نشست وین بر روی کاغذ به ماراتون دوازده ساله بحران هسته ای پایان داد و بعد از 22 ماه مذاکره علنی نفس گیر و پر پیچ و خم و بیش از یک سال گفت و گو های مخفیانه جمع بندی توافق جامع هسته ای به فرجام رسید. این جمع بندی قرار است بعد از این که فرایند های قانونی حکومت های ایران و 1+5 حکم به تایید آن داد، مسائل اختلافی حول ابعاد نظامی احتمالی بین ایران و آژانس بین المللی انرژی اتمی حل شد و تعهدات اولیه دو طرف اجرا شد، نهایی شده و وارد پروسه اجرایی گردد. اگر چه هنوز این اتفاق نیفتاده است و قطعیت آن معلوم نیست ولی با ضریب اطمینان بالا می توان گفت توافق جامع هسته ای حداقل تا پایان کار دولت اوباما در عمل پیاده می شود. البته ممکن است مسیر همواری را نپیماید.
پایان کار بحران خودساخته حکومت تکرار الگوی کلانی است که کمابیش در بزنگاه های مهم در سیاست خارجی نظام اعمال گردیده است. دکترین نهفته در این راهبرد راه انداختن بحران و کسب امتیاز در چارچوب پروژه حفظ بقاء است.
زیست در بحران ویژگی رفتاری حکومت است که امنیت را در بی ثبات سازی و استفاده از فرصت های آن جستجو می کند. البته بحران برای همیشه تعریف نمی شود بلکه عمر مشخصی دارد تا امتیاز های مورد نظر با توجه به فرصت ها و تهدید ها و مقدورات نظام دریافت شود. در این زمینه نظام عملگرایانه انعطاف هم نشان می دهد. اما معمولا بحران ها به صورت ادواری تکرار می شود.
این الگو در تسخیر سفارت آمریکا و ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر نیز با تفاوت هایی اعمال شد. این بار نیز نظام از اهداف اعلام شده و مواضع ظاهری عقب نشست البته ابعاد عقب نشینی به مراتب کمتر از نوشیدن جام زهر با پذیرش قطعنامه 598 بود.
انگیزه و محور اصلی برنامه هسته ای حکومت که ابتدا به صورت مخفیانه شروع شد ماهیت امنیتی داشت اگر چه در پوشش کسب فناوری صلح آمیز هسته ای و پیشرفت علمی و تکنولوژیک بسته بندی شده و به افکار عمومی عرضه گشت. در چارچوب اطلاعات موجود نمی توان داوری درستی داشت که برنامه حکومت از ابتدا دستیابی به فناوری ساخت بمب و یا تولید جنگ افزار های هسته ای بود اما آشکارا به گونه ای عمل کرد تا چنین تصوری در اردوگاه دشمن خارجی پیش بیاید و بدین ترتیب نوعی بازدارندگی در خصوص تهدیدات احتمالی ایجاد شود. البته نمی توان منکر شد که اقدامات تنبیهی جامعه جهانی و به ویژه مرحله آخر تحریم های فلج کننده و ناتوانی در یارگیری موثر منطقه ای و بین المللی نقشی مهم در تحولات برنامه هسته ای ایفا کرد.
ولی این برنامه با اهداف علمی و تحقیقاتی ریل گذاری نشد و به مانند دیگر پروژه های اصلی حکومت به در حلقه های تصمیم گیری بسته و لایه های درونی قدرت کلید خورده و پیامد های آن بر جامعه تحمیل گردید. نه افکار عمومی و نه متخصصان مربوطه در فرایند های تصمیم سازی و تصمیم گیری قرار نداشتند. اما به موازات شکل گیری و تشدید بحران تلاش هایی ویژه و برنامه ریزی شده انجام شد تا به ماجرا جویی هسته ای بعد ناسیونالیستی و ملی بخشیده شود و به سان حوزه نزاع با بدخواهان ملت و کشور ایران معرفی گردد. هم چنین درگیری با استکبار و امپریالیسم تبدیل به عاملی برای بهبود موقعیت حکومت در بین اسلام گرایان و نیرو های ضد غرب در مناسبات جهانی تبدیل گشت تا جمهوری اسلامی به عنوان نیروی مقاوم در برابر نظام سلطه و تک قطبی جلوه گر شود که علی رغم مواجهه با انزوا و هزینه های سنگین اراده پیشبرد برنامه ها و اهدافش را دارد. در این معادله منافع ملی، وضعیت رفاهی مردم و موقعیت زیر ساخت های کشور مطرح نبود و به گونه ای استدلال می شد که برنامه هسته ای چنان دستاورد های بزرگی دارد که ارزش ایستادگی و تحمل سختی ها را دارد.
از ابتدا دریافت تضمین امنیتی از سوی دولت آمریکا یکی از خواست های اصلی حکومت در مذاکرات هسته ای بود. حال به نظر می رسد به صورت اعلام نشده به چنین امتیازی از سوی دولت اوباما دست یافته و برای نخستین بار بعد از انقلاب از سوی دولت آمریکا به عنوان یک بازیگر با ثبات منطقه پر تلاطم خاور میانه به صورت دو فکتو به رسمیت شناخته شده است.
برای فهم این مساله مروری بر روابط پر تنش ایران و آمریکا بعد از انقلاب روشنگر است. البته اوباما اولین و تنها رئیس جمهور آمریکا نبود که دست دوستی به سمت جمهوری اسلامی دراز کرد. تقریبا در تمامی ادوار گذشته و به خصوص دوران جیمی کارتر، رونالد ریگان و بیل کلینتون این تمایل وجود داشت اما به دلایلی که پرداختن به آن ها خارج از حوصله این مقاله است، به جایی نرسید.
آمریکا بزرگ ترین تهدید خارجی و منبع ناامنی بالقوه برای جمهوری اسلامی از همان ابتدای حیات تعریف شد. جنگ سرد تا پیش از فروپاشی شوروی حصار دفاعی مناسبی را ایجاد کرده بود. اما در دوره پساجنگ سرد و به خصوص انقلاب های رنگی بخش اقتدار گرای حکومت احساس آسیب پذیری بیشتری می کرد وتعبیه ساز و کار های بازدارنده اهمیت بیشتری یافت. بعد از شکل گیری عصر اصلاحات و احساس خطر از تغییرات داخلی این ضرورت اهمیت بیشتری یافت. ازاین رو برنامه هسته ای دقیقا در زمانی در مسیر ماجراجویی قرار گرفت که دولت اصلاح طلب بر سر کار بود و گزینه های مد نظرش برای اداره سازمان انرژی اتمی رد شدند. در نهایت کسی بر کرسی مدیریت این سازمان قرار گرفت که قرابیت سیاسی و گفتمانی با اصلاحات نداشت. ریاست آقازاده فرصت را برای بخش اقتدار گرای حکومت و به خصوص نیرو های همسو با سپاه فراهم ساخت تابرنامه غنی سازی را بدون اطلاع مراجع قانونی جهانی استارت بزنند.
حمله نظامی امریکا به افغانستان و عراق و احتمال تکرار رویکردی مشابه در مورد ایران توجه بخش مسلط قدرت و رهبری با ایجاد سپر دفاعی و بازدارنده را بیشتر نمود که در عین حال قدرت تهاجمی را نیز افزایش دهد. به موازات تغییر در موازنه قوای منطقه این دکترین در بین هسته سخت قدرت طرفداران بیشتری پیدا کرد که باید حوزه نزاع را در زمینی قرار داد که حکومت برای تعامل امتیازاتی بدهد که بیرون از مرز های سیاسی و امنیتی است و در واقع از سودش ضرر را بپردازد. در این میان دغدغه و نگرانی نسبت به آن چه بر سر کشور و ملت می آید در کار نبود و صرفا دلایل ایدئولوژیک ونگاه اقتدار گرایانه به مقوله امنیت و بقا مد نظر بود. در عین حال خطای محاسبه نیز باعث شده بود جمع بندی حکومت غیر واقع بینانه و تا حدودی متوهمانه گردد و جمع بندی درستی از نسبت قدرت خود با غرب نداشته باشد. مقامات تصمیم گیر اصلی فکر نمی کردند رژیم چنین تحریم سختی را تجربه کنند و بده بستان با روسیه و دل بستن به نگاه به شرق آن چنان که تصور می کردند در برابر فشار غرب تاثیر جبران کننده نداشته باشد.
نظام حاکم بر ایران که آمریکا را به عنوان شیطان بزرگ بیش از هر قدرت خارجی مضر به حکمرانی خود و قرائت مد نظر از اسلام می داند سعی کرد از طریق زورآزمائی هسته ای قدرتش را نشان داده و به چانه زنی بپردازد. برخورد بازدارنده با قدرتی که بیش از گذشته ارزش ها و نظام فرهنگی اش مولفه های هویتی نظام را به چالش طلبیده بود ضروری بود تا اندیشه تغییر در مناسبات سیاسی و رفتار حکومت را فراموش کند. حکومت می خواست تا در جغرافیای منطقه حوزه مستقلی از نفوذ وسلطه غرب برای خود ایجاد کرده و رویکرد دفاعی را به بیرون از مرز های خودش ببرد. بحران هسته ای این فضا را فراهم ساخت. حوزه درگیری را خود حکومت تعیین کرد و غرب را مجبور ساخت تا دغدغه اتمی شدن ایران مسئله اصلی اش شود و در میدانی به بده بستان با جمهوری اسلامی بپردازد که تماما جدید بوده و در قلمرو تهاجمی حکومت می گنجد. از این رو تلاش برای راضی کردن غرب به احترام متقابل و مصالحه موتور اصلی رویارویی هسته ای بود.
خامنه ای به گونه ای رویارویی و مذاکرات اتمی را مدیریت کرد تا مناسبات با آمریکا تنها در بافت سیاسی و امنیتی جلو برود و یا نقش غالب را داشته باشد. اتفاقاتی که در منطقه افتاد نیز در مسیری جداگانه به نفع حکومت تمام شد و در برخوردی پارادوکسیکال امریکا ناخواسته بیشترین خدمت را با سرنگونی نظام های مزاحم بعث عراق و طالبان به جمهوری اسلامی کرد.
در این دوازده سال در روندی پر فراز و نشیب تلاش شد تا ایران به توانایی چرخه کامل سوخت هسته ای و غنی سازی اورانیوم دست یابد. این قابلیت و نگرانی از دست یابی به بمب اتمی مزیت های آشکار امنیتی برای حکومت و استراتژی بقا و گسترش نفوذ منطقه ای و جهانی داشت اگر چه پایداری و با دوام بودن آن محل سئوال بوده و هست. اما در سال های آخر محدوده درگیری به جاهای حساسی رسیده بود. از یک سو مرز های پیشرفت اتمی به خطوط قرمز غرب و به خصوص اسرائیل نزدیک شده بود. از سوی دیگر سرعت پیشرفت واقعی با ادعاهای حکومت فاصله چشمگیر داشت. نگرانی از تاثیر منفی تحریم ها بر امنیت داخل کشور و تاثیرات بی ثبات ساز آن نیز در داخل بلوک قدرت بالا گرفته بود و شکافی را پدید آورده بود. در این فضا با فراموشی ادعا های فتح خیبر تصمیم گرفته شد تا در چارچوبی کنترل شده عقب نشینی صورت بگیرد و ماجراجویی هسته ای متوقف شود. بنابراین محدوده ای ترسیم شد تا ضمن حفظ ساختار هسته ای دامنه فعالیت های هسته ای حساس محدود گردد و تفاهمی با غرب حاصل شود. این تصمیم راهبردی توسط خامنه ای گرفته شد و فضا را فراهم کرد تا دولت روحانی بعد از تقریبا دو سال موفق شود توافق جامع هسته ای را با غرب منعقد کند.
در پایان رویارویی هسته ای حکومت به تمامی اهداف اعلام شده نرسید وحداقل برای یک دوره ده ساله باید محدودیت هایی را تحمل کند. اما توانست ساختار هسته ای را حفظ کند و نقطه بازگشت به قبل از توافق راحت تر از غرب برای بازسازی نظام تحریم باشد.
ایران توانست از معدود کشور های در حال توسعه باشد که از امکان غنی سازی اورانیوم قانونی و موجه جهانی برخوردار است. ایران اینک از امکان تولید سوخت هسته ای در ابعاد صنعتی برخوردار است. اما تعداد سانتریفوژ های مجاز فعال در حد 5060 و از نوع IR1 خواهد بود که در سال یک سو می تواند اورانیوم غنی شده بادرجه 3.5 درصد تولید کند. برای تامین سوخت هسته ای سالانه نیروگاه اتمی بوشهر به 190 هزار عدد از این سانتریفوژها نیاز است. سانتریفوژ فوق از تکنولوژی دهه هفتاد میلادی استفاده می کند. حکومت تا کنون نتوانسته است نسل های پیشرفته تر را در سطح تولید سوخت و انبوه مورد استفاده قرار دهد. بعد از ده سال شاید این قابلیت ایجاد شود اما بعید است توانایی سانتریفوژهای فعال در بهترین سناریو از تولید ده سو بالاتر رود.
حکومت باید تولید بیش از سیصد کیلوگرم ذخیره مجاز را یا اکسید کرده و یا در بازار بفروشد. فروش در بازار با توجه به قیمت تمام شده حداقل سه برابر قیمت جهانی مقرون به صرفه نیست و تنها در صورتی که دسترسی کشور به اورانیوم غنی شده مسدود باشد، در شرایط فعلی تولید سوخت هسته ای توجیه دارد. اما همان گونه که پیشتر توضیح داده شد محاسبات فنی و ارزیابی های اقتصادی در این خصوص صورت نگرفته و گرفتن شمایل اتمی و برخورداری ازتاثیرات قرار داشتن در آستانه دسترسی به فناور های حساس هسته ای برای حکومت مهم است که در برجام به صورت بالقوه این امکان حفظ شده است.
تاسیسات فردو تعطیل نشده است اما عملا فعالیتی در زمینه غنی سازی اورانیوم و تولید سوخت هسته ای ندارد. حفظ فردو و تغییر در فناوری راکتور اراک تنها ساختار هسته ای ایجاد شده را حفظ کرده و در عین حال زمینه برای عقب نشینی محترمانه و غیر تحقیر آمیز را مساعد ساخته است. مزیت حفظ ساختار در این است که هر گاه به هر دلیل توافق به هم بخورد در مدت زمانی نه چندان طولانی امکان بازگشت به شرایط پیش از اقدام مشترک موقت ژنو وجود دارد.
ولی همه امتیازاتی که به بهای گران برای کشور و ملت حاصل شده است در صورت تفاهم با غرب و تعامل با آژانس در چارچوب ان پی تی و خودداری از انجام اقداماتی که باعث ابهام و تشکیک جدی شود، به مراتب سریع تر و با سهولت بیشتر و بدون پرداخت میلیارد ها هزینه های گزاف تحمیل شده قابل دسترس بودند.
در این دوازده سال امکان راه اندازی و گسترش برنامه هسته ای گسترده در راستای تامین نیاز های پژوهشی، کشاورزی ،درمانی و انرژی کشور وجود داشت که پیامد منفی برای میهن در بر نداشته باشد. اما در محاسبات حکومت و نیرو های سیاسی حامی رویکرد هسته ای آن این محاسبات در عمل جایی نداشت و رسیدن به توازنی در مناسبات با آمریکا و گسترش نفوذ منطقه ای اهمیت داشت تا با دفع شر احتمالی از سوی دولت آمریکا، موقعیت حکومت به عنوان نظامی با ثبات در عرصه بین المللی ارتقاء یافته و شکنندگی آن زیر سئوال برود. راهبرد سیاست خارجی خصمانه با غرب این روند را بر حکومت دیکته کرد تا با بحران سازی و مبارزه طلبی اتمی غرب و به خصوص دولت آمریکا را از تاثیرگذاری بر سیاست داخلی و منطقه ای حکومت دور کند و بدون اینکه در مبانی اصلی سیاست خارجی و داخلی امتیازی بدهد به مصالحه با غرب برسد. هم چنین نوعی موازنه اتمی با اسرائیل نیز برقرار سازد اگر چه ابعاد برنامه اتمی ایران هنوز فاصله زیادی با ناوگان اتمی اسرائیل دارد.
پایداری مصالحه اتمی معلوم نیست و تعمیم آن به حوزه های دیگر اختلاف نیز به شدت محل تردید است. اما دوران پساتوافق هسته ای فصل جدیدی در روابط جمهوری اسلامی و آمریکاست که تغییر در مناسبات خصمانه راهبردی نامحتمل به نظر می رسد. ولی در فضای به شدت ناپایدار کنونی خاور میانه و سرعت بالا و غافلگیر کننده تحولات هر امکانی احتمال دارد به وقوع بپیوندد.