزش و نابودی محیط زیست و سیطره رسانهها و فساد همهجانبه و تولد لیبرال حزباللهیها و … ؛ «نولیبرالیسم مسلح» نه تقدیر غرب که تقدیر همه جهان است. در چنین شرایطی اگر قرار باشد دکتر سروش پرسشی را که خود مطرح کرده، جدی بگیرد «آیا بازگشت اخلاق دینی به صحنه، میتواند مهاری بر این خشونتپروری و ستیزهگری باشد؟» توصیه اخلاقی به قناعت و کم مصرف کردن کافی نیست. منظومههای اخلاقی قدیم، توان مواجهه با وضعیت جدید را ندارند. کارِ جهان با توصیههای اخلاقی پیش نمیرود. سروش باید الهیات روشنفکری دینی را در پرتو نقدهای خودش به «نولیبرالیسم مسلح» بازسازی کند. سروش با توجه به «تاریخ جبران» خود، در پیوند با «مسائل اساسی تاریخ واقعی جهان» تولدی دوباره خواهد یافت وگرنه «رویای رسولانه» او را با خود خواهد برد، همچنان که باد شنهای ساحل را …[1].
- نقل از فیس بوک نویسنده
[1] – این تعبیر را میشل فوکو در پایان «نظم اشیاء» برای اشاره به مژده پایان انسان به کار برده است. امروز میتوان پیشبینی فوکو را در صورتی دیگر یعنی نزدیک شدن نابودی انسان تحت سیاستهای نولیبرالی محقق شده یافت.