ورود در اصل حرف
این یکی “پرسش” از پرسش – پرونده های نوبتی “میهن”، خود پاسخ هایی دربردارد! پرسش – پاسخی در کمتر از 2000 کلمه، حاوی جهات متنوع و هر کدام شان نیز چنان درنگ برانگیز که پاسخ دهنده وسوسه می شود تا به همه آنها بپردازد. از نگاه من اما، بهتر است میان این محورهای مرتبط با امر “خشونت” کلامی و فیزیکی تفکیک هایی صورت بگیرد. زیرا لزوماً نمی توان رابطه علی بیواسطه بین آنها برقرار کرد. میان طرد و حذف در عرصه سیاست و پیامدهای آن تا هیجانات لومپنی سربرآورده در استادیوم های فوتبال فاصله هاست و هر کدامشان نیز دارای استقلال نسبی از همدیگر و خاص خود. مشکل بتوان در نوشته ای واحد پیرامون همه آنها یکجا سخن گفت. پاسخ من به “پرسش” این شماره از “میهن”، نه به جامعه شناسی امر خشونت که عمدتاً به سیاست می پردازد.
عمده مسئول رواج لومپنیسم سیاسی، حکومت ها هستند!
برخورد متمدنانه سیاسی با همدیگر حتی در اوج رقابت سیاسی، تنها بر متن و بستری پذیرفتنی می نماید که طرز بیان و نیز بکارگیری واژه های سیاسی در جامعه، مشروط و محدود به رعایت الزاماتی شود موظف در قبال حقوق شهروندان و مکلف به رعایت حق متقابل میان رقبای سیاسی. این، واقعیتی است محرز که نوع زبان سیاسی رایج در هر جایی و جامعه ای، بیانگر فرهنگ سیاسی مسلط بر حیات و یا دستکم برهه معینی از زیست آنست. بدان معنی که، جامعه برای تجهیز خودش به زبانی خرد بنیاد و زبانی همزیست پذیر و دمکراتیک در عین رقابت ورزی سیاسی، نیازی مبرم به فرهنگ سازی دارد. فرهنگ سازی و فرهنگ پروری سیاسی اما که خود پدیده ای است ناظر بر تحقق حق و وظیفه شهروندی، فقط طی زمان و نیز زمانی بر بستر سیاست فعال است که می تواند شکل گیرد و جا افتد.
در چنین بار آمده ای از فرهنگ، نقد همدیگر در بیشترین صراحت همان اندازه پذیرفتنی می شود که فحاشی در کمترین سطح آن، جنبه غیر قابل قبول و اعتراض برانگیز به خود می گیرد. سئوال اینست که فرهنگ سازی آیا پروسه ای است خودبخودی یا که نیازمند عامل وساطت؟ پاسخ نیز اینکه، فرهنگ سازی در اساس، روندی است آگاهانه و پروژه ای پیش بردنی به همت نهادها و اشخاصی که در موقعیت تاثیر گذاری بر افکار عمومی، جهت دهی به آنها و شکل دادن به رفتار جامعه در راستای نقد سازنده و داوری منصفانه اند.
در میان نهادهای موثر اما، نقش محوری با قدرت سیاسی مستقر است. نهادی که نوع رفتارش نقشی تعیین کننده در کنشگری و واکنش گری جامعه دارد. نهادی که از طریق تبلیغ و ترویج ایدئولوژی، معیارهای اخلاقی و ضد اخلاقی، و نیز فرهنگی یا فرهنگ ستیزی خود، با بهره گیری از انواع امکانات، توان تاثیر گذاری بی بدیل بر “توده” را دارد. نهادی که با در دست داشتن دستگاه های آموزشی، قادر است و می کوشد در میان مدت و دراز مدت کودکان و جوانانی را که مدیریت کشور بعداً بر عهده انهاست، مطابق با هنجارها و رفتارهای خود بارآورد. نقش دولت ها در نوع فرهنگ سیاسی و طرز بیان و ادبیات سیاسی، بیشترین و بالاترین است. چه در بالا بردن فرهنگ و چه در قهقرا بردن آن.
تاکید من بر این نکته، به ویژه از آن روست که در سه دهه اخیر، ما بر متن نقد انقلاب بهمن با نوع تفکری مواجه هستیم که فرهنگ سازی را بیشتر به خود جامعه حواله می دهد و نقش قدرت حاکم را اگر نگویم نادیده می انگارد حداکثر اما عامل درجه دوم معرفی می کند! این نوع مواجهه با فرهنگ و زبان خشونت فیزیکی و کلامی، دانسته یا نادانسته، نوعی از تبرئه جمهوری اسلامی و فروکاهی حد تاثیر بسیار مخرب خشونت پروری های آن در این عرصه است. جای تامل بسیار دارد که بیشتر مروجان این دسته از نرم رفتاری ها، استاد آدرس غلط دادن در همین زمینه اند؛ چه، آنها بیخ گوش خود، نشریات و نوشته های حکومتی های مظهر انواع خشونت ها و لومپنیسم سیاسی و نیز چپ ستیزان حرفه ای نرم رفتار در قبال جمهوری اسلامی را رها می کنند که ذره المثقالی هم از چپ نمی گذرند! آنانی که نبش قبر می کنند و گزینش هایی حساب شده فقط و فقط در خدمت تسویه حساب با چپ! آنانی که در نقد خشونت، یقه چپ ها را می گیرند چون انقلابی بوده اند و یا هستند و نیز برخاسته از ایدئولوژی و لذا، عجین با زبان خشونت، تحقیر و خرد کردن شخصیت رقیب، و طرد و حذف! آنانی که به زعم آنها یگانه مقصر در ترویج خشونت، طیف چپ بوده و است و البته در زدن همین اتهام، خود مظهر بکار گیری خشونت کلامی!
روش و زبان سیاسی در جمهوری اسلامی
گهگاه با خود می اندیشم که آیا نیاز ویژه ای هم به معرفی خشونت اندیشی، خشونت رفتاری و خشونت پروری این حکومت با کارنامه ای این چنین سبعانه و شناخته شده برای همگان وجود دارد؟ اصلاً چرا باید هر روز آن را در خشونت گرایی اش معرفی کرد؟ مگر همگان و به تاکید می گویم همگان و حتی بشمول خودشان، بی خبر از رفتارهای آنند؟ با اینهمه اما باز به این می رسم که آری نیاز است و نیز نیازی مبرم! زیرا آنچه در کلام و ذهن بگذرد در عمل خود را باز خواهد نمایاند! تا این هنجارها در حکومت بقاء دارند رفتارهای مقتضی آن نیز باقی است. گذر هر روز از حیات جمهوری اسلامی در وضو گرفتن با خون، رابطه مستقیم و تنگاتنگی با عربده کشی های آن علیه هر “غیر خودی” داشته و دارد. قساوت فیزیکی تا بر قدرت بنشیند، خونریزی هایش را با فحاشی و توهین و تحقیر شهروندان پیش می برد. از همان ابتدا تا به امروز جاری، جمهوری اسلامی سیاست را در فضای سراسر تهدید و ارعاب پیش برده است و می برد.
بنیانگذارش با خشونت کلامی “من به دهان آن می زنم” شروع کرد، “هیچ غلطی نمی تواند بکند” را ورد زبان ها انداخت، ” قلم می شکنم” گفت و با رواج دادن ادبیاتی چنین، آموزش جباریت به پیروان را با این تکمیل نمود که “من توبه می کنم از اینکه چرا از همان اول دار نزدیم”! این سخنان، “فرهنگ” می سازد، شیفتگان مطیع خود را به وجد می آورد تا در پرتو آن، سیاست فقط در گلوله معنی یابد و حمامی از خون راه افتد! شنیده بودیم اما بعد به چشم خود هم دیدیم که در نظام های اتوریتر و توتالیتر، گفته های “رهبر” چون به پائینی ها رسد بدل به فاجعه می شود! دستان خون آلود خلخالی ها، لاجوردی ها و رئیسی ها تفسیر کلام بیرحمانه خمینی بودند و هستند. فرهنگ پیروپرور، اینگونه شکل می گیرد!
“به درک” گفتن های “آقا” ولی فقیه دوم نیز، ادامه همان روال حاکم و به درد خور برای پروار آنانی که کارشان “به درک” فرستادن منتقدان و مخالفان است! در چنین حال و احوالی است که به زبان آوردن “آنقدر قطعنامه صادر کنند تا قطعنامه دانی شان پاره شود” از سوی رئیس جمهوری لمپن رفتار و حامی پرور، برای “توده” مسحور قدرت نمایی ها، جذبه بر می انگیزد و موجب استقبال شتافتن از خشونت کلامی در مستهجن ترین شکل آن می شود تا از این طریق، ارعاب فیزیکی بتواند در سرکوبگرایانه ترین روش خود به تولید و باز تولید ادامه دهد!
یک درنگ بر پدیده “تتلوئیسم”، عمق فاجعه فرهنگ و فرهنگ سیاسی در شرایط حاکمیت جمهوری اسلامی را به وضوح نشان می دهد! او کیست؟ آدمی است با بدن همه خالکوبی شده برای راه انداختن ارعاب و فحاشی های ترساننده که نهایت تهدید لمپنی است. همین شخص اما، با میلیون ها سینه چاک در جامعه و در همان حال، “سیلبرتی” مناسب برای خرج تبلیغاتی رئیسی قاضی القضات از نمادهای جنایت و خشونت در جمهوری اسلامی! پدیده ای، محصول جمهوری اسلامی که می تواند وبال گردن خود آن نیز بشود! آری، یک سیکل بسته حکومت – جامعه در حلقه تولید و بازتولید خشونت! محصول این نظام خشن، و مصداق “از کوزه همان تراود که در اوست”!
مخالفان را “خس و خاشاک” نامیدن و مشتی “بزغاله و گوساله” وصف کردن و آنگاه بردن همین توصیفات سخیف و مبتذل بر روی آنتن های رسمی در شکلی دوام دار، نمی تواند جز کنش خشن در “بسیج” حکومتی را بارآورد. پس چه جای تعجب اگر همین ها، واکنش خشماگین در سرکوب شدگان را نیز بدنبال نیاورد؟
می گویند حکومت ها، اپوزیسیون هایشان را هم غالباً به شکل خود در می آورند! گرچه این گزاره مطلق نیست، اما حقایقی در خود دارد. وجود زبان خشن در اپوزیسیون جمهوری اسلامی را بیش و پیش از همه می باید متاثر از رفتارهای این نظام معتقد به جباریت شرع دانست. اشتباه نشود که گویا اینجا قصد تبرئه و توجیه آنهاست، بلکه تاکید صرفاً بر این نکته است که به صرف ایراد “وعظ” و “اخلاق”، نمی توان عینیت رابطه کنش و واکنش را به بررسی نشست!
مدیحه و فحاشی، اصلاً و اصولاً دو روی یک سکه اند. این مداح جماعت را بنگریم و خاستگاه اجتماعی بیشترینه آنان و محیط های تربیتی شان را نیز در نظر بگیریم تا دریابیم که چرا آنها اینهمه در جمهوری اسلامی جا و مقام یافته اند و چنین عزیز کرده شده اند؟ رابطه تاریخی الواط با دو مرکز قدرت سلطنتی و مرجعیت طی تاریخ ما که تصادفی نبوده و نیست! لحن و عمل خشن به پشتوانه قدرت و سلطه، اصل و ذات معضل است. فرهنگ “اطاعت کورکورانه” از آمر و فحاشی چاله میدانی نسبت به زیردستان در ارتش شاهنشاهی را هم بیاد داریم که چگونه همپیوندی تمکین به زور و اعمال زور در شکل لمپنی را بدل به فرهنگ پادگانی در بیشتر افسران صف و درجه داران می کرد. در جمهوری اسلامی، این را به شکل ایدئولوژیک، با ابعادی بسیار بزرگتر و در سطحی بمراتب نازل تر می توان باز یافت!
یک درنگ بر پدیده “تتلوئیسم”، عمق فاجعه فرهنگ و فرهنگ سیاسی در شرایط حاکمیت جمهوری اسلامی را به وضوح نشان می دهد! او کیست؟ آدمی است با بدن همه خالکوبی شده برای راه انداختن ارعاب و فحاشی های ترساننده که نهایت تهدید لمپنی است. همین شخص اما، با میلیون ها سینه چاک در جامعه و در همان حال، “سیلبرتی” مناسب برای خرج تبلیغاتی رئیسی قاضی القضات از نمادهای جنایت و خشونت در جمهوری اسلامی! پدیده ای، محصول جمهوری اسلامی که می تواند وبال گردن خود آن نیز بشود! آری، یک سیکل بسته حکومت – جامعه در حلقه تولید و بازتولید خشونت! محصول این نظام خشن، و مصداق همان “از کوزه همان تراود که در اوست”!
آفت عوام زدگی!
درست است که انقلاب بهمن وسیع ترین توده ها را به میدان سیاست کشاند و با آن سیاست در ایران توانست بگونه جهشی و در گستره ای عظیم میان اعماق برود، در همانحال اما فرهنگ سیاسی نیز متقابلا از عوام تاثیر پذیرفت! نفس مشارکت ورزی توده در سیاست، پایه و بنیان برای امر توسعه پایدار است؛ اما مشروط به اینکه مشارکت آنان در امر تعیین سرنوشت واقعی باشد و نه شوریدگی مطیعانه نسبت به قدرتی که خداوند رانت خواری است و توزیع رانت میان “امت”! آری، توده منبع قدرت دمکراتیسم است اما نه در تربیت نیافگی فرهنگی اش و بدتر از آن در پذیرش هژمونی جریانی ضد مدرنیته و فرهنگ ستیز بر خود. “توده” در این قامت، بدل به قدرتی مهیب می شود علیه خود در مقیاسی تاریخی! هورا کشیدن ها به هر نوع از ورود عوام در سیاست با بیان هایی عامیانه و صیقل نیافته، آفتی است برای سیاست اندیشمندانه. تایید و تشویق صرف، شعار دهی است و نه ارتقای شعور عام. لنین حق داشت که می گفت آگاهی از بیرون از طبقه است – و نیز توده – که به میان آن می رود و باید هم برود. ارتقاء سیاسی توده، به تربیت سیاسی آنست و نه تقدیس آن هنجارهایی که توده تاریخاً تحت سلطه، خود در آنها زیسته است. بدترین چیز، تشویق و تکریم “توده” است به اینکه در همان فرهنگ و ادبیاتی باقی بماند که بود و بهمانی افتخار کند که با آن بارآمده است!
تز فلسفه سیاسی افلاطون مبنی بر لزوم “حکمای حاکم و حکام حکیم” را ارسطو عملاً در حقانیت حکومت اریستوکراسی تفسیر کرد تا سلطه برده دار بر مردم برده، بتواند در عینیت اجتماعی توجیه نظری – فلسفی به خود گیرد و تا لزوم خارج ماندن توده از دخالت در امور “کهان” از طریق رسم وابستگی و زمینداری و کلیسا و خلافت و سلطان، عین منطق هستی طی قرون بنماید و دوام آورد. زمانی حدوداً دو هزار سال وقت برد تا تمدن به نگاه روشنگری رسد و میدان برای بازنگری در تنظیم قدرت میان مردم با سطح فهم و فرهنگ آن گشوده شود. انقلاب کبیر فرانسه مطلع نمایش قدرت توده بود بگونه تاریخ ساز و با آثاری ماندگار. روندهای مدنیت پرور قرن نوزده و به ویژه قرن بیست، نه تنها قدرت توده را آزاد کرد که آن را بدل به عامل تعیین کننده در موضوع مشروعیت قدرت نمود؛ همین اما در عین حال پسزمینه ای برای سربرآوردن پوپولیسم در دوره بعدتر هم بود!
استفاده از مردم موجود علیه مصالح آنی و آتی خود آن مردم، چونان شگردی تازه، پیش روی نیروی سلطه قرار گرفت و ابزاری در دست آن! پوپولیسم، از پدیده های همزمان ماست. پدیده پوپولیسم را اکنون می توان از آسیا تا اروپا و از افریقای رهایی یافته از سلطه استعمار تا امریکای لاتین شورشی و حتی مرکز امپریالیستی جهان یعنی ایالات متحده امریکا، در اشکال مختلف رهگیری کرد و برشمرد. دوره فعلی، به ویژه دوره جولان دادن پوپولیسم است در اطراف و اکناف جهان و شلتاق رهبرانی که به زبان “توده” سخن می گویند تا سیاست را نه در هنجار شکنی ها علیه سلطه، بل دقیقاً در خدمت سلطه ولی با زبان و بیانی عامیانه جا اندازند.
این عروج پوپولیسم را اما آستانه شکست آن نیز باید دید. تاریخ در نقطه چرخشی تازه قرار گرفته است. زمان باز تنظیم رابطه قدرت توده در سیاستی از نوع ترقیخواهانه و با زبانی غنا یافته دارد سر می رسد، چون زمینه های آن رو به فراهم آمدن گذاشته است. مشارکتی دمکراتیک و آگاهانه، که نه خودبخود بلکه به شرط مداخله آگاهی است که میسر می شود. سیاست بی حضور “عوام”، در خدمت “نجباء”ست؛ بی افسار و رها شدگی اش در دست “عوام” اما، عین آفت!
شبکه های اجتماعی با نقشی دو گانه!
شکل گیری و گسترش فوق العاده شبکه های اجتماعی به کمک انقلاب انفورماتیک، دمکراسی و حضور همگان در امر سیاست را وارد فاز نوینی کرده است. مشارکت ورزی مستقیم توده مردم در سیاست، هیچگاه چنین ممکن و میسر نبوده است. این بزرگترین شانس و فرصت تاریخی برای درهم شکستن انحصار قدرت دست توانگران و تصمیم گیری ها در”نخبگان” است. همین شبکه های اجتماعی می توانند در آن واحد این یا آن واکنش برحق علیه این یا آنوع از خشونت در هر جایی از جهان ما را ابعادی میلیونی دهند و خشونت ورزان را منزوی بکنند و پاسخگو. نمونه ها بسیارند.
شبکه های مجازی اما، جامعه را فقط جمع نمی دارند، بلکه اتمیزه هم می کنند! چه، هر فرد می تواند به اختیار خود سهل و آسان از سیاست بگوید و “فکر” بسازد و نیز آن را شیوع و رواج دهد. چون چنین است پس تفکر خشن، خشونت پروری، فحاشی، جعل و تهمت زدن های بی حساب و کتاب و عمدتاً نیز غیر قابل اثبات و بی مستند میدان می یابند و با یک کلیک جنبه عمومی به خود می گیرند. اینجاست که همین شبکه ها نقشی دوگانه پیدا می کنند: هم آگاهی بخش و هم وسیله تخریب و فحش!
این واقعیت زمانه ما است که حتی خشن ترین و فرومایه ترین تشکل های سیاسی دولتی و غیر دولتی باز با رشته محدودیت هایی مواجهند و نیاز به بعضی رعایت کردن آنهایند، در باره افراد اما چنین نیست. این تناقض به وسعت خودنمایی می کند که بنا به آن، از یکسو آفت بازی با حیثیت افراد و نهادها در هر جای جهان را شاهدیم و از سوی دیگر مدح تهوع آور این یا آن سیلبریتی سیاسی، اجتماعی و ….را. راه مقابله با این نیز، البته نه ابراز خشونت فیزیکی علیه بکار گیرندگانش، بلکه برخورد حقوقی در مواردی و بیشتر از آن، کار فرهنگی بردبارانه در دراز مدت.
در این رابطه، هم بی پاسخ گذاشتن بسیاری از تهمت ها و فحاشی های به نمایش درآمده در شبکه ها درست است و هم خود را مشغول نکردن به هر مورد افتراء. چه بسا که شخصی بخاطر معروف شدن خودش متوسل به هر خشونت کلامی و از اساس بی پایه در حق افراد و جریان های سرشناس می شود تا خود را مطرح بنماید. برخورد با موارد فحاشی، هتاکی و جعل در شبکه های اجتماعی را نیز اساساً تابع همانی می توان دانست که در بخش آخر این نوشته می آید.
لزوم مداخله فعال عنصر آگاه
در ایران امروز، جامعه سیاسی به تلفیق سیاست ورزی با فرهنگ پروری سیاسی، بیش از هر زمان دیگر نیاز دارد. نقد سیاست ورزانه جایگزین افشاء گری های “کلی” و رویکرد برنامه محورانه مشخص بجای دشنام دهی های ایدئولوژیک به خشونت ایدئولوژی مستقر، از ارکان این فرهنگ پروری است.
اما مهم است که بپذیریم خشونت کلامی و فیزیکی جمهوری اسلامی آن اندازه تحریک برانگیز هستند که اپوزیسیون را نیز اینجا و آنجا متوسل به خشونت کلامی متقابل می کند! به قول برتولت برشت “آدم، آدم است”، و لذا بپذیریم که جمهوری اسلامی ماها را هم می تواند در اینجا و آنجا به بیان واکنشی بکشاند که نمی باید به دام آن افتاد. کنترل حس و عاطفه در اندیشیدنی با مغز سرد البته کار آسانی نیست ولی گریزی از آن هم نداریم. من خود بارها در نوشتارهایم گرفتار این تناقض شده ام و در بیان سخن، گاه مهار از دست رفته و بیان احساس جای ابراز ادراک را گرفته است! خود و هر دیگری از اپوزیسیون را دعوت به ماندن بر زبان فاخر سیاسی می کنم. ما فقط موظف در قبال سیاست لحظه نیستیم، که فرهنگ سازی سیاسی در مضمون و شکل دمکراتیک را نیز بر دوش داریم.
این اما نه که بخواهد مضمون سیاست علیه جمهوری اسلامی را دچار نرمینگی کند! مواعظ اصلاح طلبی، نه دعوت به نرم گفتاری که در اصل دعوت به نرم رفتاری است معطوف به نرم کردن سیاست در قبال حکومتی که به تمامی در خشونت می اندیشد و بقاء بر خشونت دارد! حکومتی که، تنها با بسیچ زور اجتماعی می توان به مصاف خشونت ذاتی آن رفت. آری، هنر می خواهد که در برابر حکومتی منطق ستیز زبانی منطقی بکار برد چرا که مسئله، به شطرنج نشستن است با خرس زور! اما اگر میدان سیاست در ایران را در همینی ببینیم که هست؛ آنگاه با چنین دیدنی می باید که سیاست قاطع و پیگیر وداع گفتن جامعه مدنی ایران با جمهوری اسلامی را در ادبیات سیاسی متمدنانه پیش برد و با روشنگری و خشونت پرهیزی در مصاف علیه خشونت ورزان حاکم. البته که کاری است بس دشوار، ولی هم شدنی است و هم یک نیاز تاریخی و آینده ساز برای آنکه جامعه ای متمدن و با فرهنگ شکل بگیرد تا در آن، سیاست در خدمت تعالی فرهنگ مادی و معنوی کشور باشد.
شرط نخستین فرهنگ پروری سیاسی، وفاداری به فرهنگ نقد و انتقاد است. ابراز شهامت در توجه به انتقادات درست و نادرست و ایستادگی ها و سر ندزدیدن ها در برابر آنهایی که برآنند با جو سازی، دروغ گویی و تخریب، حریفان و رقباء را بترسانند و از میدان بدر کنند! آنهایی که، به مثل، کامنت گذاری در زیر نوشته هایشان را بخاطر عدم تحمل این یا آن اهانت و دروغ تاب نمی آورند. این، خطاست و گریز از جو شکنی است و عملاً تسلیم شدن در برابر هوچیگران و هیاهو سالاران.
ایجاد فرهنگ متعالی سیاسی که بنیان بر فرهنگ نقد و گفتگو دارد، خود عرصه ای از مبارزه است. باید ایستاد و با خنثی کردن فرهنگ هیاهو، بتوان فرهنگ سیاسی ساخت. آری، میدان را باید از جاهل ها گرفت و بد زبانی ها را منزوی کرد. بین عنصر آگاه و جاهلان سرکوبگر، نیروی اصلی افکار عمومی قرار دارد. به این نیرو، می توان اعتماد کرد تا بتوان طی زمان در آزمونگه مبارزه علیه خشونت از هر نوعش کامیاب شد. فرهنگ سیاسی، بدینگونه است که ساخته خواهد شد.