ریاست جمهوری دونالد ترامپ که رفتار غیر متعارفی دارد آینده معادلات جهانی را تحت الشعاع قرار داده است. پیامد آشکار دو هفته ابتدایی فعالیت وی در کاخ سفید بی ثباتی و پیشبینی ناپذیری در سیاست های آمریکا بوده که تاثیرات آن وضعیت ناروشنی را بر افق پیش روی جامعه جهانی تحمیل کرده است. دیگ جوشان خاور میانه بیش از دیگر نقاط دنیا متاثر از این رویداد است که البته شاید وزن آن در حد مناسبات آمریکا و چین نباشد.
اما آنچه کنش پذیری منطقه پر تلاطم خاور میانه از سیاست های ترامپ را گسترده تر و چه بسا ماناتر می سازد، فاصله گیری از الگوی نظم کهن و مواجهه با آشفتگی های دوران گذار به شکل بندی جدید است. به عبارت دیگر خاور میانه در حال شدن و سناریو های محتمل متعاقب می تواند عمیقا در محدوده نفوذ رویکرد های دولت جدید آمریکا قرار بگیرد.
بهار عربی و خلا قدرت منتج از آن اگرچه در نگاه اول عامل فروپاشی نظم کهن خاور میانه برآمده از توافق سایکس-پیکو محسوب می شود، اما ژرف کاوی موضوع روشن می سازد که از دیرباز انفجار این نظم ناشی از عواملی چون فروپاشی امپراطوی عثمانی ، اوج گیری عقب ماندگی جهان اسلام از قافله پیشرفت و توافق فاتحان جنگ جهانی اول بر سر مصالح مقطعی، قابل حدس بود. البته شدت خشونت نهفته آن قابل انتظار نبود. از منظر ساخت سیاسی و نظریه دولت، عدم شکل گیری و نهادینه شدن دولت های مدرن والگوی دولت-ملت و ریشه عمیق “تمایل به بازسازی خلافت اسلامی در اشکال گوناگون” در جوامع این منطقه آشوب زده در کنار منافع قدرت های جهانی، عامل زیر بنایی کشمکش ها را تشکیل می دهد. ازاین رو بهار عربی و مداخله های نظامی آمریکا پیش از آن در افغانستان و عراق باعث جهش و آشکار شدن منازعات نهفته در بطن مناسبات منطقه شدند.
همچنین باید توجه داشت همانطور که پیمان سایکس- پیکو بر اساس طرح وبرنامه دراز مدت منعقد نشد وبرنامه ای کوتاه مدت بر اساس اتفاق نظر دولت های بریتانیا، فرانسه، روسیه و تا حدی ایتالیا و متحدان منطقه ای بود، در حال حاضر نیز طرح و برنامه مدون و دراز مدتی وجود ندارد ، بلکه خواست و تمایل بازیگران مختلف است که اندرکنش آنها با همدیگر آینده خاور میانه و چگونگی معادلات جدید ژئوپلتیک و مرز های سیاسی و سرزمینی را در هاله ای از ابهام قرار داده است. هیچیک از آنها در موقعیت مسلط و تعیین کننده قرار ندارند و رصد کردن مواضع آنها روشن می سازد درک روشن و کاملی از وضعیت آینده وجود نداشته و اهداف متفاوت و متضاد چشم انداز مبهمی را پیرامون ثبات منطقه ترسیم کرده است.
ترامپ و تیم امنیتی، نظامی و سیاست خارجی او هنوز به صورت کامل طرح و برنامه خود برای خاور میانه را روشن نساخته اند اما بر اساس اطلاعات منتشر شده ، احکام حکومتی ترامپ و برخی از موضع گیری ها تقریبا با قطعیت می توان گفت دولت جدید ریل گذاری متفاوتی را در مقایسه با دولت اوباما مد نظر دارد. در عین حال شباهت هایی نیز قابل مشاهده است. ترامپ نیز مانند اوباما اصل کاهش سطح مداخله در خاور میانه و رفتن به سمت هدف قرار دادن چین و خاور دور به عنوان منازعه اصلی را مورد تاکید قرار داده است. اما تفاوت اصلی در واگرایی ها و همگرایی ها در خاور میانه است.
نوع نگاه به ایران ، نحوه پایان دهی به بی ثباتی ها در سوریه ، افزایش درگیری با اسلام گرایان افراطی سنی، نوع تعامل با دولت اسرائیل و پرهیز از حمایت فعال از تقویت دمکراسی در منطقه کانون اصلی اختلاف نظر است. همچنین تلاش برای کاهش تنش با روسیه و افزایش تقابل با چین و کناره گیری آمریکا از رهبری تجارت آزاد در جهان نیز پیامد های غیر قابل انکاری در مسیر جدید سیاست آمریکا در خاور میانه دارد.
ترامپ به برخورد سخت و افزایش سطح منازعه با جمهوری اسلامی ایران و به انزوا کشاندن آن باور دارد و در این رویکرد اعتنایی به شکاف دولت- ملت در ایران ندارد. در رابطه با اسرائیل نیز سوگیری اش برخلاف اوباما خواهد بود که با دولت اسرائیل دچاراختلاف نظر شده و رابطه آمریکا و اسرائیل در عین حفظ وحدت استراتژیک در سطوح کوتاه مدت و مسائل جاری به تنش کشیده شده بود.
برنامه کوتاه مدت دولت جدید آمریکا محدود کردن حوزه نفوذ جمهوری اسلامی در خاور میانه و بخصوص در سوریه، عراق و یمن است. تهدید ها و هشدار های شخص ترامپ و مایکل فلین مشاور امنیتی در خصوص توقف رفتار خصمانه ایران علیه آمریکا و متحدانش در خاور میانه این هدف را دنبال می کند که جمهوری اسلامی توسعه طلبی منطقه ای خود را متوقف سازد و به داخل مرز هایش برگردد. ترامپ به لحاظ شخصیتی تمایل به ابراز قدرت در برابر حکومت ایران و اثبات اینکه شرایط متفاوت شده است را دارد. این برخورد ریسک برخورد محدود نظامی را افزایش می دهد . در عین حال عبور ایران از خط قرمز ترسیمی از سوی کاخ سفید مبنی بر ممانعت از آزمایش موشک های بالستیک به آزمون شجاعت برای حکومت ایران بدل شده است.
بخش مسلط و ماجراجوی ایران ضمن اتخاذ رویکرد های احتیاط آمیز اما از هر وسیله ای استفاده می کنند تا شکست ابهت شیطان بزرگ را به موقعیتی تبلیغاتی تبدیل کنند. همچنین راهبرد بحران سازی به عنوان ابزار اصلی بقا باعث استقبال نهاد ولایت فقیه و نیرو های حامل از رویکرد تقابلی می شود.
بنابراین آنچه می تواند نقش آمریکا در شکل دهی به خاور میانه را مشخص سازد قابلیت رویکرد متفاوت در تضعیف موقعیت ایران با منزوی سازی و اعمال فشار های نرم و سخت است. دولت ترامپ با حمایت اکثریت کنگره در دو قطبی موجود در خاور میانه با بازگشت به رویکرد هیات حاکمه آمریکا بعد از تسخیر سفارت آمریکا در تهران، به صورت فعالانه به پشتیبانی از بلوک عربستان سعودی و متحدان می پردازد. در واقع بر خلاف رویکرد اوباما-کری، از دید دولت ترامپ مهار توسعه طلبی جمهوری اسلامی در خاور میانه اولویتی بالا و همطراز نابودی داعش و اسلام گرایان سنی افراطی است. حتی از نگاه مشاور امنیت ملی و وزیر دفاع جدید آمریکا، جمهوری اسلامی ایران از داعش خطرناک تر ارزیابی می شود.
این سیاست که با استقبال حاکمان عربستان سعودی و امارات متحده عربی همراه شده و جمهوری اسلامی را به بازگشت به داخل مرز های خویش و عدم مداخله در امور کشور های عربی دعوت می کنند، منازعات جاری خاورمیانه را وارد فصل جدیدی می کند. همچنین حمایت بیشتر ترامپ از اسرائیل و تمایل به انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس شرقی، در عین مخالفت با توسعه شهرک سازی اسرائیلی ها در کرانه باختری دیگر محور مهم تغییرات است که البته با توجه به بن بست طولانی مذاکرات صلح آثار پر دامنه ای ندارد.
فرجام استقلال خواهی کرد ها در عراق و سوریه دیگر عاملی است که نوع مواجهه ترامپ با آنها در شکل گیری سیمای نهایی خاور میانه موثر است. متغیر مهم دیگر موضع ترامپ در خصوص چگونگی مدیریت رویکرد اسلام هراسی است. اگر ضدیت با اسلام در دیدگاه ترامپ و حلقه نزدیکانش مهار نشود، آنگاه این عامل می تواند کشور های خاور میانه را علی رغم اختلافات کنونی در برابر دشمن مشترک به هم نزدیک سازد. از این رو به احتمال زیاد دولت ترامپ ناگزیر است سیاست تقابلی با اسلام را در رویکردی پیچیده وتقلیل گرایانه ادامه دهد.
اما نتیجه عملی سیاست منزوی سازی و افزایش فشار بر جمهوری اسلامی ایران چه خواهد بود؟ آیا روند کنونی موازنه قوا در خاور میانه را دگرگون می سازد؟
یکی از تغییرات مهم خاور میانه در 14 سال گذشته افزایش قدرت و نفوذ منطقه ای ایران است که در چارچوب راهبرد بنیاد گرایی اسلامی شیعه محور تحت هدایت ولی فقیه و با میانجیگری سپاه قدس در رویای سیطره بر حد فاصل دریای مدیترانه تا دریای سرخ شکل گرفته است. اکنون سرداران سپاه و خامنه ای نفوذ گسترده ای در عرصه سیاسی و مناطق لبنان، سوریه، عراق و یمن دارند. جمهوری اسلامی بسط و حضورش در این مناطق را از طریق جنگ و حضور نظامی مستقیم بدست نیاورده است. بلکه به میانجی گروه های سیاسی – نظامی و تقویت وسازماندهی آنها کسب کرده است.
اکنون دیگر حزب الله لبنان یک نیروی سیاسی و نظامی درون لبنان نیست بلکه به یک نیروی فعال در سطح منطقه ارتقاء یافته است. الگوی حزب الله لبنان در عراق ، سوریه و یمن در قالب حشد الشعبی، قوات الرضا و حوثی ها تکثیر شده است. اینک ارتش ولایت فقیه در منطقه را این نیرو ها تشکیل داده اند که در قالب جنگ های نیابتی با دول و نیرو های سیاسی رقیب درگیر هستند و عمق استراتژیک نهاد ولایت فقیه و خواست آن در کسب رهبری جهان اسلام را افزایش می دهند.
ایران توانسته است نیروی نظامی خود را به نیرویی که قادر است عملیات نظامی ظاهرا متعارف را صدها کیلومتر دورتر از مرزهای خود اجرا کند، ارتقا دهد. شاید بتوان گفت از منظر عینی قدرت منطقه ای ایران بعد از افول سلسله صفویه هیچگاه در این حد نبوده است. ولی پایداری این برتری با توجه به گسترش تضاد شیعه و سنی و ایران و عرب و افزایش تنش با غرب و اسرائیل معلوم نیست.
اما پاسخ به سئوال های طرح شده نیازمند توجه به این واقعیت است که گسترش قدرت منطقه ای جمهوری اسلامی که در محدوده هایی با خواست ایران و موقعیت ژئوپلتیکش نیز همپوشانی دارد در سایه برخورد های نرم و یا سخت دولت آمریکا رخ نداده، بلکه تابعی از متغیر های مختلف و بخصوص پیامد های غیر منتظره رویداد ها بوده است. اساسا تضاد با آمریکا و تقابل گفتمانی، سیاسی و راهبردی با آن یک پایه اساسی ماجرا بوده است.
در واقع موقعیت خوب منطقه ای حکومت بیش از هر چیز مرهون قدرت گرفتن اسلام گرایان افراطی و ناکامی بهار عربی در اصلاح سیاسی نظام های خودکامه منطقه است.
تجربه درگیری های یمن نشان داد فروش بیشتر سلاح به عربستان سعودی و دیگر کشور های عربی لزوما به افزایش قدرت آنها نمی انجامد. کشور های عربی در غیاب حمایت آمریکا توانایی مهار ایران را ندارند. توانایی عربستان در تشکیل ناتوی عربی محل تردید جدی است. اساسا این کشور نمی تواند به صورت پایدار محور نزدیکی کشور های منطقه شود و شرایط لازم را برای اعمال هژمونی ندارد. توان ترکیه نیز به دلایل داخلی و خارجی تحلیل رفته است. ضمن اینکه دولت ترکیه به لحاظ راهبردی از تقابل با ایران اجتناب می ورزد.
بازگشت مناسبات ایران و آمریکا به سطح خصومت قبل از انعقاد برجام و افرایش فشار ها می تواند مانعی برای بلند پروازی جمهوری اسلامی در خاور میانه باشد. اما موفقیت راهبرد ترامپ در مهار جمهوری اسلامی و بازسازی هژمونی اعراب بر خاور میانه بستگی به شرایط متعددی دارد. نخست توانایی آن در اقناع اروپاست که تنگناهای زیادی در این خصوص مشاهده می شود. البته فرانسه و بریتانیا با کنترل نفوذ منطقه ای جمهوری اسلامی با ترامپ اتفاق نظر دارند اما تفاوت روش آنها می تواند این همسویی را فاقد نتیجه ای محصل گرداند.
دیگر عامل میزان توانایی در برخورد با جمهوری اسلامی ایران است. قدرت ایران در عراق، سوریه و یمن متکی به بخشی از اتباع و جریان های سیاسی کشور های یاد شده است. همچنین قدرت واقعی به واقعیت های روی زمین بستگی دارد. نمی توان با اراده گرایی صرف مسائل را شکل داد. نوع حضور حکومت ایران و متحدانش در سوریه و عراق به گونه ای است که از منظر واقع گرایی سیاسی هیچ بازیگر داخلی و خارجی نمی تواند آن را نادیده بگیرد.
در سوریه تمرکز ترامپ و تیمش از بین بردن داعش ، تثبیت بشار اسد وبیرون کردن ایران و حزب الله لبنان با اقناع روسیه است. اما در واقع چنین طرحی با موانع جدی مواجه است. نخست توان جمهوری اسلامی در ایجاد بی ثباتی و ممانعت از آرامش است. روسیه نمی تواند و نمی خواهد در سطح میدانی جایگزین ایران و حزب الله لبنان شود. رویارویی با ایران نیز برای روسیه هزینه هایی در بر دارد. نابودی داعش آنگونه که ترامپ مد نظر دارد، نیازمند اعزام ارتش آمریکا به جبهه های نبرد است که چنین اتفاقی تنش با دولت سوریه را افزایش داده و جلب رضایت روسیه را نیز با مشکلاتی مواجه می کند. از سوی دیگر حضور نظامیان آمریکایی در سوریه ممکن است وضعیت مشابهی مانند عراق بعد از اشغال پیدا کند و عملا ایران با استفاده از عملیات نامتعارف و دشواری های مواجهه با تروریست ها در عملیات نامتقارن ارتش آمریکا را زمینگیر سازد.
در یمن نیز بخشی از ارتش و نیرو های سیاسی با حوثی ها همسو هستند و موضوع فراتر از ادعاها در خصوص مداخلات ایران است. عربستان سعودی و ائتلاف همسو نشان داده که قادر به بازگرداندن دولت در تبعید یمن به قدرت نیست. تغییر موازنه قوا نیازمند مشارکت آمریکا در حملات هوایی است که باز تضمینی ندارد که بتواند ائتلاف حوثی ها و علی عبدالله صالح را کاملا عقب برانند.
بخش مسلط قدرت در ایران نشان داده است که در هنگام مواجهه با خطر جدی رویکرد ایدئولوژیک و ماجرا جویی خود در روابط خارجی را با پراگماتیسم و مصلحت اندیشی مقطعی تلفیق می کند وهمچنین واکنش های غیر تعجیلی و برنامه تدریجی را مد نظر قرار می دهد. از این رو ممکن است در عمل بر خلاف رویارویی های کلامی احتیاط پیشه کند و صبر کند برنامه های تهاجمی خود را بعد از مشخص شدن مشکلات دولت جدید آمریکا در داخل و خارج جلو ببرد.
این عوامل باعث می شود میزان اثرگذاری ترامپ در خاور میانه در شرف شکل گیری نظمی جدید نامعلوم باشد و نتوان گمانه زنی دقیقی ارائه داد.
بن بست در اعمال سیاست های مهار کننده و استمرار توسعه طلبی از سوی مقامات حکومت ایران می تواند کار را به رویارویی نظامی بکشاند که در آن صورت تجربه جنگ های عراق و افغانستان این واقعیت را گوشزد می سازد که برتری نظامی آمریکا فقط در شروع کار کارامدی دارد و مشکلات آینده با نظامی گری قابل حل وفصل نیست. از سوی دیگر دستان جمهوری اسلامی در هدف قرار دادن منافع آمریکا در سراسر جهان و بخصوص در عراق و افغانستان نیز خالی نیست. همچنین با توجه به تعمیم رویکرد خصمانه به کلیت ایران از سوی ترامپ، این امکان را به جمهوری اسلامی می بخشد که بخش های بیشتری از جامعه را با خود همراه سازد.
فعلا در کوتاه مدت باید دید زور آزمایی های سیاسی و جنگ اقتصادی دو طرف به کجا می انجامد. فرجام راهبرد ترامپ در تضعیف جمهوری اسلامی و تقویت محور عربی نقش مهمی در چهره آینده خاور میانه خواهد داشت. اما با توجه به ماجراجویی حاکمان جدید عربستان سعودی، نگاه نو عثمانی دولت اردوغان در ترکیه و رشد پایگاه اجتماعی اسلام گرایان افراطی، حتی پیروزی احتمالی وی نیز لزوما منجر به پایان بی ثباتی در منطقه نمی شود، بلکه می تواند اشکالی دیگر از اسلام گرایی اقتدار گرایانه را تقویت سازد که به لحاظ نهادی عامل استمرار تنش و کشمکش منطقه ای است.