خیزش انقلابی ایرانیان علیه جمهوریاسلامی چگونه میتواند تناسب قوا را به نفع خود تغییر دهد؟ در میانهی یارکشی معترضان و حکومت، چه زمانی کفه خیابان سنگین تر خواهد شد؟ عوامل پیش برنده اعتراضات چیست و سرعت تحولات به چه بستگی دارد؟
برای پاسخ به این سوالات، میتوان پنج عامل سرعتبخشی و قدرتگیری جنبش را شناسایی کرد که عبارتند از:
1- مدیریت شکاف یا دوگانگی نسلی در جنبش اعتراضی
2- اشتباهات رژیم
3-شکلگیری رهبری
4-رسانه
5-آمریکا، غرب، نظم جهانی
در این نوشتار نقش این عوامل و اهمیت آنها شرح داده خواهد شد.
«باید سنگر آخر را خراب کرد»
ناکارآمدی نظام جمهوری اسلامی از منظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و جهتگیری بین المللی براحتی قابل اثبات است. سنگر آخر جمهوریاسلامی، مذهب و تشیع است. زمانی نظام ولایی بزانو درمیاید که از «حسین» خلع سلاح شود. باید تشیع را از این فرقه جدا کرد. امروز، تفکر نظام حاکم بر ایران تشیع غالی است و اینها «فرقه غالیان» هستند.
توصیف و تحلیل تشیع غالی و فرقه غالیان که ایدئولوژی و مکتب ولایت فقیه بر آن بنا شده است، میتواند بین حکومت جمهوری اسلامی با دین اسلام و تشیع علوی فاصله گذاری کند. این فاصله گذاری از آنجا دارای اهمیت است که اجماع بین نسلی پیرامون «مخالفت با نظام ولایت فقیه» را ممکن میکند. وقتی همگان به درک مشترکی از «تهدیدزا بودن نظام جمهوری اسلامی» برسند، امکان همراهی و همکاری مردم برای مقابله با این «تهدید» افزایش خواهد یافت.
صرف نظر از اینکه اساسا حکومت دینی مطلوب نیست؛ ما نیاز داریم به درک مشترک و اجماع برسر اینکه «فرقهی غالیان» که امروز بر مسند حکمرانی ایران نشستند، تهدید علیه بقای اسلام و تشیع علوی است.
خیزش انقلابی 1400 علیه حکومتدینی است اما در پناه نفی اسلام، کُند پیش میرود. دینستیزی، نسل سنتی را در مقابل خیزش انقلابی قرار میدهد. کوبیدن جمهوریاسلامی را نباید مساوی با کوبیدن دین بگیریم. حاکمان جمهوریاسلامی «فرقه ضاله» هستند، فرقه ای که در مقابل تشیع علوی قرار گرفته است. اینها نماینده اسلام نیستند، همانطور که القاعده، داعش و طالبان، مسلمان نیستند، فرقه غالیان هم شیعه نیستند.
اگر حساب حاکمان جمهوریاسلامی را از دین و تشیع جدا کنیم، آنوقت نسل قبل هم پایش را از پدال ترمز برمیدارد و با سرعت نسل جدید برای گذار از جمهوریاسلامی همراه میشود.
«بیزارم از دین شما، نفرین به آیین شما
از پینه پیشانی و دلهای سنگین شما»
این تفکیک دینداران از حکومت جمهوریاسلامی، موثرترین عامل برای سرعتبخشیدن به جنبش اعتراضی 1400 است و کفهی خیابان را به نفع معترضان سنگینتر خواهد کرد.
نارضایتی اجتماعی در وضعیت انفجاری است، اقشار متنوع جامعه در طول 40 سال زمامداری جمهوریاسلامی بر گستره و تعدد نارضایتیهایشان افزوده شده است اما برای اینکه تقابل با جمهوریاسلامی بین نسلهای مختلف «همسطح» بشود، نیاز هست شکاف فرهنگی بیننسلی را محترم بشناسیم و اجازه ندهیم، حکومت از اختلاف فکری نسل جوان با خانوادههای سنتی، سود ببرد. اختلاف فکری-فرهنگی در حوزه دین و مذهب چالشبرانگیز است و میتواند نقش سرعتگیر جنبش اعتراضی را ایفا کند.
به نظرمیرسد مدیریت این دوگانگی/ شکاف نسلی از طریق فاصلهگذاری بین حاکمان جمهوریاسلامی و دین ممکن باشد.
«خشونت و تحقیر علیه معترضان پاشنه آشیل حکومت است»
استفاده سریع از ابزار سرکوب خشونتآمیز نشانگر فقدان تدبیر در سیستم است. سه ماه از آغاز اعتراضات به مرگ مهسا/ژینا امینی میگذرد و اشتباهات رژیم از روز نخست خاکسپاری مهسا سلسلهوار ادامه داشته است و به جرات میتوان گفت تاکنون مهمترین عامل تداوم اعتراضات، گفتار و رفتار نابخردانه مسئولان جمهوریاسلامی بوده است.
با نگاهی به اخبار رسانهها در سه ماه گذشته براحتی لیست بلندی از اشتباهات رژیم را میتوان برشمرد. عدم پذیرش قصور ماموران گشت ارشاد و توجیه و دفاع از آنها؛ فشار به خانواده مهساامینی برای خاکسپاری شبانه، حمله به سوگواران مهسا در سنندج، دستگیری خبرنگارانی که مرگ مهسا و مراسم خاکسپاری را گزارش کردند. بدنبال آن کشتار وحشیانه ی معترضان در زاهدان، بیاعتنایی به سوگواری و خشم مردم، برپایی جشنهای حکومتی، توهین و تحقیر معترضان، اغتشاش نامیدن اعتراض مردم، حمله به سلبریتیها و چهرههای ورزشی و هنری مورد احترام مردم، استفاده از همه ابزارها برای شناسایی و سرکوب معترضان که باعث افزایش خشم و نفرت عمومی شد و این اشتباهات همچنان ادامه دارد.
اشتباهات رژیم را میتوان در سه دسته هرزگویی، دروغگویی و سرکوب گسترده تقسیم بندی کرد که در ترکیب باهم تداوم و گستردگی اعتراضات را موجب شد.
«رشد جنبش به رهبری نیاز دارد»
تاکنون خیزش انقلابی ایرانیان علیه جمهوریاسلامی فاقد رهبری معین بوده است. البته رهبری غیرمتمرکز در مراحل ابتدایی یک جنبش و در دوران مبارزات پارتیزانی، مفید و خوب است چون امکان سرکوب هستهای مرکزی وجود ندارد و فرصت ظهور و بروز جنبش را افزایش میدهد. اما برای رشد و گسترش جنبش، نیاز به رهبری است.
رهبری میتواند در قالب یک شورای ائتلاف معرفی شود تا آیندهی خیزش را برای هواداران ترسیم کند. منتقدان یکی از آسیبهای جنبش را نبود سازمان رهبری میدانند. بخش بزرگی از جامعه که با اعتراضات همدلی دارد، چون چشم اندازی از آینده ندارد، از همراهی فعال در اعتراضات حذر میکند.
برای شکل گیری هستهی اولیه رهبری راهی جز ائتلافسازی نیست. ائتلافسازی باعث تجمیع و تمرکز قدرت از سطح سازمانی به سطح ملی میشود. احزاب و اتحادیههای صنفی باید در پیوند با گروههای مدنی بر سر مطالبات مشترک وارد تعامل و گفتگو شوند. تعریف مشترک از تهدیدات و فرصت های سیاسی، میتواند تسهیل کننده ائتلافسازی باشد. اینکه احزاب، سازمانها و گروههای مرجع مدنی و صنفی در یک موقعیت خاص با یکدیگر متحد میشوند تا دغدغه ها و مطالبات مشترک محیطزیستی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی را دنبال کند که مطلوب طیفی از جامعه است، هرچقدر ائتلافها دایره ی مطالبات گروه بزرگتری از مردم را پوشش دهند، شانس بیشتری برای پیروزی در رقابتهای سیاسی و انتخاباتی خواهند داشت.
اکنون که ما در شرایط خیزش انقلابی علیه جمهوریاسلامی قرار داریم، هدفی چون «ائتلاف برای نجات ایران» میتواند بیشترین اجماع را ایجاد کند. «ائتلاف برای نجات ایران» بایستی یک سری مولفههای اساسی را داشته باشد:
1-یکپارچگی سرزمینی و هویتی ایران را باور داشته باشد.
2- دوستدار ایران باشند.
3- در ائتلاف برای نجات ایران، «قانون» تضمین کننده عدالت و آزادیهای اساسی مردم باشد.
4- قوه قضائیه مستقل و عادل از حقوق مردم در برابر تعدی و ظلم، دفاع کند.
5-وجود مطبوعات مستقل و رسانههای آزاد را به رسمیت بشناسد.
باقی موضوعات، اعم از شکل نظام سیاسی، رویکرد اقتصادی و قوانین اجتماعی-فرهنگی در انتخابات پارلمانی یا ریاستی تعیین میشود اما نبایستی مغایر با این اصول پنج گانه باشد. ایران نیاز به احزاب قوی دارد که «منافع ملی ایران» را تشخیص بدهند و محور سیاستگذاری شان باشد.
«ائتلاف برای نجات ایران» میتواند نقش «سازمان رهبری» خیزش انقلابی علیه جمهوریاسلامی را برعهده بگیرد و چشمانداز روشنی از آینده را برای مردم ترسیم کند، چشم اندازی که نخبگان آن بر سر اصول مشترکی اجماع دارند.
«تاثیر رسانه بر ادامه جنبش، بسیار قوی است»
رسانه نقش اصلی را در تاثیرگذاری بر جنبش دارد به شرط آنکه گرفتار دروغ، بزرگنمایی و شایعهپراکنی نشود. رسانه نباید سناریوسازی و طرحبراندازی را دنبال کند، این وظیفه رسانه نیست. وظیفه رسانههای فارسی زبان خارج ازکشور، انعکاس واقعیت بدون چاشنی است. بیان واقعیت آنقدر تلخ و ناخوشایند است که نیاز به اضافه کردن پیازداغ نیست چون اگر تضاد یا تناقضی بین واقعیت و گزارش رسانهها پیدا بشود، حکومت چنان آن را پیراهن عثمان میکند که مخاطب را نسبت به حقیقت دچار تردید می کند. بهترین کار رسانه، صداقت و پوشش دقیق و مستند حوادث است.
نکته دوم، تخطئه نکردن افراد و چهرههاست. رژیم برای پایان دادن به اعتراضات، از استراتژی «مردم علیه مردم» بارها استفاده کرده و نتیجه گرفته است. در دهه 60 شکاف بین منتقدان رژیم و باقی مردم چنان بود که گاه خانواده یک معترض، او را به دستگاه سرکوب تحویل میدادند. استراتژی «مردم علیه مردم» در سال 88 هم به کمک رژیم آمد. در جریان خیزش انقلابی 1400 هم حکومت تلاش کرد با جدا کردن فوتبالیستهای تیم ملی یا برخی هنرمندان، آنها را در مقابل مردم معترض قرار دهد، اما تضاد و شکاف میان مردم و حکومت اینبار چنان عمیق شده که ما با یک دوقطبی پررنگ در جامعه مواجه هستیم.
اما رسانه باید تنها روایتگر این دوقطبی باشد و در دام تخطئه کردن افراد یا چهرهها نیافتد. هرلحظه ممکن است، یک چهره اجتماعی به خیل معترضان فعال اضافه شود، نباید با گزارشگری نامناسب از ساکتان، دشمن ساخت.
«جمهوریاسلامی در تعزیه جهانی شمرخوان است»
جمهوری اسلامی همان نقشی را که آمریکا و نظام جهانی به آن سپرده بازی میکند، حاکمان فرقه ی غالیان در تعزیه جهانی، شمرخوان است. حفظ نسخه ضعیفشده و تحت کنترل جمهوریاسلامی در راستای منافع ایالات متحدهآمریکاست.
منافع آمریکا در مدیریت تهدید جمهوری اسلامی و نه حذف آن؛ بنابراین بدفعات به حاکمان جمهوریاسلامی تلویحا یا صراحتا پیغام داده که قصد براندازی این رژیم را ندارد. سقوط جمهوری اسلامی از نظر سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا اتفاق خوبی نیست. چون اولا تغییر وضع موجود به لحاظ اطلاعاتی آسیبزاست. سقوط جمهوریاسلامی، سپاه پاسداران را در منطقه فراگیر میکند. هماینک آمریکا حزبالله لبنان، جهاد اسلامی، حماس و دیگر گروههای تحتنفوذ ایران را اشراف اطلاعاتی دارد. تحریمها سپاه قدس را تحتکنترل درآورده و اسرائیل و سازمان جاسوسی آمریکا اکنون از جمهوری اسلامی برای مهار دیگر گروههای آشوبگر منطقه استفاده میکند. تغییر این وضعیت، مطلوب آمریکا نیست.
اما به نظر میرسد خیزش انقلابی ایرانیان و بازتاب جهانی آن، آمریکا را در مرحله سخت تصمیمگیری استراتژیک قرار داده است. از یکطرف، مهار کامل جمهوریاسلامی را «برجام» میداند؛ از طرف دیگر، توافق با مقامات جمهوری اسلامی در شرایط کنونی، خیانت آشکار به معترضان تعبیر میشود. آمریکا هم در دوقطبی «مردم» یا «حکومت» باید تصمیم بگیرد کدام سو خواهد ایستاد.
جامعه جهانی میتوانست حسابهای جمهوری اسلامی را در سوئیس ببندد، به جایش با تحریمهای نهچندان موثر این چراغ سبز را به مقامات جمهوریاسلامی میدهد که هنوز قصد براندازی رژیم را ندارد. در شرایط کنونی، اگر آمریکا بخواهد به برجام بازگردد، معنایش جز خیانت به معترضان نیست. اما چگونه آنرا در نظر افکار عمومی جهان توجیه خواهد کرد؟
احتمالا سناریوی آمریکا چنین خواهد بود که ابتدا اسرائیل گزارشی میدهد که تا 3 هفته آینده ایران اولین بمب هستهای خودش را آزمایش میکند و تا 3 ماه آینده توان هستهای اش بهگونه پیشرفت خواهد کرد که کشورهای منطقه را به خطر جدی بیاندازد. رسانههای آمریکایی و اروپایی هم ایران را تامینکننده سلاح روسیه در جنگ اوکراین معرفی میکنند. بزرگنمایی قدرت نظامی جمهوریاسلامی در فضای جهانی بگونه ای تبلیغ میشود که افکار عمومی به این نتیجه میرسد که برای مهار قدرت هسته ای جمهوری اسلامی، امضای برجام ناگزیر است. احتمالا آمریکا این عبارات را برجسته میکند که «برجام امتیاز نیست، ابزار کنترل است» یا «برجام عامل بازدارنده است چون ابزار دیگری نداریم» و اینکه «هدف از امضای برجام، ملزم کردن مقامات جمهوری اسلامی که به سمت سلاح هسته ای نروند.»
اما برای خیزش انقلابی ایرانیان، امضای برجام تنها به معنای «تاخیرانداختن» اعتراضات است و نه خاموشی آن. بنابراین نقش آمریکا در سرعتبخشی اعتراضات موثر هست، میتواند با امضای برجام و عدم همراهی موثر با جنبش؛ فرصت و امکان سرکوب اعتراضات را برای جمهوریاسلامی فراهم کند. یا دل بکند از شمرخوان تعزیهاش و عمر جمهوریاسلامی را به انتخاب مردمش واگذارد.